بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

homa

@homa_booklover

32 دنبال شده

24 دنبال کننده

                      #𝒑𝒐𝒕𝒕𝒆𝒓𝒉𝒆𝒂𝒅 ⚡|#𝒕𝒆𝒂 ☕|#𝒇𝒂𝒏𝒕𝒂𝒔𝒚🪄|#𝒄𝒍𝒂𝒔𝒔𝒊𝒄 🏰|#𝒋𝒂𝒏𝒆𝒂𝒖𝒔𝒕𝒆𝒏𝒇𝒂𝒏
♡📕𝑨 𝒓𝒆𝒂𝒅𝒆𝒓 𝒍𝒊𝒗𝒆𝒔 𝒂 𝒕𝒉𝒐𝒖𝒔𝒂𝒏𝒅 𝒍𝒊𝒗𝒆𝒔 𝒃𝒆𝒇𝒐𝒓𝒆 𝒉𝒆 𝒅𝒊𝒆𝒔📖📚♡
🎓𝔼𝕟𝕘𝕝𝕚𝕤𝕙 𝕃𝕚𝕥𝕖𝕣𝕒𝕥𝕦𝕣𝕖
○●𝔼𝕟𝕘𝕝𝕚𝕤𝕙 𝕋𝕖𝕒𝕔𝕙𝕖𝕣
                    
homa_booklover

یادداشت‌ها

نمایش همه
                
راوی داستان خود جین هستش که داستان زندگی ملامت بار و عاشقانه‌ش رو برامون روایت می کنه. جین دختر یتیمی هستش که به دست دایی و زنداییش سپرده شده..به خاطر بد رفتاری‌های زنداییش، تصمیم می‌گیره به مدرسه‌ی شبانه روزی بره و زندگی سختش رو اونجا ادامه بده.. بعد از هشت‌سال جین که معلم با تجربه‌ای شده، مدرسه رو ترک می‌کنه و می‌ره تا زندگی مستقلش رو شروع کنه.. آقای ادوارد راچستر، صاحب املاک و زمین‌های بسیار، برای دختر خوندش، ادل، دنبال معلم سرخونه می‌گرده و جین استخدام می‌شه و.....
ارباب خشن و بداخلاق چهل‌سالمون اسیر عشق آتشین و ابدی جین ایر هجده‌ساله می‌شه......بعد از مدتی که می‌گذره این دو تصمیم به ازدواج می‌گیرن و دقیقا در روز عروسی، داخل کلیسا، شخصی سر می‌رسه و راز بزرگ و قدیمی آقای راچستر فاش می‌شه و عروسی بهم می‌خوره.....بعد از اون جین با حالی خراب از تورنفیلد فرار می‌کنه....این وسط اتفاقات خیلی زیادی می‌افته...بعد از حدود یک‌سال اتفاقی می‌افته جین بر می‌گرده تا عاشقش، آقای راچستر رو ببینه ولی خیلی چیزها تغییر کرده........... (( می دونم زیادی اسپویل کردم ولی آخرش رو دیگه نمی‌گم🥲))
.
پی‌نوشت:
جین ایر رمان عاشقانه و کلاسیکی از شارلوت برونته، از قشنگ ترین کلاسیک هایی بود که خوندم؛ غرور و تعصب، عقل و احساس، نورثنگر ابی با اینکه واقعا از خوندشون لذت بردم، به پای جین ایر عزیزم نمی‌رسن🥹.. عاشقانه ترین رمانی بود که تا حالا خوندممم.... آقای ادوارد فیرفاکس راچستر و جین ایر عزیزم هیچ وقت فراموشم نمی‌شن🩷💜🪷
۱۴۰۲/۸/۱۱
        
                
🐾🪓راوی داستان(مردیه که اسمش ذکر نشده)، از کودکی شخصیت خشنی نداشته و خیلی هم به حیوانات علاقه داشته تا اینکه بعد از ازدواجش تصمیم می گیره گربه ی سیاهی رو به خونه بیاره...یه شب خیلی مست به خونه بر می گرده، با اینکه گربه بهش آزاری نرسونده، چشم گربه رو با چاقو از حدقه در میاره، چند روز بعد هم اون بیچاره رو توی حیاط خونه دار می زنه...شبح اون گربه همه جا دنبالشه تا اینکه یه روز گربه ی سیاهی دقیقا به همون شکل گربه ی قبلی، که یک چشم هم نداره سر و کله ش پیدا می شه و اینا هم به عنوان حیوون خونگی قبولش می کنن تا اینکه.... این آقاهه دوباره جنون بهش دست می‌ده و قصد می کنه با تبر گربه ی بینوا رو نصف کنه که...(بقیه‌شو خودتون بخونید خیلی قشنگه🥲)__🐈‍⬛🔪
.
🐈‍⬛🐈‍⬛گربه سیاه نماده🐈‍⬛🐈‍⬛؛ نماد از نیمه تاریک شخصیت این آقا که به جای اینکه کنترلش کنه سعی در سرکوبش داره و در عوض اونه که کنترل زندگی و رفتار ایشون رو بدست می‌گیره...🕷🕸
.
پی‌نوشت:
این داستان رو به پیشنهاد یکی از اساتید عزیزم خوندم چون بهشون گفته بودم علاقه ی زیادی به دارک آکادمیا دارم...واقعا عالی بود😍😍 منتظر داستان بعدی باشید🥰❤️
۱۴۰۲/۷/۲۳
        
                
یک گل سرخ برای امیلی، یکی از داستان کوتاه های فاکنر هست که در ژانر گوتیک وحشت نوشته شده.⚰️🗝
●○وقتی میس امیلی میمیره، همه برای مراسم تشیع جنازه‌ش می‌رن؛ مخصوصا خانم ها که خیلی کنجکاو بودن داخل خونه‌ش رو ببینن... میس امیلی تا وقتی پدر مستبدش زنده بود نتونست ازدواج کنه..اونا از یک خانواده ی اشرافی بودن که پدرش هیچ مردی رو لایق دخترش نمی دوسنت... بعد از مرگ پدرش امیلی تنهای تنها می‌شه، وقتی هومر بَرون وارد شهر می‌شه همه می‌گن اون و امیلی قراره ازدواج کنن ولی چون بَرون از جایگاه اجتماعی برخوردار نبوده و فقط یک سرکارگر بوده مردم شهر ازدواج اون رو با امیلی که نجیب زاده ی شهرشون بوده مایه ننگ می دونستن و سعی می کنن مانع این ازدواج بشن...یک روز میس امیلی می‌ره و مرگ موش می‌خره و همه فکر می کنن قراره خودش رو بکشه ولی... سالها بعد که میس امیلی می‌میره و هومر بَرون هم خیلی سال هست که فراموش شده، بعد از تشیع جنازه توی خونه ی امیلی اتاقی پیدا می کنن که درش قفله... وقتی در رو می‌شکنن و وارد اتاق می‌شن.......با صحنه ی عجیب و چندش آور، و از طرفی سوزناک(از دید من البته) رو به رو می‌شن..............[[خوندنش خالی از لطف نیست😇]]○●🪦🥀☕️⚰️🗝🔪🖤
.
پی‌نوشت:
هفته ای که گذشت این داستان رو خوندیم و باهم درباره ش صحبت کردیم...من تا حالا فقط از فاکنر خشم و هیاهو رو خوندم که اونم نصفه و نیمه رهاش کردم...این داستان هم حوصله‌مو سر برد ولی آخرش رو دوست داشتم و راستش بعد از اینکه نقد داستان رو از زبون استادم شنیدم، ازش خوشم اومد🙃...حیفم اومد معرفیش رو نذارم..
۱۴۰۲/۷/۲۷
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                
کتاب ششم از مجموعه ی دل‌انگیز آنی شرلی، به طرز باورنکردنی ای قشنگ بود...تا قبل از خوندنش فکر می کردم کتاب سوم از همه قشنگ تره ولی امروز می‌گم اول کتاب ششم بعد کتاب سوم!📗❤️
《آنی شرلی از جلد دختری سر به هوا و خیال بافت دراومده و تبدیل شده به مادری با تجربه که صاحب شش فرزنده! البته نه اینکه ذره ای از خیال بافیش کم شده باشه... شش فرزند آنی به طرز شیرینی شبیه به مادرشونن، یا خیال بافن و رویایی یا مو قرمز و دوست داشتنی!👩🏻‍🦰🧑🏻‍🦰
این قسمت از مجموعه که درمورد آنی و دکتر گیلبرت بلایت، بچه هاشون که بزرگ می‌شن و قد می کشن و درد سر هایی که هر کدوم ایجاد می کنن روایت می‌شه، واقعا جالب و خوندنیه...》
.
پی نوشت:
خب من فکر می کردم کتاب پنجم از مجموعه آخرین کتابی باشه که تابستون امسال خوندم، ولی اینطور نشد... اول قصد داشتم از سر کنجکاوی فقط چند صفحه ی اول کتاب رو بخونم ولی هرچی جلوتر رفت مشتاق تر شدم و دیدم ای بابا کتاب تموم شد😅😂
خیلی خوشحالم که دفتر تابستون ۱۴۰۲ با این کتاب جذاب و شیرین به آخر می‌رسه و خاطرش تا ابد برام شیرین می مونه...🐈‍⬛🐕❤️📗
        
                
🍂🍁کتاب چهارم از آنی شرلی،درباره خود آنی نیست، در واقع بیشتر درمورد مردم جزیره ست..
آنی شرلی به مدت سه سال مدیریت دبیرستان سامرساید، در جزیره ی پرنس ادوارد رو قبول می کنه. در این سه سال از اونلی و گرین گیبلز دوستداشتنی، ماریلا و خانم لیند و همچنین گیلبرت برایت دور می شه و در مدت زندگیش در سامرساید ما با وقایع و شخصیت های مختلف (و نسبتا زیادی!!) رو به رو می‌شیم..
این رو هم باید بگم که این کتاب یه فرق کوچیکی که با سه تا کتاب قبلی داره اینه که بیشتر داستان درقالب نامه هایی روایت می شه که آنی به گیلبرت نوشته... 👒🌊📚
.
پی نوشت ۱:
راستش دوست ندارم به هیچ عنوان ایرادی بگیرم چون اولا در جایگاهی نیستم که اثر نویسنده ی بزرگی مثل مونتگمری رو زیر سوال ببرم و دوما واقعا این مجموعه ی شیرین رو دوست دارم؛ اما باید بگم که این کتاب حسابی حوصله‌م رو سر برد و به نظر من اگر نوشته نمی شه هم لطمه ای به کل مجموعه وارد نمی کرد... ولی به هرحال مثل آدم ها که در کنار نقاط قوتشون نقطه ضعف هم دارن؛ یک اثر ادبی هم، می تونه هم نقطه قوت و هم نقطه ضعف داشته باشه؛ پس اگر دوسشون داریم(چه آدم‌ها و چه کتاب ها رو)  باید نقطه ضعف هاشون رو هم بپذیریم....♡
.
پی نوشت ۲:
راستی این کتاب به شدت برای من پاییزی بود وقعا نمی دونم چرا...🍂🍁💋
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                
🌊👒 کتاب پنجم از مجموعه ی آنی شرلی هم به آخر رسید.. واقعا  مثل اسمش رویایی بود!!📔📚
《آنی و گیلبرت بلاخره بعد از سالها باهم ازدواج می کنن و با هم اونلی رو ترک می کنن و برای زندگی به فور ویندز می رن.. از لحظه ای که آنی پا به خونه ی کوچیکش می ذاره، اسمش رو می ذاره "خانه ی رویاها"... در فور ویندز دوستان جدید و ماجراهای جدیدی انتظار آنی رو می کشن.. . آنی دوستان جدیدی مثل، کاپیتان جیم، لسلی و دوشیزه کورنیلیا پیدا می کنه.. و از همه ی اینها مهم تر، آنی مادر می‌شه!!》
.
پی نوشت:
دو تا اتفاقی که توی این قسمت از مجموعه افتاد خیلی برام دردناک بود؛ اول اینکه دخترک آنی چند ساعت بعد از تولد مرد! خدا می دونه که چقدر متاثر شدم، تا حدی که تا فرداش از شدت تاثر عزای بچه ی نداشتم رو که مرده بود گرفته بودم..دوم مرگ کاپیتان جیم بود که خیلی دوسش داشتم و بهم حس یک پدربزرگ پیر مهربون رو می داد....
و در آخر خیلی دلم می خواد یک روز قدم به خانه ی رویاها بذارم❤️
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                
🌊👒کتاب سوم از مجموعه ی دوستداشتنی آنی شرلی، تا اینجا برای من از دو کتاب قبلی قشنگ تر بود. این کتاب پر از ماجراهایی بود که بیشترشون رو پشت سر گذاشتم یا درحال حاضر باهاشون روبه‌رو هستم. این قسمت از مجموعه، آنی اونلی رو به قست دانشگاه و تحصیل در دوره ی کارشناسی ترک می کنه.. دوستان جدیدی پیدا می کنه که همگی تصمیم می‌گیرن خونه ی زیبا و رویایی رو اجاره کنن و مدت دانشجویی اونجا بمونن.. خود این خونه (که من تابه حال ندیدم!) تا ابد توی ذهنم می مونه و فکر نمی کنم فراموشم بشه. ♡" خانه ی پتی!"♡
آنی حالا دختر بزرگ و کاملی شده که می تونه مسئولیتی مثل ازدواج رو به عهده بگیره؛ با آدم هایی آشنا میشه مثل رویال گاردنر، اما در آخر رضایت می ده و به خواستگاری گیلبرت برایت دوستداشتنییییی جواب مثبت می ده و اینجا کتاب تموم می‌شه.🍂🍁
.
پی نوشت:
عاشق این کتابم!❤️🍁
کتاب سوم به مراتب قشنگ تر بود و پر از اتفاقات شیرین و ملموس؛ لااقل برای من ملموس بود!🍂👒
هیچ زمان، هیچ وقت فکرشم نمی کردم که یک روز طرفدار پروپاقرص مجموعه ی "آنی شرلی" بشم....❤️🍁🍂👒🌊
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                
قسمت سوم از جانوران شگفت انگیز با عنوان رازهای دامبلدور!⚡️💼
پروفسور آلبوس دامبلدور می دونه که گلرت گریندل‌والد جادوگر سیاه قصد داره رهبری دنیای جادوگرها و ماگل ها رو بدست بگیره تا با این کار اصیل زاده ها بتونن به قدرت برسن و همه ی ماگل ها رو نابود کنن، ولی چون خودش با پیمانی که در گذشته با گریندل‌والد بسته نمی تونه جلوش رو بگیره و شکستش بده، از دوستان جادوگرش که تشکیل شدن از نیوت، تسیوس، پروفسور لَلی هاکس، یوسف کاما، بانتی و جیکوب کوالسکی که یک ماگل نانواست، می خواد تا ارتشی و تشکیل بدن و به رهبری نیوت اسکمندر، با گریندل‌والد مقابله کنن... .
از طرف دیگه، کریدنس که دنبال خانوادش می گشت خانوادش رو پیدا می کنه و به خونه بر می گرده...
حالا اگه گفتین کریدنس از کدوم خانوادست؟
.
پی نوشت:
خیلی خوشحالم که توی تعطیلات تابستون تونستم این مجموعه رو کامل بخونم (کاری که خیلی وقت بود می خواستم انجامش بدم)، و خیلی ناراحتم که خیلیییی با سرعت این سه کتاب رو خوندم و در کمتر از دو هفته تموم شدن🥺😭💔. حالا باید منتظر بمونم تا جوآن جان عزیزم قسمت های بعدی رو هم بنویسه و منتشر کنه🥲🥲 چه انتظار سختی!!!
        
                ●تصرف عدوانی داستانی ست درباره ی عشق. نمی خوام خیلی ازش تعریف کنم چون تعریفی نیست و خوندنش هم مناسب همه نیست؛ می گم مناسب نیست، چون درون مایه داستان چیزی جز عشق نیست. پس اگر درحال حاضر عاشقین یا تجربه ی عمیقی از عشق دارین پیشنهاد می کنم بخونید:
.
[استر نیلسون، شخصیت اصلی داستان، شاعر و مقاله‌نویسی هستش که ازش خواسته شد تا درباره نقاشی به نام هوگو رسک سخنرانی کند. همین نوشتن مقاله خودش باعث شد استر عاشق هوگو بشه، باوجود اینکه هنوز ندیده بودش. و بعد از این راوی مکالمات و وقایعی رو روایت می کنه که در جریان این عشق یک طرفه به وجود اومده.استر و هوگو با هم رابطه ی خیلی صمیمی و نزدیکی رو برقرار می کنن.
هوگو علنا از استر سواستفاده می کنه ولی استر که عاشقه تمام حرکات و حرف های هوگو رو جور دیگه ای تعبیر می کنه....]
.
پی نوشت:
کتاب سخت خوانی بود. پر از اصطلاحات فلسفی و جملات پرطمطراق بود. ولی در کل خوب بود. چیزهایی که لازم بود یاد بگیرم یادم داد. الآن می فهمم که کار درستی کردم که الآن شروع کردم به خوندنش.
        
                
▪︎🏰▪︎کاترین مورلند، دختر ساده و دوستداشتنی ۱۷ ساله، صاحب کلی خواهر و برادر و پدر و مادر با فهم و شعوریه که در روستای خوش آب و هوایی در خانه ی کشیشی با هم زندگی می کنن. روزی کاترین دعوت می شه تا به همراه خانم و آقای الن که همسایه های نزدیکشون هستن به بث بره و حال و هوایی عوض کنه. توی بث در یک مهمونی در سالن رقص باشکوهی خیلی اتفاقی با جناب آقای هنری تیلینیِ جذاب و شوخ طبعمون و البته بسیار با فهم و کمالات آشنا میشه و ...▪︎🦋▪︎
📘بعد از آشنایی و این حرف ها خانواده ی تیلینی کاترین رو به ملکشون که اسمش "نورثنگر ابی" هست دعوت می کنن. کاترین که همیشه دلش می خواسته یک صومعه ی قدیمی رو با راه رو های رمزآلود و اتاق های تاریکش از نزدیک ببینه، با اشتیاق دعوت رو قبول می کنه....🌱
.
پی نوشت:
این داستان کاملا با آثار دیگه ی جین آستین فرق داشت..کاترین یک دختر سبکسر نبود و مادرش هم زن کوته فکر کتاب های غروروتعصب و عقل‌واحساس نبود. خیلی دوسش داشتم مخصوصاااا خود نورثنگر رو.
        
                جمله ای که بر سر در دروازه ی آهنی یکی از بزرگ ترین و مرگبار ترین اردوگاه های کار اجباری آلمان نازی؛ #اردوگاه_آشویتس حک شده است. 🚧
داستان #خالکوب_آشویتس بر اساس زندگی واقعی دو انسان معمولی ست که در زمانی منحصر به فرد زیسته اند و نه تنها آزادی شان، که احترام و هویتشان نیز از آنها گرفته شده است.
#لالی_سوکولوف، #یهودی اهل اسلواکی در سال 1942 توسط #آلمان_نازی دستگیر و به آشویتس_#بیرکناو منتقل می شود و وظیفه ی خالکوبی روی ساعد زندانیان به او سپرده می شود. #گیتا، یکی از صدها زندانی ایستاده در صف خالکوبی با لالی رو به رو می شوند و عشق در یک نگاه اتفاق می افتد. شروع ماجرای عاشقانه بین این دو، رنگ تازه ای به این ماجرای هولناک می دهد. 
.
پی نوشت:📕📗
وقتی خالکوب آشویتس رو می خوندم، احساس می کردم یکی از اسرای بیرکناو هستم. با اونا شکنجه می شدم و با خیلی ها توی کوره ی جسد سوزی خاکستر می شدم. قسمت هایی از کتاب اونقدر دردآور بود که بی اختیار اشک به چشم هام می آورد. 
|| اسلاید های دوم و سوم تصاویر لالی و گیتا هستن و اسلاید چهارم تصویری ست از اردوگاه آشویتس ||
.
""خالکوب آشویتس رو از نشر چترنگ و با ترجمه ی خانم #فرشته_شایان بخونید. در مقایسه با بقیه ی ترجمه ها روان تر هستش و لحن صمیمانش باعث می شه ارتباط بیشتری با داستان برقرار کنید. ""
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

فعالیت‌ها

            
راوی داستان خود جین هستش که داستان زندگی ملامت بار و عاشقانه‌ش رو برامون روایت می کنه. جین دختر یتیمی هستش که به دست دایی و زنداییش سپرده شده..به خاطر بد رفتاری‌های زنداییش، تصمیم می‌گیره به مدرسه‌ی شبانه روزی بره و زندگی سختش رو اونجا ادامه بده.. بعد از هشت‌سال جین که معلم با تجربه‌ای شده، مدرسه رو ترک می‌کنه و می‌ره تا زندگی مستقلش رو شروع کنه.. آقای ادوارد راچستر، صاحب املاک و زمین‌های بسیار، برای دختر خوندش، ادل، دنبال معلم سرخونه می‌گرده و جین استخدام می‌شه و.....
ارباب خشن و بداخلاق چهل‌سالمون اسیر عشق آتشین و ابدی جین ایر هجده‌ساله می‌شه......بعد از مدتی که می‌گذره این دو تصمیم به ازدواج می‌گیرن و دقیقا در روز عروسی، داخل کلیسا، شخصی سر می‌رسه و راز بزرگ و قدیمی آقای راچستر فاش می‌شه و عروسی بهم می‌خوره.....بعد از اون جین با حالی خراب از تورنفیلد فرار می‌کنه....این وسط اتفاقات خیلی زیادی می‌افته...بعد از حدود یک‌سال اتفاقی می‌افته جین بر می‌گرده تا عاشقش، آقای راچستر رو ببینه ولی خیلی چیزها تغییر کرده........... (( می دونم زیادی اسپویل کردم ولی آخرش رو دیگه نمی‌گم🥲))
.
پی‌نوشت:
جین ایر رمان عاشقانه و کلاسیکی از شارلوت برونته، از قشنگ ترین کلاسیک هایی بود که خوندم؛ غرور و تعصب، عقل و احساس، نورثنگر ابی با اینکه واقعا از خوندشون لذت بردم، به پای جین ایر عزیزم نمی‌رسن🥹.. عاشقانه ترین رمانی بود که تا حالا خوندممم.... آقای ادوارد فیرفاکس راچستر و جین ایر عزیزم هیچ وقت فراموشم نمی‌شن🩷💜🪷
۱۴۰۲/۸/۱۱
          
            
🐾🪓راوی داستان(مردیه که اسمش ذکر نشده)، از کودکی شخصیت خشنی نداشته و خیلی هم به حیوانات علاقه داشته تا اینکه بعد از ازدواجش تصمیم می گیره گربه ی سیاهی رو به خونه بیاره...یه شب خیلی مست به خونه بر می گرده، با اینکه گربه بهش آزاری نرسونده، چشم گربه رو با چاقو از حدقه در میاره، چند روز بعد هم اون بیچاره رو توی حیاط خونه دار می زنه...شبح اون گربه همه جا دنبالشه تا اینکه یه روز گربه ی سیاهی دقیقا به همون شکل گربه ی قبلی، که یک چشم هم نداره سر و کله ش پیدا می شه و اینا هم به عنوان حیوون خونگی قبولش می کنن تا اینکه.... این آقاهه دوباره جنون بهش دست می‌ده و قصد می کنه با تبر گربه ی بینوا رو نصف کنه که...(بقیه‌شو خودتون بخونید خیلی قشنگه🥲)__🐈‍⬛🔪
.
🐈‍⬛🐈‍⬛گربه سیاه نماده🐈‍⬛🐈‍⬛؛ نماد از نیمه تاریک شخصیت این آقا که به جای اینکه کنترلش کنه سعی در سرکوبش داره و در عوض اونه که کنترل زندگی و رفتار ایشون رو بدست می‌گیره...🕷🕸
.
پی‌نوشت:
این داستان رو به پیشنهاد یکی از اساتید عزیزم خوندم چون بهشون گفته بودم علاقه ی زیادی به دارک آکادمیا دارم...واقعا عالی بود😍😍 منتظر داستان بعدی باشید🥰❤️
۱۴۰۲/۷/۲۳
          
                
یک گل سرخ برای امیلی، یکی از داستان کوتاه های فاکنر هست که در ژانر گوتیک وحشت نوشته شده.⚰️🗝
●○وقتی میس امیلی میمیره، همه برای مراسم تشیع جنازه‌ش می‌رن؛ مخصوصا خانم ها که خیلی کنجکاو بودن داخل خونه‌ش رو ببینن... میس امیلی تا وقتی پدر مستبدش زنده بود نتونست ازدواج کنه..اونا از یک خانواده ی اشرافی بودن که پدرش هیچ مردی رو لایق دخترش نمی دوسنت... بعد از مرگ پدرش امیلی تنهای تنها می‌شه، وقتی هومر بَرون وارد شهر می‌شه همه می‌گن اون و امیلی قراره ازدواج کنن ولی چون بَرون از جایگاه اجتماعی برخوردار نبوده و فقط یک سرکارگر بوده مردم شهر ازدواج اون رو با امیلی که نجیب زاده ی شهرشون بوده مایه ننگ می دونستن و سعی می کنن مانع این ازدواج بشن...یک روز میس امیلی می‌ره و مرگ موش می‌خره و همه فکر می کنن قراره خودش رو بکشه ولی... سالها بعد که میس امیلی می‌میره و هومر بَرون هم خیلی سال هست که فراموش شده، بعد از تشیع جنازه توی خونه ی امیلی اتاقی پیدا می کنن که درش قفله... وقتی در رو می‌شکنن و وارد اتاق می‌شن.......با صحنه ی عجیب و چندش آور، و از طرفی سوزناک(از دید من البته) رو به رو می‌شن..............[[خوندنش خالی از لطف نیست😇]]○●🪦🥀☕️⚰️🗝🔪🖤
.
پی‌نوشت:
هفته ای که گذشت این داستان رو خوندیم و باهم درباره ش صحبت کردیم...من تا حالا فقط از فاکنر خشم و هیاهو رو خوندم که اونم نصفه و نیمه رهاش کردم...این داستان هم حوصله‌مو سر برد ولی آخرش رو دوست داشتم و راستش بعد از اینکه نقد داستان رو از زبون استادم شنیدم، ازش خوشم اومد🙃...حیفم اومد معرفیش رو نذارم..
۱۴۰۲/۷/۲۷
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.