معرفی کتاب در غرب خبری نیست اثر اریش ماریا رمارک مترجم سیروس تاجبخش

در غرب خبری نیست

در غرب خبری نیست

3.9
144 نفر |
61 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

23

خوانده‌ام

219

خواهم خواند

149

ناشر
ناهید
شابک
9789646205604
تعداد صفحات
256
تاریخ انتشار
1393/3/20

توضیحات

        در غرب خبری نیست“ مشهورترین رمان ضدجنگ در سراسر جهان است. اریش ماریا رمارک، در کتاب *در جبهه غرب خبری نیست* با نگاهی خشک و واقع بینانه به کوچکترین لحظات وحشت و بیدادگری، پلیدی و فرومایگی، وحشیگری و رقت و ترس و بزرگ منشی، سرگذشت گروهی از سربازان جوان و سرگردان آلمانی را می نویسد که در پیچ و خم گرداب آخرین روزهای جنگ اول جهانی ، نومیدانه جنگیدند و رنج کشیدند.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به در غرب خبری نیست

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

پست‌های مرتبط به در غرب خبری نیست

یادداشت‌ها

          برای کسانی که خود مستقیم با پدیده ای روبرو نشده اند درک چیستی آن پدیده نه تنها امکان پذیر نیست بلکه غیر قابل تصور نیز خواهد بود. جنگ یکی از آن پدیده های دهشتناک است به خصوص جنگ مدرن و روایت نویسنده این کتاب که خود نیز در جنگ جهانی اول به جبهه رفته بوده است عمیقا تکان دهنده است. کمتر نوشته ای را دیده ام که این چنین بتواند خواننده را با لحظاتی مواجه کند که حتی از خواندن آنها نیز وحشت و ترس به انسان دست می دهد. توصیفات جزئی نویسنده از جان دادن انسان ها، اعضای قطع شده بدن، خون و باقی مانده های گوشتی که چنان پخش شده که می توان آنها را با قاشق از روی دیوار جمع کرد و ... تنها گوشه ای از وحشت جنگ است. در حقیقت سربازان حاضر در جنگ همچون موجودی جدا افتاده از سایر انسان ها خواهند شد و همین است که پس از جنگ آنها توان همزیستی خودشان را با بقیه از دست می دهند. گویی در هنگام جنگ تنها زنده ماندن است که مهم است و بدن هایی آلوده، گرسنه، غرق در خون و لجن به چیزی جز نجات جان خود نمی اندیشند. در جنگ همه چیز جز زنده ماندن رنگ می بازد و دیگر زندگی معنایش را از دست می دهد. صحنه های حضور راوی داستان در بیمارستان، انتظار کشیدن برای فرا رسیدن مرگ، دیدن هم تختی هایی که یک به یک می میرند و پیکرهای نیمه جانی که التماس می کنند تا نجاتشان دهند تنها بخشی از حقیقت عریان جنگ است. جنگ هیچ نکته مثبتی ندارد، شجاعت و دلیری و این دست شعارها همه برای تهییج مردمانی است که خود مستقیم در جبهه نیستند. هیچ حماسه ای در کار نیست بلکه تنها مرگ و وحشت است که گریبان حاضران در جنگ را گرفته است و چه نام سنگینی بر کتاب نهاده شده : در غرب خبری نیست. گویی خبر در جبهه ی غربی مرگ و میر و از بین رفتن جان انسان ها نیست، گویی سربازان نه یک انسان که تنها یک عدد هستند که باید جای خالی شان را به سرعت پر کرد ولی اینها ظاهرا برای حاکمان خبر خاصی به حساب نمی آیند. 
ادبیات راهیست تا ما بتوانیم از طریق قوه تخیل چیزی و حسی و جایی را تصور کنیم که مستقیم در آن حضور نداریم. اگر کسی هست که از عفریت جنگ حمایت می کند و از درون خانه بی آنکه جنگ را بفهمد و ابعاد دهشتناکش را درک کند از جنگاوری سخن می گوید این کتاب متن مناسبی برای اوست تا وحشت جنگ را عمیقا حس کند.

#در_غرب_خبری_نیست
        

18

          «در جبهه‌ی غرب خبری نیست!!»
کتاب را از نمایشگاه کتاب در سال نود و هفت خریده بودم!هیچ وقت نمی‌دانستم اینقدر فوق العاده است و اِلا چهارسال، خاک خوردن در کتابخانه را برایش انتخاب نمی‌کردم! 
در تمام هشت روزی که کتاب دستم بود، با تمام وجود وارد داستانش می‌شدم و تمام تصاویر مهیبش را تصور می‌کردم!
کتاب، درباره‌ی چند جوان نوزده ساله‌ی آلمانی است که به تحریک معلم‌شان و با جملات شورانگیز او وارد نظام وظیفه می‌شوند و میز و نیمکت را رها می‌کنند!هفت جوانی که در خلال جنگ ،خودِ قبل از جنگ‌ و رویاهایشان را فراموش می‌کنند و دیگر نمی‌دانند قبل از آن چگونه بودند! ‌
کتاب عمیق است،مهیب است و غم انگیز...مقدمه‌ی کتاب  که درباره‌ی نویسنده است،به ما کمک می‌کند تا فضای کتاب را بهتر درک کنیم!
 به طور کلی،این کتاب در جریان جنگ جهانی اول روایت می‌شود و برایمان از نابودی یک نسل سخن می‌گوید!نسلی که در آغاز جوانی و وقت بافتن رویاها،درگیر برهه‌ای دهشتناک می‌شود و حالا زندگی پس از جنگ برایش در هاله‌ای از ابهام است! نسلی که جوان‌ترهای  بعد از آن ‌ها هیچ درکی از آن‌ها ندارند و حتی پیرتر‌هایشان ریشه‌ای مانند خانواده و زندگی و همسر و فرزند دارند و دلبستگی‌ای برای ادامه دادن، پس با این نسل متفاوتند!!
کتاب ملموس،عینی و تلخ است و خواننده را عمیقا درگیر می‌کند...من گریه کردم!برای لحظاتی که پل بومر از مادرش می‌گفت،برای لحظه‌ی آخری که از دوستش کات می‌گفت،برای خودش و آن روزی که دیگر نبود،روزی که فقط از گزارش نظامی رادیویی شنیده می‌شد:
در جبهه‌ی غرب خبری نیست!
در حالی‌که آخرینِ آن هفت نفر، با صورت ،روی خاک افتاده بود!
برای تمام جنگ زده‌های بی پناه!
برای همسایه‌های غریبِ وطنم...‌
#در_جبهه‌ی_غرب_خبری_نیست
        

15

          #یادداشت_کتاب 
#در_غرب_خبری_نیست
#در_جبهه_غرب_خبری_نیست
کتابی جالب درباره جنگ جهانی اول از نگاه یک سرباز آلمانی خصوصا برای ما که معمولا این روایتها را از نگاه انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها و فرانسوی‌ها دیده‌ایم. مثلا یک نکته جالبش این بود که آلمانی‌ها بارها از گاز سمی یا همان شیمیایی خودمان در جبهه مورد هجوم قرار گرفته‌اند. درصورتی که من تا قبل از این کتاب فکر می‌کردم ساخت گاز سمی یا شیمیایی فقط کار آلمان‌ها و نهایتا ژاپنی‌ها بوده است! ببینید چه می‌کند رسانه!!
این کتاب جنگ غربی‌ها را بدون روتوش و با نگاهی کاملا رئال و حتی به دور از تکنیک‌های داستان‌نویسی همینگوی ای روایت می‌کند. سرنوشت یک سرباز آلمانی در مدت سه سال در جبهه تا زمانی که خبر متارکه و صلح در تابستان ۱۹۱۸ به گوشش می‌رسد...

کتاب بخش‌های جان خراشی دارد و قسمت‌هایی که از نظر اخلاقی به فرهنگ ما نمی‌خورد اما خواننده با خودش می‌گوید "خب، در شرایط آن‌ها طبیعی است."

جالب است که این کتاب بعد از جنگ جهانی اول و از مشاهدات مستقیم نویسنده‌اش نوشته شده، ولی در زمان نازی‌ها در آلمان سوزانده می‌شود و باعث لغو تابعیت نویسنده‌اش می‌شود.

@macktubat
        

30

ویدئو در بهخوان
          
روایتی از رفاقت،شجاعت و ترس در اثنای جنگ جهانی اول .
بدون شک یکی از شاهکار های تاریخ ادبیات ضد جنگ و ادبیات کلاسیک آلمان.
روایت سرگذشت هفت دوست و همکلاسی که رویا دانشگاه رفتن را رها کرده و بعد از پایان دبیرستان با تشویق معلم ها روانه جبهه غرب برای فتح پاریس می‌شوند.اما جنگ هرگز شبیه آنچه که فکر می‌کردند نبود!
بعد از گذر روزهای سرمستی از مدال شجاعتی که «جنگ‌ندیده ها»به سینه «جوانان آهنین آلمان » زدند  سیلی واقعیت به گونه سربازان جوان برخورد میکند.گرسنگی طاقت فرسا ،کمبود تجهیزات ،مرگ دوستان و دشمنان هر لحظه روزهای طلایی زندگی‌شان را تلخ‌تر میکند.اما همه این دردها با امید بازگشت به خانه قابل تحمل است.فاجعه زمانیست که راوی(پل بامر) متوجه میشود دیگر زندگی عادی جایی برای آنها ندارد و در بازگشت به خانه با غربتی مواجه می‌شود که پیش از آن به آن فکر هم نکرده بود!
داستان کتاب پیش و بیش از آنکه روایت جنگ باشد،شرح  احساسات و حالت آنانی‌ست که در جبهه ها جنگ در حال تغییرند .آنانی که فارغ از جبهه‌ای که در آن می‌جنگند انسان هستند، از گوشت و پوست و استخوان هستند،احساسات دارند و «اگر یونیفرم و اسلحه ای در کار نبود ،با هم برادر بودند».کتاب سرشار از صحنه ها بدیع عاطفی است که قلب هر انسانی را بدون شک در سینه خواهد فشرد.نقطه اوج زیبایی داستان به نظر من رویارویی راوی کتاب با فردی از پیاده نظام فرانسوی است؛زمانی  مجبور می‌شود ساعت ها در کنار او تنها وقت بگذراند و منجر به مکالماتی می‌شود که عمق تصویر غیرانسانی جنگ را به خواننده می‌نماید.
فارغ از قلم رسا ،شاید تجربه حضور  نویسنده کتاب در این جنگ است که متن کتاب را اینچنین گیرا و زیبا کرده.
من  کتاب را زمانی خریدم که با اهمیت ترجمه آشنا نبودم،پر واضح است که  کتاب چاپ نشر علمی‌-فرهنگی ترجمه سیروس تاجبخش را خوانده‌ام.کتاب از زبان واسط (انگلیسی )ترجمه شده علی رغم روان بودن در بعضی قسمت ها گره هایی دارد.در برخی قسمت ها واژه گزینی مناسبی نداشته و از کلمات نامأنوس با پیش‌زمینه کتاب استفاده شده؛به عنوان مثال بارها در کتاب از کلماتی مثل یا‌الله،ماشاالله و ... استفاده شده که مناسب فضای ادبیات کلاسیک آلمان نیست!در مقابل ترجمه دیگر کتاب (که من اخیرا با اشک و آه فهمیدم چاپ شده) ترجمه رضا جولایی از زبان آلمانی است.اگر با قلم رضا جولایی آشنا باشید،خواهید دانست که یک شاهکار منتظر شماست.هر دو چاپ مهم این کتاب (چشمه،علمی-فرهنگی) به حق بر خلاف روال معمول نشر های ایران طرح جلد زیبا و قابل ستایشی دارند.
این اثر بارها مورد توجه اصحاب سینما قرار گرفته.دو تا از بهترین آثاری که از این کتاب ساخته شده در ۱۹۳۰ و ۲۰۲۰ با عنوان all quiet on western front  مورد تحسین منتقدان قرار گرفته.
نسخه قدیمی تر که به زبان انگلیسی ساخته شده تا میزان بالایی در جزئیات به متن کتاب وفادار است حال آنکه نسخه موخر  نتفلیکس که به زبان آلمانی ساخته شده کمتر در جزئیات به متن کتاب وفادار مانده حال آنکه نظر به پیشرفت تکنولوژی از جلوه های ویژه زیباتری برخوردار است.
در نهایت مطالعه این کتاب به عنوان یک اثر شاخص در ادبیات ضد جنگ به علاقه مندان این رسته کتاب به طور جدی پیشنهاد می‌شود.
        

20

          اریش ماریا رمارک داستان عده‌ای از سربازان جوان آلمانی در جنگ جهانی اول را روایت می‌کند که با مرگ دست‌وپنجه نرم می‌کنند. جنگ پوچ و مسخره و باطلی که جز بدبختی و درد و مرگ چیزی برای سربازان بی‌نوا ندارد.

 جوانان نوزده تا بیست و یک ساله‌ای که حتی نمی‌دانند برای چه هدفی دارند می‌جنگند. چرا باید روستا و پدرومادر و درس و کار و زندگی خودشان را رها کنند و در سخت‌ترین و فاجعه‌بارترین شرایط به جنگی ادامه بدهند که بسیار بی‌معنی و توخالی به نظر می‌رسد.

پُل، سربازی که داستان خود و هم‌کلاسی‌هایش را تعریف می‌کند، خالی از احساسات انسانی نیست و وقتی اسرای روس را می‌بیند و یا با سرباز فرانسوی روبه‌رو می‌شود، نمی‌تواند حس هم‌ذات‌پنداری و ترحم و عواطف انسانی خود را پنهان یا انکار کند. 

یکی از دوستانش می‌گوید اگر این جنگ نبود ما به کشاورزی و مزرعه‌داری می‌پرداختیم، فرانسوی‌ها و روس‌ها هم همین‌طور‌ و شاید اگر باهم برخورد می‌کردیم، دوست و برادر هم می‌شدیم. اما این جنگ که نمی‌خواهیمش ما را بی‌خود و بی‌جهت باهم دشمن کرده‌است. 
دوست دیگرش پاسخ می‌دهد که این مردم نیستند که باهم در جنگند بلکه دولت‌ها و حکومت‌ها هستند که برای رسیدن به اهداف احمقانه‌ی توسعه‌طلبانه‌ی خود مردم سرزمین‌ها را به جان هم انداخته‌اند.

نویسنده نگاه ضدجنگ و صلح‌طلبانه‌ای دارد و آن‌قدر وضعیت فجیع جنگ جهانی اول را خوب توصیف می‌کند که واقعاً از جنگ متنفر می‌شوی. جنگی پوچ و تهی از هدف مقدس که هزاران نفر را و هزاران زندگی را به نابودی می‌کشاند و جز نفرت و خرابی نتیجه‌ای به بار نمی‌آورد.

مقایسه‌ی این رمان با کتاب‌های دفاع مقدسی خودمان حقایق زیادی را برایم آشکار می‌کند. معنویت‌، خداجویی و انسان‌دوستی که در جبهه‌های ما وجود داشت، جنگ را برای رزمنده‌های ما مقدس کرده‌بود اما حیف و صد حیف که نتوانسته‌ایم از زبان هنر و رمان برای به تصویر کشیدن آن صحنه‌های زیبا بهره ببریم.

تصویر روی جلد کتاب مشمئزکننده و وحشتناک است و بر عمق پیام کتاب می‌افزاید. براساس این رمان، فیلمی هم به همین نام ساخته شده که دیدنش خالی از لطف نیست.
کتاب را با ترجمه‌ی رضا جولایی از نشر چشمه خواندم که خوب بود و خواندنی.

        

4

سنگرهای غر
          سنگرهای غریزه

شاید این روزها بیشتر از هر زمان دیگری به مفهوم وطن بیاندیشیم. وطن ریشۀ ما است بخشی ارزشمند در وجودمان که زخم خوردنش را تاب نمی‌آوریم و با هر گزند به خاکش ما نیز رنج می‌کشیم. ما در محدوده‌ای مشخص چشم به جهان گشوده‌ایم و بالنده شده‌ایم و به کمال رسیده‌ایم. کامیابی از آب و خاک وطن ما را به وطن‌پرستی ترغیب می‌کند تا آن را چون آرمانی مقدس بپذیریم و هر انحرافی از آن را توهین تلقی کنیم. اما برای وطن تا کجا حاضریم پیش برویم؟ اگر ترس از مرگ بزرگتر از خدمت به وطن باشد چه؟ آیا پایه‌های وطن‌پرستی در هم فرو نمی‌ریزد؟ زمانیکه انسان بر لبۀ پرتگاه مرگ است نیازهایش به معدود نیازهای بدوی محدود می‌شود؛ در چنین لحظاتی بشر تنها برای بقا می‌جنگد. این لحظات لحظات بسیار خطرناکی‌ست چراکه انسان را به حیوانی فاقد فکر بدل می‌کند. موجودی که بر اشتیاق و آرزو چشم می‌بندد تا بتواند در برابر هجوم نیستی مقاومت کند. در چنین وضعیتی همه چیز ارزش وجودی خود را از دست خواهد داد. ارزش‌های انسانی و خصایل اخلاقی محو می‌شوند و دیگر معنایی ندارند؛ انسانِ هراسیده، به حال “آماده باش” در می‌آید تا رو در روی مرگ بایستد؛ “آماده باش” برای چنگ زدن به زندگی؛”آماده باش” برای جنگیدن. این سرنوشت محتوم سربازان جوانی‌ست که به جبهه‌های جنگ پیوستند.
برای اینکه “جوانان آهنین” به مردانی سر سخت در جنگ بدل شوند، باید دستخوش تحول می‌شدند. و چه شعاری فریبنده‌ تر از” خدمت به وطن بزرگ‌ترین خدمت‌هاست”؟ سربازان همچون نابودگرانی هستند که باید بکشند و نابود کنند تا زنده بمانند. برای اینان که در جبهه‌های نبرد با عفریت مرگ دست به گریبانند گذشته و آینده چه مفهومی خواهد داشت؟ در چنین شرایطی کدام آرمان والا قادر خواهد بود از جسم و روح سربازان محافظت کند؟ روزی که جنگ به پایان برسد چه بر سر آنها خواهد آمد؟ چه کسی خواهد گفت در جبهه‌های جنگ چه خبر بوده؟ اریش ماریا رمارک با تکیه برحقایقِ تلخ ِ چنین جهنمی داستانی روایت می‌کند از نسلی که زندگیشان پشت سنگرهای جنگ سوخت و نابود شد. روایتی بس گزنده از زبان سربازان جوانی که در مهلکه ترس و بی‌معنایی را به‌جای حس پرطمطراق وطن پرستی تجربه کردند. رمارک سکوت سنگرهای خالی را شکست تا به انسان‌ها بگوید”در جبهۀ غرب خبری نیست” چراکه دیگر هیچ کس زنده نیست.
        

0

alef

alef

1402/4/14

          برای کسانی که به ادبیات پایداری علاقه دارند خواندن این کتاب توصیه می شود. چراکه به راحتی می توان تفاوت داشتن، نگاه معنوی و مذهبی به مفاهیم گوناگون ایثار و فداکاری و جانبازی برای وطن یا برای آرمان را با زمانی که چنین دیدگاهی برای فدا شدن برای وطن و آرمان نیست متوجه شد.  
"اریش ماریا رمارک" آلمانی در این کتاب خاطرات سالهای جنگ و حضور خود در جبهه ها را در طول جنگ جهانی اول  بیان می کند. جوانی 18 ساله که کشورش درگیر جنگ جهانی اول می شود و حالا او برای دفاع از کشورش به جبهه می رود. اما به مرور زمان دچار بحران روحی و روانی می شود و به همین دلیل جنگ به معضلی فکری و ذهنی و جسمی برای او  تبدیل می شود به همین خاطر خودش و جوانی اش را از دست رفته می بیند. او در ابتدا تصمیم دارد برای کشورش جانفشانی کند اما به مرور خود را یک قربانی می بیند یک شخصی که تحت تاثیر شرایط تصمیم به این کار گرفته ولی حالا پشیمان است.
کتاب از این نظر به خصوص برای کسانی که خاطرات رزمنده ها و اسرای ایرانی را خوانده اند جالب است چرا که با بعدی جدید و حتی شاید بتوان گفت واقعی از جنگ روبه رو می شوند. خواهشاً این خوانندگان جبهه گیری نکنند باید قبول کنیم که چهره واقعی جنگ همین است ولی آنچه که در این میان به کمک رزمندگان عزیز ما و حتی اکثر مردم کشور، که در پشت جبهه به خدمت رسانی می پرداختند آمد و آنها را از دچار شدن به چنین بحران های نجات داد داشتن اعتقادات و آرمان های مذهبی بود که سبب می شد آنها به جنگ این واقعه تلخ با نگاهی دیگر بنگرند و به همین خاطر بتوانند برای وطن و آرمان هایشان از خود گذشتگی کنند و حتی به جبهه ها به عنوان مکتب انسان سازی بنگرند.
این کتاب شاید هیچ جذابیتی برای علاقه مندان به ادبیات پایداری کشور ما نداشته باشد اما خواندن آن برای درک این تفاوت ها و آشنا شدن  با این بعد جنگ توصیه می شود.
        

20

        تلخی و پوچی آخر کتاب تا مدتها فراموشم نمیشد...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

محمد

محمد

1403/5/12

          قلم کتاب واقعا گیراست...
به قول مترجم و همه دوستان کتابی ضد جنگ است...
تقریبا همه این مشکلات و سختی هایی که در کتاب ذکر شد عینا در جنگ ما هم وجود داشت اما، فضا و تفکرات را مقایسه کنید با  روایت فتح و خاطرات سربازان دفاع مقدس خودمان...
چقدر تعاریف ، نگاه ها و ذهنیت ها نسبت به یک پدیده متفاوت است.
به گمانم این تفاوت از عقیده نشأت می‌گیرد.عقیده ای که به جنگ به عنوان جهاد و مبارزه می نگرد...سختی های آن را با یک باور و اعتقادی تحمل می‌کند و ان مع العسر یسرا...
خیلی فرق است بین اینکه مطمئن شوی در جبهه حق هستی و دست خدا را روی شانه ات حس کنی ، با اینکه همانطور که در اثنای کتاب ذکر شد ، شک کنی که تو حق هستی یا جبهه مقابل...
فرق است بین "8 سال دفاع مقدس "و  "جنگ لعنتی منفور"
فرق است بین " دستکاری کردن شناسنامه برای اعزام" و "کاری که دترینگ می کند"
فرق است بین "مهدی باکری ها ، خرازی ها ، همت ها" با "هیمل اشتوس ها"..
باز می‌گویم که این تفاوت ناشی از همان عقیده است...

        

3

          
اریش ماریا رمارک، نویسنده و داستان نویس آلمانی است که در قرن بیستم میلادی ، درست در قرنی که دو جنگ جهانی بزرگ را در خود داشت، زیسته است. او کتاب در جبهه غرب خبری نیست را با الهام از زمانی نوشته که خود در جریان جنگ جهانی اول به جبهه فرا خوانده شد. قطعا حضور در فضای جنگ برای افرادی که تفکر خیال پردازانه تری دارند، مانند داستان نویسان و کتابخوانان، تجربه متفاوتی از دیگران حاضر در صحنه های جنگ است. اریش ماریا رمارک، این کتاب را برای آن نوشته است که چهره زشت و حقیقی جنگ را به مخاطبان خود نشان دهد. او داستان یک گروه آلمانی و سربازان جوانش را روایت می‌کند که در واپسین روزهای جنگ، می‌جنگند، رنج می‌کشند و میمیرند در حالی که می‌دانند شکست نزدیک است. 
کتاب در جبهه غرب خبری نیست، که از مهم ترین و بهترین کتاب های مرتبط با جنگ است، برای آن نوشته شده است تا نشان دهد که جنگ، چه بلایی بر سر سربازان آن می‌آورند. گروهی از مردان بر سر یک میز برگه ای را امضا می‌کنند که جنگ را آغاز می‌کند اما کسان دیگری باید به جبهه ها بروند، آدم های دیگری را بکشند و خود نیز کشته شوند درحالی که هردو خانواده ای را دارند که چشم انتظار آن ها هستند. 
این کتاب، چهره وحشتناک و غم انگیز جنگ را نشان می‌دهد که چگونه خوی وحشی گری انسان را به صحنه واقعی می‌کشاند، انسان هایی که در جنگ نه شهامت بلکه تنها ترس را تجربه می‌کنند. سربازانی که در زیر خمپاره ها نمی‌میرند و سالم به خانه‌هایشان برمی‌گردند اما هیچ کس نمی‌داند که آن ها واقعا تا پایان عمر چگونه زندگی می‌کنند. سربازان جوانی که پس از جنگ ، در اوج جوانی در نهایت پیری باز می‌گردند و دیگر آدمی نیستند که روز اول پا به جبهه گذاشتند.

        

4