یادداشت زهرا دشتی
1403/5/23
در جبههی غرب خبری نیست، با عنوان اصلی «در غرب خبری نیست» اثری ضدجنگ است. اریش ماریا رمارک این رمان را بر اساس تجربهی خود در جنگ جهانی اول و در جبهه آلمان نوشته است و گویا بین شخصیتهای داستان و دوستان و همرزمانش، تشابهاتی هست. رمارک داستان را از زبان پُل پسر جوانی که در حوالی هجده سالگی و در روزهای اول جنگ با تشویق مدرسه همراه با گروهی از همکلاسیهایش راهی جنگ میشود، روایت میکند. اریش رمارک با توصیفی جاندار، از بحرانهایی که پل در طول سالهای با آن روبرو میشود و او را از جوانی سرزنده به روحی فرسوده و دور از زندگی عادی تبدیل میکند، میگوید، بحرانهایی که سادهترین آن مرگ دوستان و سفیر خبر مرگ آنها برای خانوادههایشان بودن است. در این داستان با جوانهایی روبرو میشویم که قبل از این که فرصت تجربه زندگی جوانی را داشته باشند وارد جنگی میشوند که حتی به درستی علت آن را نمیدانند و حتی آرمانی ندارند که آنها را از پوچی و بیهویتی این جنگ نجات دهد، جنگی که به خاطر آن، مجبورند برای دفاع از وطن، زندگی خود را تباه کنند و برای آنها سوالاتی بیپاسخ از دلیل شروع و چرایی این جنگ ایجاد میشود. زمانی میرسد که متوجه هویت انسانی دشمنانشان میشوند و فقط غریزهی حیوانی دفاع از خود، میتواند آنها را به کشتن دشمن، وادارد. گم شدن زندگی، در جنگی بیمعنا، نکتهی کلیدی این رمان است که به نظر من نویسنده در انتقال آن بسیار موفق بوده است. این کتاب با دو عنوان «در جبهه غرب خبری نیست» و «در غرب خبری نیست» که دومی عنوان اصلی کتاب است، توسط مترجمان و ناشران مختلف در ایران چاپ شده است. من ترجمه رضا جولایی از نشر چشمه را خواندم که ترجمه خوب و روانی هم بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.