معرفی کتاب شهر ممنوعه اثر ماگدا سابو مترجم فریبا ارجمند

شهر ممنوعه

شهر ممنوعه

ماگدا سابو و 1 نفر دیگر
4.2
118 نفر |
50 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

16

خوانده‌ام

179

خواهم خواند

192

ناشر
قطره
شابک
9786001199387
تعداد صفحات
312
تاریخ انتشار
1399/10/1

توضیحات

        ویریجینیا وولف اولین کسی بود که به رابطه ی خلاقیت هنری و امور روزمره اشاره کرد. وولف نوشت که قرن هفدهم هیچ شاعر مونثی ندارد چون (خواهر شکسپیر) بیش از حد گرفتار وصله پینه ی جوراب  و سر زدن به غذا است. چند قرن بعد، نسل چندم بازماندگان (خواهر شکسپیر) ، به کمک پول، می کوشند با به کارگیری خدمتکار این مشکل را حل کنند.ماگدا سابو، یکی از مشهورترین نویسندگان مجارستان، در رمان شهر ممنوعه نگاهی عمیق به مناسبات متزلزل (بانوی نویسنده) و خدمتکارش می اندازد، امری که پیش از او به ندرت کسی به آن پرداخته است. امرنس، خدمتکار سال خورده، سوابق درخشانی دارد: قابل اعتماد است، خیال ماگدا راحت است که او خانه را به آتش نمی کشد، و نیز از او گذشته است که معشوقه داشته باشد. مناسبات این دو زن به وابستگی متقابل می انجامد. بین این دو نبردی دائمی جریان دارد و شب های ویرژیلی مملو از عناصر رئال و سوررئال. کتاب با توصیف یک رویا آغاز می شود و به پایان می رسد: رویایی تب آلود، سایه ی یک سایه...سابو جوایز متعددی دریافت کرده است، از جمله جایزه ی (کوشوت) (kossut)،که مهم ترین جایزه ی ادبی مجارستان است، و جایزه ی نویسنده ی زن خارجی، که در سال 2003 به ترجمه ی فرانسوی شهر ممنوعه داده شد.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به شهر ممنوعه

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

30 صفحه در روز

پست‌های مرتبط به شهر ممنوعه

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

28

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          شاید در شروع به نظر نمی‌آمد کتاب مورد توجه م باشه و دوست ش داشته باشم ولی الان که  کتاب رو خوندم ، باید بگم واقعا  ازش لذت بردم از تک تک لحظه ها و روابط بین ماگدا _نویسنده_و امرنس. 
یه جاهایی باهاش خندیدم و یه جاهایی غصه خوردم .
کتاب روانیه و حس آرامش بهم میده .
به نظر من قلم سابو شبیه نویسنده ی دیگه ای نیست ،
و برام جالبه که سابو _ مثل سخنران ها که برای جلوگیری از خسته کنندگی و حس کسالت با صدای بالا و پایین صحبت می‌کنند _ جایی که فکر میکنی داستان داره خسته کننده و کش دار میشه یه فراز هایی رو وارد داستان میکنه مثل یک راز یک حادثه یک ارتباط جدید که هوشیارت میکنه و دوباره جذب داستان میشی .
.
عجایب امرنس تمام شدنی نیست و همینطور که پیش میری بیشتر از سرگذشت ، رفتار و افکارش شگفت زده میشی ، گاهی کاملا عشق ورزی میکنه گاهی غر میزنه گاهی به طرز باورنکردنی یه بمبه متحرکه ، ولی در عمق وجودش که نگاه میکنی یه پیرزن مهربون میبینی که علیرغم پیشرفت جامعه هنوز با تفکرات قدیمی و منحصربه‌فرد خودش داره زندگی میکنه .
و از همه مهم تر اینکه امرنس در دنیای خودش زندگی میکنه نه به سیاست کار داره نه جامعه و تغییرات ش 
نه اخبار میبینه نه روزنامه میخونه و از تمام اتفاقات سیاسی و اجتماعی اطراف ش فرقه و انگار داره تو یه دنیای دیگه زندگی میکنه .
.
و پایان ش خیلی غمگین اما شکوهمند بود .
        

26

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          سلام و نور
در واقع داستان رو حین انجام کارهای روزمرم گوش دادم و نمیدونم تو کلماتش چه جادوئی نهفته بود که قلب و روحم  رو تحت تاثیر قرار میداد.
داستان در هیچ ربطی به هیچ دری نداره . در واقع داستان در مورد روابط و روزمرگیهای  یک خانم نویسنده با خدمتکار مرموز و عجیبشه  وویولای عجیبتر از خدمتکار که در واقع یک سگ ولگرده و از اواسط داستان همراه این دو زن میشه و توسط امرنس خدمتکار تربیت و اهلی میشه .
  بیشتر داستان شرح تحلیلها و قضاوتهای  خانم نویسنده در مورد جزء به جزء رفتارها ی خدمتکاره و شرح  احساسات و برخوردهاش در برابر این رفتارها که البته خیلی وقتها هم دچار اشتباه میشه.
قصه روح و احساس آدم رو درگیر خودش میکنه، درگیر امرنس و مرموزیت و کارهاش  و غرورش، غرور خیلی زیادش غروری که سالها اونو عقب نگه داشت از هر نوع پیشرفتی که میتونست بهرمند بشه، از محبتی که میتونست از آدمها دریافت کنه و در نهایت همین غرورش و ترسش از قضاوت آدمها  موجب مرگش شد.
شاید باورکردنی نباشه اگر بگم بعد از پایان داستان هنوز دلم ناراحت مرگ امرنسه 🥲💔

        

17

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          آن‌قدر تعریف این کتاب را شنیده بودم که شروع به خواندنش کردم. به‌خصوص که نویسنده‌اش از کشوری بود که تا به‌حال از آن داستان یا رمانی نخوانده بودم. موضوع بسیار جالب بود. رابطه‌ی دو زن که یکی روشن‌فکر جامعه محسوب می‌شود و برتری‌های زیادی ازجمله جوانی، ثروت و خانواده دارد. بعدها شهرت و اعتبار نیز به آن اضافه می‌شود. دیگری پیرزنی بی‌سواد است که در کودکی خانواده‌اش را از دست می‌دهد و از همان موقع برای خدمتکاری به خانه‌ی دیگران فرستاده می‌شود. شروع آشنایی این دو زن نیز به واسطه‌ی شغل پیرزن است. او خدمتکار زن نویسنده می‌شود. اما او انسانی منحصربه‌فرد است و چنان عزت نفسی دارد که زن روشن‌فکر را به نحوی شیفته و مرید خود می‌کند. پس از مرگش معلوم می‌شود که تنها زن نویسنده نبوده. حضور یهودی‌ها و بی‌دین‌ها و خیلی‌های دیگر در کلیسا بعد از مرگ او و به احترامش نشان می‌دهد شیوه‌ی زیست پیرزن احترام همه را نسبت به او برانگیخته. اما پرداخت این موضوع بکر و جالب برای من چندان جالب نبود. دلیلش ممکن است نشناختن تاریخ مجارستان و ندانستن اسطوره‌های معروف و آیین‌های زیادی که نویسنده به کرات در داستان از آن‌ها نام برده و ارتباطی بینامتنی ایجاد کرده است که طبیعتا این ارتباط برای من بی‌معنا بود و بخشی از لذت مطالعه را از دست می‌دادم. دلیل دیگر شیوه‌ی روایت بود که بیشتر از داستانی بودن شبیه خاطره‌نگاری یا روزنوشت‌های شخصی بود که تعلیق و فضاسازی را کمرنگ کرده بود. وقتی می‌خواست از زبان شخصیتی چیزی بگوید می‌توانست اجازه دهد با استفاده از گفت:«» آن جمله را همان شخصیت به زبان بیاورد. ولی ماگدا این کار را نکرده بود. او حرف آن شخصیت را هم به زبان خودش برای ما گفته بود و این تک‌صدایی مرا آزار می‌داد. آن‌هم صدای نویسنده‌ای که انتظار روایت جذاب از او بالاتر از اینهاست. در یک جمله اگر بخواهم فرم را نقد کنم باید بگویم همه‌اش گفتن بود و از نشان دادن خبری نبود. چنین ایده‌ی زیبایی و چنان شخصیت جالب و منحصربه‌فردی می‌توانست با فرم بهتری شکل بگیرد و ماندگار شود.


        

9

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          به نام او

به دلایلی این رمان را در دو نوبت خواندم به این معنا که نیمی از آن را در یک بازه زمانی و نیمی دیگر را با وقفه‌ای یک‌ماهه پس از آن خواندم. اغلب اگر رمانی را کنار بگذارم تا به کاری برسم و بعد بیایم به‌سراغش به‌دلیل فراموش‌کردن داستان اصلی و خرده‌روایت‌ها و یا حتی دورشدن از فضا، یا هیچ‌وقت آن را به پایان نمی‌رسانم یا اینکه دوباره از اول شروع می‌کنم. ولی «در» نوشته ماگدا سابو قضیه‌اش اندکی متفاوت است.

ما در این رمان با یک داستان اصلی و خرده‌روایت‌های پیرامونی‌اش روبه‌رو نیستیم بلکه موتور محرک رمان یک شخصیت است؛ «امرنس» پیرزنی با شخصیتی غریب که احتمالا در کمتر داستانی مشابه‌اش را دیده‌اید. مگر در دنیای واقعی با فردی از اطرافیان شما مشابهت‌هایی داشته باشد. من بعد از خواندن یکی دو فصل مابه‌ازای بیرونی او را در زندگی‌ام پیدا کردم و اتفاقا به چند نفر از دوستانم که آن عزیز را می‌شناختند توصیه کردم که رمان «در» را بخوانند.

چیزی نمی‌خواهم از کتاب بگویم چون به‌راحتی داستان لو می‌رود. داستان پرکشش و خوبی بود هرچند در نیمه‌ها کمی خسته‌کننده می‌شد و به نظر می‌رسید که نویسنده اگر موجزتر می‌نوشت با اثر بهتری روبه‌رو بودیم. ولی در کل این‌قدر خوبی دارد که این نقص بخشودنی است. ترجمه هم خوب بود. نصرالله مرادیانی یکی از مترجمان کاربلد و قابل اتکای این روزها است.

خلاصه کتاب را بخوانید و لذت ببرید. البته من مانند بسیاری از کسانی که بر این کتاب مرور نوشته‌اند، شیفته این کتاب نیستم، و واقعیتش را بخواهید دلیلش را هم نمی‌فهمم. ولی به‌هررو کتاب خوبی است آن هم از ادبیات جغرافیایی که برای من یکی کمتر شناخته شده است.
        

48

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        «چهارمین کتاب تیرماه 1404»
در جهانی که کلمات گاه از معنا تهی می‌شوند و روابط انسانی به سطحی‌ترین شکل خود می‌رسند، ماگدا سابو در رمان «در» دری می‌گشاید به اقلیمی خاموش و پرتنش؛ جایی میان واژه و سکوت، اعتماد و سوءتفاهم، نزدیکی و فاصله.
درون‌مایه‌ی اثر شاید در ظاهر ساده باشد: رابطه‌ای میان زنی نویسنده و خدمتکاری پیر به‌ نام امرنس. اما زیر این روایت مینیمال، جهانی پیچیده از تنش‌های روانی و اخلاقی پنهان است. امرنس، زنی‌ست از نسلی فراموش‌شده؛ تنیده در سکوت. در مرزی میان بی‌اعتمادی و وفاداری مطلق. او "در" را به روی جهان بسته است، نه از غرور، که از زخمی عمیق که تاریخ و انسان بر جانش نهاده‌اند.
امرنس، بیش از آن‌که شخصیت باشد، استعاره‌ای‌ست از روح زخم‌خورده‌ی انسان، که از دل رنج‌های بزرگ سر برآورده و راه نجات را نه در کلام، که در عمل یافته است. زبان او تیز و بی‌پرده است، اما قلبش با وفاداری عجیبی می‌تپد که تنها در بزنگاه‌های خاموشی فهمیده می‌شود. او به سادگی عشق نمی‌ورزد، اما اگر وفادار شد، تا انتها می‌ماند؛ بی‌ادعا، بی‌توقع.

کتابی فوق‌العاده جذاب، با رازهایی که ذهن آدمی را تا مدت‌ها  درگیر می‌کند. از خواندنش لذت بردم. شما هم از خواندنش دریغ نکنید!
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

6

شراره

شراره

1403/4/5

          داستان یک زندگی عادی و روزمرگی‌های نویسنده‌ای موفق و نحوه مواجهه او با آدم‌های مهم زندگیش و پشیمونی‌ها و حسرت‌هایش زنی که در جامعه موفق اما در زندگی شخصی همچون کودکی سرگشته...
نویسنده‌ای که برای جامعه نسخه تجویز می‌کنه اما در زندگی خودش در روابط دوستانه خام و بی فکر...نویسنده‌ای که میخواد تاثیر گزار و نجات دهنده جامعه و کشورش باشه اما در کمک به اطرافیانش عاجزه و نمیتونه به موقع در زندگی آدم های مهم زندگیش حضور داشته باشه و کمکشون کنه...

در نهایت از خوندن کتاب لذت بردم قلم گیرایی داشت و پرکشش و جالب بود مخصوصاً شخصیت پردازی پیرزن واقعاً جذاب بود برام... 

چند جمله از کتاب: 

به این سادگی نمی‌میری اما بگذار به تو بگویند خیلی به مرگ نزدیک می‌شوی بعدش بلاهایی که سرت آمده چنان زیرکت می‌کند که آرزو می‌کنی دوباره ابله بشوی خیلی خیلی ابله.

یک بار هم که شده بخندانش عبادت واقعی این است.
درباره عیسی و خدا چه فکر می‌کنی که طوری درباره آنها اظهار نظر می‌کنی انگار دوستان شخصی تو هستند... 

خدا همه زبان‌های ممکن را بلد است و بعید است تو چیزهایی را که یاد گرفتی فراموش کنی مغزت عین صمغ است و هرچه تویش گیر بیفتد دیگر هیچ وقت نمی‌آید بیرون... 

او در تنها بخش وجود من از همه ناب‌تر است عیب می‌بیند در جنگجویی که با خداوند کشتی می‌گیرد. 

لحظه‌ای که دیگر نمی‌توانست کمکی بکند توجیهی برای هستی خود پیدا نمی‌کرد.


        

21

Asal

Asal

1404/4/22

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          کتاب خوب چجوریه ؟ شاید خیلیا در جواب این سوال بگن که کتاب خوب ، کتابیه که نشه زمینش گذاشت و آدم همش مشتاق باشه که زودتر تمومش کنه. 
اما برعکس اینم هست . کتاب خوب ، میتونه کتابی باشه آدم نخواد هیچوقت تموم شه . دوست داشته باشه که تا ابد ادامه پیدا کنه . از تموم کردنش بترسه ، چون احساس کنه که بعد از اون قرار نیست این احساس رو نسبت به هیچ کتاب دیگه ای داشته باشه . 
و برای من این کتاب دقیقا همینجوری بود . با تمام وجودم دوستش داشتم و آرزو می کردم که تموم نشه . 
کتاب پیچیدگی خاصی نداره . خبری از هیجان و معما نیست ، چون از همون اول کتاب ، پایانش مشخصه . با این وجود بازم آدم از خوندنش لذت می بره . داستان نحوه ی شکل گیری رابطه ای عمیق بین امرنس و خانم نویسنده.  داستان پیرزنی که شاید در نگاه اول یک آدم معمولی باشه ، ولی کم کم با بیشتر شناختنش آدم مجذوبش میشه . 
امرنس عزیزم ، خانم نویسنده و ویولا تا ابد تو خاطرم میمونن . 
خیلی داستان رو دوست داشتم و خوندنش رو پیشنهاد میکنم .

        

6