معرفی کتاب شهر ممنوعه اثر ماگدا سابو مترجم فریبا ارجمند

شهر ممنوعه

شهر ممنوعه

ماگدا سابو و 1 نفر دیگر
4.1
90 نفر |
38 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

17

خوانده‌ام

137

خواهم خواند

120

ناشر
قطره
شابک
9786001199387
تعداد صفحات
312
تاریخ انتشار
1399/10/1

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        ویریجینیا وولف اولین کسی بود که به رابطه ی خلاقیت هنری و امور روزمره اشاره کرد. وولف نوشت که قرن هفدهم هیچ شاعر مونثی ندارد چون (خواهر شکسپیر) بیش از حد گرفتار وصله پینه ی جوراب  و سر زدن به غذا است. چند قرن بعد، نسل چندم بازماندگان (خواهر شکسپیر) ، به کمک پول، می کوشند با به کارگیری خدمتکار این مشکل را حل کنند.ماگدا سابو، یکی از مشهورترین نویسندگان مجارستان، در رمان شهر ممنوعه نگاهی عمیق به مناسبات متزلزل (بانوی نویسنده) و خدمتکارش می اندازد، امری که پیش از او به ندرت کسی به آن پرداخته است. امرنس، خدمتکار سال خورده، سوابق درخشانی دارد: قابل اعتماد است، خیال ماگدا راحت است که او خانه را به آتش نمی کشد، و نیز از او گذشته است که معشوقه داشته باشد. مناسبات این دو زن به وابستگی متقابل می انجامد. بین این دو نبردی دائمی جریان دارد و شب های ویرژیلی مملو از عناصر رئال و سوررئال. کتاب با توصیف یک رویا آغاز می شود و به پایان می رسد: رویایی تب آلود، سایه ی یک سایه...سابو جوایز متعددی دریافت کرده است، از جمله جایزه ی (کوشوت) (kossut)،که مهم ترین جایزه ی ادبی مجارستان است، و جایزه ی نویسنده ی زن خارجی، که در سال 2003 به ترجمه ی فرانسوی شهر ممنوعه داده شد.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به شهر ممنوعه

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

30 صفحه در روز

یادداشت‌ها

24

          شاید در شروع به نظر نمی‌آمد کتاب مورد توجه م باشه و دوست ش داشته باشم ولی الان که  کتاب رو خوندم ، باید بگم واقعا  ازش لذت بردم از تک تک لحظه ها و روابط بین ماگدا _نویسنده_و امرنس. 
یه جاهایی باهاش خندیدم و یه جاهایی غصه خوردم .
کتاب روانیه و حس آرامش بهم میده .
به نظر من قلم سابو شبیه نویسنده ی دیگه ای نیست ،
و برام جالبه که سابو _ مثل سخنران ها که برای جلوگیری از خسته کنندگی و حس کسالت با صدای بالا و پایین صحبت می‌کنند _ جایی که فکر میکنی داستان داره خسته کننده و کش دار میشه یه فراز هایی رو وارد داستان میکنه مثل یک راز یک حادثه یک ارتباط جدید که هوشیارت میکنه و دوباره جذب داستان میشی .
.
عجایب امرنس تمام شدنی نیست و همینطور که پیش میری بیشتر از سرگذشت ، رفتار و افکارش شگفت زده میشی ، گاهی کاملا عشق ورزی میکنه گاهی غر میزنه گاهی به طرز باورنکردنی یه بمبه متحرکه ، ولی در عمق وجودش که نگاه میکنی یه پیرزن مهربون میبینی که علیرغم پیشرفت جامعه هنوز با تفکرات قدیمی و منحصربه‌فرد خودش داره زندگی میکنه .
و از همه مهم تر اینکه امرنس در دنیای خودش زندگی میکنه نه به سیاست کار داره نه جامعه و تغییرات ش 
نه اخبار میبینه نه روزنامه میخونه و از تمام اتفاقات سیاسی و اجتماعی اطراف ش فرقه و انگار داره تو یه دنیای دیگه زندگی میکنه .
.
و پایان ش خیلی غمگین اما شکوهمند بود .
        

24

کابوس‌های
          کابوس‌های یهودا

کسی نمی‌داند چرا آن «در» بسته است. چرا زنِ جدی و بدخلق، اما محبوب اهالی محل، درِ خانه‌اش را به روی مردم باز نمی‌کند. هیچ‌کس خبر ندارد پشت آن در چه چیز پنهان است و چرا. اما بعد از گذشت روزها، وقتی صمیمیتی هست و صحبتی، بالاخره درِ بسته به روی کسی باز ‌می‌شود و طلسم خانه می‌شکند. اما این اتفاق آغاز ماجراست، چون گرچه از بیگانگان و بی‌خبران انتظاری نداریم، بعید نیست از آشنای آگاه بخواهیم مسئولیت بپذیرد.
آن‌که در را گشوده، شاید از همرازش بخواهد به وقتش سینه سپر کند، در درگاه بایستد و به هیچ‌کس اجازه‌ی ورود ندهد و اگر آن آشنا پذیرفت و قول داد، باید روز واقعه طبق سناریوی نوشته‌شده عمل کند. توقع زیادی نیست. اما آیا ماندن در کنار آدم‌ها به اندازه‌ی گفتن یا نوشتن جملات زیبا آسان است؟ اگر آن‌که قول داده به هر دلیل موجه یا ناموجهی به عهدش وفا نکند، چه خواهد شد؟ چه جوابی خواهد داد؟ چه بر سر رابطه خواهد آمد؟
ماگدا سابو در کتاب «در»، موقعیتی به ظاهر ساده، اما پیچیده خلق کرده: آشنایی دو زن، از خاستگاه‌های متفاوت. زنی که نویسنده است و درگیر نوشتن و اِمِرنس که خدمتکار اوست و درگیر کار‌ خانه‌های دیگران. از نظر اِمِرنس پرکار و مغرور، نویسنده کاری نمی‌کند جز تق‌وپوق راه‌انداختن با کلیدهای ماشین تایپ و از نظر نویسنده (راوی)، اِمِرنس درک درستی از دنیای او ندارد. رابطه‌ی دو زن دو با فراز و نشیب بسیار همراه است. با تندی و ملایمت‌، خشم و خنده، قهر و آشتی. در آن همزیستی گاه مسالمت‌آمیز و گاه قهرآمیز هیچ نشانه‌ای از دشمنی یا درگیری دیده نمی‌شود. پس چرا راوی داستان در همان ابتدای روایتش می‌گوید: «باید رک و بی‌پروا اقرار کنم. اِمِرنس را من کشتم.»؟… دلیل این اعتراف بی‌پروا، رنج پایان‌ناپذیر‌ راوی و کابوس‌هایش چیست؟… در باز است. برای کشف راز کافیست صحنه را تماشا کنیم!
        

4

هانیه

هانیه

1403/6/25

0

          سلام و نور
در واقع داستان رو حین انجام کارهای روزمرم گوش دادم و نمیدونم تو کلماتش چه جادوئی نهفته بود که قلب و روحم  رو تحت تاثیر قرار میداد.
داستان در هیچ ربطی به هیچ دری نداره . در واقع داستان در مورد روابط و روزمرگیهای  یک خانم نویسنده با خدمتکار مرموز و عجیبشه  وویولای عجیبتر از خدمتکار که در واقع یک سگ ولگرده و از اواسط داستان همراه این دو زن میشه و توسط امرنس خدمتکار تربیت و اهلی میشه .
  بیشتر داستان شرح تحلیلها و قضاوتهای  خانم نویسنده در مورد جزء به جزء رفتارها ی خدمتکاره و شرح  احساسات و برخوردهاش در برابر این رفتارها که البته خیلی وقتها هم دچار اشتباه میشه.
قصه روح و احساس آدم رو درگیر خودش میکنه، درگیر امرنس و مرموزیت و کارهاش  و غرورش، غرور خیلی زیادش غروری که سالها اونو عقب نگه داشت از هر نوع پیشرفتی که میتونست بهرمند بشه، از محبتی که میتونست از آدمها دریافت کنه و در نهایت همین غرورش و ترسش از قضاوت آدمها  موجب مرگش شد.
شاید باورکردنی نباشه اگر بگم بعد از پایان داستان هنوز دلم ناراحت مرگ امرنسه 🥲💔

        

17

          به نام او

به دلایلی این رمان را در دو نوبت خواندم به این معنا که نیمی از آن را در یک بازه زمانی و نیمی دیگر را با وقفه‌ای یک‌ماهه پس از آن خواندم. اغلب اگر رمانی را کنار بگذارم تا به کاری برسم و بعد بیایم به‌سراغش به‌دلیل فراموش‌کردن داستان اصلی و خرده‌روایت‌ها و یا حتی دورشدن از فضا، یا هیچ‌وقت آن را به پایان نمی‌رسانم یا اینکه دوباره از اول شروع می‌کنم. ولی «در» نوشته ماگدا سابو قضیه‌اش اندکی متفاوت است.

ما در این رمان با یک داستان اصلی و خرده‌روایت‌های پیرامونی‌اش روبه‌رو نیستیم بلکه موتور محرک رمان یک شخصیت است؛ «امرنس» پیرزنی با شخصیتی غریب که احتمالا در کمتر داستانی مشابه‌اش را دیده‌اید. مگر در دنیای واقعی با فردی از اطرافیان شما مشابهت‌هایی داشته باشد. من بعد از خواندن یکی دو فصل مابه‌ازای بیرونی او را در زندگی‌ام پیدا کردم و اتفاقا به چند نفر از دوستانم که آن عزیز را می‌شناختند توصیه کردم که رمان «در» را بخوانند.

چیزی نمی‌خواهم از کتاب بگویم چون به‌راحتی داستان لو می‌رود. داستان پرکشش و خوبی بود هرچند در نیمه‌ها کمی خسته‌کننده می‌شد و به نظر می‌رسید که نویسنده اگر موجزتر می‌نوشت با اثر بهتری روبه‌رو بودیم. ولی در کل این‌قدر خوبی دارد که این نقص بخشودنی است. ترجمه هم خوب بود. نصرالله مرادیانی یکی از مترجمان کاربلد و قابل اتکای این روزها است.

خلاصه کتاب را بخوانید و لذت ببرید. البته من مانند بسیاری از کسانی که بر این کتاب مرور نوشته‌اند، شیفته این کتاب نیستم، و واقعیتش را بخواهید دلیلش را هم نمی‌فهمم. ولی به‌هررو کتاب خوبی است آن هم از ادبیات جغرافیایی که برای من یکی کمتر شناخته شده است.
        

44

زینب

زینب

1403/12/20

          از متنِ کتاب:
«وقتی کاری واقعا نابخشودنی ازت سر می‌زند، همیشه نمی‌فهمی کارت نابخشودنی بوده، منتها درباره‌ی کاری که کرده‌ای تردید خاصی توی دلت هست.»

من دارم فکر می‌کنم چطور نویسنده به واقعی‌ترین شکل ممکن شخصیت‌های اصلی رو برای ما به تصویر کشیده که ما می‌تونیم برای اشتباهاتشون عذاب بکشیم، برای ارتباط‌هایی که بینشون شکل می‌گیره تهِ دلمون گرم بشه و برای اتفاقات جبران‌نشدنی و تلخی که تجربه می‌کنن اشک بریزیم و قلبمون هزار تکه بشه…

شاید چیزی که توی این کتاب مهم‌تر از داستان و اتفاق‌‌هاست،
شخصیت‌ها و انتخاب‌هاشونه.

و شاید هم پررنگ‌بودن ارتباط‌ها و مسئولیت‌داشتن در قبال این ارتباط‌هاست؛
ارتباط با انسان‌ها، با حیوانات، با زندگی و حتی با مرگ…

داستان از جایی شروع می‌شه
که یک زنِ نویسنده برای خونه‌ش خدمتکاری رو استخدام می‌کنه؛
پیرزنِ ساکت و عجیبی به نام امرنس.

امرنس تنهاست، رفتارهای عجیبی داره و انگار دژ محکمی اطرافش ساخته تا هیچ‌کس نتونه ازش عبور کنه.
ولی طی مدتی که امرنس به خونه‌ی راوی رفت‌و‌آمد داره کم‌کم بعضی از راز‌هاش رو  برای این زن فاش می‌کنه و بالاخره یک ارتباطی ایجاد می‌شه. ارتباطی که هنوز هم عا‌دی نیست ولی ارزشمنده…

پی‌نوشت:
من جدی‌ جدی جوری گریه کردم که انگار همه چیز واقعی بود.
احساس می‌کنم خیلی بی‌رحمانه واقعی بود.
        

55