بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

سجاد خالقی

@sajadkhaleghi

24 دنبال شده

55 دنبال کننده

                      علاقه مند به ادبیات ژانر 
فانتزی
علمی تخیلی 
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه
                نویسنده ی این کتاب یک روز به خودش گفته چی بنویسم که معروف بشم؟ بعد در جواب خودش گفته یکی از معروف تربن کتاب جهان را کپی کن. و چه کتابی بهتر از شازده کوچولو؟
چارلی خلاقیتش را به کار برد تا یه اسب و یه موش کور به شازده کوچولو اضافه کنه.
بعدش چند تا جمله ی خوشگل با فضای سانتیمانتال گذاشت توی دهن موش کور و اسب. مثلا آدم باید یاد بگیره اول خودش را دوست داشته باشه یا آدم بدون غذا زنده می مونه اما بدون عشق هرگز یا کمک خواستن به معنی تسلیم شدن نیست به معنی مبارزه کردنه.

چارلی خیلی غرق پست مدرن و ادا اطوار ضد پیرنگ شده بود برای همین سر و ته و اول و آخر و وسط و هیچ جای کتاب بهش ربطی نداشت.
بعد یه پاراگرافی که حداکثر صد تا کلمه می شد توی ۱۲۰صفحه کتاب پخش کرد. نقاشی ها را هم به بچه ی دوستش الکس سپرد که گاهی روی برگه کاغذ خط خطی می کرد.
و اینچنین بود که این کتاب پا به عرصه ی وجود گذاشت و کمر بازار و دنیای ادبیات و شازده کوچولو و روباه و خلبان و ما را شکست. 
آقای چارلی من یو اسپیک فارسی؟
حالا  اگه یه روز فارسی یاد گرفتی و این متن را خوندی بدون این پولا خوردن نداره، ما تو ایران نویسنده کپی کار زیاد داریم اما تو دیگه خیلی حرفه ای هستی،
        
                قیام سرخ بدون شک یکی از بهترین رمان های فانتزی حماسی دنیاست. چیزی از ارباب حلقه ها یا ترانه ی یخ و آتش نداره.
در دنیای آینده بشر بر اساس نژادش به رنگ های مختلف تقسیم شده. والاترین نژاد زرین ها هستند که هم به واسطه ی ژن و هم دستکاری علمی زیبا و‌قدرتمند و جنگاور هستند. صورتی ها خدمات جنسی، خاکستری ها سرباز و جنگجو، زردها پزشک و سرخ ها کارگر  و مسئول حفاری مریخ برای سکونت انسان هستند.
متن و زبان داستانی کاملا در خدمت فضای  کتاب قرار داره. دنیای کتاب آمیخته ای از آینده و گذشته ی انسان هاست، یعنی هم تکنولوزی پیشرفته و هم عثب ماندگی اروپایی در قرون وسطی.
در این دنیای به شدت طبقه بندی شده و مخوف که  دیکتاتوری زرین ها زندگی سرخ ها را تلخ کرده یک سرخ قیام می کند و با 
حماسه، شمشیر و خوناب و خیانت و شجاعت مبارزه می کند.
شاید این کتاب نمونه ای از جامعه ی امروزی ماست بدون اینکه خودمان بفهمیم چه رنگی هستیم.
مطالعه ی این کتاب به شدت توصیه می شود اما خبر بد اینکه کتاب شش جلد طول می کشه پس وقت و بودجه ی زیادی می طلبه🙄
        
                برای خیلی از ما تاریخ ساعت های کسل کننده و اجباری کلاس است با معلمی که قبل از ما کتاب را حفظ کرده و چیز بیشتری نمی داند. 
اما تری دیری نظر من را نسبت به این مساله کاملا تغییر داد او نشان داد با همه چیز می شود شوخی کرد و همه چیز را می شود به زبان طنز  به خورد مخاطب داد حتی اگر آن چیز تاریخ باشد.
با اینکه فقط یک جلد از این مجموعه ی هجده جلدی را خواندم اما مطمئنم یکی از بهترین مجموعه های انتقال محتوا بخصوص به نسل نوجوان است.
بخصوص برای ما که بلد نیستیم خودمان را روایت کنیم فکر کردن و نوشتن مثل تری دیری می تواند راهگشا و حتی نجات بخش باشد
من جلد چهاردهم را خواندم که نامش« سده‌های میانی مصیبت‌بار» است و چقدر لذت بردم و چقدر افسوس خوردم.
افسوس معلم های تاریخ مان، افسوس معلم های درس انقلاب اسلامی که به فجیع ترین و بدترین شکل ممکن ارائه می شود، افسوس ماندن خیلی هامان در نوع روایت صد سال پیش و خلاقیتی که هیچ وقت به خودمان زحمت ندادیم برای نسل خودمان و نسل های بعدی به خرج بدهیم.
خلاصه که خودم و شما را توصیه می کنم به خواندن کتاب جذاب و شیرین تاریخ ترسناک جهان.
باشد که روزی ما هم چنین خودمان را روایت کنیم
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

پست‌ها

فعالیت‌ها

سلام و درود.
_
در ازدحام این همه ظلمت بی عصا
چراغ را هم از ما گرفته اند
اما من دیوار به دیوار
به سایه روشن خانه باز خواهم گشت
پس زنده باد امید...! 
_
یادداشتی بر اتاق شماره ی 6 از چخوف بزرگ.
_
آمروز پنج شنبه مورخ هفتم اردیبهشت ساعت 9 صبح زنگ در به صدا درآمد. آیفون را برداشتم، کسی که آنطرف آیفون بود گفت پیک هستم، کتاب هایتان را آورده ام. گفتم لطفا بگذارید توی آسانسور و بفرستید طبقه ی چهارم. دل تو دلم نبود. دوست داشتم سریع بسته را باز کنم و به کتاب ها نگاهی بیندازم. چهار کتاب سفارش داده بودم، یکی از آنها اتاق شماره ی 6 بود اثری از پزشکی حاذق، فیلسوف و روانشناس، جامعه شناس، انسان و انسان شناس. بله چخوف را می گویم.
با ولع تمام کتاب را باز کردم تا نگاهی گذار بیندازم و سر فرصت شروع کنم به خواندن. چون قرار بود جایی بروم. همین نگاه گذرا موجب شد شصت صفحه از کتاب را بخوانم. وقتی به خود آمدم، به ساعت نگاهی انداختم و با عجله حاضر شدم تا به قرارم برسم. در حال رفتن بودم که تصمیم گرفتم برگردم و کتاب را همراه خودم ببرم. در حال رانندگی به کتاب فکر می کردم و طعمش را مزمزه می کردم. بعد ازبیست دقیقه رانندگی، تصمیم گرفتم با تاخیر به سر قرار برسم و به کوچه ایی فرعی پیچیدم و زیر سایه ی درختی که نسیم ملایم بهاری برگ هایش را به رقص در آورده بود، ادامه ی کتاب را خواندم.
حالا تصمیم گرفتم من هم مثل سهیل خرسند ساکن اتاق شماره ی 6 شوم.
البته اگر جایی برای من باشد!
ممنونم از چخوف بزرگ برای خلق این اثر ارزنده.
روحت شاد نویسنده ی بزرگ روس.
            سلام و درود.
_
در ازدحام این همه ظلمت بی عصا
چراغ را هم از ما گرفته اند
اما من دیوار به دیوار
به سایه روشن خانه باز خواهم گشت
پس زنده باد امید...! 
_
یادداشتی بر اتاق شماره ی 6 از چخوف بزرگ.
_
آمروز پنج شنبه مورخ هفتم اردیبهشت ساعت 9 صبح زنگ در به صدا درآمد. آیفون را برداشتم، کسی که آنطرف آیفون بود گفت پیک هستم، کتاب هایتان را آورده ام. گفتم لطفا بگذارید توی آسانسور و بفرستید طبقه ی چهارم. دل تو دلم نبود. دوست داشتم سریع بسته را باز کنم و به کتاب ها نگاهی بیندازم. چهار کتاب سفارش داده بودم، یکی از آنها اتاق شماره ی 6 بود اثری از پزشکی حاذق، فیلسوف و روانشناس، جامعه شناس، انسان و انسان شناس. بله چخوف را می گویم.
با ولع تمام کتاب را باز کردم تا نگاهی گذار بیندازم و سر فرصت شروع کنم به خواندن. چون قرار بود جایی بروم. همین نگاه گذرا موجب شد شصت صفحه از کتاب را بخوانم. وقتی به خود آمدم، به ساعت نگاهی انداختم و با عجله حاضر شدم تا به قرارم برسم. در حال رفتن بودم که تصمیم گرفتم برگردم و کتاب را همراه خودم ببرم. در حال رانندگی به کتاب فکر می کردم و طعمش را مزمزه می کردم. بعد ازبیست دقیقه رانندگی، تصمیم گرفتم با تاخیر به سر قرار برسم و به کوچه ایی فرعی پیچیدم و زیر سایه ی درختی که نسیم ملایم بهاری برگ هایش را به رقص در آورده بود، ادامه ی کتاب را خواندم.
حالا تصمیم گرفتم من هم مثل سهیل خرسند ساکن اتاق شماره ی 6 شوم.
البته اگر جایی برای من باشد!
ممنونم از چخوف بزرگ برای خلق این اثر ارزنده.
روحت شاد نویسنده ی بزرگ روس. 
          
            کاش یک نفر پیدا می‌شد و به جای پرداختن به این جدل‌های تاریخی بر سر این که ناصرالدین‌شاه در بازگشت از سفر دوم فرنگ از مدرسهٔ رشدیه در ایروان بازدید کرد یا در بازگشت از سفر سوم، یک رمان جذاب هیجان‌انگیز بر اساس زندگی این مرد می‌نوشت.
این همه گره دراماتیک در حیات این آدم هست و این همه نقطهٔ مناقشه، اما کتابی به نام این آدم گیر اسم‌ها و تاریخ‌هایی است که هیچ نقش اساسی در ماجرای او و آن‌چه برای کودکان این سرزمین کرده، ندارند.
باز هم گلی به جمال حمیدرضا شاه‌آبادی که در «دروازهٔ مردگان»ش جای درستی در صدر -و در عین حال در حاشیه- میان بازیگران داستان به او اختصاص داده است.

«غارتگران با بیل و کلنگ درهای مدرسه را کندند و با نارنجکی که از باروت و زرنیخ ساخته بودند ساختمان مدرسه را منفجر کردند. معلوم شد این بار مقدمات کاملی فراهم آورده‌اند. رشدیه با دیدن این وحشیگری‌ها قاه‌قاه می‌خندید. مفخّم‌الملک، پیشکار ولیعهد که در جشن پایان سال حضور داشت، به رشدیه گفت: «خانه‌خراب! مردم به حال تو گریه می‌کنند، تو می‌خندی؟» رشدیه پاسخ داد: «از آن می‌خندم که این جاهلان نمی‌دانند که با این اعمال نمی‌توانند جلو سیل بنیان‌کن علم را بگیرند. یقین دارم که از هر آجر این مدرسه، خود مدرسه‌ی دیگری بنا خواهد شد».

          
            رمان خرمگس رو میشه درخشان‌ترین نمونه‌ی رمان سیاسی دونست. در کنار این سیاسی بودن، رویارویی و گفت‌وگوی مسیحی و ضدمسیحی هم در تمام داستان دیده میشه. مهم‌ترین ویژگیش اینه که در این بخش کاملا بی‌طرفانه است. هر دو طرف گفت‌وگو رو بدون پیش داوری یا خوب و بد نشون دادن یکی نمایش داده. یک عاشقانه‌ی کمرنگ اما اثرگذار هم در پس زمینه‌ی داستان جریان داره. توصیف صحنه‌ها، حالت چهره، حرکات بدن و نوع گفتار شخصیت‌ها بسیار گویا و زیباست و خواننده همه‌ی اون‌ها رو مثل فیلم در برابر خودش می‌بینه.
داستان در ایتالیای سده‌ی نوزدهم میلادی رخ میده. ناپلئون شکست خورده. ایتالیا به هشت کشور تقسیم شده و در اصل در اشغال اتریشه و پاپ و کلیسا در حال مذاکره و سازش با دشمن هستند. گروه ایتالیای جوان به رهبری ژوزف مازینی تلاش می‌کنه کشور رو متحد و متجاوزان رو بیرون کنه. آرتور؛ یکی از اعضای این گروهه که رابطه‌ی خوبی با کشیش مونتانلی داره اما درگیر ماجراهایی میشه، به دام جاسوسان اتریش میافته و... .
کتاب بیشتر از این که روی شورش یا قیام مسلحانه تمرکز داشته باشه، پیرامون قهرمان داستان یا همون خرمگس می‌گرده. ماجراهایی که بر این فرد گذشته و اون رو به یک انقلابی، به یک خرمگس تبدیل کرده به خوبی در داستان شرح داده شدند. ویژگی جذابش اینه که گذشته‌ی این شخص خطی روایت نمیشه. خواننده در صفحات آخر پی به این موضوع می‌بره و مدام از خودش می‌پرسه چی شد که این آدم اینجوری شد.

رمان خرمگس اسم جذابی نداره. خود من هرگز اونقدری جذب نام و طرح جلدش نشده بودم که خودجوش به سمتش برم. به پیشنهاد یکی از آشنایان خوندم و حالا میگم اگر طرفدار داستان‌های سیاسی، تاریخ اروپا، تقابل دین و ضددین، عاشقانه‌های یواش و کلا طرفدار کتاب هستید، از دستش ندید.

از این کتاب یک نسخه‌ی صوتی با صدای آرمان سلطان‌زاده هم موجوده که اصلا وااای!


نکته‌ی آخر:
چرا خرمگس؟! افلاطون میگه سقراط خرمگسی بود که اسب بی‌حس آتن رو آزار می‌داد و تلاش می‌کرد بیدارش کنه. 
در این تشبیه خرمگس کسیه که دیدگاه‌های عموم جامعه و شیوه‌ی اداره‌ی کارها رو به چالش می‌کشه. خرمگس، تلنگری برای همه است. او همه رو تحت تاثیر قرار میده حتی اگر در عمیق‌ترین خواب‌ها باشند.

برش‌هایی از متن:
***
ما مرتدین بر این عقیده‌ایم که اگر مردی ناگزیر از تحمل چیزی است، باید آن را به بهترین وجهی تحمل کند؛ و اگر در زیر آن پشت دو تا نماید، وای بر احوال او. اما یک مرد مسیحی، مویه‌کنان، به خدا یا مقدسین خود روی می‌آورد؛ و اگر آنان یاری‌اش ندادند، متوجه دشمنان خود می‌شود؛ او همیشه قادر به یافتن پشتی است که بار خود را بر آن انتقال دهد.
***
برای انسان، عشقی والاتر از آن نیست که به‌خاطر یارانش دست از زندگی خود بشوید.
***
آیا هرگز از خاطرتان نگذشته است که شاید آن لوده‌ی تیره بخت نیز روحی داسته باشد-روحی زنده در تلاش انسانی- که در جثه‌ی بد منظری به نام جسم مقید شده و ناگزیر به بندگی است؟ به روحی فکر کنید که از سرما می‌لرزد و از شرم و تیره روزی در برابر همه‌ی آن مردم دم فرو می‌بندد- روحی که نیشخند‌های مردم را که همچون تازیانه‌ای چاک می‌دهد، احساس می‌کند.
***
در مبتذل گوئی‌های تند خرمگس نکته‌ی چنان غیر قابل مقاومتی وجود داشت که حتا آنان که از وی نفرت داشتند و ملامتش می‌کردند، همچون پرحرارت ترین هواخواهانش از همه‌ی هجو‌های او شدیداً به خنده می‌افتادند.
          
            وقتي نابغه‌اي حقيقي در دنيا پيدا مي‌شود مي‌توانيد او را از اين نشانه بشناسيد: تمام ابلهان عليهش متحد مي‌شوند.- جانتن سويفت
وقتي با اين جمله به عنوان مقدمه كتاب "اتحاديه ابلهان" رو به رو مي‌شويد خود به خود حس جذابي به آدم دست مي‌دهد و مشتاق خواندنش مي‌شود.
ايگنيشس رايلي فردي كه نميتواند با زمان و مكاني كه در آن زندگي مي‌كند كنار بيايد. تقريبا از همه چيز شاكي است و با تفكرات خاص خودش و نوشته هاي فوق العاده اش سعي در تغيير دنيا دارد
با مادرش، صاحب كارش، خلاصه هركسي كه دور و اطرافش هست مشكل دارد. فقط يك نفر او را درك ميكند و تا حدي شبيه اوست. دختري به نام ميرنا كه زماني با هم هم دانشگاهي بودند. البت ايگنيشس به ظاهر با او هم مشكل دارد.
نامه هاي اين دو براي هم و يادداشت هاي روزانه ايگنيشس فوق العاده زيبا و جذاب هستن. بسياري از جاهاي كتاب مجبورين با صداي بلند بخندين!
پايان كتابم خيلي خيلي به من چسبيد. در طول مطالعه واقعا برام سوال بود كه چطور ميخواد تمومش كنه و وقتي آخرشو خوندم خيلي لذت بردم
از دستش ندين!
          
            آن‌قدر نام این کتاب را شنیده بودم که با توقع بالا شروع به خواندن آن کردم و احتمالا همین امر سبب شد که از "چشمهایش" لذت  کافی را نبرم.

موضوع کتاب موضوع منحصر به فردی است و در کل تعلیق‌های خوبی دارد. در بخشهای نخست کتاب 
هر فصل که پیش می‌رفت حس می‌کردم مطلب دیگری برای عرضه وجود ندارد، اما داستان ادامه پیدا می کرد. 
نکته ی آزار دهنده این است که  شخصیت‌های کتاب  به خصوص شخصیت زن داستان روزنامه‌ای هستند.
گویی خود نگارنده هم متوجه این قضیه می‌شود و در صفحه‌ی۱۳۷ از زبان فرنگیس به این مساله اذعان می‌کند.
اگر این تناقض فقط در شخصیت زن هویدا بود می‌شد گفته‌های زن را در قبال تناقض‌های درونی خود قبول کرد و آن را جزئی از  شخصیت‌پردازی نویسنده دانست؛ اما این تناقض‌گویی‌ها در شخصیت ناظم و مادر دختر هم به شدت به چشم می‌خورد. شخصیت‌ها لنگ‌در هوا هستند و در هر قسمت از داستان توصیفاتی گاه ضد و نقیض درباره آنها می‌خوانیم.
نگارنده سعی دارد شخصیت‌هایی خاص طراحی کند، از این رو دچار اغراق و در خیلی جاها دچار تناقض می‌شود. 

قلم بزرگ علوی به شدت روان و سهل‌خوان است. اما در خیلی جاها لحن داستان شبیه داستان‌های پاورقی  است و این به شدت برای من آزار دهنده است. 

مطلب دیگری که باید به آن توجه کرد رویکرد ضد دیکتاتوری( بخوانید ضد رضاخان‌ی) رمان است که احتمالا در زمان چاپ رمان، باعث تاثیرگذاری و جذاب بودن آن شده است. اما برای خواننده امروز ارزشی ندارد.

درباره‌ی اینکه بزرگ علوی را در زمره‌ی نویسندگان جریان ساز داستان‌نویسی ایران می‌دانند بحثی ندارم، اما بدانید که در چشمهایش به هیچ وجه با یک شاهکار طرف نیستید. اگر قصد دارید این کتاب را بخوانید، سطح توقع خود را پایین بیاورید.