کلکسیونر

کلکسیونر

کلکسیونر

جان فولز و 1 نفر دیگر
3.4
68 نفر |
29 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

14

خوانده‌ام

146

خواهم خواند

101

ناشر
چشمه
شابک
9786220101352
تعداد صفحات
312
تاریخ انتشار
1401/12/29

توضیحات

        روزهایی کـه از مدرسه  شبانه روزیش برمی گشت خانه گاهی اوقات، تقریباً هر روز، می دیدمش، چون خانه شان درست روبه روی ساختمان شهرداری بود. او و خواهر کوچک ترش زیاد از خانه بیرون می رفتند و برمی گشتند، اغلب همراه مردانی جوان که البته به هیچ عنوان خوشم نمی آمد. هر وقت سرم خلوت می شد پرونده ها و دفاتر کل را رها می کردم و می رفتم دم  پنجره و از پشت شیشه  یخ زده  اتاق، خیابان زیر پایم را نگاه می کردم و گاهی چشمم به او می افتاد. شب که می شد در دفترچه  مشاهداتم علامت می زدم، اول با ایکس و وقتی اسمش را فهمیدم با ام. بیرون هم بارها دیدمش. یک بار در صف کتابخانه  عمومی خیابان کراس فیلد درست پشت سرش ایستادم. حتی یک مرتبه هم نگاهم نکرد، ولی من پشت کله اش را تماشا کردم و دم اسبی بلندش را. خیلی بور بود، خیلی ابریشمی، شبیه پروانه  برنت، بافه  مویی که تا نزدیک کمرش می رسید. گاهی می انداختش جلو، گاهی پشت. گاهی هم جمع می کرد بالای سر. فقط یک بار، قبل از این  که این جا مهمانم شود، این موهبت نصیبم شد که مویش را باز ببینم، نفسم بند آمد از بس زیبا بود، شبیه یک پری دریایی…جان رابرت فاولزدر تاریخ 31 مارس 1926 در لی-آن-سی شهرک کوچکی در 60 کیلومتری لندن متولد شد. دوره متوسطه را در مدرسه بدفورد سپری کرد. پس از آن که مدت کوتاهی در دانشگاه ادینبورگ تحصیل کرد در سال 1945 برای خدمت نظامی به ارتش پیوست، دوران آموزشی وی مقارن با اتمام جنگ جهانی دوم بود لذا فاولز به طور مستقیم در نبردهای آن جنگ حضور نداشت. پس از چندی دریافت که زندگی نظامی با روحیات وی سازگار نیست بنابراین در سال 1947 تصمیم گرفت ارتش را ترک کند. پس از آن به اکسفورد رفت و در آنجا بود که اگزیستانسیالیسم را کشف کرد و به آثار ژان پل سارتر و آلبر کامو علاقمند شد. فاولز در سال 1950 در رشته زبان فرانسوی فارغ التحصیل شد و کارش را به عنوان نویسنده آغاز کرد.
      

لیست‌های مرتبط به کلکسیونر

نمایش همه

یادداشت‌ها

        وای برای میراندای بیچاره خیلی متاسفم .چقدر بد که گیر حیوان انسان نمایی افتاد و نتونست خودشو نجات بده.
کالیبان ،دیوانه ای که عادی جلوه میکرد
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

        پایان خیلی غمگینی داشت😢
کالیبان نه به سزای کارش رسید نه کسی متوجه جنایتش شدو تازشم دوباره یه سوژه جدید پیدا  کرد🤧
دلم خیلی برا میراندا سوخت، طفلی تو همون زیرزمین لعنتی بدون هوای تازه و آفتاب جون داد از دلمردگی و مریضی
آخرشم از همون چیزی که می‌ترسید سرش اومد؛ همونجا مرد، خونوادشو برا آخرین بار ندید نتونست از دست کالیبان نجات پیدا کنه و  آرزوی آزادی، رهایی و زندگی کردنشو به گور برد 💔
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

6

          دوستی دارم بنام دنیــا که دختری کتابخوان و بسیار دوست‌داشتنی‌ست؛ 
گاهی اوقات که بعد از اتمام یک کتاب نمیدونم چطور میتونم تمام احساسات، هیجان، ترس، عشق و لذتی که حین مطالعه‌ی کتاب تجربه کردم رو در قالب جمله بریزم و بیانش کنم، اون کتاب رو برای دنیا توصیف میکنم، به گونه‌ای که انگار تصمیم دارم کتاب رو بهش معرفی کنم و اون قصد خوندنش رو داره؛ 

• برای کتاب کلکسیونر همینطور شد، برای دنیا اینگونه نوشتم :
 کتابی در سبک جنایی که از ابتدا فضایی آرام و عادی برای مخاطب ایجاد میکند اما در عین حال حس ترس و نگرانی در پس زمینه وجود داره؛ یک بخش‌هایی خیلی مهیج میشه و دوباره تب داستان فروکش میکنه. 
متن از دیدگاه مردی به معنای واقعیِ کلمه « Psychopath » روایت میشه که ابتدا عاشق پیشه بنظر میاد اما به مرور مشخص میشه که چقدر مشکل روانی داره و رفتارش آسیب رسان هست. 
از فصل دوم شنوندهٔ وقایع از زبان دختری به نام "میراندا" هستیم که به چنگ این فرد دیوانه گرفتار آمده و به دنبال راه فرار است اما هر سری با شکست مواجه میشه و در ⅓ انتهایی کتاب، حتی خواننده هم امیدی به نجات و رهایی یافتنش از دست این دیوانه خو نداره؛ انگار که من انتهای کتاب رو فقط برای اینکه بدونم چه بلایی سر این دختر بیچاره می‌آد میخوندم. 
در آخر، وقتی انتظار داشتم این جنایت تمام شود و تجربهٔ آن صحنهٔ تراژیک را هضم کنم، شروع حیوانی‌گری جدیدی مرا در شوک باقی گذاشت .. 

• نکات جالب توجه متن کتاب :
- نویسنده در داستان از زبان شخصیت‌ها نظراتش رو در مورد یک سری مسائل سیاسی، هنر، فرهنگ و کتابها بیان کرده که خیلی جالبه !
- ما اتفاقات رو یکبار از زبان کلکسیونر و یکبار از زاویه دید میراندا مرور میکنیم که یکی از جذابیتای سبک نوشتهٔ این کتابه !
- اینکه در قالب یک داستان جنایی با کلی مطالب در مورد موسیقی و هنر، آثار هنری و نقاشی های معروف آشنا میشیم دلنشینه !
        

56

        نکته جالب این کتاب برای من این بود که چطور فردی که از نظر جامعه و عرف روانی و دیوانه به حساب میاد در ذهن خودش استدلال های کاملا منطقی داره، در حدی که اول کتاب حس میکردم شخصیت اصلی ظاهرا ادم خوبیه. هیچ وقت از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

        این کتاب رو سه سال پیش خریده بودم و بعد از خوندن چند صفحه ولش کردم.تا اینکه بلاخره چند روز پیش خودم رو مجبور به خوندنش کردم.
فضای داستان بسیار خفه، تلخ و تاریک بود و با اینکه گناهکار ماجرا فردریک بود و میراندا یه قربانی بیچاره بود اما هرگز نتونستم از میراندا خوشم بیاد.اما گاهی دلم براش می‌سوخت.دلم برای هر دوشون می‌سوخت،برای اسارت میراندا و برای تنهایی فردریک که دنبال آدمی بود که پناهگاهش بشود و بتواند به او تکیه کند غافل از اینکه میراندا هم نیاز به پناهگاه داشت. دو آدمی که به دنبال کسی می‌گردند که به اون تکیه کنند هیچگاه نمی‌توانستند تکیه‌گاه یکدیگر بشوند!گاهی حق رو به فردریک می‌دادم و گاهی به میراندا.شاید هر دوی آنها حق داشتند.
و در آخر داستان جوری به پایان رسید که اصلاً انتظارش را نداشتم؛ تلخ و غم انگیز.(:
(این حق میراندا نبود....)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

 Nana

4 روز پیش

        وحشتناک ترین قسمت کتاب اون قسمتی بود که بعد مرگ میراندا فردیناند به خودش گفت:چرا جوری برخورد می‌کنم انگار من مقصر مرگش هستم،خودش مرده بود‌.
قبل اینکه بخوام کتاب رو شروع کنم از پایان کتاب خبر داشتم ولی فکر می‌کردم حداقل فردیناند وقتی حال بد میراندا رو دید قراره برای زنده نگه داشتنش یکم تلاش کنه،حداقل بعد مرگش یکم ناراحت شه،حداقل از ترس رو شدن دستش یکم بترسه،ولی جوری خونسرد بود که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.
انتظار داشتم آخر کتاب حداقل بقیه بفهمن چه اتفاقی برای میراندا افتاد ولی حتی هیچکس نفهمید.
با اینکه سر خوندنش اذیت شدم از خوندنش پشیمون نیستم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0