کلکسیونر

کلکسیونر

کلکسیونر

جان فولز و 1 نفر دیگر
3.4
68 نفر |
29 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

14

خوانده‌ام

146

خواهم خواند

101

شابک
9649013644
تعداد صفحات
344
تاریخ انتشار
1378/10/22

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        ((کلکسیونر)) روایت زندگی جوانی است که از کودکی به گردآوری پروانه ها علاقه ای وافر داشته است .او از زندگی خانوادگی ـ در کنار پدر و مادر ـ جدا مانده و  در سایه حمایت عمه، عواطف و آرزوهای خویش را در جمع آوری پروانه ها منحصر ساخته  است .داستان در فضایی متعارف شکل می گیرد و حوادث اصلی در پیرامون شخصیت اصلی  داستان جاری است .جوان می کوشد رفتاری طبیعی را دنبال کند، اما در درون او  غوغایی برپاست که کنترل ناپذیر است و فرجامی تلخ دارد ...
      

یادداشت‌ها

        وای برای میراندای بیچاره خیلی متاسفم .چقدر بد که گیر حیوان انسان نمایی افتاد و نتونست خودشو نجات بده.
کالیبان ،دیوانه ای که عادی جلوه میکرد
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

        پایان خیلی غمگینی داشت😢
کالیبان نه به سزای کارش رسید نه کسی متوجه جنایتش شدو تازشم دوباره یه سوژه جدید پیدا  کرد🤧
دلم خیلی برا میراندا سوخت، طفلی تو همون زیرزمین لعنتی بدون هوای تازه و آفتاب جون داد از دلمردگی و مریضی
آخرشم از همون چیزی که می‌ترسید سرش اومد؛ همونجا مرد، خونوادشو برا آخرین بار ندید نتونست از دست کالیبان نجات پیدا کنه و  آرزوی آزادی، رهایی و زندگی کردنشو به گور برد 💔
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

6

          دوستی دارم بنام دنیــا که دختری کتابخوان و بسیار دوست‌داشتنی‌ست؛ 
گاهی اوقات که بعد از اتمام یک کتاب نمیدونم چطور میتونم تمام احساسات، هیجان، ترس، عشق و لذتی که حین مطالعه‌ی کتاب تجربه کردم رو در قالب جمله بریزم و بیانش کنم، اون کتاب رو برای دنیا توصیف میکنم، به گونه‌ای که انگار تصمیم دارم کتاب رو بهش معرفی کنم و اون قصد خوندنش رو داره؛ 

• برای کتاب کلکسیونر همینطور شد، برای دنیا اینگونه نوشتم :
 کتابی در سبک جنایی که از ابتدا فضایی آرام و عادی برای مخاطب ایجاد میکند اما در عین حال حس ترس و نگرانی در پس زمینه وجود داره؛ یک بخش‌هایی خیلی مهیج میشه و دوباره تب داستان فروکش میکنه. 
متن از دیدگاه مردی به معنای واقعیِ کلمه « Psychopath » روایت میشه که ابتدا عاشق پیشه بنظر میاد اما به مرور مشخص میشه که چقدر مشکل روانی داره و رفتارش آسیب رسان هست. 
از فصل دوم شنوندهٔ وقایع از زبان دختری به نام "میراندا" هستیم که به چنگ این فرد دیوانه گرفتار آمده و به دنبال راه فرار است اما هر سری با شکست مواجه میشه و در ⅓ انتهایی کتاب، حتی خواننده هم امیدی به نجات و رهایی یافتنش از دست این دیوانه خو نداره؛ انگار که من انتهای کتاب رو فقط برای اینکه بدونم چه بلایی سر این دختر بیچاره می‌آد میخوندم. 
در آخر، وقتی انتظار داشتم این جنایت تمام شود و تجربهٔ آن صحنهٔ تراژیک را هضم کنم، شروع حیوانی‌گری جدیدی مرا در شوک باقی گذاشت .. 

• نکات جالب توجه متن کتاب :
- نویسنده در داستان از زبان شخصیت‌ها نظراتش رو در مورد یک سری مسائل سیاسی، هنر، فرهنگ و کتابها بیان کرده که خیلی جالبه !
- ما اتفاقات رو یکبار از زبان کلکسیونر و یکبار از زاویه دید میراندا مرور میکنیم که یکی از جذابیتای سبک نوشتهٔ این کتابه !
- اینکه در قالب یک داستان جنایی با کلی مطالب در مورد موسیقی و هنر، آثار هنری و نقاشی های معروف آشنا میشیم دلنشینه !
        

56

        نکته جالب این کتاب برای من این بود که چطور فردی که از نظر جامعه و عرف روانی و دیوانه به حساب میاد در ذهن خودش استدلال های کاملا منطقی داره، در حدی که اول کتاب حس میکردم شخصیت اصلی ظاهرا ادم خوبیه. هیچ وقت از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

        این کتاب رو سه سال پیش خریده بودم و بعد از خوندن چند صفحه ولش کردم.تا اینکه بلاخره چند روز پیش خودم رو مجبور به خوندنش کردم.
فضای داستان بسیار خفه، تلخ و تاریک بود و با اینکه گناهکار ماجرا فردریک بود و میراندا یه قربانی بیچاره بود اما هرگز نتونستم از میراندا خوشم بیاد.اما گاهی دلم براش می‌سوخت.دلم برای هر دوشون می‌سوخت،برای اسارت میراندا و برای تنهایی فردریک که دنبال آدمی بود که پناهگاهش بشود و بتواند به او تکیه کند غافل از اینکه میراندا هم نیاز به پناهگاه داشت. دو آدمی که به دنبال کسی می‌گردند که به اون تکیه کنند هیچگاه نمی‌توانستند تکیه‌گاه یکدیگر بشوند!گاهی حق رو به فردریک می‌دادم و گاهی به میراندا.شاید هر دوی آنها حق داشتند.
و در آخر داستان جوری به پایان رسید که اصلاً انتظارش را نداشتم؛ تلخ و غم انگیز.(:
(این حق میراندا نبود....)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

 Nana

4 روز پیش

        وحشتناک ترین قسمت کتاب اون قسمتی بود که بعد مرگ میراندا فردیناند به خودش گفت:چرا جوری برخورد می‌کنم انگار من مقصر مرگش هستم،خودش مرده بود‌.
قبل اینکه بخوام کتاب رو شروع کنم از پایان کتاب خبر داشتم ولی فکر می‌کردم حداقل فردیناند وقتی حال بد میراندا رو دید قراره برای زنده نگه داشتنش یکم تلاش کنه،حداقل بعد مرگش یکم ناراحت شه،حداقل از ترس رو شدن دستش یکم بترسه،ولی جوری خونسرد بود که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.
انتظار داشتم آخر کتاب حداقل بقیه بفهمن چه اتفاقی برای میراندا افتاد ولی حتی هیچکس نفهمید.
با اینکه سر خوندنش اذیت شدم از خوندنش پشیمون نیستم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1