ای کثافتا
      

        لوکی یک عوضیه
اودین از لوکی عوضی ترههه
این کتاب چرا پایان بازهههه
      

        این وسط فقط دلم برای اون انسل بدبخت سوخت
      

        اول از همه برخلاف بقیه من اصلا از فردیناند بدم نمیومد و برعکس زیاد از میراندا خوشم نمیومد. فردیناند خیلی باهوش بود و تمام کارهایی که کرد، از صفحه اول تا آخر خیلی خوب درک میکردم و مطمئنم اگه منم جای فردیناند بودم همین کارو میکردم(به قول خودش، پول، امکانات، موقعیت، چرا که نه؟) 
*وقتی کتاب به نامه های میراندا رسید ریدینگ اسلامپ شدم_از جی پی متنفرم
      

        ای کاش هیچوقت این کتاب رو نخونده بودم. 
اصلا باورم نمیشه که واقعا همچین اتفاقاتی افتاده، اون مردم حتی نمی دونستن چه کسیو شکنجه میدن اما از این کارشون لذت می‌بردن و بدترین قسمت ماجرا حکم دادگاه بود بنظرم کله اون مردم باید شکنجه میشدن و اعدام با گیوتین راحت ترین اعدام برای اونا بود و ای کاش واقعا اون روستا نابود میشد....  
      

        هرچی بیشتر می‌خونم، بیشتر از این لوک عزیز بدم میاد
      

        واقعا پایان همونی بود که انتظار داشتم. اگه خوب تموم می شد مسخره بود.
      

        واکنشم بعد خوندن این کتاب: 
این همه چیزو عوض نمیکنه، من هنوز با تو مشکل دارم!