ماه آفرید

ماه آفرید

@Blue.

11 دنبال شده

16 دنبال کننده

            کتاب خوندن فقط یه سرگرمی نیست کتاب خوندن برای من یعنی زندگی بین سطر ها و کلمات یعنی پا گذاشتن به یه دنیا جدید یعنی حرف زدن با آدم های از همه جای دنیا و دیدن تجربیاتشان کتاب خوندن مثل این میمونه که شمشیرم رو میگیرم دست و به جنگ با تایتان ها میرم به پایان جهان سفر میکنم یا با چوب جادویم سنجاب رو تبدیل به کلم میکنم کتاب ها تنها یه سری حروف کنارهم نیستند یه دروازه هستند برای سفر به سرزمین پریان 
          

یادداشت‌ها

نمایش همه
        اول از هرچیزی نمیتونم احساسی رو که این جلد از مجموعه بهم داد رو توصیف کنم بی‌شک این داستان داستان یک انقلاب بود یک شورش یه جنگ بی رحم .این جلد با وجود فروپاشی های روانی کارکتر ها برای من خیلی حس مبهم و دردناکی داشت شکنجه های جسمانی و روانی که کارکتر ها تحمل کردند، اونقدر واقعی میتونستم احساس کتنیس رو حس کنم که وقتی توی بیمارستان منتظر بود تا گروه نجات پیتا رو برگردونند میتونستم خیسی رو روی گونه های خودم احساس کنم .
این که شخصیت پیتا اینطوری زیر شکنجه عضو شده بود حتی از مرگش هم بد تر بود .و کل کتاب انگار که یه شو تلویزیونی بود یه نمایش یه چهره برای یک انقلاب چیزی که  آتش هر انقلابی برای برافروخته شدن بهش نیاز داره و کتنیس دختر هفده ساله ای که در دست قدرت ها تبدیل به یه ابزار شده .
اما نمیتونم شوکی رو که با منفجر شدن اون همه بچه متحمل شدم رو بیان کنم .شورشی ها خود انقلابی ها با نماد کاپیتول بچه ها و درمانگر های خودشون رو به کام مرگ فرستادند تا چی؟ به روند انقلاب سرعت بدن و این کار خوب جواب داد برای رسیدن به قدرت همون چیزی رو هدف قرار دادند که جزوی از آرمان هاشون برای این انقلاب بود اونها بچه ها رو به اسم دشمن کشتند تا روند انقلابشون سرعت پیدا کنه اما جالب این جاست که این اتفاق ها فقط توی کتاب ها نمیوفته ...
و در آخر کتاب با پیشنهاد این که بازی های عطش جدیدی بر گذار بشه ما میتونیم متوجه عمق فاجعه بشیم این که هیچ چیز تغییر نکرده هیچ چیز هنوز هم این بازی بازی قدرته و آرمان های انسانی فقط یک شعار هستند یک نقاب !داستانی از یک دیستوپیا واقعی..
پس وقتی که مسیر تیر کتنیس از یک دیکتاتور به طرف قلب دیکتاتور جدید پرتاب شد میتونستم متوجه بشم که خون توی رگ هام یخ زده .
بیست صفحه آخر رو با هر خط بغض و گریه خوندم در آخر تو میتونی بفهمی این داستان عاشقانه کتنیس پیتا یا گیل نیست که داستان اصلیه این انقلاب و مرگ ها و نماد های این کتاب هستند که مسئله اصلی هستند این مجموعه رو نمیشد یه داستان سطحی تصور کرد، نمی‌دونم شاید فقط این حسی هست که من نصبت به این کتاب داشتم شاید بغییه نظرات متفاوتی داشته باشند ولی این مجموعه یکی از بهترین و به یاد ماندنی ترین سگانه هایی بود که تا به حال خوندم پس...
Are you, are you
Coming to the tree?
They strung up a man
They say who murdered three
Strange things did happen here, no stranger would it be
If we met at midnight in the hanging tree
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

        در یه کلمه باید بگم این کتاب عالی بود و پایان غیر منتظرش هنوز منو توی شک گذاشته .
من فیلم کتاب رو قبل از این که بدونم کتابش وجود داره  دیدم و الان خیلی پشیمون هستم چون اگر داستان کتاب رو نمیدونستم میتونست از چیزی که هست هم اتفاقات غیر منتظر کتاب جذاب تر بشه .
واقعا عاشق فضا و داستان کتاب شدم و همون طور که پر واضحه همیشه خوندن کتاب خیلی خیلی بهتر از فیلم هست با این که واقعا باید بگم فیلم از نظر من یکی از بهترین اقتباس های کتابی هست فیلم خیلی به داستان اصلی کتاب پایبند بوده و حتی کوچیک ترین جزئیات کتاب رو هم به پرده سینما کشونده .
اماااا... 
بی شک در هر شرایطی کتاب به چیز دیگه هست .
واقعا عاشق کتاب شدم تقریبا اواسط جلد دوم بودم که متوجه شدم داستانی که توی کتاب در جریانه چقدر منو یاد افسانه قدیمی مینوتور و جزیره کرت میندازه داستانی که در آن  هر سال آتنیان مجبور بودن تا چهارده جوان رو به عنوان غرامت شکست در جنگ به جزیره کرت بفرستند تا غذای مینوتور هیولای لابیرنت دایدالوس شوند هفت دختر و هفت پسر. و اما اینجا کاپیتال نقش مینتور هیولا تشنه بخون رو بازی میکرد و دوازده منطقه که مجبور بودن هر سال یک دختر و پسر رو به مجازات شورشی که خیلی از اون ها در هنگام وقوعش حتی وجود هم نداشتند به کام مرگ بفرستند.
این کتاب و ژانر دیستوپیای که درش در جریانه آدم رو شیفته خودش می‌کنه، و نافرمانی و شورشی که به فضای کتاب سایه انداخته من رو مجذوب خودش قرار داده .
این مجموعه خیلی ...وای خیلی خوبه و پایان این جلد باعث شد جیغ بزنم. با بوی که از آتش سوختن  یک حکومت دیکتاتور در هوا برخواسته آخرین صفحات جلد دو بازی های گرسنگی اشتعال به پایان میرسه...
      

2

        این آقای بهرام هرکول و رستم و سوپر من و بتمن و همه رو میزاره تو جیبش داستان دیگه زیادی خیالی بود اصلا منطقی نبود مثلا به یه دیو کوه پیکری می‌رسید با یه ضربه شمشیر نصفش میکرد یه تنه یه ارتش رو تار و مار میکرد تیر میزد به شیر از دهنش می‌رفت تو از دمش در میومد رستم هم این کارو نمی‌کرد.
 و عشق که بهرام نسبت به گل اندام داشت خیلی عشق آبکی و سطح پایینی بود این آقای بهرام یه نظر خود گل اندام رو که نه فقط نقاشی این دختر رو دیده بود یه دل نه صد دل عاشق و دلباخته شده بود از اون عشق های سودایی، یعنی بهرام فقط عاشق زیبایی شاهدخت چین شده بود اصلا این دختر رو نمی‌شناخت نه شخصیت نه رفتارش نه علایقش هیچ چیز این فقط زیبایی ظاهر نیست که مهمه ؛فقط صورت زیبایی این دختر بود که آتش این عشق سودایی بهرام رو روشن کرده بود  که این همه راه از روم بره چین با هرچی شیر و پلنگ و نهنگ و پریزاد و دیو و سپاه چند هزار نفره هم هست بجنگه تا تازه برسه به چین که آیا گل اندام رو به دست بیاره آیا نیاره.
به نظرم عشق بهرام اصلا عشق حقیقی نبود چون زیبای از بین می‌ره و این که گل اندام خیلی شخصیت منفعلی توی داستان داشت یه جایی از داستان می‌گفت  خسته شده از این اسیر بودن توی قصر دلش میخواد بره بین مردم عادی زندگی رو خودش بچشه و به پسر های حسودی که همیشه در میان نبر هستند و خودش همیشه توی برجش میان زر و زیور و ابریشم خب ولی به محض این که بهرام ازش خواستگاری می‌کنه انگار همه این ها محو میشه خیلی خوشحال ازدواج می‌کنه انگار نه انگار که آرزویی هم داشته 
در کل داستان خیلی آبکی و خیلی خیلی غیر منطقی بود  هم نبرد های بهرام هم عشقش .تنها نکته ای که در مورد بهرام دوست داشتم جوانمردیش بود ولی در کل داستان تاثیر گذاری نبود به نظر من گل اندام خیلی منفعل بود بهرام خیلی دیگه فراطبیعی قوی بود خودش یه تنه کل قهرمان های مارول رو حریف بود  و آخرش هم به خوبی خوش مثل داستان های دیزنی و سیندلا تموم شد .
داستان های مثل لیلی و مجنون یا بیژن و منیژه و زال و رودابه رو خیلی بیشتر دوست داشتم 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

        برام جالب بود که ریک ریوردان این دفعه به جای خدایان و اساطیر یه داستان علمی تخیلی رو انتخاب کرده تا به رشته تحریر در بیاره ریک ریوردان نویسنده ای هست که من اون رو با کتاب های پرسی جکسون و قهرمانان المپ میشناسم هیجانی که موقع خوندن کتاب هاش دارم باعث میشه دلم بخواد شمشیرم رو بکشم و به جنگ هیولا ها برم .دختر اعماق کتابی که به تازگی از این نویسنده خوندم هم استثنا نبود و این دفعه روایت ریک ریوردان بوی دریا و اعماق با چاشنی داستان های ژول ورن یکی از پیشگام های سبک علمی تخیلی تاریخ رو میداد کتاب داستان و روایت جالب داشت و فضا کتاب جایی در اعماق اقیانوس با موجودات دریایی باستانی بود و صد درصد که ریک ریوردان حتی اگر داستان علمی تخیلی بنویسه هیچ وقت به این ذائقه اساطیری خود پشت نمیکنه و این دفعه کارکتر اصلی داستان از تبار هند و معتقد به خدایان باستانی خود هست. اگر که داستان های ژول ورن رو خونده باشید این کتاب خیلی براتون جذاب تر میشه من خودم تا قبل از دختر اعماق چیز زیادی در مورد این نویسنده ژول ورن نمیدونستم و کاشکی قبلش کتاب هاش رو مثل سفر به اعماق زمین، بیست هزار فرسنگ زیر دریا و دور دنیا در هشتاد روز رو خونده بودم خب ولی الان هم دیر نشده .درکل میشد راحت خودت رو توی کتاب تصور کنی و از فضای داستان لذت ببری ولی به نظر میشد شخصیت پردازی قوی تری انجام داد خب ولی از اون جایی که کتاب تک جلدی هست قابل درکه. 
      

1

        خدایا نمی‌دونم چطور باید توصیف کنم هیجانی که موقع خوندن این کتاب داشتم رو واقعا فوق‌العاده بود اینقدر جذاب بود که عرض یک روز تمومش کردم از اون سری کتاب های که وقتی میگیری دستت دیگه نمیتونی بزاریش زمین و این که جلد اول یه مجموعه اینقدر خفن باشه واقعا خیلی گاد بود  .چشم هام روی سطر ها می‌رقصیدند و بین پاراگراف ها پرواز می‌کردند .داستان در مورد سلینا ساردوثین بزرگ ترین آدمکش ادرلن و ملکه دنیایی جنایته که فقط ۱۸سالشه و وقتی توی معادن نمک اسیر میشه برای به دست آوردن آزادیش باید  رقیب هاش رو شکست بده و قهرمان پادشاه بشه .
عاشق این کتاب شدم طوری که اصلا دلم نمی‌خواست حتی یه ثانیه ازش دل بکنم و به دنیا واقعی برگردم، دنیا واقعی جایی که جادو و قصر های شیشه ای توش هیچ معنایی ندارند کاش فقط میتونستم بین واژه های کتاب حل بشم .
کتاب عالی بود فقط این خیلی بده که نشر باژ کتاب هاش رو نصف می‌کنه و توی دو بخش چاپ می‌کنه اگر یکی بود خیلی بهتر میشد 
      

1

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

فعالیت‌ها

وقتی یه روز صبح از خواب بیدار میشم و میبینم همه بلاگر های کتاب و غیر کتاب و همه عالم و آدم دارند از یه کتاب حرف میزنند اونجا هست که میفهمم اوه اوه بازم این بازی کثیف شروع شد و معمولا هم اینطوریه که هیچ وقت کتابه اونقدر که تعریف میکنند خوب نیست و به زور تمومش میکنی فقط چون شروعش کردی مثل همین دختر مهتاب ای بابا خب چرا یه کتابی مثل داس مرگ معروف نمیشه که اینقدر خوب و شاهکاره😑

48

ماه آفرید پسندید.
دختر مهتاب

48