صفورا اره و غلام بهانه گیر: عاشقیت در هفت روز

صفورا اره و غلام بهانه گیر: عاشقیت در هفت روز

صفورا اره و غلام بهانه گیر: عاشقیت در هفت روز

احمد شاملو و 2 نفر دیگر
4.2
7 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

16

خواهم خواند

2

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

صفورا بیست و دو ساله بود. بیست و دو سالگی کلافه اش می کرد. ننه اش مدام به او می گفت که دیگر پیر شده. صفورا می دوید جلوی آینه، خودش را تماشا می کرد. گیس هایش هنوز سیاه و براق بود، شبیه مارهای وحشی که از همه جای سرش آویزان باشند، نه مثل موهای پنبه دانه ای ننه بزرگش. همه ی دندان هایش هم سرجایشان بودند، هرچند کج وکوله و زرد و سیاه، اما بودند. نمی فهمید چه چیزی شبیه پیرهاست. صفورا نه که پیر شده باشد، بزرگ شده بود. تمام این سال ها، عشق با او کاری کرده بود کارستان. هم اره تر شده بود، هم مهربان تر، هم غمگین تر، هم سرخوش تر. هم پر هیاهوتر و تنها تر.

لیست‌های مرتبط به صفورا اره و غلام بهانه گیر: عاشقیت در هفت روز

یادداشت‌های مرتبط به صفورا اره و غلام بهانه گیر: عاشقیت در هفت روز