بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

لذتی که حرفش بود: شش تک نگاری درباره ی دیدن و زیستن

لذتی که حرفش بود: شش تک نگاری درباره ی دیدن و زیستن

لذتی که حرفش بود: شش تک نگاری درباره ی دیدن و زیستن

3.2
33 نفر |
13 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

57

خواهم خواند

21

لذتی که حرفش بود مجموعه ای است از ناب ترین تجربه های به ظاهر پیش پا افتاده و هرورزه ی ما مجموعه ای از بدیهات آنقدر که کمتر کسی به شان فکر میکند پیمان هوشمند زاده و منطق روایی ساده و روانش کولاژوار قطعاتی از مشاهدات هر انسانی را از پیرامونش و خاطراتش کنار هم چیده جوری که رای خواننده چاره ای جز حیرت کردن نمی ماند این تکه ها و در کلیت شان این مقالات عریان کننده ی یکی از بارزترین کمبودهای هنر معاصر ماست قدرت دیدن شناختن و شکافتن ساده ترین اتفاقات جاری زندگی و حرف زدن راجع به شان گاعی لازم است انگشت عکاس برای فشردن شاتر بلرزد قلم در دستان نویسنده بلغزد و مخاطب جسارت کندو کاو در جزئی ترین رکن اثر پیش رویش را بیابد این کتاب به قول نویسنده اش توضیح واضحات است

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به لذتی که حرفش بود: شش تک نگاری درباره ی دیدن و زیستن

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به لذتی که حرفش بود: شش تک نگاری درباره ی دیدن و زیستن

یادداشت‌های مرتبط به لذتی که حرفش بود: شش تک نگاری درباره ی دیدن و زیستن

            عکس‌ها زمان می‌برند

سوزان سانتاگ در مقاله‌ی «غار افلاطون» می‌گوید: «عکاسان، در تلاش برای آموزش قوانیان جدید بصری به ما، حس ما را در برابر آن‌چه ارزش نگاه کردن دارد و آن‌چه حق نگاه کردنش را داریم تغییر می‌دهند و بزرگ‌تر می‌کنند. آن‌ها دستور زبان و، حتی مهم‌تر از آن، اخلاق دیدن ما هستند.» گفته‌ی سانتاگ بیش‌تر از هر چیز بر آموختنِ دیدن تأکید دارد، تعلیمی که به زعم او کار عکاسان است. عکاس قرار است چه چیزی را به ما یاد بدهد؟ کتاب‌های زیادی در این باره نوشته شده، فیلسوف‌ها و متفکران زیادی درباره‌ی جایگاه عکاسی نوشته‌اند. آن‌ها کوشیده‌اند چیزی را که به نظرشان عکس و عکاس نتوانسته‌اند توضیح بدهند شفاف کند. نتیجه این که، برخلاف چیزی که سانتاگ می‌گوید این متفکران‌اند که می‌خواهند اخلاقِ دیدن را یادمان بدهند نه عکاسان. 
وقتی هنری تا این اندازه وارد زندگیِ آدم‌ها می‌شود ـ‌آن‌قدر که همه یک پا عکاس‌اندـ گره می‌خورد با روان‌شناسی و جامعه‌شناسی و ادبیات و فلسفه یا هر علمی که قرار است آدم‌ها را بازشناسی کند. عکس‌ها ما را جامعه‌شناس و ادیب و متفکر بار می‌آورند، نه به خاطر این‌که علوم مختلف را خوانده‌ایم، به‌ خاطر این‌که یاد گرفته‌ایم توی عکس‌ها دنبال این چیزها بگردیم. حال چه کسی این‌ها را یادمان
داده؟ نه تاریخ عکاسی خوانده‌ایم، نه از تمثیل‌ها و استعاره‌ها چیزی می‌دانیم، نه اسم کتاب‌های بارت و سانتاگ به گوشمان خورده. به‌زعمِ من، این‌ همه عکسی که می‌گیریم و می‌بینیم یادمان داده عکس چیست و حرفش چیست. عکسِ خوب و بد، عکاس هنرمند و عکاس کم‌ذوق اخلاقِ دیدن را یادمان دیده‌اند، آن قدر که حالا فقط دنبال چیزی که عکس می‌خواهد نشانمان بدهد نیستیم، یاد گرفته‌ایم با عکس‌ها عکاس را شناسایی کنیم. مثل داستانی که سبک نویسنده‌اش آن‌قدر آشناست که بعد از خواندن یک پاراگراف حدس می‌زنیم آن را کی نوشته. مثل تصویر روی جلدِ کتابِ «لذتی که حرفش بود».  

همه‌ی این‌ها را گفتم تا برسم به همین عکسِ  روی جلد ـ‌و نه حتی خود کتاب‌ـ که خود نویسنده آن را برداشته و انتخاب خوبی است برای «توضیح واضحات»ِ کتاب. به‌ نظرم پیمان هوشمندزاده چه در این کتاب چه در عکس‌هایش نشان داده استاد دیدنِ چیزهایی است که جلوی چشممان هستند اما نمی‌بینیم‌شان، حالا یا بی‌توجهیم یا آ‌ن‌قدر دم‌دستی‌اند که به‌نظرمان ارزش دیدن ندارند، مثل همین میخ‌ها و دکمه‌ها و کلیدها و اشیای ریزِ روی جلد. کاویدن اتفاق‌های معمول و روزمره برای شاختن ابعادی از زندگی که کم‌تر بهشان توجه می‌کنیم، مثل نگاه به گوشه و کنار عکسی است هر تکه‌اش گواه خاطره یا زمانی ازدست‌رفته است. هوشمندزاده در جستارهای این کتاب از گوشه‌وکنار زندگی‌اش استفاده کرده تا نقب بزند به اخلاق عکاسانه، همان تعلیمی که قرار است دیدن را یادمان بدهد.
«لذتی که حرفش بود» می‌خواهد بگوید عکس‌ها اخلاق یاد گرفتنِ آدم‌ها هستند. مثل همین خط از تک‌نگاریِ سوم کتاب: «عکس‌ها را مثل آدمها باید شناخت. آدم‌ها رازند، آدم‌ها زمان می‌برند. عکس‌ها زمان می‌برند.»


ماه‌نامه‌ی شهر کتاب، شماره‌ی پنجم، سال ۱۳۹۴.
          
            دوستی دارم به اسم امید، این دوست ما نه ادیب است و نه هیچ علاقه‌ای به ادبیات دارد، ولی کلن لفظ‌قلم صحبت می‌کند. بعضی جاها حرف زدنش واقعن مسخره می‌شود. آن‌قدر که اگر بار اولی باشد که می‌بینیدش خیلی تعجب می‌کنید. ولی بار دوم که جریان برای‌تان جا افتاده، حتا اگر وسط حرف‌هایش بگوید «وی افزود»، شما متوجه نمی‌شوید. آمپر لفظ‌قلم بودنش هم با تعداد آدم‌ها بالاتر می‌رود. آن اوایل که تازه باهم آشنا شده بودیم همیشه تصور می‌کردم این بابا وقتی با زنش تنهاست، خیلی تنها، چه‌طور حرف می‌زند؟ از چه کلمه‌هایی استفاده می‌کند؟ اما باور کنید به‌غیر از وقت‌هایی که درووبرمان شلوغ است و آمپر می‌چسباند، دیگر حرف زدنش کمتر به چشم می‌آید. 
ولی بخش بامزهٔ جریان کجاست؟ بعد از سال‌ها بالاخره ازدواج کرد. وقتی همسرش را دیدم باورم نمی‌شد، زنش از خودش لفظ‌قلم‌تر بود. جوری که وسط حرف‌هایش به جای یک‌دفعه، می‌گفت «به ناگاه». باهم که حرف می‌زدند فکر می‌کردی بیهقی می‌خوانند.
          
            مجموعه 6 دست نوشته، مقاله نمی توان گفت زیرا انسجام مقاله را ندارند و داستان هم نیست. حرف هایی است در مورد موضوعاتی جذاب مثل سکوت، مثل لذت و باقی چیزها از این دست که جای سخن درموردشان بسیار است. اوایل کتاب شاید برایم نوع متن عجیب بود و اینکه چرا باید نظرات شخصی یک نفر اینطور محبوب شود در حالیکه من حتی در چرایی چاپ آن بصورت کتاب درمانده ام! اما کم کم با گذشت زمان و همراه شدن با نویسنده، از شخصیتش، طرز فکرش و نگاهش خوشم آمد. تمام نوشته ها در موضوع عکاسی با هم تفاهم داشتند و موضوعات در قالبی کلی که نگاهی فیلسوف مآبانه هم داشت بررسی می شدند. در فصل آخر کاملا  با نویسنده هم عقیده بودم و بنظرم کتاب پایان بندی زیبایی دارد. در مجموع بنظرم آخرین بخش از همه متون و بخش های دیگر پخته تر و فکر شده تر بود. باقی بخش ها دارای پراکندگی موضوعی و سردرگمی در متن بودند. در ابتدا که کتاب را آغاز کردم فکر نمی کردم بیشتر از یک ستاره به آن بدهم اما حالا در فکر آن هستم که یکی دو جلدش را به دوستانم هدیه دهم!