معرفی کتاب لذتی که حرفش بود: شش تک نگاری درباره ی دیدن و زیستن اثر پیمان هوشمندزاده

لذتی که حرفش بود: شش تک نگاری درباره ی دیدن و زیستن

لذتی که حرفش بود: شش تک نگاری درباره ی دیدن و زیستن

3.4
61 نفر |
25 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

7

خوانده‌ام

112

خواهم خواند

39

شابک
9786002295729
تعداد صفحات
104
تاریخ انتشار
1398/12/12

توضیحات

        
لذتی که حرفش بود مجموعه ای است از ناب ترین تجربه های به ظاهر پیش پا افتاده و هرورزه ی ما مجموعه ای از بدیهات آنقدر که کمتر کسی به شان فکر میکند پیمان هوشمند زاده و منطق روایی ساده و روانش کولاژوار قطعاتی از مشاهدات هر انسانی را از پیرامونش و خاطراتش کنار هم چیده جوری که رای خواننده چاره ای جز حیرت کردن نمی ماند این تکه ها و در کلیت شان این مقالات عریان کننده ی یکی از بارزترین کمبودهای هنر معاصر ماست قدرت دیدن شناختن و شکافتن ساده ترین اتفاقات جاری زندگی و حرف زدن راجع به شان گاعی لازم است انگشت عکاس برای فشردن شاتر بلرزد قلم در دستان نویسنده بلغزد و مخاطب جسارت کندو کاو در جزئی ترین رکن اثر پیش رویش را بیابد این کتاب به قول نویسنده اش توضیح واضحات است

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به لذتی که حرفش بود: شش تک نگاری درباره ی دیدن و زیستن

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به لذتی که حرفش بود: شش تک نگاری درباره ی دیدن و زیستن

یادداشت‌ها

          عکس‌ها زمان می‌برند

سوزان سانتاگ در مقاله‌ی «غار افلاطون» می‌گوید: «عکاسان، در تلاش برای آموزش قوانیان جدید بصری به ما، حس ما را در برابر آن‌چه ارزش نگاه کردن دارد و آن‌چه حق نگاه کردنش را داریم تغییر می‌دهند و بزرگ‌تر می‌کنند. آن‌ها دستور زبان و، حتی مهم‌تر از آن، اخلاق دیدن ما هستند.» گفته‌ی سانتاگ بیش‌تر از هر چیز بر آموختنِ دیدن تأکید دارد، تعلیمی که به زعم او کار عکاسان است. عکاس قرار است چه چیزی را به ما یاد بدهد؟ کتاب‌های زیادی در این باره نوشته شده، فیلسوف‌ها و متفکران زیادی درباره‌ی جایگاه عکاسی نوشته‌اند. آن‌ها کوشیده‌اند چیزی را که به نظرشان عکس و عکاس نتوانسته‌اند توضیح بدهند شفاف کند. نتیجه این که، برخلاف چیزی که سانتاگ می‌گوید این متفکران‌اند که می‌خواهند اخلاقِ دیدن را یادمان بدهند نه عکاسان. 
وقتی هنری تا این اندازه وارد زندگیِ آدم‌ها می‌شود ـ‌آن‌قدر که همه یک پا عکاس‌اندـ گره می‌خورد با روان‌شناسی و جامعه‌شناسی و ادبیات و فلسفه یا هر علمی که قرار است آدم‌ها را بازشناسی کند. عکس‌ها ما را جامعه‌شناس و ادیب و متفکر بار می‌آورند، نه به خاطر این‌که علوم مختلف را خوانده‌ایم، به‌ خاطر این‌که یاد گرفته‌ایم توی عکس‌ها دنبال این چیزها بگردیم. حال چه کسی این‌ها را یادمان
داده؟ نه تاریخ عکاسی خوانده‌ایم، نه از تمثیل‌ها و استعاره‌ها چیزی می‌دانیم، نه اسم کتاب‌های بارت و سانتاگ به گوشمان خورده. به‌زعمِ من، این‌ همه عکسی که می‌گیریم و می‌بینیم یادمان داده عکس چیست و حرفش چیست. عکسِ خوب و بد، عکاس هنرمند و عکاس کم‌ذوق اخلاقِ دیدن را یادمان دیده‌اند، آن قدر که حالا فقط دنبال چیزی که عکس می‌خواهد نشانمان بدهد نیستیم، یاد گرفته‌ایم با عکس‌ها عکاس را شناسایی کنیم. مثل داستانی که سبک نویسنده‌اش آن‌قدر آشناست که بعد از خواندن یک پاراگراف حدس می‌زنیم آن را کی نوشته. مثل تصویر روی جلدِ کتابِ «لذتی که حرفش بود».  

همه‌ی این‌ها را گفتم تا برسم به همین عکسِ  روی جلد ـ‌و نه حتی خود کتاب‌ـ که خود نویسنده آن را برداشته و انتخاب خوبی است برای «توضیح واضحات»ِ کتاب. به‌ نظرم پیمان هوشمندزاده چه در این کتاب چه در عکس‌هایش نشان داده استاد دیدنِ چیزهایی است که جلوی چشممان هستند اما نمی‌بینیم‌شان، حالا یا بی‌توجهیم یا آ‌ن‌قدر دم‌دستی‌اند که به‌نظرمان ارزش دیدن ندارند، مثل همین میخ‌ها و دکمه‌ها و کلیدها و اشیای ریزِ روی جلد. کاویدن اتفاق‌های معمول و روزمره برای شاختن ابعادی از زندگی که کم‌تر بهشان توجه می‌کنیم، مثل نگاه به گوشه و کنار عکسی است هر تکه‌اش گواه خاطره یا زمانی ازدست‌رفته است. هوشمندزاده در جستارهای این کتاب از گوشه‌وکنار زندگی‌اش استفاده کرده تا نقب بزند به اخلاق عکاسانه، همان تعلیمی که قرار است دیدن را یادمان بدهد.
«لذتی که حرفش بود» می‌خواهد بگوید عکس‌ها اخلاق یاد گرفتنِ آدم‌ها هستند. مثل همین خط از تک‌نگاریِ سوم کتاب: «عکس‌ها را مثل آدمها باید شناخت. آدم‌ها رازند، آدم‌ها زمان می‌برند. عکس‌ها زمان می‌برند.»


ماه‌نامه‌ی شهر کتاب، شماره‌ی پنجم، سال ۱۳۹۴.
        

6

مها

مها

1403/10/5

          *وقتي به عكس دوستانمان در فيسبوك نگاه ميكنيم ، ميفهميم كه هركسي با انتخاب عكسش چيزي را به بيننده القا ميكند : من آدم مهرباني هستم ، خيلي مي دانم ، آدم بي خيالي هستم ، با حجاب هستم، زيبا هستم ، كچل نيستم ، شوخم ، شيطانم . يا حتا در بعضي نشانه هايي از شغل افراد ديده ميشود : پزشك هستم ، آشپزم ، نقاشم ، شاعرم.
جذابيت اين عكس ها تأكيدي است كه صاحبانشان دارند ، تأكيدي كه گاهي برعكس عمل كرده و نشاني متضاد ميشود ، چرا كه در هر آشكار كردني چيزي پنهان است و در هر پنهان كردني چيزي آشكار . در اين شكي نيست كه چه بخواهيم چه نخواهيم ،به هر حال انسان  خودخواه است ؛ ولي حد و مرز اين خودخواهي تا كجا پيش ميرود ؟ آيا مي تواند حقيقت را جابه جا كند ؟* 

( از متن كتاب ) 


من به طور اتفاقي قبل از خواندن اين كتاب مستند عكس ناتمام ( درباره ي بهمن جلالي ) را ديدم و اتفاقي مربوط شد به كتاب . پيشنهاد ميكنم اين مستند را ببينيد و همچنين عكس هاي هوشمندزاده را كه كلي خلاقانه اس همه ي مجموعه عكس هايش . در مورد كتاب هم اين كه من خودم خيلي از جاها اينطوري بودم كه : دقيقا !!! و از خاطره هايي كه تعريف ميكرد خوشم مي آمد . 


*ما با خيال زنده ايم . به همين دل خوش كنك هاي ساده ، به همين گريزهاي كوچك خوشبختي . واقعيت همان خط صاف تكراري هميشگي است . ما با خيال جهان را وسيع ميكنيم . جهان را قابل تحمل ميكنيم .*

( از متن كتاب )
        

0

          همه‌چیز از روزی شروع شد که "الف.نون" معرفی‌‌اش کرد!. همین‌ که تصمیم گرفتم تهیه‌اش کنم، آقای فلانی گفت:« خوشم نیومد، طرف زیادی یه‌جوری‌شه! »
همون لحظه منصرف شدم اما بعد از چندسال بلاخره از قفسه‌ کتاب‌فروشی رفت بین کتاب‌هایم.
 اولین مواجهه من دسته‌بندی کتاب بود "هنر و عکاسی" و پاییز  امسال بود تونستم مطالعه‌اش کنم.

اگر از تصویرجلد و جزئیات‌اش صرف‌نظر کنیم، حجم ۱۰۲ صحفه‌ای و ۶فصل بودن‌اش می‌تواند خودنمایی بکند.
با یه‌نَمه فسفرسوزاندن هم می‌شود اسامی فصل‌ها را از انسانی‌ترین حالات روحی‌ و روانی دانست: لذت، طبیعی، سکوت، خیال، فراموشی، تَن‌ترسه!

 شیوه‌نگارش اثر را می‌شود برگرفته از زیست یک‌ عکاس دانست: مخاطب را با سوژه موردنظر درگیر و بعد مثل اینکه دکمه شاتر را فشار بدهد، حق مطلب را ادا می‌کند و بعد سراغ سوژه‌ی دیگر می‌رود و دوباره این چرخه‌ را ادامه می‌دهد.
به بیان بهتر: متن برمدار تکنیک‌ روایت‌های پراکنده و مرتبط می‌چرخد.
سطرها به‌صورت یک‌دست خوش‌خوان‌ شده اند. تعاریف و تلنگرات پرعمق و اثرگذار اند و این یعنی نویسنده کارش را درست انجام داده.
طبیعتاً نام دسته‌بندی کتاب می‌تواند غلط‌انداز باشد، اما روایت‌های نویسنده مثل معرفی‌نامۀ ریزنکات عکاسی می‌ماند. البته اگر اندازه‌ی سرسوزن عشق به این هنر داشته باشید، احساس‌های مشترکی را با " پیمان هوشمندزاده" خواهید داشت.

 در آخر:
خوشحالم که اولین جستار‌ایرانی که مطالعه کردم این کتاب پرعمق و باظرافت بود، جوری که می‌توانم خودم را از مریدان قلم "هوشمندزاده" بدانم!.
        

16

          در پی آشنایی با دوست عکاسی و در نتیجه یاد گرفتن بیشتر راجع به هم عکسهای خودش و هم به طورکلی تصویر, تو لیست کتاب هایی که باید یه روزی بخونمشون برخوردم به این کتاب. 
کتابی که طبق نقد ها و خلاصه هایی که ازش تو "گود ریدز" خونده بودم در مورد عکاسی بود. و به نظر میومد همه تو یه مرد راجع بهش اتفاق نظر داشتن : اینکه نویسنده زاویه دید کاملا متفاوتی رو به نمایش گذاشته
کتاب و با این انتظار شروع کردم به خوندن که وقتی از یه کتاب زیاد تعریف میشنوم معمولا خیلی ازش خوشم نمیاد ولی کاملا خلافش رو بهم ثابت کرد.
کتابی که تو دو ساعت تموم میشه و بعد این دو ساعت به غیر از لذت چیزی براتون باقی نمیذاره. دیدی کاملا نو نسبت به مسائل روزمره که خیلی ساده ازشون میگذریم ولی برای خیلی از عکاس ها یه جور سوژه ناب محسوب میشن. 
خودم از فصلی که راجع به سکوت حرف زده بود به شدت خوشم اومد و مطمعنم تا مدت ها برمیگردم و اون فصل و دوباره و دوباره میخونم!!
برای منی که تازه میخواستم راجع به عکاسی و تصویر یکم اطلاعات کسب کنم به شدت کتاب هیجان انگیز و کمک کننده ای بود از این نظر که دید بدی که نسبت به عکاسی داشتم تا حد خوبی از بین رفت
 ولی مطمعنم برای افراد دیگه هم که حالا خیلی دنبال عکاسی نیستن هم بسیار لذت بهش خواهد بود و مثل من کتاب و جملاتش تا مدت ها باهاشون میمونه.
        

0

          نقد و بررسی کتاب «لذتی که حرفش بود» نوشتهٔ پیمان هوشمندزاده

✍️یحیی دشتی
کتاب «لذتی که حرفش بود» نوشتهٔ پیمان هوشمندزاده، شش تک‌نگاری است از طبیعی، فراموشی، سکوت، خیال، لذت و تن‌ترسه. این شش تک‌نگاری، دریچه‌هایی تازه‌ای به جهان اطراف می‌گشایند و با نگاهی ظریف و هنرمندانه به پدیده‌هایی که گاه بی‌اهمیت می‌پنداریم، معنا می‌بخشند. نویسنده، با دقت و نبوغی کم‌نظیر، چیزهایی را می‌بیند که شاید بسیاری از ما هرگز متوجهشان نشده باشیم و این توانایی او شایستهٔ ستایش است.
با این حال، آنچه این کتاب را متفاوت و جذاب می‌کند، همان چیزی است که شاید برای برخی خوانندگان، چالشی محسوب شود. نثر خاص و پر از جزئیات نویسنده می‌تواند برای مخاطبانی که به دنبال متنی سریع و روان هستند، اندکی خسته‌کننده به‌نظر برسد. هرچند این ویژگی برای خوانندگانی که به تأمل و تحلیل علاقه دارند، نقطهٔ قوت محسوب می‌شود، اما برای دیگران ممکن است حس سنگینی ایجاد کند.
همچنین، نویسنده با توجه به پس‌زمینهٔ عکاسی خود، بسیاری از مفاهیم را به هنر عکاسی پیوند زده است. هرچند این ارتباطات، هنرمندانه و خلاقانه‌اند، اما گاه ممکن است برای خوانندگانی که با این هنر آشنایی چندانی ندارند، کمی گنگ یا دور از ذهن به نظر برسند.
از سوی دیگر، کتاب با وجود حجم اندکش، به‌گونه‌ای است که نیازمند زمان و صبر است. این اثر را نمی‌توان در یک نشست ساده و گذرا خواند؛ چراکه مفاهیم آن نیازمند تأمل و بازخوانی هستند. برای برخی، این ویژگی می‌تواند محدودیتی باشد، به‌ویژه اگر به دنبال کتابی باشند که بتوان آن را سریع مطالعه کرد.

با وجود این، «لذتی که حرفش بود» نثری روان و دلنشین دارد که با داستان‌ها و خاطرات شخصی نویسنده جان گرفته است. اگرچه اثر از ساختاری غیرمعمول بهره می‌برد و شاید همه نتوانند به راحتی با آن ارتباط برقرار کنند، اما برای کسانی که به دنبال تغییری در نگاه خود به جهان هستند، این کتاب پیشنهادی ارزشمند است.

در مجموع، این کتاب سفری لذت‌بخش و گاه چالش‌برانگیز است که همواره نمی‌توان از آن انتظاری ساده و سرراست داشت. اما اگر آماده‌اید تا جهان را از دیدگاه یک هنرمند تجربه کنید، این کتاب می‌تواند تجربه‌ای خاص و ماندگار برایتان رقم بزند.
        

9

          دوستی دارم به اسم امید، این دوست ما نه ادیب است و نه هیچ علاقه‌ای به ادبیات دارد، ولی کلن لفظ‌قلم صحبت می‌کند. بعضی جاها حرف زدنش واقعن مسخره می‌شود. آن‌قدر که اگر بار اولی باشد که می‌بینیدش خیلی تعجب می‌کنید. ولی بار دوم که جریان برای‌تان جا افتاده، حتا اگر وسط حرف‌هایش بگوید «وی افزود»، شما متوجه نمی‌شوید. آمپر لفظ‌قلم بودنش هم با تعداد آدم‌ها بالاتر می‌رود. آن اوایل که تازه باهم آشنا شده بودیم همیشه تصور می‌کردم این بابا وقتی با زنش تنهاست، خیلی تنها، چه‌طور حرف می‌زند؟ از چه کلمه‌هایی استفاده می‌کند؟ اما باور کنید به‌غیر از وقت‌هایی که درووبرمان شلوغ است و آمپر می‌چسباند، دیگر حرف زدنش کمتر به چشم می‌آید. 
ولی بخش بامزهٔ جریان کجاست؟ بعد از سال‌ها بالاخره ازدواج کرد. وقتی همسرش را دیدم باورم نمی‌شد، زنش از خودش لفظ‌قلم‌تر بود. جوری که وسط حرف‌هایش به جای یک‌دفعه، می‌گفت «به ناگاه». باهم که حرف می‌زدند فکر می‌کردی بیهقی می‌خوانند.
        

2