بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

کاظم حیدری

@kazem60

16 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه
                کتاب مردی که می‌خندد یکی از رمان‌های ویکتور هوگو است که در سال ۱۸۶۹ اولین بار در فرانسه منتشر شد. هوگو این کتاب را در ۱۵ ماه و زمانی که در جزیره‌های مانش زندگی می‌کرد نوشت. و در ابتدا قصد داشت تا نام کتاب جدیدش را فرمان پادشاه بگذارد اما به پیشنهاد یکی از دوستانش نام کتاب را به «مردی که می‌خندد» تغییر داد.  داستان این رمان دستمایه‌ای است که در آن ویکتور هوگو مسائل فلسفی و اطلاعات تاریخی بسیاری را طرح می‌کند.

گوینپلین کودکی بیش نبود که کومپراچیکوها (خریداران کودکان) صورتش چنان تغییر می‌دهند که یک لبخند دائمی بر صورتش نقش بسته و چهره‌ای نابهنجار پیدا می‌کند. در همین زمان پارلمان انگلیس بمنظور حمایت از کودکان قانونی تصویب می‌کند مبنی بر اینکه که چنانچه هرکس کودکی را به بیگاری وادارد مجازاتش مرگ بر چوبه دار خواهد بود . این مصوبه و مجازات آن؛ ترس را بر جان خریداران کودک می‌اندازد و آنان کودکان را در جزیره‌هایی متروک رها می‌کنند. گوینپلین نیز چنین سرنوشتی پیدا می‌کند او که برای زنده ماندن سخت در حال تلاش و تقلاست با دخترک نابینایی که چهره‌ای فوق العاده معصوم دارد و او نیز از همین کودکان رها شده است همراه می‌شود.

دوره گرد مردم گریز و خوش قلبی به نام اورسوس که خانه بدوش است و همه جا همراه با خرس و گاری خود پرسه می‌زند با دو کودک رها شده و سرگردان برخورد می‌کند و مدتی آن دو را همراه خود نگه می‌دارد. بعد از مدتی گوینپلین؛ همراه با دخترک نابینا؛ یک گروه نمایش ایجاد می‌کنند و در شهر شروع به اجرای نمایش می‌کنند. او به واسطه چهره عجیبش و نقشی که بر صورت دارد خیلی زود به شهرت می‌رسد.

پسر و دخترک نابینا به یکدیگر انس گرفته و بسیار با هم مهربان هستند و همدیگر را دوست می‌دارند. آنان اجرای نمایش‌ها و زیستن با هم را ادامه می‌دهند تا اینکه بعد از مدتی معلوم می‌شود که پسرک همان بارون کلانچارلی یکی از افراد خانواده سلطنتی است که در کودکی ربوده شده . تمامی القاب او برگردانده می‌شود و او م‌یشود همان بارون کلانچارلی سابق و وارد مجلس لردها می‌شود . نقش صورت و کوته بینی این لرد جدید چنان است که اگر فریاد بزند و یا اگر گریه هم ‌کند به ظاهر خندان به نظر می‌‌رسد.

هوگو در قسمت بعدی داستان با بیان خطابه‌ای از قهرمان داستان به دنبال رساندن پیام اصلی رمانش می‌باشد، گوینپلین در خطابه‌ای می‌گوید که بلایی که سرش آمده در حقیقت سر بشریت آمده است. مردمی که در ظاهر می‌خندند و باطنا رنج می‌برند. در حالیکه بغض گلویش را گرفته و فریاد می‌زند و می‌گرید نمایندگان مجلس فقط نگاه کرده و پوزخند می‌زنند و او سرگشته و تنها و آکنده از نفرت از لردها می‌گریزد و سوی دخترک همبازیش می‌آید ولی …

رمان مردی که می‌خندد در سال ۱۸۶۹ و به زبان فرانسوی توسط ویکتور هوگو نوشته شده است . ماجرا در انگلستان قدیم و در اوایل قرن هیجدهم در رخ می‌دهد. در آن دوره ملکه انگلیس ؛ ملکه آنا بوده. و هوگو در این رمان وصیف بسیار خوبی از آن دوران نموده است و تصویر کاملی از جامعه خشن آن دوران ارائه کرده است.

برگرفته از سایت کتابیسم
        
                'کسی که نخستین بار به جای تیغ کشیدن به روی دشمن به او دشنام داد بنیاد گذار تمدن انسانی بود. بدین سان بود که کلمات جایگزین اعمال شدند و در بعضی اوضاع و احوال (مثلا به هنگام اعتراف) کلمات یگانه جایگزین اعمال اند.'
"زیگموند فروید"

کتاب "درس های فروید برای زندگی" کتابی است برای کسانی که می خواهند بطور خلاصه با بعضی از مهم ترین اندیشه های "زیگموند فروید" آشنا شوند و در واقع دریچه ای است برای ورود به دنیای روانکاوی از دید بنیان گذارش. این کتاب توسط پروفسور "برت کار" (Brett Kahr) که خود درمانگر و عضو هیئت امنای موزه #فروید است نوشته شده است. 
هر چند که به فروید و نظریه های او در حال حاضر نقدها و ایرادات فراوانی وارد است اما علم روان شناسی پیشرفت و شکوفایی خود را همچنان مدیون افکار انقلابی و بنیادین فروید در مورد روان انسان می باشد و به مانند تمامی اندیشه ها، بر شانه های پیشینیان خود تکیه زده است. 
شاید بتوان گفت مهم ترین کار فروید ایجاد سبکی جدید در روش درمان بیماران روانی بود که تا آن زمان جدی گرفته نشده بودند.
در همین راستا مطالبی را که از متن های همین کتاب برگفته ام را نقل می کنم:
"فروید درمانی را طرح ریزی کرد که الگوی برخورد با بیماران روانی را از بیخ و بن تغییر داد. او از بیمارانش دعوت کرد تا آسوده روی مبلی که در اتاق معاینهٔ سرّی و باسلیقه اش گذاشته بود، دراز بکشند و به ایشان فرصت می داد تا بی وقفه حرف بزنند و رازهایشان را فاش سازند می توان گفت او بهترین ویژگی های علوم پزشکی و بهترین ویژگی های آیین اعتراف در مذهب کاتولیک را برگرفت و با آمیختن آن ها صورتی از درمان آفرید.
فروید برخلاف دیگر پزشکان زمانه خود که به شیوه ای اشراف منشانه پزشکی می کردند و همواره بالاپوش سفید آزمایشگاه به تن می کردند، این جامه سنتی را کنار گذاشت و به جایش کت و شلوار و جلیقه ساده برگزید. و باز برخلاف همکارانش پشت میز کارش نمی نشست، بلکه بر صندلی ای جای می گرفت که کنار مبلی قرار داشت که بیمارش بر آن دراز کشیده بود.
از خیلی جهات، او دگرگونی عظیمی در سرشت روابط انسانی پدید آورد و اولویت را به زندگی خصوصی، همدردی، غم خواری و رواداری داد."

در پایان باید به ترجمه ساده و روان مترجم توانمند "صالح نجفی" اشاره کرد که خواندن این کتاب را دلنشین تر می سازد.

علی محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی
        
                جعفر مرتضوی: «مردی با کبوتر» جزو کتاب‌هایی است که نمی‌توان به‌راحتی آن‌ها را جزو آثار ادبی به حساب آورد. دل‌آزردگی نویسنده از تحقق نیافتن آرمانی که در نام سازمان ملل متحد متجلی شده است،  بسیار پررنگ است و در نتیجه، شعار و پیامی که می‌خواهد از ورای نوشته‌اش به خواننده برساند، اثرش را چنان تحت تاثیر قرارداده که چندان چیزی بیشتر از پیام روشن کتاب ندارد به او بدهد. کتاب پر است از صحنه‌های تکراری، شخصیت‌های تک‌بعدی و طنزهای سرد که فقط نویسنده‌ای چون رومن گاری با قلم قدرتمندش می‌توانسته از پس سرهم کردن آن برآید و خواننده را هر چند کسل و کلافه، تا صفحات پایانی کتاب با خودش همراه کند. در واقع، اثر بیشتر در چارچوبی نوشته شده که ستون‌های طنز سیاسی و سیاه روزنامه‌ها را با آن پر می‌کنند. ستون‌هایی که در اوج دلخوری و ناامیدی، سعی می‌کنند تا با ریشخندی تلخ برای سرنوشت شوم رؤیاها و آرزوهای رو به گور،  گونه‌ای گلگون بسازند.

علی معصومی: «مردی با کبوتر» داستان کابوی جوانی است که با انگیزه‌ای نه چندان مشخص در ساختمان مرکزی سازمان ملل مخفی شده و پیرامون خود هیاهویی تبلیغاتی به راه می‌اندازد. اثر، اثری خالی از شخصیت‌پردازی و پلات نیرومند است. جهت‌گیری‌های سیاسی نویسنده و نحوۀ نقد هجوگونه‌اش در مورد سازمان ملل به‌سرعت تکراری می‌شود. این جهت‌گیری یک سویه، اثر را از چندصدایی بودن درآورده و ضعف دیگری را به کار اضافه می‌کند. اگر شوخی‌های شناخته‌شدۀ رومن گاری بخشی از بار را به دوش نمی‌گرفت، با کاری حتا ضعیف‌تر از این مواجه می‌شدیم. در مجموع، شاید بتوان این کتاب را اثری ضعیف از رومن گاری دانست. چیزی که نه رمان محسوب می‌شود و نه حتی یک داستان بلند خوب.

مهدی موسوی نژاد: من کتاب «مردی با کبوتر» را علی‌رغم این‌که شاید بنا به سلیقۀ شخصی‌ام در خواندن داستان و رمان، نپسندم و جزو کتاب‌های مورد علاقه‌ام نباشد، داستان بلندی می‌دانم که در ژانر و در نوع خودش، کتاب موفقی است. نویسنده قصد داشته است که رمانی سیاسی ـ انتقادی بنویسد و صرف نظر از اینکه برای ادبیات، به تعهدی خارج از خودِ ادبیات قایل باشیم، یا نباشیم، از پس این کار، به شکل ادبی و هنری‌اش برآمده است. توصیف دقیق و تأثیرگذاری که نویسنده در ابتدای این کتاب، می‌کند به‌خوبی فضای کارش را می‌سازد و ما از همان ابتدا با سازمانی عظیم ولی توخالی و بی‌فایده روبه‌رو می‌شویم که از کار افتاده و اخته شده است که مردی در یکی از اتاق‌های گمشدۀ آن، با افکار متفاوتی که در سر دارد، قصد دارد از جایی، تغییری را آغاز کند. رومن گاری در این داستان بلند، توانسته است، با طنزی پذیرفتنی و ساختن فضا و شخصیت‌هایی مستحکم، و نمادپردازی‌های داستانی‌اش، مقصود و هدفش را در قالب داستان و ادبیات به ما عرضه کند و از افتادن در دامِ شعاری نویسی به‌خوبی برهد؛ کاری که در چنین انواعی از داستان، راه رفتن بر لبۀ تیغ است و به‌آسانی به دست نمی‌آید و از این جهت، این کار رومن گاری را می‌توان با آثاری مانند قلعۀ حیوانات مقایسه کرد.
        
                رمان "مسئله اسپینوزا" که توسط #اروین_یالوم (Irvin D. Yalom)  روانکاو و روانپزشک نوشته شده، همزمان دو داستان در زمان های متفاوت را نقل می کند که یکی مربوط به باروخ (بندیکت) اسپینوزا (Baruch Spinoza)، فیلسوف بزرگ قرن هفده میلادی و دیگری آلفرد رزنبرگ (Alfred Ernst Rosenberg)، تئوریسین و یکی از رهبران حزب نازی آلمان است. 
یالوم سعی می کند با استفاده از مفاهیم روانکاوی و پیوند آن به فلسفه اگزیستانسیال، به هراس ها ، اضطراب ها و تعارض های اساسی این دو شخصیت که گاها نیز مشترک هستند بپردازد.
"باروخ اسپینوزا"(۱۶۷۷ - ۱۶۳۲) یکی از فلاسفه پیرو "اصالت عقل" (Rationalism) است که پرسش های اساسی را در مورد جهان بینی زمانه خود و همچنین دین یهود مطرح ساخت و آن ها را زیر سوال برد و به همین دلیل متهم به ملحدی شد و از  سوی جامعه یهودیان آن زمان طرد شد. که همین امر موجب شد از راه تراش عدسی به امرار معاش خود بپردازد.
اروین یالوم این پرسش ها و نظریه های اسپینوزا را در قالب گفتگویی میان اسپینوزا و شخصیت خیالی بنام "فرانکو" به رشته تحریر در آوره است.
جمله معروفی از "هگل" در توصیف اسپینوزا است که می گوید:
"یا باید اسپینوزایی باشید یا اصلا فلسفه نخوانید"
علت این گفته ی هگل، "روش عقلی استنتاجی" است که وی از اسپینوزا گرفت و "مارکس" نیز به نوبه خود از هگل. روش استنتاجی می گوید ما باید حقیقت را به گونه ای تعریف کنیم که بتوانیم مطالب را به صورت فروع از آن استنتاج کنیم.
یکی دیگر از ویژگی های معروف اسپینوزا "شجاعت اخلاقی" او بود. افلاطون می گوید: "فیلسوف کسی است که چنان که می اندیشد، بگوید و چنان که می گوید، عمل کند." یعنی کسی که حرف و عملش بر یکدیگر منطبق باشد. شاید این جمله از افلاطون  بیشتر از هر فیلسوفی شایسته اسپینوزا باشد.

آلفرد رزنبرگ (۱۹۴۶ - ۱۸۹۳) تئوریسین معروف حزب نازی آلمان و یکی از اعضای اصلی حزب نازی بود که کتاب معروفی هم بنام "اسطوره قرن بیستم" نوشت و در آن به این پرداخت که تنها راه نجات آلمان بازگشت به ریشه های آریایی خود است. 
یالوم سعی کرده از دیدگاهی روانکاوانه شخصیت رزنبرگ را واکاوی کند که قسمت مهمی از آن شامل فرایند درمان رزنبرگ با شخصیت خیالی بنام دکتر "فردیدریش پفیستر" که روانکاو اوست، می شود.

در پایان باید گفت که خواننده این کتاب علاوه بر آشنایی با تعارض ها و هراس های اساسی هر انسانی در زندگی با استفاده از  مفاهیم روانکاوانه از دید یالوم، همچنین آشنایی نسبتا خوبی با زندگی و افکار این دو شخصیت به دست می آورد.

علی محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها