نرگس عمویی

نرگس عمویی

کتابدار بلاگر
@narguess

22 دنبال شده

41 دنبال کننده

            تازه‌کوچ‌کرده‌ای از گودریدز!
در جست‌وجوی معنا. 
ناتوان در بایو-نویسی. (مگر آدم‌ در چند جمله جا می‌شود؟!)
فکاّر پاره‌وقت. 
          
narrguess

یادداشت‌ها

نمایش همه
        "مغز اندرو" - ایده جذاب (کم‌وبیش تکراری؛ یا حداقل بنده رو داشت خیلی یاد "نیچه گریست" می‌انداخت.)، روایت گیج‌کننده که خب اقتضای شخصیتی که باهاش روبه‌رو هستم هست و مجموعه حسی جالبی که در پایان به اثر پیداخواهی کرد!

جناب اندرو، یک دانشمند علوم شناختی و استاد دانشگاه‌ست که محوریت این داستان هم تراوشات پراکنده‌ی مغزش در گفت‌وگوی با دکتر روانشناسش‌ه.

در طول اثر، انگار هم درکش میکنی، هم نمی‌کنی. هم کلافه‌ت میکنه و احساس میکنی گم‌کردی قطار داستان رو و باید برگردی از عقب‌تر بخوانی هم با بیشتر پیش‌رفتن می‌فهمی که نه، قراره همین‌طور باشه و میلت به جلورفتن و فهمیدن نقطه‌ی پایانی طراحی‌شده برای این ترن هوایی پر پیچ‌وخم و عجیب، بیشتر میشه. یا حداقل میفهمی تنها راهی که داری جلورفتن و فرصت دادنه!
راستش کمی ناامیدم کرد؛ تصورم ازش در ابتدا چیز دیگری بود و احساس میکردم بیشتر درگیرم کنه محتواً ولی در حقیقت درگیریم باهاش کاملا فاز دیگری داشت و  در لِوِل اولیه‌تر و سطحی‌تری باقی موند؛ درگیری‌ای که بی‌شک خود اندرو در وهله‌ی اول با خودش داشت؛ تلاش برای تفکیک حقیقت از خیال و توهم. رخداد از احتمال. خاطره از آرزو و ...

یک‌جورهایی حسم بهش مثل حسم به فیلم‌هاییه که در طول اثر، هیچ دیتایی تو زمینه‌ی کلیدی‌ای بهت نمیده که در پایان با ناگهانی روکردنش، خیلی شگفت‌زده‌ت کنه و فرصت زیادی هم برای چاسخگویی به سوال‌های بیشتر و عقلانی‌ترشدن داستان، بهت نمیده. چون خب تموم شده فیلم و در انتهایی‌ترین لحظه‌ش، پرده‌برداری رخ داده. البته با این تفاوت که تو این داستان، تمام مدت دنبال پرده‌ای اصلا:)) یعنی تا حدی نمیدونی پرده کجاست، چه برسه محتوای پشت پرده و پرده‌بردار.
نتونست اونقدر رو مفاهیم فلسفوی‌ای که پتانسیلش رو نشون داده بود میتونه سمتشون بره و ازشون صحبت کنه به واسطه‌ی این شخصیت جذاب، خوب مانور بده و ناامیدی من هم سر همین موضوعه.

عکس روی جلد، یکی از بهترین توصیف‌گران اثره. همون‌قدر عجیب، سخت‌درک و عامه-ناپسند!
      

16

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

پست‌ها

فعالیت‌ها

به دور از تایید صفت به‌کاربرده برای نوشته‌های دورکتابی‌ت، گزینه‌ی دویّم! البته اینطور که گفتی احساس کردم خیلی personal شده کتابه:((( روم نمی‌شه همزمانی که واقعا می‌خواهمش:(( @rozhansadeghi

4

نرگس عمویی پسندید.
نقش هایی به یاد: گذری بر ادبیات خاطره نویسی
          از مجموعه‌هایی که نویسنده‌ش تکلیفش با خودش مشخص نیست، که نمی‌دونه می‌خواد مقاله بنویسه و نظری یا جستار بنویسه و ادبی، خسته هستم. 
از گردآوری‌های بی‌نظم و curate نشدن مجموعه‌ها خسته هستم. از قلم بی‌روح در مورد موضوعی که اتفاقا لطیفه و مهم خسته هستم. و برای همیناست که این کتاب رو اصلاً دوست نداشتم. هر بخشی رو که جلو می‌بردم همچنان امید داشتم که چیزی تغییر کنه و روایت‌ها جذاب‌تر بشن اما زهی خیال باطل. 
من کتاب‌های نظری کم نخوندم، اتفاقاً کتاب‌های نظری‌ای خوندم که بعضاً از گیرا بودن متن و روایت و تسلط عجیب نویسنده روی تک‌تک کلماتش بی‌اغراق از هیجان اشک ریختم. ولی این کتاب به‌استثنای یکی دو جستار، هیچ احساسی رو در من بیدار نکرد. مشکل بیشتر نه از فرم که از نثر اخوته. نثر خشکی که آتیشش به دامن جستارهای ترجمه‌ای هم گرفت و حتی اون‌ها رو هم تا حدی بی‌روح و مکانیکی کرد. 
لذت نبردم، تجربه‌ی اول خوبی با اخوت نداشتم و عمیقاً خوشحالم که کتاب تموم شد.
        

7

ببخشید ولی وقتی این‌قدر جذّاب یادداشت می‌نویسید، باید فکر اینکه قراره کتاب رو حتماً و قطعاً و گریزناپذیرانه بهم قرض بدید، بکنید. آیا کرده بودید چنین؟ چون جز این نمی‌تاند رخ بدهد ها.

4

نرگس عمویی پسندید.
سخن عاشق: گزیده  گویه ها
          ۵ ستاره‌ی درخشان برای کتاب محبوبم در ۲۰۲۴:

برای گفتن از «سخن عاشق»، کتابی شگفت‌انگیز که برای من شروع‌کننده و مقدمه‌ی خیلی چیزهای مهمی در زندگیم بود، مع‌الاسف باید از زبان استفاده کنم و چقدر که همیشه زبان ناکافی و الکن‌ه. 

چیزی که در چند ماه اخیر یاد گرفتم و چیزی که انگار از بعد خوندن کتاب «حسرت» من هم دیگه بهش باور دارم، ناقص بودن ساحت زبانه. هر مِیلی که از ذهن و احساس به قلمرو زبان می‌رسه، بخشیش از دست می‌ره. همیشه و در لحظه چیزی در ما هست بیان‌نشده و تشنه برای دیده شدن. میلی سرکش، که از قضا هیچوقت هم ارضا نمی‌شه.
لجبازی کردم، به زبان امید واهی داشتم و به درک دیگری. پاکوبان برزمین، اصرار می‌کردم که من می‌تونم دیگری رو بشناسم و ببینم در کمال خودش و خودم رو بیان کنم، تا غایت خودم. نمی‌شه، از دست ما کاری برنمیاد، زبان مثل طلسم زندگی انسان‌ها رو دربرگرفته، راه فراری ازش نیست و در عین حال تنها روزنه‌ی امید و نجات‌مونه.

بارت سخن عاشق رو با علم به تمامی این‌ها می‌نویسه. پس کتابش رو با این جمله شروع می‌کنه:«سخن عاشق، امروزه سخنی از فرط تنهایی‌ست» و با این حال می‌نویسه. چرا؟

چقدر اندیشمند می‌شناسید که در مورد عشق اندیشه‌ورزی کرده باشن؟ چقدرشون عاشقانه این کار رو انجام دادن؟ چه کسی رو می‌شناسید در تاریخ طویل فلسفه که واقعا «عاشق» بوده باشه؟
کدوم فیلسوفی خودش وارد گود شده و بودن در ماجرای عاشقانه رو اونقدر ارزشمند دونسته که در موردش حرف بزنه؟‌ بدون ترس از اون و بدون فاصله‌گیری افراطی.

عاشق بودن و احساساتی‌گری همیشه منع شده. در تقابل عقل و احساس در دنیای فلاسفه و (بیاید صادق باشیم) دنیای خود ما، عقل همیشه برنده شده و این یعنی تنهایی که بارت در ابتدای کتابش ازش حرف می‌زنه دو وجه داره، هم فردی و هم اجتماعی. عاشق هیچوقت نمی‌تونه کامل عشقش رو بیان کنه و عاشق هیچوقت نه در جامعه، نه در سیاست، نه در فرهنگ و نهاد قدرت پذیرفته نمی‌شه. عاشق و سخنش، سخنی‌ست از فرط تنهایی.

و بارت با این حال می‌نویسه. هر جا که در ادبیات به ماجرای عاشقانه‌ای برخورده براش حاشیه‌نویسی کرده. هر فیلسوفی که جرئت کرده و کمی به عشق نزدیک شده بارت پیداش کرده، جملاتش رو خونده و بر اون‌ها شرحی نوشته. هر چند ناقص، هرچند همیشه کمی دور از آنچه دقیقا حس می‌کنیم، اما با تنها چیزی که اون رو خوب بلد بوده، با کلمات که تنها دستاویز هرانسانیه از عشق حرف زده و با افتخار هم حرف زده. اعاده‌ی حیثیت کرده از عشق و کلاهش رو برای این احساس شگفت‌انگیز برداشته. 

اگر بخوام چیزی از این کتاب برای خودم بردارم همین یک جمله‌ست :«با وجود دشواری‌های ماجرای من، با وجود بغض‌ها، تشویش‌ها و تردیدها، با وجود حسرت‌هایی که در این راه خواهم خورد، من بی‌وقفه در دل خود بر عشق به‌عنوان ارزش آری خواهم گفت.»
        

4

کتاب کوچک آغوش

2

کتاب کوچک آغوش

2

نرگس عمویی پسندید.
فلان فلان شده ها
          طنز و موقعیت‌های ما در جهان؛
چگونه می‌توان با طنزی از جامعۀ دیگر هم‌زبان شد و آن را فهمید؟

0- بخشِ مهمی از این متن تجربۀ خوندن چند داستان از داستان‌های این کتاب برای بچه‌های کلاس درسِ انشاست. سعی ‌می‌کنم روایتی از خوانش این کتاب در کلاس درس داشته باشم. نیمۀ دوم این متن خواهد بود.

1- تا به حال بسیار از «موقعیت‌مندی» و جاگیرشدنِ متنِ طنز در موقعیت (همان زوج مرتبِ مکان و زمان/کرونوپ)  گفته ام. در این متن تلاش خواهم کرد تا با توضیح حجاب‌هایی که همین زمان و مکان ایجاد می‌کنند توضیح بدهم یک اثر ادبیِ طنز چگونه امکانِ گسترش خود در میانِ فرهنگ‌ها را ایجاد می‌کند.
تاکید روی موقعیت‌مندی و دوگانۀ مکان و زمان در ادبیات طنز یک سوال را ایجاد می‌کند: «اگر ادبیاتِ طنز این چنین زمینه‌مند است، چگونه با سیت‌کام‌های خارجی می‌خندیم و ادبیاتِ ترجمه‌شده برامان شیرین و خنده‌دار است؟». به بیانی اگر قرار است زمان (عزیز نسین (1915-1995) در قرن 20 زیست می‌کرد) و مکان (عزیز نسین ترک بوده است و در مورد ترکیه می‌نوشته است) جزو امورِ اساسی در طنز باشد و طنز نباید جاکن شده باشد، سمپاتی و هم‌فهمیِ ما با طنزهای دیگرِ فرهنگ‌ها چگونه ممکن است؟ این از آن سوالات بزرگی است که اگر حل شود، تقریبا معمای ژانر کمدی و طنز را تا حدِ خوبی حل کرده است و به همین دلیل در ادامه سعی می‌کنم از حداقل یک مسیر که می‌دانم به این پرسش پاسخ بدهم؛ آن مسیر هم دو بخش دارد، یکی همه‌شمول بودن برخی تم‌ها  و درون‌مایه‌های طنز است و دیگری همانندی و یکسانیِ طنزآمیز بودنِ موقعیت طنز (فرم طنز). توضیح خواهم داد.

2- معمولا در متنِ طنز با سویه‌های تاریک زندگی بشر کار داریم و این جمله را همه شنیده و حتی زیسته ایم که: ما مردمان در تاریکی مانند یکدیگر ایم. کیست که شنیع بودنِ خیانت و دروغ را نچشیده باشد؟ کیست که حقیر بودن و شایع بودن تذویر را زیست نکرده باشد؟ کیست که از دستِ مغرورهای پوشالین و تهی حرص نخورده باشد؟ خب، وقتی همین امورِ تکرارشونده بن‌مایۀ آثار طنز باشد و بخواهد چنین «موقعیت‌هایی» را مورد تمسخر قرار بدهد، طبیعی است که ما با اینکه در مکانی جز مکانِ نویسندۀ اثر طنز باشیم، بتوانیم طنز را بفهمیم. اصلا نباید موقعیت و مکان را به معنای مضیقِ کلمه استفاده کنیم و موقعیت را باید فضا/مجموعه‌ای دانست که با ارجاع به آن طنز برای ما معنادار است، اگر چنین مجموعه‌ای تکرار شود، گویی ما در همان جهان و موقعیتِ نویسنده ایم و می‌توانیم اثر را بفهمیم (البته قرار نیست دقیقا همان‌چیزی را بفهمیم که نویسنده می‌خواسته است و قصد کرده است، بلکه صرفا این مهم است که متن برایمان مهمل نباشد و معنادار باشد).
بیشتر از این شرح و بسط نمی‌دم، اما مسائلی که عزیز نسین از آن‌ها می‌نالد چنین ویژگی و وضعیتی دارند.

3- فارغ از محتوا و درون‌مایۀ اثر طنز، فرمِ اثر طنز یک همه‌شمولی‌ای دارد که می‌تواند علیه حجاب‌ها سینه سپر کند و فهم‌پذیری بینافرهنگی را ممکن کند.
خیلی ساده، وقتی چارلی چاپلین لنگ می‌زند و به زمین می‌خورد، چه منی که در نیویورک آمریکا باشم چه در تهرانِ ایران، به این موقعیت طنز می‌خندم و این بدلیل ویژگی‌های فرمی اثر هنری است. برای نمونه، طنزی که با بازی‌کردن با انتظارات بیننده/خواننده همراه است، اگر بتواند با آن انتظارات بازی کند، آن مخاطب را هرجای عالم که باشد می‌خنداند (منظور از بازی کردن با انتظارات خواننده موقعیت‌های طنزی است که خلاف‌آمد رویۀ عادیِ امور است. برای مثال وقتی در فیلمی پسری به پدر بگوید: «بابا دست در دماغ نکن، کار زشتی است» و این موقعیت سینمایی خوب اجرا شده باشد، به احتمال قوی ما خنده‌ای، لبخندی، کیفی چیزی خواهیم کرد).
این مورد را هم می‌شود و باید بیشتر شرح بدهم، اما فعلا گذر می‌کنم. اگر گاف و ایرادی بود، حتما بهم خبر بدید. خوشحال خواهم شد.

4- می‌رسیم سرِ اصل مطلب؛ تجربۀ خوانش سه داستان از داستان‌های این کتاب در کلاسِ درس انشا برای بچه‌های کلاسم. سه داستانی که خواندم اینها بود:
- سگِ چوپان و ترن (قصه)
- حوزۀ استحفاظی 
- فرزندانم، آدم باشید! (قصه)
از بین این سه داستان،  «فرزندانم، آدم باشید!» را در کلاسِ مجازی خوندم (که خب یعنی حیف شدنِ داستان و هیچ بازخوردِ درستی از بچه‌ها نمی‌تونم بگیرم) اما دوتای دیگر را سرِ کلاس خوندم و سرِ کلاس کلی در موردش صحبت کردیم.
4-1) اول «سگ چوپان و ترن» را در کلاس خواندم. یک خطیِ داستان این است (اسپویل دارد طبیعتا): یک سگِ گله داریم و گلۀ آن سگ در کنار یک خطِ راه‌آهن دارد چرا می‌کند و وقتی ترن و قطار از روی راه‌آهن رد می‌شود، سگِ قهرمانِ ما می‌رود که ترن را کیخ و دور کند. سگ می‌رود و به خیالِ خود موفق شده است (طبیعتا قطار به مرور دور خواهد شد، مستقل از واق واقِ سگ) اما وقتی بر می‌گردد می‌بیند که گرگ به گله زده است و تمام گله را دریده؛ اما سگ که گمان کرده است در دور کردنِ قطار موفق بوده است، در پایان داستان شاد «به خود بالید بعد خسته و بی‌تاب دراز کشید و به لاشه‌های رمه/گله نگاه کرد و لذت برد».
انتظار داشتم که طنزی که در روایت داستان هست بیشترین تاثیر را داشته باشد، اما «تصاویرِ داستانی» بیشترین کار را می‌کردند (البته شوکی که داستان ایجاد می‌کرد اثرگذار بود). یکی از تصاویر، همین تصویرِ مضحکی است که یک سگ دارد کنار و پشتِ یک ترن پارس می‌کند (طبیعتا سرِ کلاس واق واق نکردم. همین‌جوری از سر و کله‌ام بالا می‌روندُ‌فرض کن سرِ کلاس پارس هم می‌کردم براشون). جالب‌ترین بخشِ این تصاویر هم جایی بود که «داشت ترن در افق محو می‌شد و به یک نقطه تبدیل شد». تصویرِ دوم مورد توجه وقتی بود که سگ از روی تپه رد شد، و در منظرۀ روبروی خود گلۀ خورده شده را دید. این تصویر هم آهی از نهادِ بچه‌ها بلند کرد. خیلی نمی‌خوام برداشتِ زیادی بکنم، اما این «تصویری فهمیدن» به نظرم خیلی مهم است؛ برای همین به صورت جدی می‌خوام برای بچه‌ها داستان بخونم تا اندکی ذهن‌شون داستانی و روایی هم عالم رو بفهمه و غرق در تک تصاویرِ ناپیوسته نشن.
4-2) داستانِ بعدی که داستانِ «حوزۀ استحفاظی» بود در یک خط چنین است: یک زوجِ جوان جدیدا یک خانه خریده اند؛ به قیمتِ مفت. شب هنگام، از آن خانه دزدی می‌شود. مرد به کلانتری پلیس نزدیک می‌رود، اما پلیس می‌گوید: «این ملک در حوزۀ استحفاطیِ ما نیست و برو کلانتری فلان». به کلانتری فلان می‌روند و همین جمله را می‌شوند و ژاندارمری هم دردی را دوا نمی‌کند؛ خلاصه این خانه در نقطۀ کور بنا شده است. حال در این میان کلی موقعیت طنز هست که به فراخور در متنِ داستان قرار گرفته است.
در این داستان، به نحوِ جالبی  بچه‌ها بیشتر با روایت همدل بودند، یعنی بیشتر می‌فهمیدند چه خبر است. در کنارِ این مهم‌ترین اتفاقی که در این داستان افتاد مستقیم به داستان ربط نداشت. اغلب بچه‌های کلاس داستان را دوست داشتند و داشتند از داستان خوب می‌گفتند که از آخر کلاس یکی از بچه‌ها که دستش رو بالا برده بود، اجازه صحبت گرفت؛ اجازه صحبت همانا و مخالفت کردن همان. شروع کرد و گفت اصلا داستانِ خوبی نبوده به نظرش. نکتۀ جالبِ این بچه این نبود که با داستانی که «معلم سر کلاس خوانده» زاویه دارد بلکه مسئلۀ اصلی این بود که جلوی هم‌سن‌وسال‌ها و حتی بغل دستی‌اش (که خیلی هم با هم رفیق بودن؛ از بس سرِ کلاس با هم حرف می‌زدن :)) ) باهاش موافق نبودن و به نظرشون داستان خوب بود، ولی این دلیل نمی‌شد سینه سپر نکنه و نگه این داستان به مذاقش خوش نیومده (اگه چند جلسه با اینا بچرخید می‌فهمید که کمتر سراغِ این اند که لزوما چون کاری را بزرگ‌تر-معلمی انجام داده است، نقد نکنند و نظرشون رو نگن. به نظر و در نگاه اول شاید بی‌ادبی  باشد، اما تنها نگاه اول چنین تصویری می‌سازد و می‌فهمید که این جسور بودن، صرفا بخاطر این است که این بچه‌ها به احتمال قوی در همین سن و سال به این نتیجه رسیدند که می‌توان نظری داشت مخالف اقتدار (که در کلاس درس معلم باشد) و فضا اگر به نحوی باشد که بتوانند خودشان را بروز دهند، به راحتی مخالفت می‌کنند).
البته منم اینجا ورود کردم و دو تا جمله رو خطِ قرمز کلاس کردم:
جلمه اول: این داستان/متن را دوست داشتم.
جمله دوم:این داستان/متن را دوست نداشتم.
کسی این دوتا تک جمله رو بگه، از خطِ قرمز کلاس رد شده و «حرف فاقد اعتبار زده» بلکه باید از چرایی‌ها و اینا حرف بزنیم. چرا دوست داشتیم و چرا نداشتیم. به نظرم همین یه مورد رو بچه‌ها تاحدی یادبگیرند، خیلی اتفاق خوبی خواهد بود.

خلاصه، این بود ماجرای کلاسِ من :))
در ضمن، بچه‌های کلاسم، کلاس چهارم تشریف دارن.

پی‌نوشت: می‌دونم طولانی شد، ولی دوست دارم به مرور از کلاس درسم رد بجا بذارم. الان به نظرتون حیف نیست این داستانی که داشتم رو فراموش کنم؟ مکتوب کردم که فراموش نشه.
        

33

لهجه‌ها اهلی نمی‌شوند

2

نرگس عمویی پسندید.
Ovid: Heroides and Amores
          تا به حال به این فکر کردید که اگر زن‌های قصه‌های اساطیری فرصت می‌کردند قصه‌های خودشان را بازگو کنند، چه چیزی برای تعریف کردن داشتند؟

این سوال احتمالاً  همان ایده‌ای بود که اووید، شاعر روم باستان را به نوشتن مجموعه‌ای از نامه‌ها با عنوان هیرواید یا «نامه‌های قهرمانان» ترغیب کرد. این کتاب مجموعه‌ای از ۲۱ نامه‌ست که به استثنای دو مورد، تماماً از زبان زن‌ها روایت می‌شوند. زن‌هایی معروف در قصه‌های اسطوره‌ای یونان و روم که اغلب صدایشان در این روایت‌ها گم شده بود. طی چند ماهی که درگیر خواندن این شعرها/نامه‌ها بودم، فرصتی پیدا کردم تا قصه‌های معروف و محبوبم را از زبان زنانی بخوانم که بسیاری از آن‌ها برای من الهام‌بخش و دوست‌داشتنی بودند؛ زنانی مثل مده‌آ، هلن تروآ، پنلوپه، آریادنه و دیگران.

نامه‌های شاعرانه:
اووید شاعر معروف رومی که سال ۴۳ قبل از میلاد متولد شد، تاثیر قابل توجهی بر روایت‌های اساطیری که امروز به گوش ما آشنا هستند داشت و هرچند او قبل از هر چیز شاعر بود، اما در این مجموعه قالب نامه‌ را برای نوشتن این شعرها انتخاب می‌کند. این نامه‌ها از زبان زنانی نوشته‌ شده‌اند که برای محبوب یا معشوق خودشان نامه‌ای –اغلب– عاشقانه می‌نویسند. انتخاب هوشمندانه‌ی او در فرم به صورت نامه‌نویسی تاثیری چندجانبه بر مخاطب دارد. نخست اینکه قالب نامه جنبه‌ی احساسی شعرها را دو چندان کرده و خواننده‌ را بیشتر درگیر داستانی می‌کند که در حال بازگو شدن است. ثانیاً استفاده از ضمیر اول شخص ترفندی‌ست از طرف اووید که صدای این زن‌ها را رساتر به گوش ما برساند. 

زنان نویسنده:
مشخص است که این مجموعه تلاشی‌ست برای بازگرداندن صدای زنان به روایت‌های اسطوره‌ای. اووید با انتخاب زنانی مانند پنلوپه و مده‌آ که از مشهورترین شخصیت‌های اساطیر هستند و زنانی کمتر شناخته‌شده همچون سفو، دیدو و هرمیون، ترکیبی جالب و متنوع از شخصیت‌های برجسته و حاشیه‌ای ارائه کرده. این انتخاب برای من، که همیشه مشتاق شنیدن روایت‌های گمشده و کمتر پرداخته‌شده هستم، ارزشمند و قابل‌تأمل بود.

بازنمایی فرهنگ و جامعه روم و یونان:
فراتر از جنبه‌ی عاشقانه این نامه‌های می‌توانند دریچه‌ای باشند به فرهنگ و جامعه باستانی و طرز برخورد آن‌ها با مسائل جنسیتی و حتی در برخی موارد، حقوقی! هر چند که تعداد زیادی از این نامه‌ها بازتابی عینی از وضعیت جامعه‌ی آن زمان هستند اما بخش دیگری صرفاً بازتاب آرمان‌ها و آرزوهای اووید برای جامعه‌ی ایده‌آلش است. برای مثال همین مسئله‌ی صدای زنانه و نوشتن از زبان زنان دست‌کمی از هنجارشکنی نداشت. یا در تعدادی از نامه‌ها به موضوعاتی مثل حق انتخاب در ازدواج و رد ازدواج‌های اجباری (که امروز هم در مورد آن‌ها بحث به فراوان در جریان است) پرداخته شده. همچنین در نامه‌هایی مثل نامه‌ی هلن به پاریس یا سیدیپه به آکونْتیوس مسئله عاملیت زنان و نقد آن به‌وضوح دیده می‌شود. زن‌هایی که در این دو قصه‌ی به خصوص توسط پاریس ربوده و توسط آکونْتیوس فریب داده شدند. 

تخیل یا بازگویی سنت؟
یکی از پرسش‌های مهم زمان مطالعه‌ی این کتاب این است که چه مقدار از این نامه‌ها بر اساس روایات مرسوم اسطوره‌ها نوشته شده‌اند و چه مقدار حاصل تخیل اووید است؟ هرچند که این پرسش اساساً در مسئله‌ی اساطیر با پیچیدگی‌های زیادی همراه است اما می‌توانیم در مورد میزان وفادار بودن اووید به روایات مرسوم از این اسطوره‌ها سوال طرح کنیم. بخش‌هایی از این داستان‌ها، مانند جدایی ۲۰ ساله پنلوپه و اودیسه، کاملاً بر اساس روایت‌های سنتی هستند، اما بخش‌هایی همچون نوشتن نامه توسط پنلوپه به اودیسه، چیزی‌ست که ما آن را مدیون تخیل فوق‌العاده‌ی اووید هستیم. 

۱۹ زن و ۲ مرد:
دو نامه از این مجموعه از زبان مردان نوشته شده‌اند: یعنی نامه‌ی پاریس به هلن و نامه‌ی آکونْتیوس به سیدیپه. این خروج اووید از ساختار کلی اثر شاید در ابتدا جای پرسش داشته باشد اما من فکر می‌کنم در این دو مورد هدف اووید نشان دادن تنوع و حتی تضاد دیدگاه‌های زنانه و مردانه در مورد یک قصه‌ی «واحد» است. به خصوص در این دو قصه‌ که ماجرای  اصلی آن‌ها بیش از عشق، زیر سوال رفتن عاملیت زن است. 

در آخر، فکر می‌کنم خواندن این کتاب برای مخاطبان آثار نمایشنامه‌نویسانی مثل اوریپید یا خوانندگان هومر خالی از لطف نباشد. با این حال به دلیل حجم نسبتاً زیاد کتاب و نیاز به دانش قبلی در مورد اساطیر در توصیه کردنش به کسانی که اهل اسطوره نیستند تعلل می‌کنم. هر چند توصیه می‌کنم به خاطر توانایی مثال‌زدنی اووید در شعر نوشتن حداقل یکی دو تا از شعرهای این مجموعه را بخوانید. باشد که شما هم مثل من لذت ببرید.
        

23