یادداشتهای زینب هادی (31) زینب هادی 3 روز پیش آزاده در سرزمین رویان؛ آبگینه به مهمانی میرود هاجر صفائیه 4.3 2 چه عجب یک کتاب ایرانی شاد و پرانرژی و مثبت خواندیم 0 0 زینب هادی 1404/1/28 من اطلاعاتی بودم جلد 2 راضیه ولدبیگی 4.4 2 ایستادی به جنگ رودررو خنجر از پشت میزند دشمن گویی از ما، و در نهان بر ما وطنم پشت حیله را بشکن وقتی اینقدر خائن وطنی داریم و دشمن غیروطنی، فقط خداست که دو دستی ما رو در آغوش باید بگیره که از هر آسیب و خطر و انحرافی در امان باشیم ما چقدر مدیون آدمهایی هستیم که نمیشناسیمشون اما مدیونشونیم کاش امثال این کتابها از زبان این افراد بیشتر نوشته بشود که بعد از سالها دشمنان این خاک و بوم، جای جلاد و شهید رو عوض نکنن، که فرقهها و نحلههایی که دارن خون مردم رو الان میمکند فردا مظلومنمایی نکنن و جوانان فردا را منحرف نکنن 0 2 زینب هادی 1404/1/9 من اطلاعاتی بودم جلد 1 رضا اکبری آهنگر 4.2 4 [ما کاری نکردیم و بلد نبودیم، خدا کمک کرد، لطف خدا بود] کلیدواژه این کتاب است وقتی فرد بدون درنظر گرفتن موانع، خالصانه و خالصانه و خالصانه کار کند و کار کند، اونجاست که خدا خودش رو نشون میده و کار رو به ثمر میرسونه و برکت نازل میکنه حفظ جمهوری اسلامی مرهون و مدیون این اخلاصهاست و چیزی که خودم در مدت زندگیم با دقت در زندگی اقوام، دوستان، آشنایان، همکاران، همکلاسیها و هموطنانم دیدم از زبان این مأمور مجرب هم شنیدم و تأییدی شد بر نظریهام، اینکه به این نتیجه رسیده بودم: هرکس, هر توهینی به امام و رهبری میکنه یا در تولدش یا در درآمد و زندگیاش آلودگی و ناپاکی و حرامی هست، و در این کتاب خواندم از زبان این مأمور اطلاعاتی:«من یک اعتقادی دارم، کسانی که با حضرت امام خصومت دارند؛ در زندگیشان یا فساد اخلاقی دارند یا فساد اقتصادی، نه اینکه جفتش را نداشته باشند، حداقل یکیاش را دارند»صفحه ۱۱۵ چقدر نادانسته و ناشناخته، مدیون امثال این افراد هستیم که در آرامش زندگی گنیم، درس بخوانیم، کار کنیم، موفقیت کسب کنیم، بخواهیم و نخواهیم، اینها هم در ثواب اعمال ما شریک هستند و دین بر گردن ما دارند، همیشه دعایشان کنیم باید افراد بیشتری خاطراتشان را برای ثبت در تاریخ بازگو کنند، . ان شاءالله کتابهای بیشتری در این زمینه منتشر بشود 0 1 زینب هادی 1404/1/6 آن سوی مرگ جمال صادقی 4.3 71 بهتنهایی خوندن این کتاب خلی از لطف نیست اما چه بهتر با صوتهای توضیح و تفصیل امینیخواه گوش داده بشه کاش منبرها همینطوری بودن، توضیح و تفسیر کتابها، شاید اینطوری کتابخوانی بیشتر رواج میگرفت ضمن اینکه باید مدنظر داشت از انسانهای غیرمعصوم بت نسازیم. نه صددرصد بپذیریمشون و قبولشون کنیم و نه صددرصد ردشون کنیم. ببینیم چی میگن حرفای خوبشون رو استفاده کنیم 0 0 زینب هادی 1404/1/6 پسرک فلافل فروش؛ زندگینامه و خاطرات بسیجی مدافع حرم، طلبه شهید محمدهادی ذوالفقاری گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 4.5 51 شنیدم در حدیثی آمده: شهادت اجل کسی را جلو نمیاندازد یعنی قرار بوده محمدهادی ذوالفقاری در همین سن ۲۶سالگی بمیرد، با اسهالی یا ترقهبازی شب چهارشنبه سوری، یا با وطنفروشی و هزاران نوع مرگ زرد و قهوهای اما محمدهادی مرگ سرخ را انتخاب کرد نوع رفتنش را خودش انتخاب کرد و رقم زد شهیدانه زیست، تا با شهادت برود علیوار کار کرد، علیوار در راه خدا بخشید و خرج کرد، در کنار علی ماندگار شد محمدهادی یک انسان بسیار عادی بود. مثل بقیه. تنها تفاوت او، عمل دقیق به دستورهای دین بود. ارادت شدید به ولایت فقیه بذل و بخش بسیار مال در راه رضایت خدا آن هم مال بهدستآمده از راه حلال و کسب و کار و تلاش علاقه و ارادت به اهلبیت و شهدا ویژگیهای بارزی بود که درباره این شهید فهمیدم محمدهادی نازپرورده نبود، پرتوقع و زباندراز و دائمالنق و ناله مثل بسیاری از همنسلانش نبود محمدهادی زحمتکش بود و طرفدار پابرهنگان آب لب و لوچهاش آویزان برای غرب و غربپرستان نبود راهشون پررهرو 0 2 زینب هادی 1404/1/6 خاطرات مستر همفر جاسوس انگلیسی در کشورهای اسلامی علی کاظمی 3.9 2 باید جزء کتابهای درسی مدرسه باشه، اونم هر سال تحصیلی با تفصیل و تفسیرش 0 0 زینب هادی 1404/1/1 مصطفی گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 4.1 5 کتاب را شنبه 24 اسفند سال 1392 از پادگان دژ خرمشهر خریده بودم. دقیقا روز شهادت حضرت صدیقه زهرا. به دلیل علاقهام به شهید، ویژهتر به خاطر علاقه خاص ایشان به حضرت زهرا که باعث میشه شهدای ارادتمند به حضرت زهرا را ویژه دوست داشته باشم. وگرنه به نظرم کتاب ضعیفی بود و خاطرات درهم و نامناسب بازگو شده بودند 0 1 زینب هادی 1403/8/30 معلم انگلیسی جلد 1 اعظم عینی 4.0 3 در نمایشگاه کتاب، پشت میز فروش ایستاده بودم که خانمی به من نزدیک شد. حالت بهت و نگرانی شدیدی در چشمهایش دیده میشد. از من پرسید: «خانوم شما کتاب معلم انگلیسی رو خوندید؟» در جوابش گفتم خیر. سؤال بعدی رو پرسید: «جلدش رو دیدید؟» کلیاتی از جلد را به خاطر آوردم؛ در این حد که عکس زنی روی جلد است. گفتم: «تا حدودی میدونم روی جلد چیه. چطور؟» با تأکید خاصی به جلد حساس شده بود و مدام میپرسید آیا با جزئیات میدانم چه روی جلد وجود دارد یا نه. حساسیتم را برانگیخته بود. حدس میزدم شاید شاکی است از اینکه چرا تصویر یک زن روی جلد کتاب است آن هم در انتشاراتی چون انتشارات جمکران یا اشکالاتی بیشتر. برای اینکه بدانم چه منظور و قصدی دارد خواستم تا کتاب را بیاورد و بدانم جلدش چه مشکلی دارد. کتاب را آورد اما این بار با ذوق توضیح داد که اسم کتاب معلم انگلیسی است. کتاب را کنار صورتش نگه داشت. خواست تا به چهره خودش و زن روی جلد توجه کنم. چه جالب! چه شباهتی داشتند تصویر روی جلد و این خانم. گفت: «شبیه نیستیم؟» خندیدم که چرا. در ادامه توضیح داد که خودش معلم زبان انگلیسی است و با شاگردانش داشته از کنار قفسۀ کتابها میگذشته که یکهو شاگردانش او را روی جلد کتابی دیدهاند با عنوان شغلیاش. اتفاق جالبی بود و همین کنجکاویام را برانگیخت تا درباره موضوع داستان از همکاران بپرسم. گفتند موضوعش «قحطی بزرگ» است. اگر به خودم بود نه نام کتاب و نه جلدش ترغیبم نمیکرد به سراغش بروم، اما موضوع بهشدت برایم جذابیت داشت و با خود گفتم چه عجب یک نفر بالاخره سراغ چنین موضوع مهمی رفت. اولین بار در یک برنامه تلویزیونی دیده بودم درباره قحطی بزرگ صحبت میکند. نمیدانستم موضوع چیست و درباره آن نشنیده بودم. وقتی مهمان برنامه بیشتر توضیح داد، تعجب کردم چرا چنین موضوع مهم تاریخی در هیچیک از کتابهای تاریخ مدرسۀ ما گفته نشده بود؛ درصورتیکه اگر غربیها یکدهم این اتفاق را تجربه میکردند، در تمام رسانهها و هنر و ادبیاتشان آن را بهشدت بازتاب میدادند؛ مثل افسانه هولوکاست که در تمام ادبیات، هنر و فیلمهایشان صحبتی از آن میشود و من کتابی خوانده بودم درباره جنگ جهانی در انگلیس که دقیقا همزمان بوده با قحطی بزرگ ما و در همان کتاب اشاراتی هم به افسانه هلوکاست شده بود اما ما این واقعه مهم تاریخمان را در هیچ کجا نشنیده بودیم و اکنون برای اولین بار کتاب داستانی درباره آن دیدهام. کتاب را امانت گرفتم تا مطالعه کنم. قطر کتاب انگیزه مطالعه را در من کم میکرد، اما با خودم گفتم روزی نهایت پنج فصلش را مطالعه کنم که هرکدام دوسه صفحه بود. میشد روزی حدود ده صفحه و پانزده روزی طول میکشید که این داستان 77فصلی را تمام کنم. روشی که یاد گرفته بودم به همین شکل در خودم انگیزه مطالعه کتابهای بسیاری را به وجود بیاورم. تکنیک خرد کردن سنگ بزرگ به تکههای کوچک و برداشتن تکهتکه آن، به جای سنگ بزرگی که علامت نزدن است. معلم انگلیسی نوشته اعظم عینی است. داستان مربوط است به دوران پهلوی اول و تاریخی حدود صد سال پیش که شاید پدربزرگها و مادربزرگهای بسیاری از ما آن زمان را به یاد داشته باشند و خاطراتش را بگویند. شخصیت اول داستان دختر نوجوانی است به نام ماهگل که پس از سختیهای بسیار در زندگی و مرگ شوهر جوانش حالا به ازدواج خانی درآمده است و باید با بالا و پایین زندگی کنار بیاید. حس و حال داستان برایم چیزی بین سریال «پس از باران» و «بانوی عمارت» بود. البته کتاب از آن دست داستانهایی است که پر از نامهایی که باید به خاطر سپرد تا بدانیم شخصیتها کیبهکی است و چه نسبت و رابطهای باهم دارند و چه کاری انجام میدهند و برای منی که بیشتر دوست دارم داستان پرحادثه باشد، این حجم از توصیف پوشاک و دکوراسیون و حوادث غیرلازم، آزاردهنده است؛ مخصوصاً که به پیشبرد داستان هم کمکی نمیکند و اگر نبودند هم ضرری به داستان نمیزد و حتی کتاب کم حجمتر و کم قیمتتر میشد. اما داستان آنقدری کشش و جذابیت دارد که مرا ترغیب کند به ادامه دادن و حتی از برنامه روزانه که روزی پنج فصل خواندن بود فراتر بروم و بیشتر بخوانم. داستان برای سالهای بسیار سختی است که حاصل بدخواهیهای همیشگی دشمنان برای نابودی این مردم و سرزمین بوده و حتی کمکاریها و غفلتهای وطنفروشان. اینکه این سرزمین چه روزهایی را پشت سر گذاشته و از پس هر سختی چگونه توانسته بیرون بیاید. در حین خواندن کتاب مدام این شعر را زمزمه میکنم "گویی از ما و در نهان بر ما، خنجر از پشت میزند دشمن" معلم انگلیسی پر از افرادی است که هریک نماینده یک قشر و تفکر هستند که نشان میدهد هرکدام در نوع خود در آسیب زدن یا نجات این مرزوبوم چگونه نقش ایفا میکنند. قشرها و تفکراتی که هنوز در تاریخ و دنیای امروز هم جاری هستند. آنچه بعداز خواندن کتاب برایم سؤال ایجاد کرده، این است که چه چیز یا چه کسی مانع شده است تا چنین حادثه مهم و عبرتآموز تاریخی برای نسل ما بازگو نشود؟ حادثهای که چندان هم از ما دور نبوده. چه دستهایی مانع شده است تا این تاریخ در مدارس ما گنجانده نشود؟ و میخواسته جنایات کدام اهریمن تاریخ را از حافظه کشور ما پاک کند تا امروزه آن را تطهیرشده جلوه بدهد؟ پهلوی یا دستنشاندههای انگلیس؟ در هر صورت معلم انگلیسی اشاره لطیفی است درباره آنچه در سالهای ابتدایی قرن گذشته بر سر ایران آمده و چه کسی آن بلا را سر ایران آورده است. شاید نویسنده بهواسطه زن بودنش فضا را تلطیف کرده و از عمق فاجعه، زیاد نگفته است. 1 13 زینب هادی 1403/7/11 معبد زیرزمینی معصومه میرابوطالبی 4.4 55 چند روز دیگر یک سال میشود. یعنی 365 روز میگذرد از شروع یک طوفان. طوفان الأقصی. موجی که شروع شد تا در هر بار جَزرش یک مشت زباله را بیرون بریزد از صف انسانیت و با هر مَدّش یک مشت انسان را بیاورد به سمت درست تاریخ. در این 365 روز جنایتی که هرکدامش برابر است با یکی از جنایات طول تاریخ، چشم امیدمان به مردانی است صورت پوشیده با چفیه که از دل تونلهایی در دل زمین بجوشند و یورش ببرند به خناسترین زادۀ شیطان و شمر زمان. تونلهایی که صهیونیست با تمام دبدبه و کبکبه و همه تجهیزات و تکنولوژیهای پیشرفته و بهروزش نتوانسته پی به وجودشان ببرد و ردی از آنها بیابد تا مانع نزول نجمهای ثاقب بشود بر پیکرۀ نجس و آلودهاش. تونلهایی که اگر رد تاریخیاش را بزنی ریشهاش در همین خاک ایران خودمان پیدا میشود. در روزهایی که رزمندههای ما پنجه فشرده بودند بر گلوی یکی از دیکتاتورهای تاریخ و با ابدعات و نوآوریها و عزمهای پولادینشان سدی شده بودند درمقابل جنگی جهانی که همه جهان استکبار برضد کشور عزیز و تنهایمان علم کرده بودند. آن روزها ما تنها بودیم با حداقلترین تجهیزات مادی. اما مگر برای مردان خدا بنبست و ناامیدی هست؟ بیایید از روزهای مهر سال 1403 برویم به آخرین روزهای سرد اسفند سال 1360. برویم کنار رود کرخه. برویم داخل سنگر فرماندهان عالی ارتش. عملیاتی در پیش است اما موانعی بر سر راه است. وجود رودخانه و باتلاقی بودن زمین، میدانهای مین گسترده، برتری دید دشمن که اجازه بهکارگیری گسترده نیروها و انجام عملیات وسیع را نمیدهند. شما فرمانده باشید چه کار میکنید؟ چاره کار کجاست؟ یا راهی خواهم ساخت یا راهی خواهم یافت. راه روی زمین بسته است، زیرِزمین که بسته نیست. همین ایده فرماندهان باعث میشود بروند سراغ مقنیهای یزدی و کلید عملیاتی مخفی و محرمانه زده میشود تا بدون اینکه خودشان بدانند زمینهساز بزرگترین فتح رزمندههای اسلام بشوند و نامشان در تاریخ ثبت بشود و بشوند الگوی رزمندگان آینده و برای روزهای معاصر ما. سرپرستی این کار به عهده استادکار مقنیهای میبد حاج غلامحسین رعیت رکنآبادی میافتد تا با گروههای مخلصش و کار شبانهروزی و بهشدت محرمانه حدود ۴۶۰ متر کانال حفر کنند، آن هم زیر گوش تیز بعثیها. همین موضوع انگیزهای شده است برای معصومه میرابوطالبی، نویسنده حوزه کودک و نوجوان تا از این حماسه ناگفته دفاع مقدس داستانی بنویسد و نمونه موفقی از تلفیق حادثهای واقعی و در عین حال اثری ادبی و درام خلق کند و یک فیلمنامه آماده برای فیلمسازان بسازد. کتابی در 163 صفحه که خواندنش نهایتاً سه ساعتی طول بکشد اما ما را با بخشی از تاریخ ایثارگریهای هموطنانمان که حقی بر گردنمان پیدا کردهاند آشنا میکند. معبد زیرزمینی قصه است برای آدمهایی که میخواهند نقبی بزنند به اعماق وجودشان و با اعتکاف در معبد دل، خودشان را از عمق تاریکیها به بلندای آسمان پرواز دهند. بهتازگی خبر تقریظ نوشتن رهبر بر معبد زیرزمینی به افتخارات این کتاب اضافه کرده است. باشد که انگیزهای بشود برای همه نویسندگان تا گنجهای دفاع مقدس را از زیر خاک خاطرات ذهنهای افراد بیرون بکشند و دربارهاش بنویسند تا برای فرزندان این آب و خاک بازگو بشوند و باقی بمانند. شهید فرودگاه بغداد چه خوب گفت که دفاع مقدس ما قله است، و جبهه مقاومت دامنه. برگردیم به همین روزهای باقیمانده به سالگرد طوفان الأقصی. کدامیک از ما حاضریم مثل غلامحسین رعیتها چند ماه طی کار شبانهروزی در محیطی بهشدت شرجی که راه نفس را سد کند و پر از گرد و خاک که تبدیلمان میکند به مجسمههای گلی برای نجات مردم و سرزمینمان تلاش کنیم؟ در روزهای امنیت و آسایش حرفهای گندهگنده سیاسی زدن و نظریات سیاسی دادن و رد کردن عملکرد این و آن ملاک نیست، وقتی کوس جنگ نواخته بشود آن زمان است که مرد از نامرد شناخته میشود و مشخص میشود چه کسانی واقعاً پای اعتقادات و ارزشها میایستند و از جان و مال دیگران دفاع میکنند. مثل همین روزهای امروز ما که یک عده رجزگوی فضای مجازیاند و یک عده در تونلهای زیرزمینی برای نجات جان زنان و کودکان سرزمینشان خواب و آسایش را بدرود گفتهاند. 0 4 زینب هادی 1403/6/16 ربات پرنده را دوست دارم علی آرمین 4.3 3 جلد یکش بهتر بود، ولی این کتاب هم نکات خوبی داشت، تلاش و پشتکار از خود گذشتگی، بخشش، وقت تلف نکردن و ... خوندنش برای همه نوجوانهایی که میخوان امیدوار و پرتلاش باشن مناسب است 0 0 زینب هادی 1403/5/18 من اگر روضه خوان بودم 5.0 1 همیشه خوندیم کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود، ولی شاید کمتر خونده باشیم چطور. این کتاب روضههای کربلاست اما این بار از زاویه زینب محور، با تکتک کلماتش اشک ریختم و سوختم 0 0 زینب هادی 1403/1/4 تاریخ حضور مسلمانان و ایرانیان در قاره امریکا پیش از کریستف کلمب حمید شفیع زاده 4.0 1 این کتاب و امثالش رو باید و باید در مدرسه به ما نشان میدادند و واجب است هر ایرانی آن را بخواند، اما افسوس و هزار افسوس که معلمها و آموزش و پرورش تنها دغدغهاش گرفتن پول بیشتر است نه فهماندن حقایق و واجبات تاریخی و فرهنگی به نسلهای ایرانی 1 3 زینب هادی 1402/11/11 پسری که خانه ی بی دود ساخت الیزابت سانبی 3.9 6 از اینها بهتر تو کشورمون داشته و داریم، ولی دربارهاش نمیدونیم، نمینویسیم، نمیگیم، نمیخونیم 0 2 زینب هادی 1402/11/4 بلندیهای بادگیر امیلی برونته 3.7 126 واقعاً مزخرف وقت و پول حروم کن، به مزخرفی کتابای جین اوستین 4 3 زینب هادی 1402/10/17 روز آزادی زن: تاریخ شفاهی قیام 17 دی زنان مشهد سمیه ذوقی 4.1 11 از قیام زنان معتقد و متدین و مقید چی میدونیم؟ چرا مدارس و دانشگاهها و رسانهها اجازه نمیدن هرگز و هیچوقت از این افراد جامعه (که اغلب اکثریت هستند اما اهل نمایش و سروصدا نیستن) صدایی به گوش نسلها و افراد جامعه برسه؟ چرا کودکان و نوجوانان و جوانان ما باید در مدارس و دانشگاهها و رسانهها مدام صدای اقلیت لختشونده یا توهینکننده به مقدسات یا ملیت رو مدام نشون بدهند و اونها رو اکثریت مظلوم نشون بدن اما نمیذارن چیزی از اون اکثریت گفته بشه؟ چرا نمیذارن صداشون به گوش بقیه برسه؟ چرا از ظلمهای حداکثری که به این قشر میشه چیزی بازتاب نمیدن؟ ولی از ظلمهای ساختگی و دروغین و بدون سند و مدرکی که توهم دارن به اون اقلیت میشه، مدام میگن؟ البته که ما هم مقصیریم که نرفتیم سراغ روایتهای این اکثریت و دروغهای معلمها و اساتید و ررسانهها رو باور کردیم و تکرارش میکنیم این کتاب از معدوداسناد منتشرشده از مردم متدین و اصیل ایران است بخوانیم و به دیگران هم معرفی کنیم ۱۴۰۲/۱۰/۱۷ 0 2 زینب هادی 1402/10/11 چغک جمعی از نویسندگان 4.4 52 اسم کتاب چغک است، به لهجه مشهدی، و یعنی گنجشک کوچک و چابک به یاد هدهد حضرت سلیمان درباره نوجوان کوچولو موچولی است که به صف مبارزان پیوسته ظاهراً کتاب نوجوان است، اما من هم از خوندنش به قدری لذت بردم که یک ضرب همهاش رو خوندم داستان کتاب درباره روزهایی است که اصلا یا کمتر دربارهاش شنیدیم، روزهای نهم و دهم دی ماه پنجاه و هفت درباره فقط یکی از کشتارهایی که رژیم قبلی کرده و الانیا اصرار دارن حتی یک آدم هم نکشتن بالاخره تاریخ نشون میده واقعیت چی بوده، نه حرفای از روی هواوهوس و عناد و بی سند و مدرک کتاب پر از تصاویر است که پابهپای داستان پیش میره و باعث میشه تجسم فضا بهتر باشه، من عاشق کتابهای نوجوان تصوردارم کتاب رو بخونید و بگید نوجوونا هم بخونن تا بدونن انقلاب اسلامی ایران ازجمله اتفاقات مهم و بینظیر تاریخ بشر است که ما بهخاطر معاصر بودن، خیلی قدرش رو نمیدونیم اما آیندگان حتما به ما که تو این فضا نفس کشیدیم غبطه خواهند خورد آیندگانی که از عمق قلبم میخوام که امت حکومت امام زمان باشند و در روزهای نه چندان دور از ما رقم بخوره روایت صحیح انقلاب رو از زبان انقلابیها باید بشنویم، نه از زبان معاندان و دشمنان که اونا خیر ما رو نمیخواستن و نمیخوان و نخواهند خواست با تشکر فراوون از انتشارات صهبا 0 0 زینب هادی 1402/10/11 دختری که مزرعه را نجات داد جود ایزابلا 3.8 8 از اینها بهتر تو کشورمون داشته و داریم، ولی دربارهاش نمیدونیم، نمینویسیم، نمیگیم، نمیخونیم 0 5 زینب هادی 1402/10/8 نگهبان سرو 3.8 1 بسم الله الرحمن الرحیم برای نوجوانهایی که حوصله خواندن داستانهای طولانی و حجیم ندارند کتاب نگهبان سرو گزینه مناسبی است یا حتی برای کسانی که تازه میخواهند شروع به خواندن کتاب کنند هم میتواند مناسب باشد چون کتابی است با حجم کم و تعداد صفحات حدودا هشتاد. کتابی خوشدست و با طراحی جلد جذاب که میتواند وسوسهکننده خوبی باشد برای جلب نظر مخاطب. نگهبان سرو کتابی است برای نوجوانان با درونمایهای از همین آب و خاک و از جنس مردم خطه مازندران و درباره ظاهرا محیط زیست اما از نظر من در واقع حفظ هرنوع ثروت ملی و فرهنگی. راوی کتاب اول شخص است و پسری است به نام سپهر. داستان به صورت رفت و برگشتی روایتگر زندگی زمان حال سپهر و گذشته پدر و پدربزرگش است. سپهر در خانوادهای زندگی میکند که همه زحمتکش هستند و با وجود وضعیت مالی نامناسب هر کس با هر توانی که دارد تلاش میکند تا خانواده را از بحران نجات بدهد و این همدلی و همراهی است که کانون خانوادهشان را گرم نگه داشته و این گرما به جامعه سرایت میکند و همه به امید یکدیگر تلاش میکنند. نگهبان سرو روزهایی را روایت میکند که خانواده در تنگنا هستند و به خاطر دلسوزیهای پدر برای سرمایههای ملی، دچار مشکلاتی شدند که دزدان سرمایههای مملکت برای آنها پیش آوردند. و حالا برای یکی از ثروتهای شهر دندان تیز کردهاند و به طمع آن پاپوشی برای پدر سپهر دوختهاند. مشکلی که با تلاش سپهر که موروثی غیورند و شجاع و ظلمستیز و دوست پهلوانش و با دلسوزی و همراهی و بیتفاوت نبودن و مطالبهگری بقیه مردم شهر باید برطرف بشود. از نکات جالب این کتاب شخصیت قهرمان پدر است. چیزی که متاسفانه در کمتر جایی سراغ داریم و اغلب چهرهای خشن و ضدقهرمان از پدر به تصویر کشیده میشود. اما در این کتاب پدر ریشهدار است (مثل اکثر پدرهای ایرانی) و براساس آن داستان هم ریشهدار است. ریشهای محکم و قوی در سرزمینی پر از قهرمانان وطندوست. و خانوادهای که سر و سامان دارد و اهل رزق حلالاند و در برابر سختیهای روزگار منفعل و غرغرو نیستند. نکته منفی کتاب که چون مخاطبش هم نوجوان است داستان عشق سپهر است به خواهر دوستش. 📆1401/06/20 0 5 زینب هادی 1402/10/8 همسایه های خانم جان: روایت پرستار احسان جاویدی (از یک تجربه ناب انسانی در خاک سوریه) زینب عرفانیان 4.3 35 بسم الله الرحمن الرحیم این کتاب یه حفاریه حفاری ظریف به لایههای زیرین جنگ هر جنگی بین حق و باطل ولی این کتاب فرق داره شروعش مثل بقیه است انتظارت برای اعزام شدن با راوی، رسیدن به خط مقدم و دفاع از حرم برای اینکه پابهپای راوی رجزخوانیهای زیارت عاشورا ییت (که تسلیم باشی مقابل هرکی تسلیم اهلبیت است و تیغ کشیدن برای اونی که توی روی اهلبیت تیغ کشیده) رو در عمل ثابت کنی اما یه جایی میفهمی این بار فرق داری، اعزام میشی برای پرستاری آخه خانم جان هم خواهر همان برادریه که تا لحظه آخر دنبال نجات آدماس، حتی اگه شمر باشه آخه خانم جان دختر همون مادری است که تو دعاهاش هوای همسایهها رو داشت، هرچند همسایههای بیمعرفتی بودن حالا خانم جان دکتر احسان رو بعد پنج سال التماساش برای پذیرش، دعوت کرده با یه سریهای دیگه گلچین کرده تا بشن ویترین نمایش زینت اهلبیت (همون کونُوا لَنا زَيْناً وَ لا تَکونُوا عَلَيْنا شَيْناً) تا بشن مراقب همسایههای خانم جان کاری که حتی مجبوری به سلامت انجامش بدی و هیچ جوری سوءاستفاده نکنی وقتی همهجور امکان لزرش فراهم است خط به خط بخونید و اشک بریزید و لعن بفرستید بر کسانی که با استفاده از جهل آدما بین مردم شبهه میندازن تا از تفرقه بینشون سود خودشونو ببرن و نمیذارن حقیقت به گوش همه برسه اما دکتر احسان حواسش هم هست بین خاطراتی که تلخی جنگ و کشتار رو تا ته حلقمون میبره شوخی و مزاح هم بذاره که دلمون مچاله نشه از شقاوت اشقیا تا دلمون گرم بشه به بودن اولیا ممنون از احسان جاویدی ها بابت بودنشون با خوندن خط به خط کتاب براشون دعا کردم جزو پرستاران فتح قدس باشن 1 4 زینب هادی 1402/10/7 وقتی بابا رئیس بود تقی شجاعی 4.6 6 بسم الله الرحمن الرحیم این کتاب شاید در ظاهر برای نوجوونا نوشته شده ولی خیلی خوبه باباها بخونن بلکه الگو بگیرن که بدونن میشه خوب بود. بابای خوب،رئیس خوب،مدیر خوب یه کتاب درباره یه قهرمان. قهرمان واقعی شهید علی بیطرفان وقتی بابا رئیس بود تلاش دارد با بیانی کودکانه زندگی یک مسئول تراز انقلاب اسلامی را به تصویر بکشد کسانی که وجود داشتن اما جامعه سعی کرد کمتر ازشون بگه و ما فکر کنیم مسئولان مملکت ما فقط اختلاسگرها هستند، ولی اصل مسئولان مملکت ما امثال علی بیطرفان ها هستن و بقیه گرگها و ضدوطن هایی بودن که در لباس مسئول ظاهر شدن برای دزدیدن و چاپیدن و مأیوس کردن مردم 1401/11/16 0 3