یادداشت زینب هادی

        شاید از بهترین روزهایی که می‌شود این کتاب را خواند، همین روزها باشد، روزهایی که داریم در خاک خودمان جنگ را تجربه می‌کنیم، همیشه از دور، بیرون گود، اخبار جنگ لبنان و فلسطین و عراق و سوریه و... را می‌شنیدیم، اما الان با چشم‌های خودمان می‌بینیم و ذره‌ای از سختی‌هایی که آن‌ها سال‌ها هر لحظه‌اش چشیدند، کمی درک می‌کنیم، نمی‌شد که طرفدار فلسطین باشیم اما هم‌دردشان نه.
می‌خواستم جاهای زیبای کتاب را به صورت برش بگذارم، دیدم کل کتاب می‌شود، پس کلا بخوانیدش
آنجای کتاب خیلی تکان خوردم، که سید کمیل گفت: همه چیز من سیدحسن بود. خدای من سید بود. بعد از اون انفجار، همه چیز من فروریخت. تازه فهمیدم سید خدایی داره. خدا هم هست
و این جمله برای منی که دیشب تهدید نتانیاهو را در قصد ترور رهبرمان سید علی خوانده بودم و با اضطراب شدید فقط دعا می‌خواندم، به شدت تکان داد
      
8

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.