یادداشت زینب هادی
1403/7/11
چند روز دیگر یک سال میشود. یعنی 365 روز میگذرد از شروع یک طوفان. طوفان الأقصی. موجی که شروع شد تا در هر بار جَزرش یک مشت زباله را بیرون بریزد از صف انسانیت و با هر مَدّش یک مشت انسان را بیاورد به سمت درست تاریخ. در این 365 روز جنایتی که هرکدامش برابر است با یکی از جنایات طول تاریخ، چشم امیدمان به مردانی است صورت پوشیده با چفیه که از دل تونلهایی در دل زمین بجوشند و یورش ببرند به خناسترین زادۀ شیطان و شمر زمان. تونلهایی که صهیونیست با تمام دبدبه و کبکبه و همه تجهیزات و تکنولوژیهای پیشرفته و بهروزش نتوانسته پی به وجودشان ببرد و ردی از آنها بیابد تا مانع نزول نجمهای ثاقب بشود بر پیکرۀ نجس و آلودهاش. تونلهایی که اگر رد تاریخیاش را بزنی ریشهاش در همین خاک ایران خودمان پیدا میشود. در روزهایی که رزمندههای ما پنجه فشرده بودند بر گلوی یکی از دیکتاتورهای تاریخ و با ابدعات و نوآوریها و عزمهای پولادینشان سدی شده بودند درمقابل جنگی جهانی که همه جهان استکبار برضد کشور عزیز و تنهایمان علم کرده بودند. آن روزها ما تنها بودیم با حداقلترین تجهیزات مادی. اما مگر برای مردان خدا بنبست و ناامیدی هست؟ بیایید از روزهای مهر سال 1403 برویم به آخرین روزهای سرد اسفند سال 1360. برویم کنار رود کرخه. برویم داخل سنگر فرماندهان عالی ارتش. عملیاتی در پیش است اما موانعی بر سر راه است. وجود رودخانه و باتلاقی بودن زمین، میدانهای مین گسترده، برتری دید دشمن که اجازه بهکارگیری گسترده نیروها و انجام عملیات وسیع را نمیدهند. شما فرمانده باشید چه کار میکنید؟ چاره کار کجاست؟ یا راهی خواهم ساخت یا راهی خواهم یافت. راه روی زمین بسته است، زیرِزمین که بسته نیست. همین ایده فرماندهان باعث میشود بروند سراغ مقنیهای یزدی و کلید عملیاتی مخفی و محرمانه زده میشود تا بدون اینکه خودشان بدانند زمینهساز بزرگترین فتح رزمندههای اسلام بشوند و نامشان در تاریخ ثبت بشود و بشوند الگوی رزمندگان آینده و برای روزهای معاصر ما. سرپرستی این کار به عهده استادکار مقنیهای میبد حاج غلامحسین رعیت رکنآبادی میافتد تا با گروههای مخلصش و کار شبانهروزی و بهشدت محرمانه حدود ۴۶۰ متر کانال حفر کنند، آن هم زیر گوش تیز بعثیها. همین موضوع انگیزهای شده است برای معصومه میرابوطالبی، نویسنده حوزه کودک و نوجوان تا از این حماسه ناگفته دفاع مقدس داستانی بنویسد و نمونه موفقی از تلفیق حادثهای واقعی و در عین حال اثری ادبی و درام خلق کند و یک فیلمنامه آماده برای فیلمسازان بسازد. کتابی در 163 صفحه که خواندنش نهایتاً سه ساعتی طول بکشد اما ما را با بخشی از تاریخ ایثارگریهای هموطنانمان که حقی بر گردنمان پیدا کردهاند آشنا میکند. معبد زیرزمینی قصه است برای آدمهایی که میخواهند نقبی بزنند به اعماق وجودشان و با اعتکاف در معبد دل، خودشان را از عمق تاریکیها به بلندای آسمان پرواز دهند. بهتازگی خبر تقریظ نوشتن رهبر بر معبد زیرزمینی به افتخارات این کتاب اضافه کرده است. باشد که انگیزهای بشود برای همه نویسندگان تا گنجهای دفاع مقدس را از زیر خاک خاطرات ذهنهای افراد بیرون بکشند و دربارهاش بنویسند تا برای فرزندان این آب و خاک بازگو بشوند و باقی بمانند. شهید فرودگاه بغداد چه خوب گفت که دفاع مقدس ما قله است، و جبهه مقاومت دامنه. برگردیم به همین روزهای باقیمانده به سالگرد طوفان الأقصی. کدامیک از ما حاضریم مثل غلامحسین رعیتها چند ماه طی کار شبانهروزی در محیطی بهشدت شرجی که راه نفس را سد کند و پر از گرد و خاک که تبدیلمان میکند به مجسمههای گلی برای نجات مردم و سرزمینمان تلاش کنیم؟ در روزهای امنیت و آسایش حرفهای گندهگنده سیاسی زدن و نظریات سیاسی دادن و رد کردن عملکرد این و آن ملاک نیست، وقتی کوس جنگ نواخته بشود آن زمان است که مرد از نامرد شناخته میشود و مشخص میشود چه کسانی واقعاً پای اعتقادات و ارزشها میایستند و از جان و مال دیگران دفاع میکنند. مثل همین روزهای امروز ما که یک عده رجزگوی فضای مجازیاند و یک عده در تونلهای زیرزمینی برای نجات جان زنان و کودکان سرزمینشان خواب و آسایش را بدرود گفتهاند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.