یادداشت زینب هادی

        در نمایشگاه کتاب، پشت میز فروش ایستاده بودم که خانمی به من نزدیک شد. حالت بهت و نگرانی شدیدی در چشم‌هایش دیده می‌شد. از من پرسید: «خانوم شما کتاب معلم انگلیسی رو خوندید؟» در جوابش گفتم خیر. سؤال بعدی رو پرسید: «جلدش رو دیدید؟»  کلیاتی از جلد را به خاطر آوردم؛ در این حد که عکس زنی روی جلد است. گفتم: «تا حدودی می‌دونم روی جلد چیه. چطور؟» با تأکید خاصی به جلد حساس شده بود و مدام می‌پرسید آیا با جزئیات می‌دانم چه روی جلد وجود دارد یا نه. حساسیتم را برانگیخته بود. حدس می‌زدم شاید شاکی است از اینکه چرا تصویر یک زن روی جلد کتاب است آن هم در انتشاراتی چون انتشارات جمکران یا اشکالاتی بیشتر. برای اینکه بدانم چه منظور و قصدی دارد خواستم تا کتاب را بیاورد و بدانم جلدش چه مشکلی دارد. کتاب را آورد اما این بار با ذوق توضیح داد که اسم کتاب معلم انگلیسی است. کتاب را کنار صورتش نگه داشت. خواست تا به چهره خودش و زن روی جلد توجه کنم. چه جالب! چه شباهتی داشتند تصویر روی جلد و این خانم. گفت: «شبیه نیستیم؟» خندیدم که چرا. در ادامه توضیح داد که خودش معلم زبان انگلیسی است و با شاگردانش داشته از کنار قفسۀ کتاب‌ها می‌گذشته که یکهو شاگردانش او را روی جلد کتابی دیده‌اند با عنوان شغلی‌اش. اتفاق جالبی بود و همین کنجکاوی‌ام را برانگیخت تا درباره موضوع داستان از همکاران بپرسم. گفتند موضوعش «قحطی بزرگ» است. اگر به خودم بود نه نام کتاب و نه جلدش ترغیبم نمی‌کرد به سراغش بروم، اما موضوع به‌شدت برایم جذابیت داشت و با خود گفتم چه عجب یک نفر بالاخره سراغ چنین موضوع مهمی رفت. 
اولین بار در یک برنامه تلویزیونی دیده بودم درباره قحطی بزرگ صحبت می‌کند. نمی‌دانستم موضوع چیست و درباره آن نشنیده بودم. وقتی مهمان برنامه بیشتر توضیح داد، تعجب کردم چرا چنین موضوع مهم تاریخی در هیچ‌یک از کتاب‌های تاریخ مدرسۀ ما گفته نشده بود؛ درصورتی‌که اگر غربی‌ها یک‌دهم این اتفاق را تجربه می‌کردند، در تمام رسانه‌ها و هنر و ادبیاتشان آن را به‌شدت بازتاب می‌دادند؛ مثل افسانه هولوکاست که در تمام ادبیات، هنر و فیلم‌هایشان صحبتی از آن می‌شود و من کتابی خوانده بودم درباره جنگ جهانی در انگلیس که دقیقا هم‌زمان بوده با قحطی بزرگ ما و در همان کتاب اشاراتی هم به افسانه هلوکاست شده بود اما ما این واقعه مهم تاریخمان را در هیچ کجا نشنیده بودیم و اکنون برای اولین بار کتاب داستانی درباره آن دیده‌ام.
کتاب را امانت گرفتم تا مطالعه کنم. قطر کتاب انگیزه مطالعه‌ را در من کم می‌کرد، اما با خودم گفتم روزی نهایت پنج فصلش را مطالعه کنم که هرکدام دوسه صفحه بود. می‌شد روزی حدود ده صفحه و پانزده روزی طول می‌کشید که این داستان 77فصلی را تمام کنم. روشی که یاد گرفته بودم به همین شکل در خودم انگیزه مطالعه کتاب‌های بسیاری را به  وجود بیاورم. تکنیک خرد کردن سنگ بزرگ به تکه‌های کوچک و برداشتن تکه‌تکه آن، به جای سنگ بزرگی که علامت نزدن است.
معلم انگلیسی نوشته اعظم عینی است. داستان مربوط است به دوران پهلوی اول  و تاریخی حدود صد سال پیش که شاید پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های بسیاری از ما آن زمان را به یاد داشته باشند و خاطراتش را بگویند.  شخصیت اول داستان دختر نوجوانی است به نام ماهگل که پس از سختی‌های بسیار در زندگی و مرگ شوهر جوانش حالا به ازدواج خانی درآمده است و باید با بالا و پایین زندگی کنار بیاید. حس و حال داستان برایم چیزی بین سریال «پس از باران» و «بانوی عمارت» بود. البته کتاب از آن دست داستان‌هایی است که پر از نام‌هایی که باید به خاطر سپرد تا بدانیم شخصیت‌ها کی‌به‌کی است و چه نسبت و رابطه‌ای باهم دارند و چه کاری انجام می‌دهند و برای منی که بیشتر دوست دارم داستان پرحادثه باشد، این حجم از توصیف پوشاک و دکوراسیون و حوادث غیرلازم، آزاردهنده است؛ مخصوصاً که به پیشبرد داستان هم کمکی نمی‌کند و اگر نبودند هم ضرری به داستان نمی‌زد و حتی کتاب کم حجم‌تر و کم قیمت‌تر می‌شد. اما داستان آن‌قدری کشش و جذابیت دارد که مرا ترغیب کند به ادامه دادن و  حتی از برنامه روزانه که روزی پنج فصل خواندن بود فراتر بروم و بیشتر بخوانم. داستان برای سال‌های بسیار سختی است که حاصل بدخواهی‌های همیشگی دشمنان برای نابودی این مردم و سرزمین بوده و حتی کم‌کاری‌ها و غفلت‌های وطن‌فروشان. اینکه این سرزمین چه روزهایی را پشت سر گذاشته و از پس هر سختی چگونه توانسته بیرون بیاید. در حین خواندن کتاب مدام این شعر را زمزمه می‌کنم "گویی از ما و در نهان بر ما، خنجر از پشت می‌زند دشمن" معلم انگلیسی پر از افرادی است که هریک نماینده یک قشر و تفکر هستند که نشان می‌دهد هرکدام در نوع خود در آسیب زدن یا نجات این مرزوبوم چگونه نقش ایفا می‌کنند. قشرها و تفکراتی که هنوز در تاریخ و دنیای امروز هم جاری هستند. آنچه بعداز خواندن کتاب برایم سؤال ایجاد کرده، این است که چه چیز یا چه کسی مانع شده است تا چنین حادثه مهم و عبرت‌آموز تاریخی برای نسل ما بازگو نشود؟ حادثه‌ای که چندان هم از ما دور نبوده. چه دست‌هایی مانع شده است تا این تاریخ در مدارس ما گنجانده نشود؟ و می‌خواسته جنایات کدام اهریمن تاریخ را از حافظه کشور ما پاک کند تا امروزه آن را تطهیرشده جلوه بدهد؟ پهلوی یا دست‌نشانده‌های انگلیس؟ در هر صورت معلم انگلیسی اشاره لطیفی است درباره آنچه در سال‌های ابتدایی قرن گذشته بر سر ایران آمده و چه کسی آن بلا را سر ایران آورده است. شاید نویسنده به‌واسطه زن بودنش فضا را تلطیف کرده و از عمق فاجعه، زیاد نگفته است.
      
79

13

(0/1000)

نظرات

قسمت اولش خیلی خوب بود....ای کاش انتشاراتی ها شعور داشتند...خاطرات کارمندانشان را جمع آوری می کردند...قطعا از اکثر کتاب های صد من یک غازشان خیلی بهتر میشد...

خاطره جالبی بود

0