یادداشتهای محمدجواد قیاسی (53) محمدجواد قیاسی 1404/2/2 گل ها همه داوودی اند محمدتقی عزیزیان 4.0 1 گلها همه داوودیاند؛ شعری برای روزهای بغض و باور گاهی یک کتاب، درست مثل یک دوست قدیمی، بیسر و صدا وارد زندگیات میشود، مینشیند کنارت، و بیآنکه فریاد بزند یا خودنمایی کند، حرفهایی میزند که دلت سالها منتظرشان بوده. «گلها همه داوودیاند» از محمدتقی عزیزیان دقیقاً از همین دست کتابهاست. مجموعهای که آرام و بیتکلّف از ایمان، عشق، اشک و ایستادگی میگوید، و با زبانی بیپیرایه، دلت را به سفر میبرد. این مجموعه شامل ۳۴ شعر در قالبهای متنوعی مثل غزل، مثنوی، رباعی و ترکیببند است؛ اما آنچه همهی این قالبها را بههم پیوند میدهد، یک چیز است: صداقت. عزیزیان اهل بازیهای فرمی نیست، دنبال پیچیدگیهای بیدلیل نمیگردد. شعرهایش سادهاند، ولی نه سادهانگارانه؛ بلکه صمیمی، روان و صیقلخوردهاند، مثل دلنوشتههایی که قبل از رسیدن به قلم، از دل گذشتهاند. مضامین مجموعه، رنگوبوی آیینی دارند: از عاشورا و انتظار تا خاطرات جبهه، از مادران چشمبهراه تا سوگواران همیشهداغ. اما نکتهی مهم این است که شاعر به ورطهی شعار یا روایتهای کلیشهای نمیافتد. او هر جا که سخن از کربلاست، از انسانها میگوید؛ از زخمها، از بغضها، از غربتی که هنوز در کوچههای ما هست. تصویرسازیهای شاعر، زنده و در عین حال آشنا هستند؛ نه دور از ذهن، نه ساختگی. از خاک و باران تا ضریح و علم، همه چیز در این شعرها حس دارد و نفس میکشد. این مجموعه پر است از لحظههایی که بوی محرم میدهند، بوی خاک بارانخوردهی میدان جنگ، و بوی دستان ترکخوردهی مادران شهدا. و اما عنوان مجموعه؛ «گلها همه داوودیاند». انتخابی هوشمندانه و شاعرانه. گل داوودی، هم نشانهی اندوه است، هم نشانهی پایداری. انگار شاعر خواسته با همین عنوان، عصارهی کتاب را به خواننده بچشاند: زیبایی در دلِ غم، امید در دلِ خزان. محمدتقی عزیزیان در این اثر، نهفقط شاعری متعهّد، بلکه صدایی از میان مردم است. صدایی که در این روزگار پُر از هیاهو، هنوز به نجوا ایمان دارد. «گلها همه داوودیاند» برای آنان که دلشان برای شعر آیینی میتپد، یا حتی برای کسانی که به دنبال یک صدای گرم و دلنشین در ادبیات امروز میگردند، انتخابی درخور توجه است. شعری برای روزهای بغض و باور؛ برای آنوقتهایی که تنها یک شعر خوب میتواند حالمان را بهتر کند. با توجه به نزدیکی نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران در سال ۱۴۰۴، به همهی مخاطبان شعر پیشنهاد میکنم این کتاب را از نشر سوره مهر تهیه کنند. این کتاب، بیشک یکی از صدایهای ماندگار شعر آیینی معاصر است. 0 40 محمدجواد قیاسی 1404/1/25 رنجین کمان: 25 روایت از عشق، رنج و شکیبایی غلامرضا طریقی 4.1 22 رنجینکمان، کتابیست از ۲۵ داستان کوتاه، اما هر کدام بلندتر از یک خاطره، عمیقتر از یک نگاه و شاعرانهتر از واژهایست که پیش از گریستن، مکث میکند. غلامرضا طریقی، در این مجموعه از شعر فاصله نگرفته، بلکه شعر را در لباس نثر، به کوچههای تجربههای انسانی برده است. او با زبانی لطیف و دلنشین، قصههایی را روایت میکند که ریشه در زندگی دارند؛ در همان روزمرگیهایی که اغلب از کنارش میگذریم، اما طریقی آنها را چون گلهای خشکشده در دفتر، زنده نگه میدارد. «رنج» و «رنگ» در این کتاب به هم رسیدهاند. طریقی بلد است چگونه از درد، زیبایی بیافریند. روایتهایش نه فریادند، نه شعار؛ بلکه زمزمههاییاند برای دل، برای لحظاتی که انسان نیاز دارد چیزی بخواند تا خودش را در آن بیابد، بیآنکه گم شود. در رنجینکمان، داستانها کوتاهاند، اما افق نگاه بلند است. نثر شاعرانهی طریقی گاه به شعر تنه میزند، گاه به خاطره، گاه به رؤیا. این کتاب را نمیخوانی؛ با آن زندگی میکنی. هر داستان، مثل تکهای از آینه است که بخشی از تو را منعکس میکند: عشق، تنهایی، پشیمانی، امید، سکوت... و شاید همین باشد معجزهی رنجینکمان: اینکه با کمترین کلمات، دل را آرام میکند، مثل رنگینکمانی که از دل باران گذشته باشد و هنوز به آسمان لبخند بزند. 0 1 محمدجواد قیاسی 1403/11/12 انسان در جستجوی معنی ویکتور امیل فرانکل 3.9 116 خواندن انسان در جستوجوی معنی مثل قدم زدن توی راهروی تاریکیست که ناگهان روزنهای از نور، از انتهایش میتابد. ویکتور فرانکل، روانپزشکی که از دوزخ آشویتس عبور کرده، از معنا مینویسد؛ اما نه معنایی کلیشهای یا کتابخانهای. او از معنایی حرف میزند که میتواند ستون فقرات یک انسانِ در حال فروپاشی باشد. در دنیایی که آدمها با داشتن معنا اشتباه میگیرند، این کتاب مثل نفسِ عمیقیست وسط خفگی روزمره. یادآوری میکند که حتی وقتی هیچچیز نمانده—نه آزادی، نه تعلق، نه امید—باز هم میشود انتخاب کرد: چطور رنج را تاب بیاوریم. ترجمهی نهضت صالحیان و مهین میلانی، با حفظ صداقت و سادگی متن اصلی، روایت را به زبان ما آورده. طوری که فکر میکنی فرانکل نه از اروپا، که از دل همین خیابانهای خاکگرفته، دارد با تو حرف میزند. انسان در جستوجوی معنی فقط یک کتاب نیست؛ تلنگریست که آدم را وامیدارد: به خودش، به رنجش، به انتخابهایش. کتابی که نه برای خواندن، که برای در خود فرو رفتن است. 0 2 محمدجواد قیاسی 1403/9/21 تربیت کودک: نقش معلم، روش تربیت کودک، عوامل تربیت کودک علی صفایی حائری 4.0 19 در عجبم که چطور میتوان اینهمه شناخت دقیق نسبت به مسائل تربیتی داشت و به خوبی برایش راهکار داد؛ آنهم نه راهکار بیهوده، بلکه اثرگذار و شخصیتساز! 0 7 محمدجواد قیاسی 1403/6/16 آشنایی با عروض و قافیه سیروس شمیسا 3.6 1 کوتاه عرض میکنم: بهترین و علمیترین اثر برای آشنایی با عروض و قافيه! 0 1 محمدجواد قیاسی 1403/6/2 اعترافات هولناک لاک پشت مرده ... مرتضی برزگر 2.9 17 《مرتضی برزگر》 را نمیشناختم و کتاب 《اعترافات هولناک لاکپشت مرده》را تنها و تنها بخاطر تبلیغات رسانهای خواندم. از ابتدا تا به انتهای این رمان، چیز تازهای بهم افزوده نشد؛ صرفاً قصهای را دنبال کردم که بیشمار اتفاق سیاه در زندگی یک مرد را به تصویر میکشید و آن سیاهیها همه و همه حاصل یکچیز بودند: 《انتخابِ غلط!》 اهمیت زیادی دارد اینکه انسان، در مهمترین مراحل زندگی، بویژه ازدواج، با وسواس بیشتری تصمیم بگیرد. گاهی یک تصمیم نادرست، مسیر زندگی انسان را به گند و کثافت میکشاند. و در مقابل، تصمیم درست، مقدمهایست بر آسایش انسان در روزهایی که بطور موازی میتواند برای خیلیها بد باشد! بگذریم... پردازش شخصیت، در این قصه ضعيف بود؛ بعضی آدمهای توی رمان، نیاز داشتند بیشتر معرفی شوند. راوی، که خود شخصیت اول قصه بود، از ابتدا تا به انتها، خود را مقصر در مرگ همسر میدانست و نگران از اینکه کسی بفهمد چه شده و یا جواب پزشکی قانونی، این حقیقت مهم را فاش کند. بدیهی است که مخاطب، همین نخ تسبیح را دنبال کند تا به پاسخ چراییِ مهم توی روایت برسد. از قضا، همین مورد، من نیز -که در رمانخواندن، نگاهی بسیار سختگیرانه دارم- را همراه کرده بود. اما متاسفانه، در صفحات پایانی رمان، مخاطب، بطور واضح به ضربهی نهایی راوی، که اعتراف به اصل حقیقت است، نمیرسد. و با کمال احترام، نویسنده تا حالا باید متوجه شده باشد که نخ تسبیحش شُل بوده و درست روی دانهی آخر، وا رفته و ذکر آخرش توی دهان به درستی نچرخیده است. امیدوارم در آثار بعدی جناب برزگر، یک دور کامل تسبیح بچرخانیم و پاره نشود! 0 4 محمدجواد قیاسی 1403/3/14 ابوالمشاغل نادر ابراهیمی 4.4 42 کاشکی ابنمشغله، ابنمشغله میماند و هیچگاه ماهیت خود را به ابوالمشاغل -در مقام شرح و توصیف و روایت- نمیداد. گیج و سردرگم شدم از اینهمه پرانتز باز کردن و حاشیهگوییهایی که آنچنان لزومی برای بیانشان احساس نمیشد. انگار، نویسنده خواسته بود صرفاً دین خود را به برخی افراد و برخی حوادث در دل همان پرانتزها ادا کند؛ که حوصلهام را سر برد و پیش از رسیدن به صفحه یکصدم کتاب، رهایش کردم. با این حال، جملات خوب و قابلتاملی از ابوالمشاغل را برای خود به یادگار -یادداشت کردم و - نگه داشتم. 2 3 محمدجواد قیاسی 1403/1/13 رود راوی ابوتراب خسروی 3.7 5 پیش از رود راوی، از ابوتراب خسروی دو رمان به نامهای اسفار کاتبان و ملکان عذاب خوانده و یادداشتهایی دربارهشان نوشته بودم. از این سه اثر میتوان دریافت که ابوتراب خسروی، تاکید بسیار زیادی بر زندهبودن کلمات دارد. و با روایت کمنظیر و تصویرسازی فوقالعادهاش میکوشد تا همین زندهبودن کلمات را به درستی برای مخاطب جا بیاندازد. پیرو همین موضوع، در مییابیم که رود راوی به دنبال این است تا مفهوم واقعی و زندهای از درد -که حلقه وصل تمامی شخصیتهای داستان است و برای درمان آن در جستجوی تسکینهای کاذب هستند- را به مخاطب بچشاند. برای همین، مانند رمان ملکان عذاب، به یک نقد جامع و بیپرده نسبت به نوع دیگری از اعتقاد ناآگاهانه به آیینهای خرافهپرستی و عرفانهای کاذب میپردازد. و در اینجا، مواجههی مستقیمی بین دردمندیِ انسانِ ناآگاه و تسکینهایِ کاذب (از جمله اعتقاد به خرافات) را شاهدیم که بسیار تاملبرانگیز است. اما حیف... حیف است که عشق، بعنوان یک درمانگر واقعی و زنده برای بسیاری از دردهای انسان، نقش کمرنگی در این رمان دارد. در واقع، در نقطه مقابل خرافه قرار گرفته، اما به نظر من باز هم کمرنگ است. شاید نویسنده قائل به آن نیست. نمیدانم. به هر حال، خوشحالم که اثر دیگری از ابوتراب خسروی را مطالعه کردم. 0 7 محمدجواد قیاسی 1402/7/12 موسیقی نواحی جان: گزیده غزل قربان ولیئی قربان ولیئی 4.2 2 قربان ولیئی را در ساحت یک پژوهشگر ادبی تمام عیار، ستایش میکنم. اما سیر انتخاب اشعار در موسیقی نواحی جان را نمیپسندم. او، با اینکه شاعر کمتر شناختهشدهایست، اشعار قدرتمند زیادی دارد که انگار مورد توجه انتخابکنندگان قرار نگرفتهاند! 0 4 محمدجواد قیاسی 1402/7/7 منجنیق: سومین دفتر غزل ها 1393 تا 1395 حسین صفا 4.1 8 منجنیق حسین صفا در اوج است، اوجِ خیلی چیزها؛ اوجِ جنون مثلاً، اوجِ تصویرسازی، ارتباط واژگانی، نوآوری ساختاری و... 0 11 محمدجواد قیاسی 1402/7/6 خون خورده مهدی یزدانی خرم 3.4 80 اولش خون است آخرش با آب تمام میشود؛ و نویسنده، ناتوان از اینکه از سر تا ته داستان، ارتباط محکمی بین این دو ایجاد کرده باشد و بدل کرده باشدشان به خونابه! زبان در برخی جملهها روان است و در دیگر جملهها، سرشار از دستانداز و پستی و بلندی. جابجاییهای زمانی بین روایت اصلی و روایت ضمنی، کاملاً محسوس و ملموس اتفاق میافتند و باعث سردرگمی هر مخاطبی میشوند. آنقدر که اگر روایت ضمنی را برداریم، کمک بزرگی به مخاطب کردهایم. حاشیههای بینامتنی و پراکندهگویی، آنقدر زیاد است که نویسنده را در جایجای مختلف، از پرداختن به اصل مطلب باز داشته. و بیشتر این حاشیهها و سخنهای پراکنده، تاثیر چندانی در اصل روایت ندارند، مگر اینکه در ساحت اطلاعات بیشتر، صرفاً بیان شده باشند. گذشته از همه اینها، با چند تصویر ناقص از مرگ مواجهایم که هیچکدامشان درست و حسابی پردازش نشدهاند. بطوریکه، نویسنده برای ظاهر کردن هرکدامشان، خود و مخاطبش را کلّی اسیر کرده است و (عامیانه بگویم:) مُفتمُفت تمامش میکند، انگار که یک کاغذ بدون وضوح را از داخل لابراتور بیاورد بیرون و قاب کند و نقش دیوار کند. دست آخر هم توقع داشته باشد مخاطب ایدهآلگرایی را هم مشتری دائم عکاسخانه خود کرده باشد. رُک بگویم: خونخورده را به هیچکس پیشنهاد نمیکنم. با خواندنش فقط وقتم را تلف کردم! 2 24 محمدجواد قیاسی 1402/6/31 ناتور دشت جی. دی. سلینجر 3.6 179 طغیان درونی، فروپاشی فکری و از هم گسستگی روانی سه عبارتیست که بطور خلاصه میتوانم به درونمایهی رمان «ناطور دشت» از زندگانی شخصیت اولش، نسبت دهم. این رمان سرگذشت سهروزهایست از بسیار خلأهایی که هر نوجوانی میتواند تجربه کند. خلأهای خطرناکی که انسان گنجایش حتی یکیشان را ندارد. به نظرم پدر و مادرها، خواهر و برادرها، خاله و داییها و یا عمه و عموهایی که نگران شکلگیری شخصیت نوجوانان درون خانوادهشان هستند، بهتر است یکبار ناطور دشت را مطالعه کنند، با دید روانشناسانه هم مطالعه کنند، با دغدغهی تربیتی، با تمرکز بر حال و هوایی که خود در روزگار نوجوانی از سر گذراندهاند و با تامل بر نیازهای روحانی (و نه فقط جسمانی) ِ نوجوان در حال رشد خانواده. ناطور دشت، غرق در تاریکی و سیاهیست. اما به هرحال خیلی حرفها برای آموختن به هر آدمی در هر سن و سال و جایگاهی دارد. برای چند روز هم که شده ترسها، بحرانها، کمبودها، تلخیها، پوچیها و... این رمان را زندگی کنید، میارزد! چون در پایان، ناخودآگاه دلتان میخواهد به دستان روشنایی و لمس امید و انگیزه از سرانگشتانش بیاندیشید. 0 7 محمدجواد قیاسی 1402/6/31 ناطور دشت جی. دی. سلینجر 3.6 179 طغیان درونی، فروپاشی فکری و از هم گسستگی روانی سه عبارتیست که بطور خلاصه میتوانم به درونمایهی رمان «ناطور دشت» از زندگانی شخصیت اولش، نسبت دهم. این رمان سرگذشت سهروزهایست از بسیار خلأهایی که هر نوجوانی میتواند تجربه کند. خلأهای خطرناکی که انسان گنجایش حتی یکیشان را ندارد. به نظرم پدر و مادرها، خواهر و برادرها، خاله و داییها و یا عمه و عموهایی که نگران شکلگیری شخصیت نوجوانان درون خانوادهشان هستند، بهتر است یکبار ناطور دشت را مطالعه کنند، با دید روانشناسانه هم مطالعه کنند، با دغدغهی تربیتی، با تمرکز بر حال و هوایی که خود در روزگار نوجوانی از سر گذراندهاند و با تامل بر نیازهای روحانی (و نه فقط جسمانی) ِ نوجوان در حال رشد خانواده. ناطور دشت، غرق در تاریکی و سیاهیست. اما به هرحال خیلی حرفها برای آموختن به هر آدمی در هر سن و سال و جایگاهی دارد. برای چند روز هم که شده ترسها، بحرانها، کمبودها، تلخیها، پوچیها و... این رمان را زندگی کنید، میارزد! چون در پایان، ناخودآگاه دلتان میخواهد به دستان روشنایی و لمس امید و انگیزه از سرانگشتانش بیاندیشید. 0 7 محمدجواد قیاسی 1402/4/18 نام تمام مردگان یحیاست عباس معروفی 4.1 12 چیست این زندگی که درد از سر و روش میبارد و فقط باید عاشق بود تا بتوان حس نکرد؟ چیست این عشق که هِی دور سر زندگی میچرخاندت و آخر هم بهت نمیگوید کجای این دَوَران ممتد به مقصد میرسی؟ نمیدانم زندهیاد «عباس معروفی» چه دریافتی از زیستِ مردمان سنگسر (مهدیشهر کنونی در استان سمنان) داشته که ابتدا در «سال بلوا» و حالا در «نام تمام مردگان یحیاست»، اینچنین بیقرار و بیپروا، عشق را در وجود مردمان این شهر، به درد آغشته و درد را با سرنوشت درآمیخته. ولی هرچه هست، خط به خط با داور -شخصیت اصلی داستان- عاشقانه-پدرانه درد کشیدم، اشک ریختم و تا دلتان بخواهد نسبت به زندگی تامل کردم. تاملی جانفرسا و جانفزا! بگذریم... عباس معروفی در صفحه به صفحهی رمان «نام تمام مردگان یحیاست» به هنرمندانهترین شکل ممکن، سجع را پاس داشته است؛ چه در ساحت راوی قصه، چه در کالبد آدم بزرگها و چه در تنِ گلبرگگونهی کودکان. زبان و بیان او همیشه ستودنیست. چه کسی همانند او میتواند، با قُلدری تمام، حجم عظیمی از نوآوری و سنتگریزی زبانی و بیانی را یکجا جمع کند؟ از «روایت سیالذهن»ـش هم نمیدانم چگونه تعریف کنم که شایسته باشد. ولی به جرات میتوان گفت، رماننویسی ایرانی که مثل او بتواند پرچمدار جریان سیالذهن در ادبیات فارسی باشد، حالا حالاها بروز و ظهور نمیکند. دیگر چه بگویم؟ مُردم و زنده شدم با این رمانِ شاهکار. و هربار با خود گفتم: ای کاش زنده بود و باز هم برایمان رمان مینوشت. جداً درد است که ادبیات فارسی چنین اعجوبهای را از سال پیش از دست داده. 2 15 محمدجواد قیاسی 1402/4/18 ذوبشده عباس معروفی 3.4 8 ذوب شده، روایت درد است. دردی که آدم نمیداند مستحقش است یا نه. ولی به هرحال، کشیده و میکشد، آنقدرها که شانههاش خم شدهاند و توانی برای ادامه دادن نیست. اگر ذوب شده را بخوانید، عباس معروفی صفحه به صفحه شما را در درد ذوب میکند و در آخر هم به فراغتی میرسید که اگرچه هیچ توفیری ندارد، اما باز، از درد کشیدن بهتر است! 0 7 محمدجواد قیاسی 1402/4/18 شلتاق: مجموعه ی غزل غلامرضا طریقی 2.9 7 یک مجموعه شعر خواندنی و قابل تامل! 0 4 محمدجواد قیاسی 1402/4/18 7 ج ن امید کوره چی 3.8 51 اصلا این کتاب را دوست نداشتم. فقط توضیحات کلمات ارجاع داده شده به آخر کتاب برایم جالب بود. و خواندن بعضیهایش میارزید به سرتاپای داستان! نویسنده، نویسندهی قدرتمندیست. ولی موضوع، موضوع کاربردی و مفیدی نبود. 0 2 محمدجواد قیاسی 1402/2/7 ملکان عذاب ابوتراب خسروی 3.4 6 اگر ازم بخواهند یک نویسنده ایرانی مثال بزنم که به زبان فارسی اشراف زیادی دارد، به جرات میتوانم ابوتراب خسروی را نام ببرم. او را میشد بیشتر و زودتر از اینها شناخت. اما ملالی نیست، چون بطور عمده، اعجوبههای فرهنگ و هنر ایرانی همیشه دیر شناخته میشوند، هریک به دلیلی؛ تا بوده همین بوده! رمان ملکان عذاب، همچون دیگر آثار ابوتراب خسروی، قدرت عجیبی در زبان دارد. اساساً به گونهای سخن میگوید که هر مخاطبی حرف را نه تنها بفهمد، بلکه بیان درست آن را بیاموزد. محتوای ملکان عذاب، در نکوهش آیین تصوف در ایرانِ سالهای گذشته است. که قضاوتی در رابطه باهاش ندارم. این را میتوانم بگویم که داستانش سلیقهی من نبوده، اما حق ندارم روایتش را ضعیف و یا ناقص و یا دیگر چیزهای از این دست بیانگارم. شاید اگر ابوتراب خسروی، پا به پای منطق هنری خود در خلق شخصیتها، به احساسات درونی آنها رنگ و بو میبخشید، الان همهی کتاببازها و کتابخوانها عاشقش بودند. هرچند، من بخاطر اینکه یک هنرمند واقعیست، تا ابد طرفدارش خواهم بود. حالا بگویید ببینم... ملکان عذاب خواندهها کجای مجلس نشستهاند؟ 0 19 محمدجواد قیاسی 1401/10/19 اسفار کاتبان ابوتراب خسروی 4.1 17 ابوتراب خسروی را هرکس که شناخته یا اثری ازش خوانده، به توانمندیاش در نویسندگی، ایمانِ بینهایت دارد؛ و من نیز! وی در خط به خط رمان «اسفار کاتبان»، این توانمندی را توی سر مخاطب میکوبد. و با لبخندی پیروزمندانه، در ناخودآگاه مخاطب ظاهر میشود و میگوید: بخوان و ببین، که من هم در نگارش زبان معاصر یکّهتازم و هم متون تاریخی و کهن را در جادهای به مسافت عمرم، تاختهام. تویِ مخاطب، متحیر میشوی از این همه ظرافت زبانی و اینکه کسی به نام ابوتراب خسروی، روایت پستمدرن را با روایت کهن و تاریخی، اینگونه در جهان معاصر، در هم آمیخته است. بد نیست این را هم بگویم، که عشق، نبض ثابت این رمان است که البته در لابلای روایتها پرداخت کمتری بدان صورت گرفته است در حالیکه میتوانست بیشتر از اینها میدانداری کند. اما نویسنده، انگار به کم قانع بوده و در همین قناعت نیز، انصاف را اگر به داوری وا داریم، قطعاً به ما میگوید که در ستایش مقام عشق کم نگذاشته. القصّه، اسفار کاتبان را با دقت خیلی زیاد بخوانید که از واژه به واژهاش لذت بیشتری ببرید. 2 15 محمدجواد قیاسی 1401/10/6 بوف کور صادق هدایت 3.7 192 شاید ۱۰ سال بود که مدام از این و آن میشنیدم که: «رمان بوف کور از صادق هدایت عجب رمانیست!» این میگفت: «خواندهای؟» آن میگفت: «حیف است، چرا نخواندهای؟» و من، انگار که حس عقب ماندگی بهم دست داده باشد، درمانده از هر پاسخی برای چراهایشان به این فکر میکردم که بعداً بخوانمش. اما همین «بعداً» بی هیچ دلیلی ۱۰ سال به طول انجامید و امروز که پس از ۱۰ سال دیدن و شنیدن تبلیغات گسترده، بوف کور را به دست گرفتم و در کمتر از ۲ ساعت از اول تا آخر خواندمش، تنها به یک نتیجه رسیدم. و آن اینکه: از هرچه رمان «سورئال» است، خاصّه همین بوف کور جنجالی، متنفرم! حوصله سربرتر از این ژانر وجود ندارد. همین حوصله سربر بودن جریان سورئالیسم در رمان، در طی این ۲ ساعت باعث شد برای فکر کردن به مضامین و مفاهیم بوف کور، حوصله نکنم. تنها به یک چیز اذعان دارم. آن هم اینکه: صادق هدایت، خدای سیاهنوشتن است و این بشر، انگار زاده شده بوده تا فقط از پوچی حرف بزند! در پایان، اگر این یادداشت باعث شد به کسی بر بخورد، عذرخواهم. :) 11 30