یادداشت‌های مریم مهدی زاده (122)

دزیره
        دزیره، یک رمان عاشقانه تاریخی  یا یک رمان تاریخی عاشقانه؟ به نظرم دومی توصیف مناسب تری است.
دزیره را صوتی با صدای خانم بستان دوست و ترجمه آقای پزشکزاد از نوار گوش دادم. همزمان نیم نگاهی هم به ترجمه آقای پاکروان داشتم. بعضی قسمت های ترجمه آقای پزشکزاد چنگی به دل نمیزد و ترجمه آقای پاکروان بیشتر مفهوم مورد نظر متن اصلی را منتقل می کرد‌. یکی از دم دستی ترین این موارد در بیان نسبت ها بود، آقای پزشکزاد بیشتر نسبت ها را، خاله، دخترخاله، پسرخاله و دایی ترجمه کرده بود، در حالی که این طور نبود.
داستان از حوالی تولد ۱۴ سالگی دزیره در مارسی شروع می شود و با تاجگذاری او به عنوان ملکه در سوئد به پایان می رسد. در این بین دزیره با ناپلئون جوان ملاقات می کند، عاشق می شود، رها می شود، با ژان باتیست آشنا می شود و ازدواج میکند، انقلاب فرانسه دوران پر فراز و نشیب خود را طی می کند، ناپلئون به کشورگشایی می پردازد، افراد خانواده خود را به مناصب عالی می رساند، آنچه جمهوری نامیده می شد، تغییر پیدا می کند و رنگ سلطنت و استبداد به خود می گیرد، ناپلئون با اروپا می جنگد، ژان باتیست ولیعهد سوئد می شود، فرانسه اشغال میشود، ناپلئون تبعید می شود و سرانجام می میرد...
در تمام داستان این رفت و برگشت نویسنده بین مطلوب بودن جمهوری یا سلطنت مشروط به رعایت حقوق بشر را حس می کردم. حتی آن جمله دزیره در اواخر کتاب که میگفت این گناه من نیست که یک سلسه تاسیس میکنم، به نظرم نشان دهنده همین تردید است. چطور میشود سلسله پادشاهی تاسیس شود و حقوق بشر رعایت شود؟!!! خود نویسنده هم در بعضی مکالمه ها اذعان می کند که نمی شود و این دو با هم جور در نمی آید. شاید گپ و گفت دزیره و پرسن یکی از بهترین نمونه ها برای این موضوع باشد:  
دزیره به پرسن گفت: من اکنون یک ملکه هستم در صورتی که من و شما همیشه جمهوری خواه بودیم. پرسن گفت: مادمازل کلاری ما در فرانسه جمهوری خواه معتقدی بودیم ولی در سوئد سلطنت طلب هستیم...
دزیره را مثل انسانهایی دیدم که سعی می کنند به اصول خود در طول زندگی پایبند باشند و شرایط زندگی را مطابق با آنچه می پسندند پیش ببرند ولی اگر نتوانند بر اوضاع تسلط پیدا کنند سعی می کنند وضع موجود را به گونه ای مدیریت کنند که حداقل از اصول مورد نظرشان زیاد فاصله نگیرند. مثل توصیه هایی که دزیره در باب حقوق بشر به اسکار می کند... حقوق بشر انتخابی!!!!!

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

مادر
          رمان مادر داستان شکل گیری یک جنبش در میان طبقه کارگر و دهقان در روسیه است.
جنبشی که از درون خانه ی یک گارکر ساده شروع می شود، دوستانش را با او همراه می کند، کارگران کارخانه را تحریک می کند، اعلامیه پخش می کنند، زندان می روند، تبعید می شوند، آزاد می شوند، دوباره زندان می روند، در این راه و در اثر شکنجه ها یا شرایط کاری نامناسب می میرند ولی هر کس که می افتد دیگری جای او را می گیرد تا علم مبارزه زمین نیفتد.
و اما مادر، شخصیت ستم دیده ای که سالها در ندانستن غوطه ور بوده و حالا عطش دانستن و بیرون آمدن از این تاریکی ها را دارد، از پسرش می پرسد، با دوستان پسرش صحبت می کند، می فهمد، همراه می شود، برای آرمان های جنبش تلاش می کند، خطر می کند، اعلامیه پخش می کند، به پسر دربندش افتخار می کند، آرمان جنبش را فریاد می زند و ...
به نظرم با بررسی شخصیت مادر در این داستان  می توان روند یک انقلاب درونی را مشاهده کرد، می شود نقش اراده را در فهمیدن و حرکت از تاریکی به سمت روشنایی و نقش تلاش را برای به ثمر رسیدن آرمان ها دید.
به نظرم نویسنده در خلق تیپ های شخصیتی مختلفی که در جریان یک جنبش ممکن است شکل بگیرد موفق عمل کرده است‌. این کتاب را که میخواندم نظریه های مختلفی مانند نظریه مرتون که می تواند در مورد تحلیل عملکرد افراد حاضر در جنبش ها مطرح باشد، در ذهنم چرخ می خورد. بعضی وقتها هم ذهنم از میان داستان به سراغ مباحث علمی در مورد مراحل مختلف جنبش ها و دلایل شکست یا پیروزیشان می رفت. تفاوت این جنبش را با  انقلاب خودمان بررسی می کردم. به تفاوت آرمان های جنبش کارگری و عقاید افراد (که در گفتگوهای بین شخصیت ها نمود داشت) با انقلاب خودمان توجه می کردم.
خلاصه اینکه رمان مادر مرا دوباره سر کلاس درس جذاب جنبش های معاصر نشاند.
        

6

غریزه وصلی
ویدئو در بهخوان
          بنا به دلایلی مجبورم کتاب‌های آقای صدقی را بخوانم. ۴ جلد از مجموعه آبنبات ها، غریزه وصلی، مغز نوشته های یک جنین و دومین و آخرین نشان مردی را فعلا خوانده ام. امروز که داشتم این کتاب‌ها را در ذهنم مرور می کردم یاد آن قسمت از سریال قصه های مجید افتادم که ناظم داشت سر صف، نمره های ریاضی مجید را می خواند و به یک نمره شاهکار رسید: هشت!
به نظرم قلم طنز آقای صدقی یک ویژگی هایی دارد که در کتاب‌های مختلف فقط شدت و ضعف پیدا می کند. در بعضی، شوخی های مبتذل و جنسی، ابزار اصلی برای خنداندن مخاطب است و بی احترامی ها، بددهنی ها، دروغ گفتن ها و سرکار گذاشتن ها در جایگاه بعدی قرار می گیرد. در بعضی دیگر مثل همین غریزه وصلی دروغ گفتن های مکرر، ساده لوح و فضول نشان دادن جنس زن، مسخره کردن ها و بی احترامی ها به عنوان ابزار اصلی برای گرفتن خنده مورد استفاده قرار می گیرد. البته با وجود اینکه شوخی های جنسی این کتاب در مقایسه با مجموعه آبنبات ها به نظرم کمتر است ولی متاسفانه در قسمتی از کتاب بسیار واضح تر از شوخی های آبنبات هاست و اوج آن در معرفی فیلمی است که نام کتاب از آن گرفته شده و مخاطب را نسبت به آن فیلم کنجکاو می کند.
شخصیت ها در این کتاب و سایر کتاب‌های آقای صدقی آنقدر برای سرپوش گذاشتن روی کارهای نادرستشان دروغ می گویند که با پایان یافتن کتاب و در عین حال دوست داشتنی بودن شخصیت ها در نظر مخاطب، زشتی دروغگویی برای خواننده کم می شود.
به نظرم تغییر تدریجی ارزش ها در قالب طنز در ذهن مخاطب به همین شیوه اتفاق می افتد. محسن، دایی اکبر، آقا جان و ... الان در کتاب‌های آقای صدقی دوست داشتنی هستند ولی با گذر زمان ویژگی این شخصیت های داستانی نیز در کف جامعه جذاب می شود.

یادم رفت بگویم به نظرم شاهکار آقای صدقی همان دومین و آخرین نشان مردیست چون همان طور که قبلا هم گفتم طنز تقریبا تمیزی دارد و البته صحبت در این باره بسیار زیاد است.

پ.ن. خداروشکر که این کتاب چاپ نشد...
        

1

غرور و تعصب
          غرور و تعصب ماجرای یک خانواده با ۵ دختر است. از ۱۶ ساله تا بیست و یکی دو  ساله. خواهرهایی با روحیات کاملا متفاوت که در داشتن یک دغدغه با هم اشتراک دارند و آن هم ازدواج کردن است. مادر خانواده هم روحیات خاص خود را دارد اما مهم ترین دغدغه اش خوشگذرانی و ازدواج دخترهاست آن هم با خانواده هایی پولدار، نجیب و سرشناس...
به نظرم داستان بسیار روان است. فراز و فرود خاصی ندارد. درگیری ذهنی خاصی برای، خواننده  ایجاد نمی کند. از اواسط داستان و شاید قبل تر از آن، پایانش قابل پیش بینی است. این طور به نظرم آمد که سطح دغدغه دوشیزه بنت ها در پیدا کردن یک شریک رقص و ازدواج، آن هم در صورت ظاهری آن خلاصه میشد و از این جهت جین ایر یا حتی قصر آبی را یک سر و گردن و شاید بیشتر، بالاتر ار غرور و تعصب می دانم ولی توجه به اصول اخلاقی  توسط دو دختر بزرگ خانواده را خیلی دوست داشتم.
اوایل تا اواسط داستان برایم تا حدودی زجرآور بود چون دو محور عمده داشت که نمی پسندیدم:
۱. دغدغه مادر خانواده برای برگزاری مهمانی های متعدد برای پیدا کردن شوهر برای دخترهایش/ دغدغه دو سه تا از دخترها برای آنکه با چه کسی برقصند/ تمایل به تفسیر لبخند یا توجه یک مرد به یک دختر خانم به عاشق بودن او
۲. یک طرفه قصاوت کردن در مورد آقای دارسی و بینگلی، این یک طرفه قضاوت کردن بعضی وقتها خیلی حوصله ام را سر می برد
اما با این وجود در دو قسمت، تغییر فضای داستان را خیلی دوست داشتم. یک بار آنجا که دلم می خواست الیزابت را به خاطر یکدندگی و اصرار بر قضاوت های نادرستش کتک بزنم 😆 ولی ناگهان نویسنده او را بسیار هنرمندانه متوجه اشتباهش کرد. بار دوم آنجا که آقای دارسی خاضعانه به نادرست بودن رفتار غرورآمیزش اعتراف کرد و نقش رفتارهای الیزابت را در این موضوع پررنگ دانست.
با یک موضوع هم کنار نمی آیم و آن هم نوع برخورد خانواده با فرار لیدیا بود. به نظرم آمد این دختر و آن داماد چندان بابت کارهای نادرستی که کرده بودندمتحمل ضرر نشدند و زشتی رفتارشان را درک نکردند. من هم به عنوان مخاطب از برخورد خانواده با آنها چندان نادرست بودن رفتارشان را برداشت نکردم هر چند که نارضایتی از این عمل لیدیا در گفتار بعضی از افراد خانواده به صورت واضح نمود داشت.
        

1

جریده فریده
          جریده فریده گوشه ای از دغدغه های زنانِ ایرانِ پس از مشروطه را نشان می دهد، حوالی سال های ۱۲۹۱ تا ۱۲۹۵ هجری شمسی یعنی حدود ۱۱۳ سال پیش.
در این کتاب شماره های موجود روزنامه ی شکوفه، دومین روزنامه زنان ایران در کنار هم قرار گرفته اند. در این روزنامه مقاله هایی چاپ شده که مشکلات زنان آن جامعه را منعکس می کند. 
جریده فریده می گوید که در آن جامعه، سوادآموزی زنان، داشتن مدرسه دخترانه، احترام گذاشتن به فهم، شعور ، اختیار و نقش آفرینی زنان در زندگی، جدی گرفتن استعداد دختران، حمایت از کالاهای وطنی، آموختن مهارت های زندگی خانوادگی و حرفه های درآمدزا به دختران، حفظ سلامت زنان و کودکان و اموری مانند این، دغدغه عمومی نبود. خون دل خوردند و زحمت کشیدند تا برای دختران مدرسه تاسیس شود که بتوانند در آن درس بخوانند و حرفه یاد بگیرند.
وقتی مشکلات زنان را در ۱۱۳ سال پیش می خواندم با امروز خودمان مقایسه می کردم. امروز بعضی از آن دغدغه ها رفع شده اند آن قدر که برایت شاید خنده دار باشد که زمانی در ایران این دغدغه ها وجود داشته، بعضی در حال رفع شدن هستن و بعضی هنوز هم برای یک ایرانی در ایران سال ۱۴۰۳ دغدغه است.
هنوز حمایت از کالای وطنی را یاد نگرفته ایم. هنوز موانع اساسی تولید داخلی را برنداشته ایم. هنوز بعضی تولید کننده ها دغدغه تولید باکیفیت ندارند که مصرف کننده به خرید کالای وطنی دلگرم شود. هنوز تقلید چشم و گوش بسته در وجودمان هست. هنوز اهمیت چگونه مادری کردن و پرورش نسل برایمان جا نیفتاده و ...
در کتاب، به کرات، زنان اروپایی به عنوان الگو برای زنان‌ِ ایران حوالی سالهای ۱۲۹۱ شمسی معرفی می شوند. چون باسوادند، کالای وطنی استفاده می کنند، چشم و هم چشمی ندارند، تقلید کورکورانه نمی کنند، حب وطن دارند، در مشاغل دولتی استخدام می شوند و ...
وقتی این مطالب را می خواندم بعضی وقتها به آنها حق می دادم که زنان اروپایی را به عنوان الگو انتخاب کنند، چون برای زن ایرانی در آن زمان شاید الگو معرفی نشده بود. بعد با خودم فکر می کردم برای بانوی مسلمان ایرانی  سال ۱۴۰۳ چه قدر الگوی زن در فضای واقعی زندگی که ملموس و قابل درک کردن باشد و شعاری نباشد معرفی شده است؟

        

27

پس از بیست سال
          پس از بیست سال یک رمان تاریخی است، فکر نمی کنم کسی به رمان خواندن و دانستن تاریخ اسلام علاقه مند باشد و نام این کتاب را نشنیده باشد.
رمانی که می خواهد سالهای ۳۵ تا ۳۷ هجری را با محوریت دو شخص یعنی معاویه و امیرالمومنین (ع) و یک واقعه یعنی جنگ صفین  روایت کند، اما این فرع ماجراست. اصل ماجرا آنجاست که نویسنده می خواهد از دل این حوادث و بررسی آنها به این سوال پاسخ دهد که چرا واقعه عاشورا اتفاق افتاد.

پس از بیست سال را به لحاظ داستانی دوست داشتم، کتابی بود که علیرغم حجم زیادش میل به خواندن را در من کم نکرد ولی به لحاظ تاریخی با چند مشکل مواجه شدم که همین مشکلات، سرعت خواندن و میزان لذت بردنم از کتاب را کاهش داد چون باعث شده بود با دیده تردید به اطلاعات تاریخی کتاب نگاه کنم.

نکات مربوط به اطلاعات تاریخی کتاب را به طور مفصل در قسمت "تاریخچه مطالعه" تا آنجا که فرصت داشته ام نوشته ام ولی به صورت خلاصه بعضی نکات را هم اینجا می نویسم:

۱. آنچه که در مورد خالد بن ولید در کتاب آمده و تعامل پیامبر (ص) با او، با آنچه در مشهور منابع متقدم آمده متفاوت است. در کتاب به گونه ای خالد بن ولید معرفی شده که گویی کاملا توسط پیامبر (ص) کنار گذاشته شده و البته این مدل شخصیت سازی از خالد برای پررنگ کردن شخصیت مثبت پسرش مهاجر بیشتر به درد نویسنده میخورد. چون قرار است سلیم و مهاجر سمبل شخصیت هایی باشند که حق جو هستند و بر مدار حق حرکت می کنند، پس بهتر است پدرانشان به سیاهی نزدیک تر باشند تا سفیدی پسران بیشتر به چشم آید. 
۲. با تصویری هم که در زمان امیرالمومنین (ع) از شخصیت شمر ساخته شده مشکل دارم و به خصوص با جمله ی "شمر مقرب علی (ع) بود". شمر در جنگ صفین در سپاه امام (ع) بود و مجروح هم شد ولی مقرب علی (ع) نبود---->کتاب جریان شناسی فکری سیاسی صدر اسلام در این زمینه می تواند کمک کننده باشد.
۳. ماجرای راهب مسیحی که سلیم با او رو به رو می شود، خوب درنیامده بود. در هنگام ملاقات اول و فرار سلیم از دست زید، به گونه ای ماجرای راهب نقل می شود و جملاتی از زبان راهب گفته می شود که سکونتش را در آن بیابان چندان منطقی جلوه نمی دهد هر چند که در ماجرای ملاقات دوم این نقص تا حدودی برطرف می شود ولی باز هم این دست کاری در گزارش تاریخی توی ذوق می زند.
۴. در قسمتی از کتاب جناب عمار با سلیم در مورد عدم تمایل امام به جنگ صحبت می کند، در مورد اتمام حجت صحبت می کند ولی جمله ای گفته می شود که عجیب است، در این صفحات از تمایل امام به حکمیت قبل از جنگ سخن می گوید!!! در کدام گزارش تاریخی این مسئله مطرح شده که امام تمایل به حکمیت داشتند؟ حکمیت در ادبیات دینی ما معنای خاص دارد به معنای اتمام حجت کردن که نیست. اگر امام تمایل به حکمیت داشتند دیگر این همه لشکرکشی و بحث با معاویه چه معنایی داشت؟ 
۵. به نظرم در مورد زمان حضور فاطمه کلابیه در منزل امیرالمومنین (ع) و زمان کتابت قرآن توسط امام (ع) اشتباهی صورت گرفته است و تناسب زمانی و موقعیتی بین نقل ماجرای حضور خانواده هشام در منزل امام علی (ع) از زبان زید و سلیم و بانو حوراء وجود ندارد.
۶. بین شخصیت ذوالکلاع حمیری واقعی با شخصیت ذوالکلاع حمیری ساخته ذهن نویسنده ترکیب خوبی برقرار نشد و عاقبتِ ذوالکلاع حمیری خیالی برایم که تاریخ زندگی این شخص را قبلا خوانده بودم کلافه کننده بود. نتوانستم قانع شوم که شیخ بزرگ شام با چه توجیهی ناگهان جنگاور سپاه شد!!! در حالیکه در جنگ با رومیان شرکت نکرده بود و از اینکه داماد جنگاوری هم داشته باشد بیزار بود.
        

9

قصر آبی
          یک اثر خوشخوان و روان، آنقدر روان که اگر فرصت داشتید می شود در سه چهار ساعت خواند. البته اگر اهل لذت بردن از توصیف مناظر طبیعی و اتاق و خانه و محل وقوع داستان هستید شاید کمی بیشتر بخواهید وقت بگذارید.
صوتی گوش دادنش هم جذاب است. من از صوتی گوش دادن این کتاب بیشتر از اینکه خودم بخوانم لذت بردم و البته این قبیل آثار را معمولا ترجیح میدهم در وقت های مرده گوش بدهم پس همان صوتی برای امثال من بهترین گزینه است.
اصل داستان را دوست داشتم . دختر مجردی که از نظر خانواده از سن ازدواجش گذشته است و البته از اول هم شانس زیادی برای ازدواجش قائل نبودند، حالا در سن ۲۹ سالگی میخواهد دنیای خودش را تغییر دهد، از محدودیت های بیجای خانواده فرار کند، از کلیشه ها فاصله بگیرد، دیگر مثل گذشته نباشد، جوری رفتار نکند که همه را راضی نگه دارد ولی خودش ناراضی باشد، تصمیم می گیرد جوری زندگی کند که حداقل به خودش خوش بگذرد، تصمیم خود را عملی می کند و از خانه می رود تا شانس خود را در دهه چهارم زندگیش در جای دیگری امتحان کند...
با خواندن کتاب سوالات متفاوتی در ذهنم شکل می گرفت؛ به والنسی حق بدهم یا به خانواده اش یا به هر دو؟ آیا همه رفتارهای والنسی درست است؟ بهتر نبود برای رسیدن به هدفش راه های بهتری را انتخاب کند؟ اشتباهات خانواده اش خواسته بود یا ناخواسته؟ احترام به بزرگترها و حفظ حریمشان چه می شود؟ نمی شود هم خوشحال زندگی کرد هم دیگران را نرنجاند؟نمی شود محترمانه حرف خود را زد؟ و ....
به نظرم با توجه به شخصیت پردازی خوبی که از والنسی و بارنی اسنیث در داستان وجود داشت، پایان داستان خیلی قابل پیش بینی بود، مخصوصا از آنجا که بارنی اسنیث نسبت به قلم جان فاستر موضع می گرفت یا آنجا که والنسی متوجه اشتباه دکتر ترنت شد.
        

29

مار و پله: داستان زندگی مدینه، ادمین کانال داعش در ایران

6

بچه ای که نمی خواست آدم باشد!
          کاملا شبیه کتاب "سفری که پر ماجرا شد" (چاپ سال ۱۳۹۹) از همین انتشارات ولی با نویسنده ای متفاوت! آنقدر شبیه که وقتی می خواندیم صحنه های کتاب قبلی در نظرمان زنده می شد. شخصیت پسری بازیگوش از یک خانواده عرب ساکن در حجاز که یک حیوان هم در کنار اوست و ماجرا از زبان آن حیوان نقل می شود؛ در سفری که پر ماجرا شد یک بره این نقش را به عهده دارد و در بچه ای که نمی خواست آدم باشد یک بچه شتر و در هر دو بار طنز داستان را این حیوانات به دوش می کشند و هر دو هم یک ماجرای یکسان را روایت می کنند.
اگر سفری که پر ماجرا شد را خوانده باشید شاید مثل ما به ادامه دادن این کتاب بی رغبت باشید و برعکس.
نکته ی دیگری که در مورد این کتاب وجود دارد رده سنی پیشنهادی آن است، خود ناشر کتاب را مناسب سن ۶ تا ۹ سال می داند! و سایت های فروش کتاب و ناشرین دیگر مناسب سن نوجوان، در این میان اینکه مخاطب هم چه درکی از گروه سنی مورد نظر کتاب دارد، خودش بحث دیگریست. به نظرم چندان با گروه سنی ۸تا ۱۲ سال که ناشر برای سفری که پر ماجرا شد در نظر گرفته تفاوتی ندارد حتی تعداد صفحاتش هم کمتر است! نصف تعداد صفحات کتاب سفری که پر ماجرا شد.
اینکه در یک بازه سنی تقریبا یکسان دو کتاب با موضوع و سیر داستانی یکسان تولید شود چندان جالب به نظر نمی آید، سری کاری که نیست...(این نظر من است نه بحث ارزش گذاری مطلق برای این کار که خوب است یا بد، شاید در نظر افراد دیگری همین سری کاری ها در موضوع غدیر بسیار خوب هم باشد و هر دو کتاب را هم با هم بخوانند و لذت ببرند.)
نکته ی دیگر  در مورد زبان انتخابی برای بچه شتر است. بچه شتر به گونه ای عجیب صحبت می کند که به نظر می رسد قسمتی از بار طنز داستان ناشی از همین انتخاب زبان برای اوست ولی به نظرم این مدل زبان برای مخاطب دبستانی آسیب زاست. مخاطبی که خود در دبستان در حال یادگیری زبان و ادبیات فارسیست و تازه دارد دستور زبان می آموزد با مدل جدیدی رو به رو می شود که جای فعل و فاعلش به طرز عجیبی به هم ریخته، صفت و موصوفش جا به جا شده و ترکیباتی جدید به آن اضافه شده: "دوست دارمی که زیاد شد، سفر کسی نَفَهمَکی، سفر همه بِفَهمَکی، نقشه بکشی که داشت نمی مرد، روزی که یک عالمه ترین خاطره ها داشت جمع می شد، خبر خیلی تر از بیشتر مهم و ..." خلاقیت در کتاب کودک و نوجوان خیلی خوب است ولی خلاقیتی خارج از قاعده آسیب زا می شود.
امتیازم به کتاب به خاطر انتخاب موضوع بود و تصویرگری وگرنه که سیر داستان کپی بود و دیگر اشکالاتی که در بالا به آن اشاره کردم
        

6

تشریف
          "تشریف" یک رمان بزرگسال درباره انقلاب است.  کدام انقلاب؟ خب ظاهرا واژه ها درباره حال و هوای مردم در انقلاب ۵۷ صحبت می کنند ولی گریزی به ۱۶ آذر  ۱۳۳۲ هم زده می شود و در ادامه، جانِ هر دو واقعه با فلسفه ی غیبت و  مهیا شدن برای ظهور پیوند می خورد، اینکه نباید بر زمین نشست تا او بیاید و همه چیز درست شود، بلکه باید به سوی او حرکت کرد و جامعه را برای ظهورش آماده نمود. با دست روی دست گذاشتن چیزی درست نمی شود.
داستان روان و خوشخوانی بود. شخصیت ها زیاد بودند ولی به نظرم به قدر کفایت و متناسب با نقششان در پیشبرد داستان پرداخته شده بودند. پایانش کمی گنگ بود، دوست داشتم نویسنده کمی واضح تر آخر کتاب نظرش را بگوید.
داستان در همدان اتفاق افتاده است. اگر همدانی باشی یا همدان را بشناسی فکر می کنم با خواندن کتاب، سفر مجازی قابل قبولی در همدان برایت رقم بخورد و شاید بعد از خواندن کتاب، حضور در همدان با یادآوری داستان سرگشتگی شهریار در کوچه پس کوچه های این شهر همراه باشد؛ چون نویسنده از المان های شهر همدان برای پرورش داستانش به خوبی استفاده کرده است. از آرامگاه باباطاهر، کاروانسرای قدیمی، بازار سرپوشیده، میدان امام، گنج نامه و ...
در کتاب حس وطن دوستی هم زیاد به چشم می خورد، شاید واضح ترینش همین جمله باشد که مصطفای داستان خطاب به یک جوان آمریکایی می گوید: "شما شاید چند ایرانی دیده باشید اما هنوز ایران را ندیده اید، ما همان طور که در گذشته جهان بودیم در آینده اش هم هستیم، این حرف نیست، این یک باور است."

        

4

حاجی غیربازاری: یادداشت های روزانه و مختصر از حج 1397
          گزارش های کوتاه و به قول نویسنده خام و دست نخورده از روزهای حضور  او در حج تمتع سال ۹۷.
گزارش ها ساده نوشته شده، بدون تکلف، احساس نکردم نویسنده در گزارش هایش خواسته باشد خود واقعیش و احساساتش را فراتر از آنچه هست به نمایش بگذارد و این موضوع از نظرم شایسته احترام است. همین حس را در کتاب "به سفارش مادرم" آقای حسینی نسب هم داشتم که البته حین خواندن این کتاب فهمیدم نویسنده ها با هم دوست هستند.
به نظرم آمد کتاب برای حج رفته ها بیشتر مناسب باشد تا حج نرفته ها، شاید وجود تجربه های مشترک و تمایل به یادآوری آنها به خصوص در توصیف روزهای بعد از اتمام اعمال حج که کمی یادداشت های روزانه حوصله سربر شده اند، مخاطب حج رفته را برای تکمیل خاطره بازی تا آخر با کتاب همراه نگه دارد ولی در مورد همراهی مخاطب حج نرفته با نویسنده تا آخر کتاب تا حدود زیادی مرددم.
هم صحبت شدن نویسنده با حاجیان کشورهای دیگر و توصیف ویژگی های ظاهری، اخلاقی و فکری آنها را دوست داشتم و به شدت برایم خاطره انگیز شده بود، به خصوص اینکه با عکس هم همراه بود ولی کاش عکس ها رنگی بود مثل آن چیزی که در به سفارش مادرم دیده بودم و کاش زیرنویس و شناسنامه داشت. تطابق عکس های انتهای کتاب با حاجی های معرفی شده داخل کتاب خودش یک جورچین بود به تنهایی!😁

        

2

شیوه های مبارزه پیامبر (ص) با فرهنگ جاهلی

1

دایی جان ناپلئون
          کتاب را اصلا دوست نداشتم. یکی از بدترین کتابهایی بود که خواندم. مجبور بودم کتاب را بخوانم و البته تمام خوانی کنم  وگرنه بعد از ۱۰۰ صفحه اول قطعا روانه ی زباله دان تاریخ می شد... الان هم این اتفاق برایش افتاد ولی متاسفانه کمی دیرتر.
متن کتاب جذاب و روان است. تصویرسازی ها بسیار زنده است. فضای داستان با قلم نویسنده طوری به تصویر کشیده شده که خودت را آن وسط و کنار شخصیت ها تصور می کنی با آنها زیر آلاچیق نسترن مینشی با پسر عاشق پیشه داستان ترقه در حیاط دایی جان سرهنگ می اندازی، منتظر دیدار لیلی می مانی، در به در به دنبال اسدالله میرزا می دوی و برای توهمات دایی جان ناپلئون حرص می خوری و دل می سوزانی ...
زمان وقوع ماجراهای داستان سالهای حوالی ۱۳۲۰ هجری شمسی است و می گویند نویسنده با این اثر گوشه ای از تاریخ اجتماعی ایران در آن سالها را به تصویر کشیده است. 
و اما محتوا، در این کتاب دو محور اصلی داشت و همین دو محور حالم را به شدت خراب کرد:
۱. محتوای واقعا مستهجن(صفت در خور دیگری پیدا نکردم که بتوانم در یک محیط عمومی به این مطالب نسبت بدهم!) مانند اشاره های متعدد به روابط غیر اخلاقی خارج از چارچوب خانواده، روابط زنان شوهر دار با مردان متاهل، توصیف های متعدد از ویژگی های جسمی زنان از نگاه مردان و ...
۲. انتقام گیری، زیر آب زنی، فخر فروشی های بی پایه و اساس یا با پایه و اساس، بدگویی، بددهنی، اذیت و آزار، دامن زدن به توهمات یک آدم بیمار، از آب گل آلود زندگی کسی ماهی گرفتن، بی احترامی، بی ادبی و ... از جمله محورهای اصلی این داستان است که در هنگام مطالعه روح آنسان را خراش می دهد...
در آخر می خواهم بگویم حیف وقت و عمر آدم که پای سطرهای این کتاب هدر برود حتی اگر به لحاظ ادبی و تکنیک های داستان نویسی اثر ارزشمندی باشد. حیف روح انسان که خوراکش بشود این محتواهای بیهوده و کثیف.
اگر واقعا به دانستن تاریخ اجتماعی ایران علاقه مند باشید کتاب های دیگری بخوانید شاید روحتان اینقدر آزار نبیند.
        

6