یادداشت‌های مریم مهدی زاده (108)

            کتاب را اصلا دوست نداشتم. یکی از بدترین کتابهایی بود که خواندم. مجبور بودم کتاب را بخوانم و البته تمام خوانی کنم  وگرنه بعد از ۱۰۰ صفحه اول قطعا روانه ی زباله دان تاریخ می شد... الان هم این اتفاق برایش افتاد ولی متاسفانه کمی دیرتر.
متن کتاب جذاب و روان است. تصویرسازی ها بسیار زنده است. فضای داستان با قلم نویسنده طوری به تصویر کشیده شده که خودت را آن وسط و کنار شخصیت ها تصور می کنی با آنها زیر آلاچیق نسترن مینشی با پسر عاشق پیشه داستان ترقه در حیاط دایی جان سرهنگ می اندازی، منتظر دیدار لیلی می مانی، در به در به دنبال اسدالله میرزا می دوی و برای توهمات دایی جان ناپلئون حرص می خوری و دل می سوزانی ...
زمان وقوع ماجراهای داستان سالهای حوالی ۱۳۲۰ هجری شمسی است و می گویند نویسنده با این اثر گوشه ای از تاریخ اجتماعی ایران در آن سالها را به تصویر کشیده است. 
و اما محتوا، در این کتاب دو محور اصلی داشت و همین دو محور حالم را به شدت خراب کرد:
۱. محتوای واقعا مستهجن(صفت در خور دیگری پیدا نکردم که بتوانم در یک محیط عمومی به این مطالب نسبت بدهم!) مانند اشاره های متعدد به روابط غیر اخلاقی خارج از چارچوب خانواده، روابط زنان شوهر دار با مردان متاهل، توصیف های متعدد از ویژگی های جسمی زنان از نگاه مردان و ...
۲. انتقام گیری، زیر آب زنی، فخر فروشی های بی پایه و اساس یا با پایه و اساس، بدگویی، بددهنی، اذیت و آزار، دامن زدن به توهمات یک آدم بیمار، از آب گل آلود زندگی کسی ماهی گرفتن، بی احترامی، بی ادبی و ... از جمله محورهای اصلی این داستان است که در هنگام مطالعه روح آنسان را خراش می دهد...
در آخر می خواهم بگویم حیف وقت و عمر آدم که پای سطرهای این کتاب هدر برود حتی اگر به لحاظ ادبی و تکنیک های داستان نویسی اثر ارزشمندی باشد. حیف روح انسان که خوراکش بشود این محتواهای بیهوده و کثیف.
اگر واقعا به دانستن تاریخ اجتماعی ایران علاقه مند باشید کتاب های دیگری بخوانید شاید روحتان اینقدر آزار نبیند.
          
            کتابی کوتاه و جمع و جور در مورد اولین فرمانده توپخانه سپاه وقتی توپ های مقر فرماندهیش به قول خودش در عراق بود!و پدر موشکی ایران
برای نوجوان و بزرگسال بد نیست. احتمالا میل به دانستن بیشتر در مورد ابعاد مختلف شخصیتی شهید طهرانی مقدم ایجاد می کند. 
در بعضی روایت ها احساس می کردم نویسنده علاوه بر بیان آنچه که بوده، می خواهد در انتها نتیجه گیری هم داشته باشد و نظر خودش را هم بگوید(با توصیف موافقم ولی نتیجه گیری نه)، در مورد کتابهای زندگینامه و معرفی شخصیت های بزرگ خیلی این روش را نمی پسندم، ترجیح میدهم ذهنم آزادانه برداشت خودش را داشته باشد.
پیام و تم تعدادی روایت ها شبیه هم بود طوری که با خواندن چند خط اول می فهمیدی نویسنده چه هدفی از نوشتن این روایت دنبال می کند. از این تکرار ها این حس را پیدا کردم که انگار نویسنده رو به رویم نشسته و این مکالمه بینمان شکل گرفته است: 
 نویسنده: شهید طهرانی مقدم خیلی خوب بودن.
من: آره فهمیدم
نویسنده: نه، نشد! نفهمیدی. شهید طهرانی مقدم خیلی خیلی خوب بودن.
من: فهمیدما، با اینکه اولین کتابی بود که در مورد ایشون می خوندم ولی همون اوایل کتاب با همون یکی دو تا روایت اول، سخت کوشی و پشتکار و اخلاصشون رو فهمیدم. خیلی نمایان بود در شخصیتشون.
نویسنده: ولی شهید طهرانی مقدم خیلی خیلی خیلی خوب بودن.

طرح جلد کتاب جالب بود و دوست داشتنی. اگر از تکرارها و بعضی قضاوت ها و نتیجه گیری های نویسنده در مورد شهید طهرانی مقدم بگذریم، شاید گزینه ی مناسبی برای هدیه دادن به نوجوانان باشد.
          
            مجموعه ی آبنبات های آقای صدقی هم تمام شد.
اولین جلد این مجموعه را که خواندم و برایش یادداشت نوشتم با خودم گفتم شاید نظر دادن در مورد قلم نویسنده بدون خواندن هر ۴ جلد بی‌انصافی باشد، این شد که مجبور شدم هر ۴ جلد را بخوانم و البته دعاگوی آقای میرطاهر مظلومی هم شدم که جلد آخر را هم صوتی کردند تا مجبور نباشم وقت جداگانه‌ای برایش بگذارم و هنگام انجام کارهای خانه به آن گوش دادم.
بعد از خواندن هر چهار جلد متاسفانه باز هم نظرم همان است که در مورد اولین جلد نوشتم.
نکات مثبتی که در خواندن این مجموعه به نظرم آمد و دوست داشتم:
۱. روان بودن داستان
۲. روایت داستان در بستر سنت ها و آداب و رسوم شهر بجنورد
۳. پیش بردن داستان در بستر اتفاقات و شرایط سیاسی اجتماعی فرهنگی در سالهای بعد از انقلاب و معدود تحلیل‌های سیاسی و اجتماعی نویسنده
۴. کنایه‌هایی که به رفتار تیپ‌های مختلف شخصیتی در کتاب مشهود بود.
۵. استفاده از گویش و لهجه بجنوردی برای شخصیت های داستان به جای زبان فارسی معیار
ولی شوخی‌های جنسی، بی‌ادبی ها، مسخره‌کردن‌ها و سر کار گذاشتن‌ها که متاسفانه زیاد در طول داستان به چشم می‌خورد را دوست نداشتم و نپسندیدم و به کسی هم خواندن این مجموعه را توصیه نمی‌کنم؛ چون فکر می کنم بار اصلی خنده گرفتن نویسنده از مخاطب در این مجموعه همین شوخی‌های جنسی، مسخره‌کردن‌ها، سر کار گذاشتن‌ها و بی‌ادبی‌هاست و معتقدم نباید سطح خندیدنمان این‌قدر پایین باشد...
پ.ن ۱: بعضی به شوخی های این کتاب +18 می گویند، بعضی وقت‌ها با خودم فکر می کنم ۹۹+ هم حیف است خوراک ذهنش این نوشته‌ها باشد.
پ.ن۲: امتیازم به کتاب بابت همان نکات مثبتی است که ذکر کردم.
پ.ن ۳: هنوز به این جمع بندی نرسیدم که نکات مثبتی که در این مجموعه به نظرم آمد بر نکات منفی اش غلبه دارد یا نه...هنوز به این سوالم نتوانستم جواب بدهم که چرا نویسنده محور شوخی و خنده های داستانش را این مسائل قرار داده؟ واقعا سطح خنداندن مخاطب ایرانی همین سطح است یا قرار است به این سطح تنزل پیدا کند؟
          
            کتاب "ناقوس ها به صدا در می آیند" ماجرای آشنایی یک کشیش مسیحی با شخصیت امیرالمومنین (ع) از طریق یک کتاب قدیمیست. نویسنده تلاش کرده است تا گوشه ای از شخصیت امیرالمومنین (ع) را از بین گفتگوهای دو فرد مسیحی به مخاطب بشناساند.

کتاب در چاپ هفتاد و هفتم متاسفانه هنوز ایراد ویرایشی دارد. ویراستار محترم  گویا علاقه ی زیادی به "،" دارد و گهگاهی بی دلیل از آن استفاده کرده است.

خیلی با محتواهای اینچنینی ارتباط برقرار نمی کنم. محتواهایی که می گویند در زمان حاضر می توانی یک مسیحی معتقد باشی و علی (ع) را صدای عدالت و انسان کامل بدانی ولی از او در همه شئون تبعیت نکنی و به عبارتی او را قولی و عملی امام خود ندانی... نمی فهمم چطور می شود علی (ع) را انسان کاملی بدانی ولی به مکتبی که در آن تربیت شده و رشد یافته توجهی نکنی! به نظرم این طی مسیر، ناقص است. شناختی ارزشمند است که به عمل منتهی شود یعنی همان سنت الهی که می فرماید: وَالَّذينَ جاهَدوا فينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ المُحسِنينَ.
          
            می گویند آثار هوشنگ مردای کرمانی برای گروه سنی ج و د است. شاید همین هم باشد، البته به نظر من هم نثر روان و شخصیت پردازی و خط سیر ساده داستان مناسب گروه سنی ج و د است ولی نمی توانم بگویم معنا و تلنگرهای عمیق پشت این نثرهای ساده هم برای گروه سنی ج و د است. چه قدر این عمیق بودن در عین سادگی را دوست دارم... خلق این کشمش ها  در یک داستان ساده  که آدم را اینقدر به فکر فرو می برد، واقعا ستودنیست. داستان آخر مجموعه یعنی داستان "سنگ روی سنگ" چه قدر شبیه مقاومت مردم عصر بعثت برای حفظ سنت هایشان در برابر پیامبر (ص) است.
این کتاب مجموعه ای از چند داستان است. داستانهایی از جنس همان داستانهای خمره و قصه های مجید و ... ولی کوتاهتر
شاید زیاده گویی نباشد اگر بگویم کتابهای آقای مرادی کرمانی را با بچه ها بخوانید تا فکر کردن را تمرین کنند.
مقاله ای در مورد داستان آخر این  مجموعه خواندم که برایم جالب بود.
بررسی و تحلیل داستان "سنگ روی سنگ" هوشنگ مرادی کرمانی در پرتو نظریه "فلسفه برای کودکان" متیو لیپمن
https://fabak.ihcs.ac.ir/?_action=article&au=99850&_au=%D8%A8%DB%8C%DA%AF%E2%80%8C%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87%D8%8C%20%D8%AE%D9%84%DB%8C%D9%84
          
            محتوایی که نویسنده در پی انتقال آن است، محتوای نسبتا خوبیست(بدیهیست که در این مدل کتابها هم مثل سایر کتاب ها، نظرات نویسنده قابل نقد، بحث و بررسی است) ولی متاسفانه مترجم با ترجمه ای نامناسب انتقال این پیام را سخت کرده است😞
نویسنده تلاش کرده  تا به مخاطبانش نشان بدهد در زندگی امروز چه قدر از روح و روانمان و مسائل و مشکلات پیرامونش غافلیم و چه قدر پرداختن به این مسائل می تواند زندگی را برای انسان لذت بخش کند.
رشد و پرورش هوش هیجانی، خودباوری و خودیاوری، شناختن خود، توجه به آسیب‌های روحی گذشته، تلاش برای درمان آنها، تعامل مثبت و مفید با دیگران، نیاز به آرامش، اهمیت اصلاح روابط بین زوجین، تعامل مثبت با همسر، دست و پنجه نرم کردن درست با مشکلات و ... از موضوعاتی است که به عقیده نویسنده پرداختن به آنها ضروری است ولی متاسفانه در مدارس به فرزندانمان آموزش داده نمی شود (درد مشترک همه ی نظام های آموزشی!)...

ظاهرا این کتاب توسط ناشران دیگر با عناوینی مشابه چاپ شده است ولی هنوز ترجمه آنها را ندیده ام. امیدوارم آنها ترجمه‌ی بهتری داشته باشند.
ترجمه ‌ی نامناسب این کتاب دو مشکل را ایجاد کرده است:
۱. ناتوانی مخاطب در فهم موضوع و طرح و سیر بحث و به نتیجه رسیدن آن؛ در واقع مخاطب، به سختی در پایان بحث پیام نویسنده را درک می کند.
۲. در بعضی موارد مثل ص۲۳۶ تا ۲۳۸ ترجمه نامناسب موجب کج‌فهمی برای مخاطب می شود.
پی نوشت: بعضی قسمت ها که ظاهرا متن اصلی پیچیدگی خاصی ندارد، ترجمه هم قابل فهم است.
          
            خواستم برای معرفی کتاب بنویسم داستان زندگی خانواده ی شهید لشگری، بعد با خودم گفتم کلمه ی داستان انگار از سخت و سنگین بودن این زندگی می کاهد...
شاید بهتر باشد بگویم زندگی فشرده ی همسر و فرزند شهید حسین لشگری را در این کتاب بخوانید. اما توقع نداشته باشید دردها و رنج ها هم فشرده شده باشند، شاید در کلام کوتاه بیان شده اند ولی هر جمله اش قلب آدم را می سوزاند.
در این کتاب زندگی را از نگاه منیژه لشگری می بینید از خوشی های دوران کودکی اش می گوید از خواستگاری و ازدواجش از روزهای با هم بودنشان در دزفول از آغازین روزهای مادریش از مهربانی های همسرش از شوک عظیم مفقود شدن او از زندگی در اوج بی خبری از بزرگ شدن پسرش از اضطراب ها و غم هایش از بیماری ها و رنج هایش از زمزمه های بازگشت همسرش از ترس رو به رو شدن با او از تغییرات روحی که در این سالها اتفاق افتاده از اختلاف ها از ناراحتی ها از صبوری هایش برای ساختن دوباره زندگی و در آخر از سفر بی بازگشت همسرش به منزل ابدی می گوید.
خانم منیژه لشگری در این کتاب بدون روتوش بود خودش بود و از این که خودش باشد ابایی نداشت نقش بازی نکرد بر آن چیزهای که قبول داشت پایبند بود...به نظرم می آید برای تحسین دیگران خاطراتش را نگفت، برای ثبت در تاریخ گفت تا همه سختی های این مسیر را بدانند.
در مصاحبه ای از ایشان پرسیده شد؛ اگر به گذشته برگردید باز هم همین مسیر را انتخاب می کنید، گفتند: نه! دوباره با حسین ازدواج می کنم ولی نمی گذارم به جنگ برود (نقل به مضمون)... این صداقت در کلام ستودنیست.
پیشنهاد میکنم به همراه این کتاب، کتاب ۶۴۱۰ را بخوانید، خاطرات شهید حسین لشگری از روزهای طولانی نبودنش
          
            گردان قاطرچی ها داستانی با درون مایه طنز درباره دفاع مقدس با محوریت حضور نوجوانان و جوانان در جبهه هاست. نمی دانم سهم واقعیت و خیال در این کتاب چه قدر است ولی هر چه باشد، به نظرم به خوبی در کنار هم قرار گرفته اند و خواننده را تا انتها با خود همراه می کنند.
طبق آنچه روی جلد آمده رمان برای نوجوانان است ولی به نظرم نویسنده آگاهانه یا ناآگاهانه یک اثر تربیتی برای والدین و مربیانی که با نوجوانان سروکار دارند خلق کرده است. ابتدای کتاب با دو نوجوان شر و اذیت کن آشنا می شوید و حتی از این حجم اذیتشان مثل من تعجب می کنید ولی در انتها با رضایت از تحولی که در این افراد اتفاق افتاده کتاب را می بندید.
روند این تحول را در طول داستان می بینید که در چند گام می شود خلاصه کرد:
۱. عاصی شدن از نوجوان و جوان پر انرژی که نمی داند این انرژی را چگونه و کجا باید استفاده کند.
۲. فکر کردن درباره کمک به این نوجوان و جوان و البته کل مجموعه به گونه ای که هم انرژی نوجوانی و جوانی  در مسیر صحیح هدایت و تخلیه شود و هم کارهای روی زمین مانده انجام شود(همان با یک تیر دو نشان زدن)
۳. اعتماد کردن و دادن مسئولیت به نوجوان و جوان و نظارت بر انجام کار بدون خدشه دار کردن غرور و عزت نفس آنها
۴. افزایش اعتماد به نفس نوجوان و جوان به خاطر انجام کار مفید و نقش داشتن در پیشبرد اهداف مجموعه

در مجموع کتاب خوب و روانی بود. حالات روحی نوجوانان و جوانان به نظرم به خوبی در شخصیت های داستان جلوه کرده بود. تصویرگری ها و همین طور عناوینی که برای هر فصل انتخاب شده بود، جالب بود.