یادداشت‌های مهران م (25)

مهران م

مهران م

1403/6/11

سفر به انتهای شب
سفر به انت
          سفر به انتهای شب
تلخ و گزنده تمام حقایق را برات تعریف می‌کنه.کنارت میشینه.کمی که احساس دوستی کردی شروع می‌کنه به افشای اسرار هستی.لذت میبری از شنیدنش و وقتی در هر مرحله سکوت برقرار میشه خودت رو در میان یه تاریکی عجیب حس میکنی.همه جا تاریکه ولی میبینی..نگاه میکنی و حس میکنی.بعد آروم از کنارت بلند میشه و گاهی چند جمله بدو بیراه نثارت میکنه و تو را با خودت و افکارت تنها میذاره.از هیاهوی زندگی شخصیت فارغ میشی و سوال برات پیش میاد:
کجای زندگی میشه به آرامش رسید؟
از ابتدای کتاب و خط دوم کتاب شخصیت ها معرفی می‌شن و وارد داستان میشن و کم کم خارج میشن.تا حتی یکی مونده به آخرین صفحه ی کتاب‌.شاید فک میکنیم چه لزومی داشت این ورود شخصیت جدید در آخرین صفحه ی کتاب ولی انگار چند صفحه ی قبل یه جوابی داده به این سوال:
دربدری من دیگر تمام شده بود.حالا نوبت دیگران بود!پرده ی صحنه ی زندگی پایین افتاده بود!همه ما به آخر خط رسیده بودیم!درست همانطور که به آخر بازار مکاره رسیده بودیم!کار با غصه دار شدن به آخر نمیرسد،دوباره باید راهی پیدا کرد که همه قصه را از سر گرفت و به غصه های تازه تری رسید...صفحه ی ۵۶۳
در انتها باید گفت که هیچکس در این دنیا نیست که تنهای تنها نباشه مگر در لحظاتی که از خودش و افکارش فاصله بگیره تا توی آینه انعکاس حضور اطرافیانش و ارتباطاتش رو ببینه.
        

13