معرفی کتاب سقوط اثر آلبر کامو مترجم پرویز شهدی

سقوط

سقوط

آلبر کامو و 1 نفر دیگر
3.9
412 نفر |
100 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

103

خوانده‌ام

910

خواهم خواند

464

شابک
9786007987322
تعداد صفحات
128
تاریخ انتشار
1399/8/12

توضیحات

        
روی پل، از پشت سر قامتی گذشتم که روی جان پناه خم شده بود و به نظر می رسید دارد گذر آب را تماشا می کند. نزدیک تر که شدم، هیکل ترکه و باریک زن جوانی را دیدم که لباس سیاه پوشیده بود. میان تیره و یقه ی بالا پوشش، فقط پس گردن شاداب و خسیس که من نسبت به آن حساس بودم، دیده می شد. اما پس از اندکی دودلی به راهم ادامه دادم...حدود پنجاه متری دور شده بودم که صدایی شنیدم به رغم دور بودن، در سکوت شبانه به نظرم وحشتناک آمد، صدای افتادن جسمی توی آب، بی درنگ ایستادم، اما به طرفی که صدا آمده بود، برنگشتم. کم و بیش پس از آن، صدای فریادی را شندیم که چندین بار تکرار شد و همراه با مسیر آب جلو می رفت، بعد از ناگهان خاموش شد. سکوتی که پس از آن در دل شب ناگهان به حالت تعلیق درآمد، به نظرم پایان نا پذیر آمد. دلم می خواست بدوم ولی از جایم تکان نخوردم... 

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به سقوط

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          به نام او

دومین کتابی‌ست که تا به حال از آلبر کامو خوانده‌ام. اولین کتاب بیگانه به ترجمه لیلی گلستان بود که چندان به دلم ننشست و دومین کتاب که بسیار بسیار از خواندنش لذت بردم، سقوط به ترجمه شورانگیزفرخ بود

هر دو کتاب رمان هستند. بیگانه از لحاظ روایت داستانی به فرم رمان نزدیکتر است ولی سقوط با اینکه چنین نیست و فرم رواییش یک تک‌گویی طولانی‌ست به دلیل فوران تفکرات فلسفی نویسنده کتاب دلچسب‌تری بود

و باید بگویم که در این زمینه من و جناب ژان پل سارتر هم‌عقیده هستیم
به قول ویکیپدیا :
"ژان پل سارتر فیلسوف اگزیستانسیالیست معاصر این رمان را «زیباترین و فهم‌ناشده‌ترین» کتاب کامو می‌خواند"

قسمت‌هایی از کتاب:

《انسان چنین است آقای عزیز، دو چهره دارد: نمی‌تواند بی‌آنکه به خود عشق بورزد، دیگری را دوست بدارد.》

《برایم دشوار است که اعتراف کنم که من حاضر بودم ده جلسه گفت‌و گو با اینیشتن را به ازای اولین وعده ملاقات با زنی خوشگل و عادی فدا کنم. البته این هم هست که در دهمین وعده ملاقات، در حسرت دیدار اینیشتن یا مطالعه کتاب‌های جدی آه می‌کشیدم.》
.
《مردم از انگیزه‌های شما و صداقت شما و اهمیت رنج‌هایتان جز با مرگ شما متقاعد نمی‌شوند. تا وقتی که زنده‌اید، وضع شما برایشان مشکوک است، فقط شایسته تردید آن‌ها هستید》

《از همه مهم‌تر آنکه حرف رفقایتان را وقتی از شما می‌خواهند که با آنها صادق و صریح باشید، باور نکنید. آن‌ها فقط امیدوارند که شما در تصور خوبی نگهشان دارید که از خویش دارند و در عین حال این اطمینان اضافی را هم که از قول صراحت شما بیرون کشیده‌اند، توشه راهشان کنید.... اگر شما خود را در چنین وضعی دیدید، تردید نکنید: قول راستگویی بدهید و به بهترین وجه ممکن دروغ بگویید.》

《من مثل آن گدای پیرم که روزی در ایوان کافه‌ای در پاریس دست مرا گرفته بود و رها نمی‌کرد و می‌گفت: "آه! آقا، ما آدم بد و نابابی نیستیم، فقط روشنایی را گم کرده‌ایم" بله ما روشنایی را، صبح‌دم را، بی‌گناهی مقدس آن‌کس را که بر خویشتن می‌بخشاید، گم کرده‌ایم.》
        

24

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          «سقوط»
اثر بی بدلیلی از آلبر کامو نویسنده شهیر فرانسوی است.
در این‌ نوشته‌ برای اولین بار کاری به محتوای کتاب ندارم،حرف‌دیگری دارم.
شاید فهمیدن حرف اصلی کامو در این اثر سخت باشد و به تبع‌هرکسی برداشتی متفاوت از مضمون این کتاب داشته باشد:شاید کسی آنرا اثری تمام‌فلسفی بداند،دیگری روانکاوانه اش بنگاردش و بعدی روح جامعه شناسانه اثر را وجه غالب آن بپندارد؛ برای من یافتن‌ اثری که نهانی ترین افکار،نیات و یا لحظاتی را که زمانی‌در معرض پندارم قرار گرفته است، به مثابه دوست غریبی است که مدت ها در جستجوی یافتنش‌بوده ام و البته که‌این دوست صامت در قالب یک کتاب بر سر راه زندگی من سبز شد.
گاهی نباید به خاطر هیاهوی یک جهان بر‌ سر کشف یک معمای خاص، یک‌فلسفه ی خاص و‌ یک فکر خاص از یک اثر خاص نوعی‌پیشداوری و‌انتظار را از ذهن خود مطالبه کرد...

گاهی سکوت، کمی فکر، قدری آرامیدن    

پ: من تمرین تحمل فکر مخالف(بخوانید زاویه ای جدید-بر مبنای اصاله الوجود) را چیزی جز تفلسف نمی دانم.
        

7

Zahra

Zahra

1404/3/4

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        از قلم نویسنده اگر بخوام بگم: جالب، عجیب، و فوق‌العاده سنگین. جدای از محتوای داستان، نوع نوشتار بسیار ورزیده و عمیق. طوری که بدون حضور ذهن و تمرکز سطحی درک جملات سخت می‌شه. نویسنده انگار که خیلی زندگی کرده باشه! انگار که خیلی عمیق به درون خودش فرو رفته و تجربیاتش از خودش و زندگی و دیگران رو کاوش کرده. وگرنه داستان، داستان در دسترس و راحتی نیست و هر کسی نمی‌تونه حتی پی به وجودش در درون خودش ببره. گاهی جملات در بدنه متن و داستان برای من یادآور دیدگاه‌های روانکاوی و روان‌شناسی به شخصیت و ماهیت انسان بودن که برام جالب بود یک نویسنده چطور این موضوع به ذهنش اومده و اون رو با یک قلم ثقیل و عمیق و تا حدودی تاریک و واقع‌گرا به  تصویر کشیده. عجیبه. مگر این‌که نویسنده به قدر زیادی عمیق زندگی کرده باشه!
داستان سقوط هم داستان عجیبیه. فکر می‌کنم کمتر کسی باشه که این نوع از اوج و سقوط رو تجربه نکرده باشه. فکر می‌کنم احتمالا در درون اکثر ما یک قله بلند و ماورای مردم وجود داره که بر روی اون خدایی و برتری می‌کنیم؛ اما اندازه بلندی قله، به همون ارتفاع و قدرت، سقوط بر ما حاکمه و ما چاره‌ای جز سقوط کردن و افتادن و دوباره بلند شدن برای ریاست بر این دستگاه قضاوت نداریم.
شخصیت ژان باتیس کلمانس فردی باهوش به نظر می‌رسید که گاهی زرنگی و طفره رفتن این شخصیت به نظرم جالب می‌اومد. این‌که چطور دوباره و دوباره قدرت رو حتی با وجود حقیر و کوچک نشان دادن خودش حفظ می‌کنه. 
شخصیت این فرد، یادآور سیستم نارسیستیک برای من بود که برای کلمانس هیچ ایده‌آلی وجود نداره که بخواد به اون برسه؛ بلکه ایده‌آل و برترین خودش هست و اگر لازم باشه این ایده‌آل رو بشکنه، می‌شکنه اما در اون صورت، این شکست باز هم برای اون نوعی از قدرت محسوب می‌شه. 
تجربه‌ای که از این کتاب داشتم جالب بود؛ هر چند که این کتاب هم رفت جزو اون دسته کتاب‌هایی که می‌بایست بارها و بارها بخونم تا متوجه شم نویسنده دقیقا چی می‌خواسته بگه.

- می‌گویید حکایتی بی‌اهمیت است؟ بدون شک. فقط مدت زیادی برای فراموش کردنش صبر کردم و اهمیتش در همین است.

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

6

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          شاید اگر مقاومت نمیکردم، همون ۳۰-۴۰ صفحه‌ی اول، کتاب رو ول می‌کردم و می‌گذاشتم زمین. داشتم خسته می‌شدم، انگار فردی جلوم نشسته که هی "منم منم" میکنه و از مقام خودش و ناچیزی بقیه‌ی عالم و موجودات می‌گه. انگار که تک‌تک جهانیان و اجزای هستی به وجود اومدن که در خدمتش باشن و تحت تسلطش هستن. ولی ادامه دادم به خواندنش. با پیش رفتن داستان، بیشتر برام مفهوم میشد و میتونستم این شخصیت رو درک کنم. اواسط و به خصوص آخرهای داستان (میشه گفت در کل ۳۰صفحه‌ی پایانی) موردعلاقه‌م بود. تیکه‌های واقعا قشنگ‌تری لای جملات به چشمم می‌خورد و حالا بیشتر از همیشه درکش میکردم. 
سقوط، از عرش به فرش رسیدن این قاضی مغرور و خودخواه. کاملا و به وضوح این روند احساس می‌شد. و نه به وسیله‌ی توصیف. به وسیله‌ی شرح افکار شخصیت.

"وقت آن می‌رسد که تدریجاً و به طور نامحسوس در سخنرانیم <من> را به <ما> تبدیل کنم. وقتی به اینجا می‌رسیم که <ما چنین موجوداتی هستیم> بازی به آخر رسیده است."
از تیکه‌های موردعلاقه‌م بود. به نظرم حکایت کل کتاب رو میشه تو همین دو جمله به وضوح درک کرد.
        

1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          رمان سقوط به گفته نیویورک‌تایمز یک بررسی غیرقابل مقاومت و درخشان از وجدان مدرن است. نظر من هم در مورد کتاب هم این است اما کمی گسترده تر. یک بررسی درخشان از انسان و زندگی مدرن. روایت رمان سقوط به صورت مونولوگی است که یک قاضی تائب  آنگونه که خود را معرفی می کند در یک کافه در شهر آمستردام هلند که نام  کافه مکزیکوسیتی است آغاز می شود و در تمام داستان قاضی تائب دست شخصیت داستانی اش را می گیرد و  شروع می کند  به روایت  زندگی‌ و عقایدش به عنوان یک وکیل عدالت طلب  که مدافع حقوق زنان و کودکان است و نمودی عینی از عدالت خواهی. روایت داستان به گونه ای است که انگار دست خواننده را گرفته و به صورت مونولوگ با او حرف میزند  و هیچ دیالوگی از هیچ شخصیت دیگری در داستان وجود ندارد اما هرچه از داستان میگذرد کامو با واکاوی روان و و دلایل رفتار شخصیت اصلی داستان ش نقبی به زندگی رفتار و اخلاق مدرن می زند. در جایی از کتاب ب شخصیت اصلی می گوید اگر در زندگی امروز کسی بگوید که از راه برده داری روزگار می گذراند او هم مثل وکلای دیگر به تنظیم شکایت از او او خواهد پرداخت اما هرچه داستان جلوتر میرود نشان می دهد که همه انسان ها در وجود خود خواستار داشتن کسی هستند که بی چون و چرا مطیع آنها باشد یعنی همان برده .نام رمان هم به نظر من به این دلیل سقوط است که نشان دهنده چگونگی سقوط انسان  به اعماق شرارت و پلیدی ها را می کاود. رمان سقوط به نظرم شبیه ترین نوشته ی کامو به نوشته های نویسنده موردعلاقه‌اش داستایفسکی است. ژان پل سارتر در مورد رمان سقوط گفته احتمالا زیباترین و درک نشده ترین کتاب کامو. هر چند که نیمه اول رمان از نیمه انتهایی آن کیفیت بهتری دارد اما همچنان رمان سقوط داستانی است پر مفهوم و قابل اعتنا که غیر از این هم از آلبر کامو انتظار نمی رود. ترجمه کاوه میرعباسی هم بسیار خوب بود.
        

9