یادداشت مهران م
1403/10/23
داستان منسجم و منظم شروع میشه.حوادث در لابلای داستان قرار داده میشه تا در موقع لزوم از هرکدومشون استفاده بشه و این برام جالب بود که نویسنده حساب شده پیش میره، دقیقا مث نقش اول داستان.چهار تا مشکل رو برای خودش معرفی میکنه ولی در پایان داستان میفهمیم که این چهارتا در برابر مشکل پنجم که اولاف خودش هم نمیدونست مشکل حادی نبود.خودش نمیدونست و هرگز هم نمیتونه بفهمه که مشکل پنجم بوده که مسیر زندگی و کار و احساسش رو درگیر و دگرگون کرده بود.از تابستون امسال دنبال این بودم این کتاب رو بخونم و خوشبختانه نخوندم تا رسیدم به زمستون.و چه به موقع خوندم چون فضاسازی کتاب برام راحت تر قابل درک بود . دست هایم را به هم فشردم ک سعی کردم برف پودری را جمع کنم.اما برف پودری جمع نمیشود.سفید وزیباست اما نمیشود چیز پایداری از آن در آورد.اول امید میدهد اما در نهایت هرچیزی که سعی کنی بسازی از بین میرود و بین انگشتانت فرو میریزد. صفحهی ۱۶۲ این پاراگراف خلاصه ای از کل کتاب بوده بدون هیچ نشانه ی بارزی که داستان لو بره.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.