یادداشت‌های مهدی درویش زاده (24)

وقتی سراغ
          وقتی سراغ «آمریکایی آرام» گراهام گرین می‌رویم، نباید انتظار یک داستان سیاسی یا عاشقانه‌ی معمولی را داشته باشیم. این کتاب که سال ۱۹۵۵ منتشر شد، در واقع یک کالبدشکافی دقیق از افتضاح دخالت‌های غرب در ویتنام است. گرین خیلی هوشمندانه دو نوع استعمار را روبروی هم قرار می‌دهد: استعمار پیر و خسته‌ی اروپا در مقابل استعمار درنده‌ی آمریکا که در لباس آرمان‌گرایی پنهان شده بود.

داستان ما را به سایگون دهه‌ی پنجاه میلادی می‌برد و با سه شخصیت کلیدی آشنا می‌کند. از یک طرف توماس فاولر را داریم، خبرنگار بدبین انگلیسی که نماینده‌ی همان استعمار قدیمی است. از طرف دیگر آلدن پایل، مأمور جوان و به طرز خطرناکی متوهم آمریکایی که نماد قدرت جدید و مداخله‌گر است. و در این میان، فونگ، زن جوان ویتنامی، قرار دارد که خودِ ویتنام است؛ سرزمینی که این دو قدرت بر سر به دست آوردنش با هم می‌جنگند.

روی کاغذ، داستان یک رقابت عشقی ساده بین فاولر و پایل بر سر فونگ است. اما گرین از این ماجرا به عنوان یک استعاره‌ی هوشمندانه استفاده می‌کند. فاولر، نماینده‌ی استعمار پیر، ویتنام را با تمام پیچیدگی‌هایش می‌خواهد. اما پایل، نماینده‌ی استعمار نو، با تکبر و جهالتی که از تئوری‌های کتابی‌اش نشأت می‌گرفت، می‌خواهد ویتنام را «نجات» دهد و به یک موجود غربی‌شده تبدیل کند. دقیقاً همین‌جاست که زنگ خطر منطق ویرانگر استعمار آمریکایی به صدا درمی‌آید.

پایل با شعار توخالی «آوردن دموکراسی» و ساختن یک «نیروی سوم»، در عمل ماشین کشتار و هرج‌ومرج را به راه می‌اندازد. او با تکیه بر تئوری‌هایش و بدون ذره‌ای درک از فرهنگ ویتنام، افتضاحی خونین به پا می‌کند. بمب‌گذاری‌هایی که راه می‌اندازد تا گردن کمونیست‌ها بیندازد، جان آدم‌های بی‌گناه را می‌گیرد و چهره‌ی واقعی این «آمریکایی آرام» را عریان می‌کند: یک عامل بی‌ثباتی و ترور که با نیات به ظاهر خوب، فقط مرگ و ویرانی به ارمغان می‌آورد.

این طرز فکر، پیش‌نمایش دقیقی از افتضاحات خونینی بود که آمریکا در جنگ ویتنام به بار آورد. آنها با ادعای آزادی، جهنمی را بر سر این ملت آوار کردند که نتیجه‌اش کشتار وحشیانه‌ی بیش از ۲ میلیون غیرنظامی، جنایاتی مانند قتل عام مای لای، و استفاده از ۷۵ میلیون لیتر سم مهلک «عامل نارنجی» بود؛ سمی که جنگل‌ها را خشکاند و نسل‌ها را با معلولیت‌های وحشتناک درگیر کرد.

در آخر داستان، هیچ‌کدام از این دو قدرت پیروز میدان نیستند. پایل به سزای اعمالش می‌رسد و ایدئولوژی پوچ و خون‌آلودش با او دفن می‌شود. فاولر هم اگرچه به فونگ می‌رسد، اما چیزی جز پوچی و عذاب وجدان نصیبش نمی‌شود. انگار گرین می‌خواهد یک هشدار همیشگی به ما بدهد: نیت‌های «خوب» یک قدرت متجاوز، وقتی با جهل و غرور همراه شود، می‌تواند به مراتب ویرانگرتر از شرارت عریان باشد.
        

3

نوشته اوری
          نوشته اوریانا فالاچی، گزارشی است از دل دو بحران: جنگ ویتنام و کشتار دانشجویان و معترضان در میدان تلاتلولکو مکزیک. این اثر، با زبانی صریح و بی‌پیرایه، خشونت را جز در قالب عدد و آمار، در بدن انسان‌های زنده و مرده، در چشم‌های کودکانی که از ترس زبان‌شان بند آمده، و در قلب مادری که جنازه‌ی فرزندش را در آغوش گرفته، روایت می‌کند.
فالاچی در ویتنام حضور مستقیم دارد، اما نگاهش اکثرا یک‌طرفه است. حضور و صدای ویت‌کنگ‌ها یا نیروهای ویتنام شمالی، بسیار محدود و سطحی‌ست. یکی دو مصاحبه کوتاه و بی‌عمق با رزمندگان محلی و 2 دفتر خاطرات از نیروهای ویتنام شمالی، جای خالی شناخت دقیق از ساختار فکری، فرهنگی و سیاسی طرف مقابل جنگ را پر نمی‌کند. شخصیت‌هایی مانند هوشی مین، یا حتی فضای زندگی در مناطق شمالی، در تاریکی باقی می‌مانند و این باعث می‌شود روایت او در بهترین حالت، نیمه‌کاره باشد. در روایت اعتراضات مکزیک نیز، بیش از آنکه زمینه‌های تاریخی و اجتماعی بررسی شود، تجربه‌ی شخصی خودش – که البته بسیار تکان‌دهنده است – در مرکز قرار می‌گیرد.

در جریان جنگ ۱۲ روزه ایران و اسرائیل، بار دیگر صحنه‌ای تکراری پیش چشم جهان قرار گرفت.بمباران گسترده‌ی مناطق مسکونی، کشته‌شدن غیرنظامیان، و پشتیبانی تمام‌قد آمریکا از عملیات نظامی اسرائیل علیه ایران. رسانه‌های غربی با همان زبان همیشگی از «حق دفاع» صحبت کردند، در حالی که شهرها ویران و اجساد غیرنظامیان میان آوارها تکه تکه شد.
این وضعیت، به شکلی تلخ، یادآور همان چیزی است که اوریانا فالاچی دهه‌ها پیش در زندگی، جنگ و دیگر هیچ توصیف کرده بود. او در بخشی از کتاب می‌نویسد:

«ویتنام را قرار بود آمریکایی‌ها مثل ژاپن کنند، اما تنها چیزی که به جا گذاشتند، جنازه‌ کودکانی بود که با ناپالم سوخته بودند و خاکی که دیگر چیزی در آن رشد نمی‌کرد.»

در این جمله، فالاچی ماهیت زبان سیاست خارجی آمریکا را به‌روشنی نشان می‌دهد؛ زبانی که با واژگانی چون «دموکراسی»، «بازسازی» و «امنیت» صحبت می‌کند، اما آنچه واقعیت آن را نشان میدهد، ویرانی، سکوت، و نسلی سوخته است. تجربه‌ی ویتنام در روایت او  الگویی مکرر است که همچنان در خاورمیانه توسط قدرت های به اصطلاح صلح طلب ( آمریکا و اسرائیل و متحدانشان) تکرار می‌شود.
کتاب فالاچی، با وجود ضعف‌هایی در پوشش روایت طرف مقابل، این پیام را به‌وضوح منتقل می‌کند:،زبان آمریکا زبان دروغ و زور است، نه حقیقت؛ زبانی که وعده می‌دهد اما ویران می‌کند. همان‌طور که در ویتنام گفتند صلح می‌آورند و خاکستر به‌جا گذاشتند.
        

1

          آیرا لوین، نویسنده‌ی آمریکایی، با انتشار رمان «بچه رزمری» در سال ۱۹۶۷، اثری را خلق کرد که به سرعت به یکی از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین داستان‌های ژانر وحشت روان‌شناختی بدل شد. داستان در ظاهر ساده است: زن جوانی به نام رزمری که به همراه همسرش به آپارتمانی در نیویورک نقل مکان می‌کند، به تدریج به این باور هولناک می‌رسد که توسط همسایگانش برای به دنیا آوردن فرزند شیطان، فریب خورده و کنترل می‌شود. این کتاب، که یک سال بعد به فیلمی به کارگردانی رومن پولانسکی تبدیل شد، به یک پدیده‌ی فرهنگی بدل گشت و زمینه‌ای برای تحلیل‌های عمیق‌تر فراهم آورد.

«بچه رزمری» را باید به عنوان محصول فرهنگی زمانه‌اش، یعنی دهه‌های شصت و هفتاد میلادی، رمزگشایی کرد؛ دورانی که یک جریان هنری علاقه‌ی وسواس‌گونه‌ای به فرقه‌های انحرافی پیدا کرده بود و می‌کوشید این گروه‌ها را به مثابه یک تهدید سازمان‌یافته به تصویر بکشد.

در خوانش دقیق، فرقه‌ی ساکن در آپارتمان «برامفورد» یک سازمان قدرتمند نیست؛ مجموعه‌ای از افراد مسن و معمولی است که از پوچی زندگی به ستوه آمده‌اند. قدرت آنها نه از نیروهای ماورایی، بلکه از دستکاری‌های روانی پیش‌پاافتاده و سوءاستفاده از اعتماد یک زن تنها نشأت می‌گیرد. آنها یک «توطئه‌ی افراد متوسط» هستند، نه لشکری اهریمنی.

پس چرا یک جریان هنری اصرار داشت چنین گروه‌های رقت‌انگیزی را بزرگ‌نمایی کند؟ یک پاسخ، در اضطراب‌های همان دوران نهفته است. این آثار با ساختن یک «دشمن» مشخص، ترس‌های بی‌شکل جامعه مانند تنهایی و بی‌اعتمادی را کانالیزه می‌کردند. اما می‌توان خوانشی عمیق‌تر نیز ارائه داد: شاید این جریان هنری، به طور آگاهانه یا ناخودآگاه، در حال حساس‌سازی جامعه نسبت به یک اتفاق قریب‌الوقوع بود.

با فروپاشی ارزش‌های سنتی، ظهور فرقه‌ها و جنبش‌های ضدفرهنگ یک واقعیت اجتماعی بود. این آثار با نمایش یک نسخه‌ی اغراق‌آمیز و خیالی از این تهدید، در واقع جامعه را برای مواجهه با نسخه‌های واقعی آن آماده می‌کردند. این یک نوع «رزمایش فرهنگی» بود؛ با ترساندن مردم از یک دشمن بزرگ و سازمان‌یافته.
        

2

          «مرگ فروشنده» اثر آرتور میلر، که در سال ۱۹۴۹ بر صحنه رفت، کالبدشکافی بی‌رحمانه‌ی رویای آمریکایی و کیفرخواستی علیه نظامی است که آن رویا را به یک توهم ویرانگر بدل می‌کند. این نمایشنامه، با به تصویر کشیدن آخرین روزهای زندگی ویلی لومان پیر، فروشنده‌ی دوره‌گردی که در مرز میان خاطره و واقعیت سرگردان است، به نقد بنیادین ارزش‌های جامعه‌ی مصرف‌گرای پس از جنگ می‌پردازد.
ویلی تجسم انسان معمولی است که با تمام وجود به اسطوره‌ی موفقیت ایمان آورده.اسطوره‌ای که به او می‌گوید برای رسیدن به خوشبختی، کافی است «محبوب» باشی و در بازی رقابت، خوب ظاهر شوی. تراژدی ویلی، محصول مستقیم شکست سیستمی است که او را فریب داده. او در جامعه‌ای پرورش یافته که ارزش انسان را با موفقیت اقتصادی و جایگاه اجتماعی‌اش تعریف می‌کند نه انسان بودن آنها.میلر با این اثر، به قلب جامعه‌ی آمریکای پس از جنگ جهانی دوم می‌زند.جامعه‌ای که در ظاهر، سرزمین فرصت‌ها و در حال تجربه‌ی یک رونق اقتصادی بی‌سابقه بود، اما در باطن، در حال ساختن نظامی بود که افراد را تا حد «ارزش میزان فروششان» تقلیل می‌داد.(از منظر صاحبکار ویلی،او دیگر توانایی سابق فروش را ندارد،پس از این منظر نیازی به او نیست و ارزشی برای او قائل نیستند)
نمایشنامه پر از نمادهایی است که این فروپاشی را به تصویر می‌کشند. خانه‌ی ویلی، که زمانی نماد استقلال و تکه‌ای کوچک از آن رویا بود، حالا در محاصره‌ی آپارتمان‌های غول‌پیکر قرار گرفته است؛ استعاره‌ای دقیق از له شدن فردیت در زیر چرخ‌های سرمایه‌داری بی‌رحم و شهرنشینی بی‌روح. جوراب‌های نایلونی که ویلی برای معشوقه‌اش می‌خرد، در حالی که همسرش جوراب‌هایش را وصله می‌زند، نمادی از خیانت او و در عین حال، نماد فرهنگ مصرفی و یک‌بارمصرفی است که همه‌چیز، حتی روابط انسانی را بی‌ارزش کرده است.
ویلی در تمام طول نمایش، با خاطرات و توهمات خود در جدال است. او مدام به گذشته پناه می‌برد، به زمانی که پسرانش او را می‌پرستیدند و آینده روشن به نظر می‌رسید. شخصیت «بن»، برادر موفق و درگذشته‌ی او، شبح همان رویای آمریکایی قدیمی و رام‌نشده است؛ رویای رفتن به دل طبیعت بکر و «ثروتمند بیرون آمدن». دوران بن به سر آمده است. دنیای جدید، جنگل آسفالت است که در آن تنها رقابت بی‌امان حکم‌فرماست و ویلی در این جنگل، بدون هیچ مهارتی گم شده است.
در نهایت، «مرگ فروشنده» تراژدی مردی است که می‌میرد بدون آنکه هرگز بفهمد چرا شکست خورده است. او تا آخرین لحظه به همان رویای دروغین چنگ می‌زند و با خودکشی خود، تلاش می‌کند تا حداقل در مرگ، ارزشی مادی برای خانواده‌اش به ارمغان بیاورد («ارزش یک انسان پس از مرگش بیشتر از زمان زنده بودنش است»). این نمایشنامه، نقدی بر جامعه‌ای است که به شهروندانش وعده‌ی موفقیت می‌دهد، اما ابزارهای رسیدن به آن را از آنها دریغ می‌کند و در نهایت، آنها را با توهماتشان تنها می‌گذارد تا در سکوت، فرو بپاشند.
در پایان،می توان به ترجمه‌ی روان و دقیق حسن ملکی در نسخه منتشر شده توسط نشر بیدگل نیز اشاره کرد که توانسته است سنگینی و عمق دیالوگ‌های میلر را به خوبی به مخاطب فارسی‌زبان منتقل کند و خوانش این اثر را لذت‌بخش‌تر سازد.
        

0

          یک ذهن که زمانی قتل دیگران را با دقتی هنرمندانه مهندسی می‌کرد، حالا در حال تسلیم شدن به زوال و فروپاشی خود است. این، نقطه‌ی عزیمت روایتی است که ژانر جنایی را بهانه‌ای برای کندوکاو در باب حافظه و هویت قرار می‌دهد. ما از طریق یادداشت‌های پراکنده و نامنسجم یک قاتل سابق، به تماشای آخرین صید او می‌نشینیم.شکاری که این بار به جای یک قربانی بیرونی، خودِ «خود» اوست. معمای داستان این است که «من کیستم؟». آن هم زمانی که خاطرات، این تنها سند اثبات وجود، ذره‌ذره در حال محو شدن هستند.
این اثر، کلیشه‌ی قاتل باهوش و مسلط را  واسازی می‌کند.آن موجودی که زمانی با توجیهات فیلسوفانه، خود را فراتر از اخلاقیات جامعه می‌پنداشت و دست به قتل میزد، حالا به پیرمردی مفلوک بدل شده که برای به خاطر آوردن ساده‌ترین امور روزمره تقلا می‌کند.شر، در این روایت، ابهت و هاله‌ی رمانتیک خود را از دست می‌دهد و به امری پیش‌پاافتاده و رقت‌انگیز بدل می‌شود.این کتاب به ما نشان می‌دهد که بزرگ‌ترین هیولاها نیز در برابر زوال بیولوژیک که حاصل گذر زمان است، چیزی جز موجوداتی شکننده نیستند.(در قرآن به این حقیقت اشاره می شود که تنها چیزی که ماندگار است، حق و آنچه از حق نشات میگیرد است و هرآنچه غیر آن نابود شدنیست)
این فراموشی آسیب‌شناختی فردی را می‌توان به مثابه یک استعاره‌ی دقیق برای یک فراموشی فرهنگی جمعی نیز خواند. این داستان، محصول جامعه‌ای است که با سرعتی سرسام‌آور مدرن شد و در این فرآیند، دچار یک بحران هویتی پسااستعماری گشت. در کره‌ای که پس از جنگ، برای نیل به توسعه، به شکلی شتاب‌زده مظاهر فرهنگ غربی را پذیرفت، گسستی عمیق با سنت‌های بومی رخ داد. ذهن رو به زوال شخصیت اصلی، که دیگر قادر به حفظ تاریخ شخصی خود نیست، آینه‌ای از وضعیت یک حافظه‌ی تاریخی ملی است که در معرض خطر قرار گرفته همان‌طور که او در تلاش برای به یاد آوردن گذشته‌ی خشونت‌بارش، تمام هویت خود را از دست می‌دهد، جامعه نیز در تلاش برای فراموشی تاریخ تلخ خود (فقر، جنگ، دیکتاتوری) و جایگزینی آن با یک هویت وارداتی، در خطر از دست دادن ریشه‌های فرهنگی خود قرار می‌گیرد. نویسنده با این اثر، به شکلی انتقادی این پرسش را مطرح می‌کند که آیا می‌توان بدون به رسمیت شناختن تمامیت گذشته، حتی وجوه تاریک آن، به یک هویت اصیل دست یافت؟
در نهایت، وحشت واقعی این داستان، پاک شدن در زمان حال است. بزرگ‌ترین مجازات برای مردی که هویت خود را بر «گرفتن جان دیگران» بنا کرده، نه مرگ و نه زندان، که زنده ماندن در خلاء فراموشی و بی هویتی است. تبدیل شدن به یک لوح سفید که دیگر هیچ چیز برای روایت کردن شخصیت خود ندارد، بدترین درد برای اوست.
        

0

          نویسنده با زبانی ساده و روان ما رو به دنیای درونی شخصیت‌ها می‌بره و نگاهی دقیق به ویژگی‌های خانواده‌ها و جامعه آمریکایی توی شرایط مختلف می‌اندازه. داستان، چالش‌های درونی و بیرونی آدم‌ها رو توی جامعه‌ای که درگیر مشکلات اجتماعی و روانی است، به نمایش می‌گذاره و از این نظر واقعاً جالب و قابل تامله.
زبان کتاب ساده و دل‌چسبه، طوری که بیشتر غرق داستان می‌شی. نویسنده خوب تونسته با استفاده از کلمات ساده و بی‌پیرایه، داستانی از لحظات طنز و جذاب بنویسه که هم خنده‌داره و هم باعث می‌شه برای لحظاتی به افکار خودت فکر کنی و خلاقیت نویسنده توی نوشتن مشهوده،
اما کتاب بدون ایراد نیست.یکی از چیزهایی که می‌شه بهش اشاره کرد اینه که ارتباط بین بخش‌های مختلف کتاب ضعیف به نظر می‌رسه.درسته که هر بخش به صورت مستقل نوشته شده، اما اگر ارجاعاتی به بخش‌های دیگه می‌شد، شاید داستان بیشتر به هم پیوسته می‌شد و جذاب‌تر می‌شد. گاهی احساس می‌کنی که هر قسمت جدا از بقیه است، و این کمی از عمق داستان کم میکنه و موجب میشه مخاطب از اثر فضای اون فاصله بگیره، خصوصا اگر پشت هم مطالعه کنه.
در مجموع ارزش خوندن داره و اگر دنبال کتابی می‌گردید که هم سرگرم‌کننده باشه و هم باعث بشه به افکار خودتون فکر کنید، این کتاب گزینه خوبی هست.
        

28

          کتابی از جک کرواک،از پیش گامان نسل بیت آمریکا در دهه 1940 و 1950،نسلی که مقدمات پیدایش جنبش های گوناگون ادبی و اجتماعی در آمریکا را فراهم کرد.جنبش های دانشجویی،جنبش هیپی و ... خود را وام دار این شخصیت ها و تفکراتشان می دانند.
"در راه" بی وقفه و طی فقط 21 روز در 21 آپریل 1951 نوشته شد.جک کل متون را بدون ویرگول و در یک رول کاغذی ۳۶/۵متری نوشت.
کروآک به مرور خاطرات سفرهایش در آمریکا و مکزیک می پردازد و علاوه بر آن نگرش خود و دوستانش نسبت به زندگی و اجتماع را نیز نمایان میکند.در نظر داشته باشید وقایع کتاب در سال 1947 الی 1949 رقم خورده اند.
کتاب در راه در واقع دفترچه خاطراتی از کروآک است که فقط نام شخصیت هایش عوض شده و تمام افراد و ماجراهای درون کتاب حقیقت دارند.در این کتاب سبک زندگی و اهداف نسل بیت نشر پیدا کرده،نسلی که بی پروا و بی هیچ ملاحظه ای به دنبال لذت های گذرا و لحظه ای بود و عاشق و دلباخته موسیقی های جاز و راک.این تنها ویژگی این نسل نبود،مواد مخدر،روابط جنسی زودگذر و بدون مرز و البته در لحظه زندگی کردن بدون تفکر به آینده را میتوان از ویژگی های دیگر بیت ها دانست.
        

9

18

6

همانطور که
          همانطور که از اسم کتاب پیداست،با اثری مواجهیم که مخاطبینش علاقه مندان به کتاب یا همان خوره های کتاب هستند.
احسان رضایی صرفا به بیان خشک این آداب نپرداخته و هر بخش را با خاطره شیرینی از خودش ترکیب کرده که متن را جذاب تر کرده و همزاد پنداری بیشتری را از طرف مخاطب جذب خودش میکند.بخش ها اندازه مناسبی دارند و حوصله مخاطب از این بابت سر نمی رود.در کل اگر از آن دسته افرادی هستید که عشق کتابید و هر لحظه در ذهنتان با کتاب خاطراتی می سازید،این اثر احسان رضایی حس خوبی بهتان خواهد داد و در کنارش توصیه های مفیدی هم به علاقه مندان کتاب میکند که برخی از آن ها حقا  کاربردی هستند
بخشی از کتاب که راجب امانت دادن کتاب است:
"تا آن روز به کسی کتاب امانت نداده بودم.از کسی،جز کتابخانه های عمومی هم،کتاب نخواسته بودم.مواظب کتاب های خودم بودم و خدای شترهایم.صنعت نشر برای خودش خدایی داشت.من نگران همان چندتا دانه کتابی بودم که هر کدامشان برایم خاطره ای داشت و عزیز بود.اما جلو این فن آخری،کم آوردم،بدل خوردم و نتوانستم مقاومت کنم....
        

41