یادداشت مهدی درویش زاده

        «مرگ فروشنده» اثر آرتور میلر، که در سال ۱۹۴۹ بر صحنه رفت، کالبدشکافی بی‌رحمانه‌ی رویای آمریکایی و کیفرخواستی علیه نظامی است که آن رویا را به یک توهم ویرانگر بدل می‌کند. این نمایشنامه، با به تصویر کشیدن آخرین روزهای زندگی ویلی لومان پیر، فروشنده‌ی دوره‌گردی که در مرز میان خاطره و واقعیت سرگردان است، به نقد بنیادین ارزش‌های جامعه‌ی مصرف‌گرای پس از جنگ می‌پردازد.
ویلی تجسم انسان معمولی است که با تمام وجود به اسطوره‌ی موفقیت ایمان آورده.اسطوره‌ای که به او می‌گوید برای رسیدن به خوشبختی، کافی است «محبوب» باشی و در بازی رقابت، خوب ظاهر شوی. تراژدی ویلی، محصول مستقیم شکست سیستمی است که او را فریب داده. او در جامعه‌ای پرورش یافته که ارزش انسان را با موفقیت اقتصادی و جایگاه اجتماعی‌اش تعریف می‌کند نه انسان بودن آنها.میلر با این اثر، به قلب جامعه‌ی آمریکای پس از جنگ جهانی دوم می‌زند.جامعه‌ای که در ظاهر، سرزمین فرصت‌ها و در حال تجربه‌ی یک رونق اقتصادی بی‌سابقه بود، اما در باطن، در حال ساختن نظامی بود که افراد را تا حد «ارزش میزان فروششان» تقلیل می‌داد.(از منظر صاحبکار ویلی،او دیگر توانایی سابق فروش را ندارد،پس از این منظر نیازی به او نیست و ارزشی برای او قائل نیستند)
نمایشنامه پر از نمادهایی است که این فروپاشی را به تصویر می‌کشند. خانه‌ی ویلی، که زمانی نماد استقلال و تکه‌ای کوچک از آن رویا بود، حالا در محاصره‌ی آپارتمان‌های غول‌پیکر قرار گرفته است؛ استعاره‌ای دقیق از له شدن فردیت در زیر چرخ‌های سرمایه‌داری بی‌رحم و شهرنشینی بی‌روح. جوراب‌های نایلونی که ویلی برای معشوقه‌اش می‌خرد، در حالی که همسرش جوراب‌هایش را وصله می‌زند، نمادی از خیانت او و در عین حال، نماد فرهنگ مصرفی و یک‌بارمصرفی است که همه‌چیز، حتی روابط انسانی را بی‌ارزش کرده است.
ویلی در تمام طول نمایش، با خاطرات و توهمات خود در جدال است. او مدام به گذشته پناه می‌برد، به زمانی که پسرانش او را می‌پرستیدند و آینده روشن به نظر می‌رسید. شخصیت «بن»، برادر موفق و درگذشته‌ی او، شبح همان رویای آمریکایی قدیمی و رام‌نشده است؛ رویای رفتن به دل طبیعت بکر و «ثروتمند بیرون آمدن». دوران بن به سر آمده است. دنیای جدید، جنگل آسفالت است که در آن تنها رقابت بی‌امان حکم‌فرماست و ویلی در این جنگل، بدون هیچ مهارتی گم شده است.
در نهایت، «مرگ فروشنده» تراژدی مردی است که می‌میرد بدون آنکه هرگز بفهمد چرا شکست خورده است. او تا آخرین لحظه به همان رویای دروغین چنگ می‌زند و با خودکشی خود، تلاش می‌کند تا حداقل در مرگ، ارزشی مادی برای خانواده‌اش به ارمغان بیاورد («ارزش یک انسان پس از مرگش بیشتر از زمان زنده بودنش است»). این نمایشنامه، نقدی بر جامعه‌ای است که به شهروندانش وعده‌ی موفقیت می‌دهد، اما ابزارهای رسیدن به آن را از آنها دریغ می‌کند و در نهایت، آنها را با توهماتشان تنها می‌گذارد تا در سکوت، فرو بپاشند.
در پایان،می توان به ترجمه‌ی روان و دقیق حسن ملکی در نسخه منتشر شده توسط نشر بیدگل نیز اشاره کرد که توانسته است سنگینی و عمق دیالوگ‌های میلر را به خوبی به مخاطب فارسی‌زبان منتقل کند و خوانش این اثر را لذت‌بخش‌تر سازد.
      
3

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.