یادداشتهای محمدحسین خوشمهر (46) محمدحسین خوشمهر 1403/5/17 سیاه مشق هوشنگ ابتهاج 4.5 7 مدتها از شروع خوندن این کتاب میگذره. کتاب روی میز کارم بود و گاهی اول روز قبل از این که سیستم روشن بشه، گاهی آخر روز بعد از ثبت ساعت کاری، وسط کار موقع استراحت یا قطعی اینترنت گریزی به این کتاب میزدم و چند صفحهای میخوندم. تجربهٔ خوبی بود. از غزلهای کتاب رو بیشتر لذت بردم. نه از همهشون، ولی شعر خوندنی و حتی دوستداشتنی کم نداشت. برای نمونه: چه خوش افسانه می گویی به افسون های خاموشی مرا از یاد خود بستان بدین خواب فراموشی ز موج چشم مستت چون دل سرگشته برگیرم که من خود غرقه خواهم شد درین دریای مدهوشی می از جام مودت نوش و در کار محبت کوش به مستی، بی خمارست این می نوشین اگر نوشی سخن ها داشتم دور از فریب چشم غمازت چو زلفت گر مرا بودی مجال حرف در گوشی نمی سنجد و می رنجند ازین زیبا سخن سایه بیا تا گم کنم خود را به خلوت های خاموشی 0 11 محمدحسین خوشمهر 1403/5/17 چگونه سکولار نباشیم؟ تقریری از اندیشه چارلز تیلور جیمز کی. ای. اسمیت 4.0 3 این کتاب شرح مختصری از کتاب عصر سکولار از چارلز تیلور هست؛ یه کتاب ۹۰۰ صفحهای از یه فیلسوف، که توسط یه استاد دانشگاه خلاصه شده. پس خلاصه کردن این کتاب این جا دیوانگیه. سعی میکنم یکم سوال اصلی کتاب رو توضیح بدم و از تجربهم تو زمان خوندنش بگم. تو این کتاب (و احتمالا کتاب اصلی، به ادعای این کتاب)، بحث در مورد دوران معاصره که تیلور بهش عنوان عصر سکولار رو داده. البته تعریفش از سکولار (تو این ترکیب) با چیزی که به عنوان سکولار میشناسیم متفاوته. ویژگی اصلی این عصر تو این کتاب، «فشار قیچیوار»عه. میگه فرقی نداره شما تو این دوران به چیزی ورای ماده اعتقاد داشته باشید یا نه، در هر حال آروم نمیگیرید. از تغییراتی توی جامعه و نگاه عموم ایجاد شده که دیگه دینداری به راحتی گذشته نیست و آدمِ دیندار، هر روز شخصا با سوالاتِ اساسیای مواجه میشه، و از طرفی آدم بیدین هم اگه دنیا رو تماما مادی ببینه، باز هم جای خالی یه چیزی که نمیدونه چیه رو حس میکنه. این کتاب هم در نهایت جوابِ متقنی برای این سردرگمی نداره ولی سعی میکنه پیشینه و نحوهٔ شکلگیری این وضعیت رو بیان کنه و ظرافتهاش رو بگه. کمک میکنه تا بهتر بتونیم درکش کنیم؛ سوالات اساسی، رو بیاد و جوابهای ضعیف به اونا پس زده بشه. خوندن کتاب حوصله میخواد و باید با تأمل و دقت جلو رفت. میتونه تغییراتی تو نحوه نگاه آدم به دنیا ایجاد کنه. کتاب پر از ارجاعات به اسامی و مفاهیمِ فلسفهٔ غربه و اگه مثل من با این حوزه آشنایی ندارید، یا خوندن کتاب به شدت کند و تقریبا نشدنی میشه، یا با یه فهم سطحی از روی خیلی از ظرافتهای بحث عبور میکنید. شانسی که من داشتم این بود که این کتاب رو (به کُندی) با یه جمعی همخوانی کردیم که توش یه نفر با این مباحث آشنا بود. خوندن کتاب خیلی طول کشید ولی در مورد خیلی از ارجاعات توضیحات مبسوطی داده میشد و خیلی از مثالهای کتاب که برای کشورهای غربی و مسیحیت بود، به مثالهای داخلی ترجمه میشدن. یکی از قسمتهای جالبش، اون جاست که توضیح میده لیبرالیسم خودش یه دینعه و اتفاقا ریشه در بستر قبلیش، یعنی مسیحیت داره. این که لیبرالیسم هم نوعی ایدئولوژیه رو قبلتر هم باهاش مواجه شده بودم ولی تو این کتاب خیلی روشن و واضح ابعاد این قضیه رو نشون میده. جمعخوانی کتاب خیلی با خوندن یه کتاب فرق داره. اگه فرصتش رو داشتید حتما تجربهش کنید. از این که برداشت یه نفر دیگه از پاراگراف یکسانی که هر دوتون خوندید چقدر میتونه متفاوت باشه شگفتزده میشید. و دیدن بحث از نگاه افراد مختلف به فهم عمیقتر کمک میکنه. مخصوصا کتابی مثل این. در مورد ترجمه: من بخشهایی از کتاب رو به زبان اصلی هم خوندم تا بتونم متوجه بشم. تو همون مواجهه محدود با متن اصلی، مشخص بود که ترجمه این کتاب کار سختیه. یکی از دلایلش اینه که نویسنده عبارات و کلماتی که نیاز داشته رو خلق کرده ولی تو فارسی ساختن کلمه مثل انگلیسی نیست. مترجم هم مشخصا سعی کرده به متن کاملا وفادار باشه؛ ولی این باعث شده که فهم متن سخت بشه. خیلی از جملات بود که اگه مترجم یکم از متن اصلی فاصله میگرفت، منظور نویسنده خیلی راحتتر منتقل میشد. در کل ترجمهٔ بد نیست، ولی خوب هم نیست. https://khoshi.net/how-not-to-be-secular.html 0 2 محمدحسین خوشمهر 1403/3/19 گهواره گربه کورت ونه گات 3.9 8 مناسب برای اهالی شبکههای اجتماعی: با فصلهای کوتاه که قبل از این که حوصلهشون سر بره تموم بشه. متن سبک، داستان سر راست، بدون پیچیدگی و با شخصیتهای سطحی. جوری که موقع خوندن نیاز به هیچ فشار ذهنیای نباشه. کنایهها و طنز سرگرم کننده هم تنها دلیل کشش بود. در کل یه هجویهٔ سبک. به نظرم اگه سلاخخانه شماره پنج رو خوندید، ذهنیتتون از ونهگات رو با خوندن این کتاب خراب نکنید. 0 0 محمدحسین خوشمهر 1403/2/4 تفسیر سوره حمد سیدعلی خامنه ای 4.8 9 بخشهایی از فصل اول کتاب در مورد نیاز به فهم همگانی و عمومی و انس جامعه با متن و تفسیر قرآن: فهم و تبیین قرآن در هدایت عمومی جامعه و همچنین در هدایت فردی و کمال فردی هر شخصی دارای تأثیر بسزایی است؛ یعنی در جامعه ی اسلامی اگر مردم با قرآن آشنا باشند با قرآن انس بگیرند و از راهنماییهای قرآن استفاده بکنند هم به حرکت عمومی جامعه به سمت اهداف اسلامی کمک خواهد شد و هم هر فردی به خودی خود در درون خود در ذهن و روح و قلب خود به آن کمالی که اسلام برای شخص مسلمان معین کرده نزدیک تر خواهد شد. منهای حرکت عمومی جامعه، هر فردی موظف است که خود را به کمال انسانی برساند؛ یعنی تعالی در روح خود ایجاد بکند و رابطه ی خود را با خدا و کیفیت یافتن خود را در جهت اهداف الهی روز به روز افزایش بدهد این به برکت قرآن حاصل خواهد شد؛ با قرآن اگر انس داشته باشیم خود ما به عنوان یک فرد و یک شخص، روحاً كیفیت پیدا میکنیم تعالی پیدا میکنیم، به خدا نزدیک میشویم اخلاق انسانی و اخلاق الهی در ما تقویت خواهد شد. این در مورد شخص این در حرکت عمومی جامعه هم اثر میگذارد که قرآن در جامعه در انحصار افراد خاصی نباشد بلکه همه ی افراد جامعه، جوانها گروه های سنی مختلف و مجموعه های مختلف در جامعه همه با قرآن آشنا باشند و بتوانند از هدایت قرآنی بهره بگیرند و این هدایت قرآنی و نورانیت قرآن همان چیزی است که در خود قرآن بر روی آن زیاد تکیه شده؛ ... نکته ی دیگر این است که ما نیاز به تفسیر قرآن داریم. البته در مورد جامعه ی فارسی زبان یک چیز اضافه هم هست که بعد عرض میکنم. همه ی جوامع مردم مسلمان - زبانشان هر چه باشد، ولو زبانشان عربی باشد که زبان قرآن است - احتیاج دارند به تفسیر و به تبیین؛ قرآن باید برای مخاطبین تبیین بشود. اینجا یک نکته ی ظریفی هست؛ توجه کنید. این به معنای این نیست که قرآن دور از فهم عمومی مردم نازل شده یا فهمیدن قرآن برای آحاد مردم اگر زبان قرآن را بدانند، ممکن نیست؛ نه قرآن برای عموم مردم نازل شده و پیغمبر اکرم هم که قرآن را تلاوت میکرد همان عربهای معمولی زمان پیغمبر قرآن را می شنیدند و میفهمیدند؛ در این بحثی نیست لکن در اینجا دو نکته وجود دارد دو مطلب وجود دارد که ایجاب میکند قرآن به وسیله ی کسانی که با معرفت قرآنی آشناتر هستند برای مردم تبیین بشود؛ برای گروه های خاص مردم و برای عامه ی مردم تبیین بشود. ... معمولاً در این قرنهای متوالی دسته های مختلف از علما تفاسیر گوناگونی به سبکهای مختلفی از قرآن کرده اند. مثلاً فقها تفسیر قرآن را از لحاظ مطالب فقهی مورد توجه قرار داده اند و آیاتی را که اشاره ی به احکام فقهی دارد تفسیر کرده اند؛ مثلاً ذهن فلاسفه در تفسیر قرآن بیشتر رفته است به مطالب حکمی و فلسفی سعی کرده اند معارف فلسفی را در قرآن جستجو کنند و پیدا کنند؛ عرفا مثلاً حقایق عرفانی و ریزه کاری های عرفانی را در قرآن جستجو کرده اند و سعی کرده اند آیاتی را که مناسبتی با این مطالب داشته پیدا کنند و از آنها چیزهایی را به دست بیاورند؛ و همین طور دسته های مختلف منتها گاهی این بزرگان - بسیاری از اینهایی هم که اشاره کردیم جزو بزرگان هستند - دچار شدند به یک خطائی در فهم از قرآن و در معامله ی با قرآن و آن خطا این است که به جای اینکه از قرآن استفاده کنند و مطلب را از قرآن به دست بیاورند آنچه در ذهن خودشان بوده به عنوان پیش داوری بر قرآن تحمیل کردند. یک چیزی از طریق فلسفه یا عرفان یا فقه یا حدیث یا کلام فهمیده اند و در درک خودشان به یک نتیجه ای رسیده اند و سعی کرده اند این نتیجه را از قرآن به هر قیمتی است به دست بیاورند گاهی مجبور شده اند آیات قرآن را حتی از ظواهرش منصرف کنند که به این میگویند تفسیر به رأی و چیز بسیار خطرناکی است. 0 0 محمدحسین خوشمهر 1402/7/9 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 25 «نفرین ابدیت» شاید همهٔ کتاب رو بشه تو همین دو کلمه خلاصه کرد. اگه خیلی از ما ها بخوایم در مورد همچین ایدهای صحبت کنیم نتیجهش چی میشه؟ یه دلنوشتهٔ کوتاه؟ یه پست تو وبلاگ؟ و احتمالا خیلی زود بین میلیونها حرف دیگه گم میشه. اما نویسنده اونقدر این ایده رو پرورونده و پر و بال داده که نتیجهش فقط «حرف» نیست، که بخواد گم بشه و نادیده گرفته بشه. کتاب این ایده رو به تصویر کشیده؛ کاری کرده که بتونیم حسش کنیم، ببینیمش و به خاطر بسپریمش. بله، کتاب نسبتا طولانیه، همون طور که گفتم خیلی کوتاهتر هم میتونست باشه، یا اصلا نباشه! اما همون جزئیاتشه که باعث تمایزش میشه. راستش من خودم از تطویل و زیاده گویی خیلی بدم میاد. وقتی یه موضوع برای بار دوم بهم گفته میشه، عصبی میشم. پس چرا داستانهای عشقی تکراری، فتوحات تکراری، یأسها و امیدهای تکراری توی این کتاب به جای این که من رو عصبانی کنه، بیشتر مشتاقم کرد؟ فکر میکنم اولین برخورد ما با یه اثر خیلی مهمه. اگه اولش ازش خوشمون بیاد، از اون به بعد اشکالاتش رو نادیده میگیریم، و اگه بدمون بیاد، بر علیه تک تک ویژگیهاش میتونیم موضع بگیریم و خوبیهاش رو هم تصادفی حساب کنیم. علاقهمنم به این کتاب همین طوری بود. شاید تو زمان مناسب شروع به خوندن کتاب کردم. من آخرین باری که از خودِ مرگ ترسیدم رو یادم نمیاد. این احتمال که با مردن همه چیز تموم میشه و یه زمانی میاد که هیچ یاد و اثری از ما نیست، ذرهای من رو اذیت نمیکنه. چیزی که ازش وحشت دارم، ابدیته. سرآغاز کتاب من رو گرفت و ول نکرد. از روزی که کتاب رو شروع به خوندن کردم، تقریبا هر روز یاد فوسکا (شخصیت اصلی داستان) میافتم و کمی از زاویه دید اون به دنیا نگاه میکنم. حتی گاهی تکه کلامهاش ناخواسته به دهنم جاری میشه. کتاب طوری نبود که دستم بگیرمش و نتونم زمین بذارمش؛ یا دلم نخواد تموم بشه (من این رو تا حالا تجربه نکردم!). اتفاقا طولانی بودن کتاب به چشم منم اومد و وسطاش داشتم به جایی میرسیدم که خسته بشم و سرسری بخونمش که صرفا تیکاش رو بزنم. اما با اون شروعی که داشت، و با اون ایدهٔ طلاییش، دلم نیومد. یکم سرعت خوندن رو اوردم پایین و سعی کردم بیشتر با کتاب ارتباط برقرار کنم. سعی میکردم تک تک توصیفات رو تو سرم مجسم کنم؛ منظرهها، صداها، بوها. بعضی از مکالمات رو تو سرم با دو تا لحن و صدا میخوندم. و این کتاب قابلیت این رو داشت که همهٔ حواس من رو درگیر خودش کنه. منم این اجازه رو بهش دادم. اگه کتاب ۵ ستاره شده، یه کار مشترک بوده. منم زحمت کشیدم براش؛ و راضیام. https://khoshi.net/all-men-are-mortal.html 1 10 محمدحسین خوشمهر 1402/7/4 سیطره جنس محبوبه پاک نیا 3.0 1 تو مقدمه کتاب گفته میشه که فمنیسم یه تعریف واضح و مشخص نداره که بشه تو چند جمله خلاصهش کرد و همه با اون تعاریف موافق باشن. بعضا ممکنه دو تا فمنیست، حرفشون کاملا ضد همدیگه باشه. اینم به خاطر بیعرضگی زنان تو شکل دادن یه مکتب فکری نیست! این پدیده تو همهٔ مکاتب دیده میشه. همون قدر که آراء متفاوت تو اندیشمندان سوسیالیست یا لیبرال وجود داره، این جا هم هست. با این وجود نویسنده به طور خیلی کلی میگه: «فمینیسم را میتوان مکتبی دانست که بر هویت انسانی و ارزش مستقل زنان تاکید میکند و در مورد آنان به توانایی و شایستگیای دستکم همارز با مردان باور دارد.» کتاب توی ۳ بخش اول، تو هر کدوم یکی از مکاتب لیبرالیسم، رمانتیسم و اگزیستانسیالیسم رو توضیح داده و در ادامهٔ هر بخش، از این صحبت کرده که زنان چطوری از اون مکتب الهام گرفتن و سعی کردن مباحث مطرح شده توی هر کدوم رو به طور ویژه در مورد خودشون به کار بگیرن. برای مثال تو بخش مربوط به لیبرالیسم میگه که یه زمانی جامعهٔ طبقاتی خیلی مرسوم بوده و مثلا اشراف و رعایا تو دو تا دستهٔ مختلف بودن و وجود این طبقات از طرف هر دو گروه پذیرفته شده بود. بعدا تو جریان لیبرالیسم این مطرح میشه که حق طبیعی همه یه چیزه و همه انسان هستن و این طبقات باید از بین بره. و اتفاقی که در نهایت میافته این بوده که یه گروهی از رعیتها یه سری حق و حقوق رو میتونن برای خودشون بگیرن. اما این حق و حقوق به معنی برابری همهٔ انسانها نبوده. همون زمان بعضی از مطرحترین لیبرالها، حق رای زنان یا منع بردهداری رو چیز مسخرهای میدونستن. اصلا هم فکر نمیکردن که تناقضی توی حرفاشون هست. بعد کتاب میاد دربارهٔ کسایی که اولین بار با الهام گرفتن از شعارهای اصلی لیبرالیسم، در مورد حقوق زنان صحبت کردن حرف میزنه و میگه جنبش اینا چی میگفت و به چی دست پیدا کرد. تو بخش چهارم در مورد فمنیسم رادیکال صحبت میکنه. اینا به طور مشخص از یه مکتب الهام نگرفته بودن، صرفا نظراتشون نسبت به چیزی که الان تو جامعه هست، خیلی متفاوت و غیرقابل تصور به نظر میرسه(میرسید؟). از کسایی که کلا تمایز بین زن و مرد قبول ندارن، تا کسایی که فکر میکنن وجود خانواده دلیل بدبختی زنانه و حتی نظراتی که میگه زنان باید جدا شن برن جامعهٔ خودشون رو درست کنن. تو این بخشها نویسنده به طور خوبی سعی کرده طیف وسیعی از فمنیسمها رو پوشش بده و بیطرفانه نظر اون افراد رو بیان کنه. ادبیات کتاب هم شیوا و قابل فهمه؛ فقط تو قسمت اگزیستانسیالیسم چند بندی بود که من نتونستم باهاش ارتباط بگیرم و منظورش رو متوجه بشم. آخر کتاب یه نتیجهگیری داره که خیلی خلاصه در مورد نظرات گفته شده تو کتاب صحبت میکنه و توش نظر شخصی نویسنده هم در مورد هر کدوم تا حدی معلومه. مثلا مشخصا طرفدار فمنیسم لیبراله اما به نظرش فمنیسم رمانتیک تغییر خاصی ایجاد نکرده. به خیلی از استدلالها نقد داشتم، اما در کل برای آشنایی کتاب بدی نبود. هرچند که تا این جا این کتاب تنها منبع من برای شناخت فمنیسم بوده. اگه اشتباه معرفی کرده باشه هم متوجه نمیشم! 0 11 محمدحسین خوشمهر 1402/5/27 نقطه ی ضعف آنتونیس ساماراکیس 3.6 5 موضوع کلی خوب بود. پایانشام بد نبود. بیان داستان از نگاه دو طرف قضیه، و بیان افکار و درونیاتشون جالب بود. ولی همین باعث میشد برخی جاهای داستان رو تکراری بشنویم. جزئیات رو زیادی تعریف کرده بود. وسطاش دیگه حوصلهام سر رفت و تند تند رد کردم که فقط تموم بشه. یا باید کوتاهتر میبود، یا مثل مکالمهها و شوخیها و خرده اتفاقهایی که تو بعضی کتابها و فیلمها هستن، جزئیات رو جذابتر میکرد. 0 20 محمدحسین خوشمهر 1402/5/12 مرد بالشی مارتین مک دونا 4.3 23 من قبلا ۴ تا فیلم از مکدونا دیده بودم. حتی یه تئاتر هم دیده بودم. برای همین با فضای کاراش آشنایی داشتم و تا حدی با آمادگی قبلی اومدم سراغ این کتاب. ولی این لعنتی تاریکتر از چیزی بود که انتظارش رو داشتم. نمیدونم چه چیزی توی کاراش هست که من رو کشونده. یه حسیه که بیانش سخته. طنز تلخ یا کمدی سیاه اصطلاحات درستی نیستن. حق مطلب ادا نمیشه. یه جاهایی تو رو با طنز حساب شدهش به خنده وا میداره و در حالی که نیشت باز شده و گاردت رو اوردی پایین، با یه ضربهٔ کاری شوکهت میکنه. حتی فرصت نمیکنی موقع وارد شدن شوک، خندهت رو تموم کنی. یه حال عجیبیه اون زمان. یا گاهی برعکس، تو رو میذاره تو سیاهترین شرایطی که نمیشه تصورشم کرد، بعد همون جا که همهٔ عضلاتت منقبض شدن و از اوج سنگینیِ فضا هیچ احساسی نمیتونی بروز بدی، شروع میکنه ریز ریز قلقلکت میده. اول نمیفهمی داره چی کار میکنه. همون طوری مبهوت بهش نگاه میکنی. ولی گاهی هم ممکنه خندهت بگیره. اتفاقی که اون موقع میافته شاید از بیرون شبیه خنده باشه، ولی از تو یه چیز دیگهس. اسم این وضعیت چیه؟ اگه از قبل با کارهاش آشنایی ندارید، به نظرم خودتون رو در معرض این کتاب قرار ندید. یکی از فیلمهاش رو ببینید، اگه یه مرضی تو وجودتون بود و تونستید با فیلماش ارتباط بگیرید، بعد بیاید سراغ این کتاب. فیلم اجرای ایرانیش هست. اون رو نبینید. یه اجرای انگلیسی ازش هست که خیلی بهتره. 2 13 محمدحسین خوشمهر 1402/5/1 فتح خون: روایت محرم سید مرتضی آوینی 4.7 71 یه سری از اتفاقات مهم از زمان مرگ معاویه تا واقعه کربلا گفته میشه و کنار هر اتفاق یه بخش ادبیطور هست که نگاه نویسنده به اون اتفاق رو میگه. یه کتاب تاریخی نیست و نباید توقع داشت که به همهٔ وقایع مهم پرداخته باشه. از طرفی طبق چیزی که تو مقدمه اومده، این کتاب کامل نشده بوده و یه سری یادداشت بوده. شاید وقایع دیگهای هم بوده که شهید آوینی میخواسته بهشون بپردازه اما فرصت نشده. با این همه قسمتهای تاریخی مستند و حساب شده به نظر میرسه. من منابع رو نرفتم چک کنم ولی انگار به نقلهای محکمتر ارجاع داده شده و اگه جایی از نقلی که اعتبار کمتری داره چیزی اومده یا نقلهای متفاوتی بوده، صریحا تو متن اومده. جالبتر از اون، عمق نگاه شهیده. فقط به تعریف وقایع نپرداخته و سعی کرده یه سطح عمیقتر به اتفاقات نگاه کنه و حرفایی زده که بعضا برای من جالب بود. مثلا در مورد دعوتنامههای کوفیان به امام (ع) میگه اینا همهٔ دعوت کنندهها شیعه و دوستدار امام نبودن. بعد از این که مرکز حکومت از کوفه به شام منتقل میشه، اینا به نوعی به حاشیه رفته بودن. حالا خیلی از اینا میخواستن دوباره یه جوری جایگاه قبلیشون رو پیدا کنن و حس میکردن با این قیام دوباره به قدرت میرسن. بعد هم که در اثر ترس از شایعات در مورد سپاه شام، حس کردن زورشون نمیرسه و نظرشون تغییر کرده. یا حتی ممکنه یه عده از همون اول، همزمان هم برای امام (ع) دعوتنامه فرستاده بودن و هم با شام در حال مکاتبه بودن که اگه هر کدوم جور شد سر اینا بیکلاه نمونه. کتاب از نظر ادبی هم ارزشمنده. این اولین برخورد من با هنر شهید آوینی بود. (البته به جز جملههای روی سنگ قبر شهدای گمنام.) قلمش که بعضا برام جالب بود. بعضی جملهها تکراری بودن که فکر کنم به خاطر اینه که کتاب ویرایش نهایی نشده بوده؛ البته به اندازهای نبود که آزار دهنده باشه. اما نکتهٔ جالبش برای من، نگاه شهید به کلیت مسئلهٔ عاشورا بود. شاید پررنگترین حرف کتاب، «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» بود. تو تمام کتاب روی این نکته تاکید میشد که قضیه تموم نشده. این نیست که یه اتفاقی افتاده باشه و تموم شده باشه و دیگران فقط تماشاچی این اتفاق باشن. همه به نوعی درگیر این امتحان هستن و نمیشه ازش فرار کرد. این فقط یه داستان نیست که ما الان وظیفهمون نشستن و گریه کردن برای امام (ع) و یارانش باشه. چه بسا همون زمان هم بودن کسانی که به موقعش دست به کار نشدن اما بعدش به گریه و زاری پرداختن. حالا هم هنوز قضیه تموم نشده. همین الان هم میشه به «هل من ناصر» امام (ع) لبیک گفت و به یاران امام پیوست و به همون درجات رسید. همون طور که میشه الانم درگیر دنیا شد و سستی کرد و حتی مسیر امام (ع) رو سد کرد. این نگاهِ جاری بودنِ واقعهٔ کربلا تو زمان و مکان، هم امیدوار کنندهس، هم مسئولیتآفرین و دلهرهزا. حالا من هر چی بگم نمیتونم منظور رو برسونم، باید خود کتاب رو بخونید تا بفهمین چی میگم. «و تو، ای آن که در سال شصت و یکم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بودهای و اکنون، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت، پای به سیاره زمین نهادهای، نومید مشو، که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای ارادهات بگشایی و از خود و دلبستگیهایش هجرت کنی و به کهف حَصینِ لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان، خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی... یاران! شتاب کنید، قافله در راه است. می گویند که گناهکاران را نمی پذیرند؟ آری، گناهکاران را در این قافله راهی نیست ... اما پشیمانان را می پذیرند.» https://khoshi.net/fathe-khoon.html 0 6 محمدحسین خوشمهر 1402/4/28 ادب عاشقی: آداب حضور در مجالس اهل بیت (ع) محمدرضا عابدینی 4.9 6 کتاب نمیخواد یه حرف جدید و منسجمی بزنه. بیشتر جمعآوری یه سری نکات در مورد عزاداریه. گیر پراکندهگویی نیافتاده و این طوری نیست که هر حرفی که هر جایی در مورد عزاداری بوده رو بخواد بهش اشاره کنه. به جاش نکات به هم مربوطن و یه خط سیر مشخص داره. کتاب جمع و جوریه و حتی اگه حرفاش برامون جدید نباشه، یادآوری این نکات قبل از ایام عزاداری میتونه مفید باشه. اول کتاب نکاتی در مورد آداب عزاداری گفته میشه. این که عزاداری چطوری باعث رشد ما میشه و چطور میتونیم بهره بیشتری ازش ببریم.این که تو مجلس عزاداری ما باید خودمون در محضر اهل بیت (ع) ببینیم. و این که نتایج این نگاه چی میشه. پارسال تو پیاده روی اربعین بین یه سری از همسفرها بحث بود که مسافت بیشتری رو پیاده بریم بهتره، یا این که تو کاروان بتونیم با بقیه همراه باشیم و همراه بمونیم؟ اصلا ما چرا اومدیم این جا؟ قراره به چی برسیم؟ که خیلی از این سوالا به این میرسید که اصلا زیارت چی هست و هدفش چیه؟ با این که تو خیلی از منبرها از فواید زیارت شنیده بودم، اما یادم نمیاد کسی خود زیارت رو تعریف کرده باشه برام. برای همین دیدن تعریف زیارت تو این کتاب برام جالب بود: «زیارت از ریشه «زَور» به معنای انحراف و عدول از چیزی و مایل شدن به چیز دیگری است، مشتق شده است. و زیارت اهل بیت (ع) به معنای منصرف شدن از ظواهر عالم مادی و متوجه شدن به حقیقت باطنی اهل بیت (ع) است. به زائر از آن جهت زائر میگویند که وقتی به زیارت میآید، از غیر شخص زیارت شده عدول کرده و روی برگردانده است، لذا زیارت به معنای قصد و توجه است. اینکه به ملاقات اولیاء اطلاق زیارت شده است، از آن جهت است که این کار، فاصله گرفتن از جریان مادّی و ظاهری و عدول از عالم طبیعت و توجه به عالم باطن و روحانیت است. در عین حال که زائر در محیط طبیعی استقرار دارد و حیات جسمانی خویش را حفظ میکند.» کتاب تو نگاه فردی و این که چطور هیئت بریم که صواب بیشتری برامون بنویسن نمیمونه. خیلی زود میره سراغ جایگاه اجتماعی هیئت. این که اولین قدم برای ایجاد محبت به اهل بیت (ع)، ایجاد محبت بین مومنین، و ارتباط اونا با همه. و به این میپردازه که عزاداری چطوری تو جامعه حرکت ایجاد میکنه. تو این نگاه هیئت مقصد نیست. ما خلق نشدیم که بیشتر و بهتر گریه کنیم. بلکه هیئت مبدأ مسیره و اشک قراره نیروی محرکه ما باشه. «گریه بر اباعبدالله (ع) و مصائب ایشان، مقدمه گریه بر فراق امام زمان (عج) است.» https://khoshi.net/adab.html 0 9 محمدحسین خوشمهر 1402/4/18 هیچکاک و آغاباجی و داستانهای دیگر بهنام دیانی 3.0 1 داستانها قبل از انقلاب اتفاق میافتن. شاید از حدود سال ۳۰ تا ۵۰. از زبون یه شخص که داره تحت تاثیر سینمای اوت زمان بزرگ میشه. طنز ملویی داره. قلم و روایت هم گیراست. علاقه به سینمای کلاسیک، زندگی مردم تو دوران پهلوی، گذار به بزرگسالی یا داستان کوتاه میتونه بهونهای برای خوندن این کتاب باشه. 0 2 محمدحسین خوشمهر 1402/4/15 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 105 هم از قوت متن و روایت میشه نوشت، هم از محتوا و فضای تاریخی و جغرافیاییای که کتاب توصیف میکنه. بعضی جملهها به تنهایی کلاس نویسندگی بودن. داستان باورپذیر با شخصیتهایی که در عین نمادین بودن، کاملا واقعیان. اما کتاب برای من بیشتر یه تلخیِ کشدار و بیپایان بود، بیش از حد تحمل. اون قدر تاریک که چشم بهش عادت میکنه. ذهن ما زود خودش رو با شرایط وفق میده. ترس و دلهره و هیجان و عشق و رنج و امید و احساسات دیگه، ابزارهایی هستن که راوی میتونه ازشون تو داستان استفاده کنه. منتها چیزی که رو ما تاثیر میذاره، تغییر تو این احساساته. یکنواختی باعث میشه که عادت کنیم و دیگه چیزی حس نکنیم. سکانس اکشن آخر لئون مارو بیشتر از بکش بکش های جان ویک میخکوب میکنه. ما به حماقت والتر وایت و جسی پینکمن تو زمان کشیدن یه بشکه روی زمین بیشتر میخندیم تا جکهای رگباری کمدیهای جدید. این کتاب به خوبی از بعضی احساسات استفاده میکنه. قوت گرفتن و پس زدن علاقه مادرانه مرگان یه بچههاش رو ما حس میکنیم؛ یا شادی کوتاه بچهها اول بهار، به خوبی رومون تاثیر میذاره و لبخند به لبمون میاره. اما حس میکنم نویسنده تو استفاده از رنج و غم اسراف کرده. ۱۰۰ واحد غم وقتی بشه ۱۰۱ واحد هیچ تاثیری نداره. من رسما سِرّ شده بودم و دیگه دردناکترین اتفاقات کتاب رو با بیتفاوتی میخوندم. وقتی علی گناو دست مرگان رو تو قبرستون گرفت، من بیشتر دردم اومد تا جایی که مرگان میره دنبال مزد بچهش. 1 28 محمدحسین خوشمهر 1402/4/5 شمعدانی ها: گزینه رباعی (1383 - 1398) میلاد عرفان پور 4.1 3 شاعر این اثر عاشقه «تلخ است که لبریز حقایق شده است زرد است که با درد موافق شده است عاشق نشدی وگرنه میفهمیدی پاییز بهاریست که عاشق شده است» و عاشق طبیعت «چشمت شده غرق رود جاری در باغ دستت شده مست آبیاری در باغ ای مجتهد عشق، حلالت باشد آواز غنایی قناری در باغ» اما در شهر زندگی میکنه و با این که نگاهش همچنان به طبیعته «پوشانده به تن قبای رسمی در صف دنبال کمی هوای رسمی در صف ده بود و درختهای عاشق در رقص شهر است و درختهای رسمی در صف» دل خوشی از شهر نداره. «شب مانده و چشمها پُر از شبنمها در حال عبورند دمادم غمها در شهر شلوغ ما تماشا دارد تنهایی دستهجمعی آدمها» چیزی که بیشتر از اینا نظرم رو جلب کرد، نگاهش به مرگه. مرگ رو ساده میبینه «فردا که شود، فراغتی خواهم داشت دیدار و سکوت و حیرتی خواهم داشت از زندگی شلوغ چون برگردم در مرگ حیات خلوتی خواهم داشت» اما نه مثل خیام «تا کی به وجود خود ستم خواهی کرد؟ از عمر خودت چقدر کم خواهی کرد؟ آدم تو به جاودانگی محکومی تا چند تظاهر به عدم خواهی کرد؟» و قطعا این نگاه ریشه در دین داره «ابریم که ارث پدریمان اشک است مشق شب و درس سحریمان اشک است هر کس به زبان خود سخن میگوید ما نیز زبان مادریمان اشک است» 1 21 محمدحسین خوشمهر 1402/4/5 Crucial Conversations: Tools for Talking When Stakes are High کری پترسون 4.4 3 این کتاب فقط درباره «گفتوگو» نیست. کمک میکند تا اول با خودمان تعامل کنیم. با نیتها و احساساتمان کنار بیاییم، بعد راه را برای تعامل صادقانه و اثربخش با دیگران به ما نشان میدهد. مثل خیلی از کتابهای حوزه ارتباط فردی و تعامل، لیستی از تکنیکها و روشها برای تاثیر گذاری بیشتر نیست. نمیگوید لبخند بزنید و حرفهای طرف مقابل را تکرار کنید تا به شما اعتماد کند. نمیگوید کدام حالتها نشانه صداقت و کدامها نشانه عدم صداقتند تا در عین حال که دروغ گوی بهتری میشوید، دروغ گویی به شما سختتر شود. جذابیت کتاب از مقدمه شروع میشود. و تا جمعبندی نهایی ادامه پیدا میکند. چیز عجیبی نمیگوید. کمک میکند تا با توجه به سادهترین نشانهها و کمک گرفتن از روشهای ساده، مهمترین گفتوگوهای زندگیمان را خراب نکنیم. 0 11 محمدحسین خوشمهر 1402/4/5 The perks of being a wallflower استیون چباسکی 3.8 34 چون فیلمش رو دیده بودم، اسمش آشنا بود. تو نظرات، یکی هم گفته بود متنش آسونه و انگلیسیش رو راحت میشه خوند. منم به همین بهونه شروعش کردم. راست میگفت متنش آسون بود، ولی دیگه زیادی آسون بود. روندش هم یکنواخت بود. یک سومش رو خوندم تا مطمئن بشم به دردم نمیخوره. 0 1 محمدحسین خوشمهر 1402/3/21 تندتر از عقربه ها حرکت کن بهزاد دانشگر 4.6 51 خبر ندارم امروز نوید نجاتبخش کجاست و داره چی کار میکنه، امیدوارم هر جا هست «موفق» باشه. «موفقیتی که من را از اطرافینام جدا کند یا از مردمم، موفقیت نیست. موفقیتی که من در آن تنها باشم و یکه، بیشتر خودخواهی است تا موفقیت.» از قبلتر هم با "موفقیت" و نمونههای موفق غربی، به خصوص معاصرهاشون، مشکل داشتم. موفقیتی که سراسر بیشتر خواستن و رقابت با دیگرانه. اما بیرون از کلهم، نمیتونستم نمونهش رو پیدا کنم. تنها جایی که ذهنم میرفت، میرسید به علمای دین و اساتید اخلاق و دیگه یه ذره قابل فهمترش، روایت شهدا. اما تو این کتاب یه نمونه از این حرکت رو تو متن زندگیِ امروز دیدم. تجربهٔ خوندن کتاب خیلی شبیه به کتابهای سرگذشت شهداست. تصویری که تو کتاب از نوید نجاتبخش ارائه شده، یه شهید زندهس. امیدوارم همیشه شهید و زنده بمونه. تو عموم دیندارهای روزگار فعلی، دینداری به نماز و روزه و چند تا مراسم مذهبی محدود میشه. تو حسابکتاب و برنامهریزی، مخصوصا تو بحثای مالی، خدا جایی نداره. بدهیها به تعداد ماهها تقسیم میشه؛ قسطها از درآمدها کم میشه؛ اگه پولی بمونه جایی که سود بیشتری هست سرمایهگذاری میشه. همون حسابکتابهایی که یه بیدین میکنه. اما تو نگاه «نجاتبخش»، خدا وجود داره. صحنهگردان خداست. مدیریت نجاتبخش سکولار نیست. دخلوخرجِ کار و کاسبی و زندگیش رو با معادلاتِ دنیاییِ صرف محاسبه نمیکنه. البته که هستن افرادی که با شعار و ظاهر دینی میخوان کارشون رو جلو ببرن اما همچنان معادلات زندگی خودشون رو طبق فرمولهای دنیایی حساب میکنن. «وقتی میگوییم [حرکت اقتصادی] رنگ دینی داشته باشد، منظورم برگزاری نماز جماعت یا نوشتن حدیث در کارگاه نیست. اینها هم خوباند. اینها هم به کار برکت میدهند؛ ولی رنگ دینی در کار اقتصادی به نظر من یعنی این که نیتت کسب پول یا رشد سرمایه نباشد. حواست باشد بخشی از خواست الهی برای مشغول کردن انسانها به کار و شغل این بوده که نیازهای یکدیگر را تأمین کنند. در چنین فهم و باوری، عالیترین نیت، خدمت به بندگان خداست.» این حرفا رو کی داره میزنه؟ اینا حرفای یه روحانی که منکر فواید علمه و به نظرش برای شفای بیمارا فقط باید دعا کرد نیست. کسی داره اینا رو میگه که داره پیشرفتهترین دستگاهها توی تکنولوژیهای روز دنیا رو میسازه. یه شرکت چندصد نفره رو راه انداخته و اداره میکنه و محصولاتش و تکنولوژیش رو به خارج از ایران هم صادر میکنه. کسی که علم و ابزارهاش رو انکار نمیکنه؛ بلکه داره با کمترین امکانات و هزینه، کاری که بزرگترین شرکتها تو دنیا میکنن رو انجام میده. کاری میکنه که هیمنهٔ خیلی از شرکتها و کارهای علمی فرومیریزه. «مگه میشه بدون پنجاه سال سابقه و کلی سرمایهگذاری و دهها سال کار تحقیق و توسعه، شتابدهنده خطی درست کرد؟» بله، میشه. ولی راهش اونی نیست که به طور معمول آموزش میدن. این کتاب پره از کمکاری مسئولین و اشکالات توی سیستم. با این که با خوندن کتاب من امیدم نسبت به ساختار کمتر شد، اما امید به آینده رو تو من تقویت کرد. شاید بالاترین حدی که تا به حال بوده. «وقتی شما تجارت میکنی و حواست فقط به پول درآوردن است، این پول است که تو را مدیریت میکند. یعنی این میزان پول توست که تصمیم میگیرد تو کجا و چگونه کار کنی. به خصوص این سالها، پول است که سبک زندگی تو را تعیین میکند؛ این که توی چه خانهای با چه امکاناتی زندگی کنی و چه ماشینی سوار شوی. حتی غذا خوردنت را میزان پولت تعیین میکند. این که با چه کسانی ارتباط داشته باشی و رفت و آمد کنی. یعنی اگر پولت کم باشد، یک نوع محصول تولید میکنی و اگر پولت زیاد باشد، یک نوع محصول دیگر. بعد این پول، همیشه به تو هشدار میدهد اینجا خرجم نکنی. اگر اینجا خرج کنی، تمام میشوم. پول است که شیوهٔ تولید و تجارتت را تعیین میکند. چون تو به گونهای کار میکنی که بیشتر و راحتتر سود ببری. مثلا الان به ذهنت رسیده چراغ اتاق عمل بسازی؛ اما وقتی فقط دنبال پول درآوردن باشی، به تو میگوید این چراغ را نمیخواهد بسازی. چرا بیخودی برای خودت دردسر جور میکنی؟ بخشهای سادهاش را درست کن؛ بخشهایی را که پیچیدهتر است، بخر و بیا سرِهم کن. این مناسبات همیشه دارد به تو تحمیل میکند زندگی کردنت چه شکلی باشد؛ حتی کارکردنت چه شکلی باشد.» «این حرفها شاید شعار به نظر برسد؛ ولی مبنای زندگی کردن همهمان همین شعارهاست. مگر وقتی یکی میگوید در این مملکت داریم تباه میشویم، شعار نمیدهد؟ یا میگوید در این مملکت به کسی اهمیت نمیدهند. این هم یک نوع شعار است؛ شعاری که عمر و استعداد آدمها را تباه میکند؛ چون در این شعار تو همیشه منتظری کسی بیاید کشفت کند. کسی بیاید امکانات بدهد، سرمایه بدهد به تو تا کاری راه بیندازی؛ ولی شعار من میگوید مهمترین سرمایه خود تویی. خدای توست؛ خدایی که در حال تربیت توست. کاری که میکنی، شغلی که راه میاندازی هم بخشی از تربیت توست. پس حتما خدا برایت برنامه دارد. خدا برایت جایگاهی در نظر گرفته. تو که راه بیفتی و پا در مسیر بگذاری، به مرور با نشانههایش راه درست را نشانت میدهد.» همهٔ کتاب این حرفای کلی نیست. کلی تجربهٔ کوچیک و بزرگ و خوندنی توشه. این کلیات بدون اون جزئیات و روایت با بقیهٔ شعارها فرقی ندارن. اما تو بستر روایت معنا پیدا میکنن. پشت هر کدوم از این جملات کلی تجربه هست. راوی اینا رو با تمام وجود درک کرده و داره تعریف میکنه. همراه شدن باهاش، تجربهٔ پرکشش و آموزندهای بود. https://khoshi.net/faster-than-hands.html 0 19 محمدحسین خوشمهر 1402/3/13 قدرت بیقدرتان واتسلاف هاول 3.7 23 بدبین به تغییرات تو حاکمیت و خوشبین به تغییرات تو مردم. میگه تو شرایطی که مردم زورشون به قدرت بالای سرشون نمیرسه، راه مقاومت اینه که تن به دروغ ندن و تو دایره حقیقت و برای ارزشهای واقعی زندگی کنن. میگه همین حرکتها تاثیر اجتماعی میذاره و در ادامه به تشکیل ساختارهای موازی میشه که جایگاه رسمی ندارن، اما مردم برای نیازهای واقعیشون اونا رو ایجاد کردن. از طرفی خیلی خوشبینیه. این که اکثریت مردم شروع کنن طبق ارزهاش واقعی زندگی کنن. و این که اصلا برداشت مردم از حقیقت یکی نیست و همین حرکتهای کوچیک میتونن همدیگه رو خنثی کنن. از طرفی هم این تو زمانی نوشته شده که قدرت حکومتها بیشتر از الان بوده. الان با وجود اینترنت دست به دست هم دادن مردم و شکل گیری ساختارهای موازی محتملتر به نظر میرسه. با این که خیلی مستدل صحبت نمیکرد و خیلی جاهاش بیشتر از این که استدلال پشت حرفاش باشه، صرفا بازی با کلمات تو دنیای ادبیات بود، ولی من دوست دارم این رویا رو باور کنم. این که مردم یه روزی مسئولیت زندگیشون رو قبول میکنن و تغییر رو از خودشون شروع میکنن و باعث میشن اوضاع زندگیشون بهتر بشه و مدام دنبال مقصر نمیگردن(با وجود این که مقصرهایی اون بیرون وجود داره). 0 5 محمدحسین خوشمهر 1402/3/13 حدیث بندگی و دلبردگی عبدالکریم سروش 3.0 2 تفاوت خدای فیلسوفان و خدای پیامبران در این است که خدای پیامبران را میتوان به دعا خواند، اما دربارهٔ خدای فیلسوفان فقط باید جدال و جنجال کرد. فیلسوفان همچون ریاضیدانانی که به حل معمایی ریاضی مشغولند، گره از کار فروبستهٔ خدا میگشایند، اما پیامبران همچون عاشقانی که با معشوقی نازنین نرد عشق میبازند، سخن از لطف و لطافت آن محبوب جمیل میگویند و دست مردم را در دستان نرم و پرنوازش او میگذارند. این کتاب در مورد دعاست. جسته و گریخته در این باره چیزهایی خوانده و شنیده بودم، اما هیچ وقت روی آن دقیق نشده بودم. شکر خدا، در این ماه رمضان، خواندن این کتاب بهانهای شد تا بتوانم از زوایای مختلفی به آن نگاه کنم. کتاب رویکرد عرفانی دارد و درک (یا پذیرش) خیلی از مطالبش برایم دشوار بود و هست. در آن از تفاوت خدای فیلسوفان و پیامبران، تفاوت رابطهٔ «علت و معلول» با رابطهٔ «سوال و اجابت» صحبت شده. دعا را هدف و نه وسیله معرفی میکند. به ضرورت دعا و کارکرد تربیتی آن، و نقشی که برای روح دارد میپردازد. تاثیر دعا در سرنوشت و ارتباط آن با قضا و قدر را بررسی میکند. در مورد معنای گناه و توبه، ارتباط خوف و رجا و شجاعت، و برخی از دیگر واژههای رایج در ادبیات دینی بحث بحث میکند. یکی از مفاهیمی که در کتاب به آن اشاره شده و من قبلا در موردش نشنیده بودم، مفهوم بداء بود. به این معنی که اراده خدا قابل تغییر است. در کتاب به نقل از شهید مطهری آمده که: آیا علم خدا تغییرپذیر است؟ آیا حکم خدا قابل نقض است؟ آیا دانی میتواند در عالی اثر بگذارد؟ جواب همه اینها مثبت است. بلی؛ علم خدا تغییرپذیر است. یعنی خدا علم قابل تغییر هم دارد. حکم خدا قابل نقض است. یعنی خدا حکم قابل نقض هم دارد. بلی، دانی میتواند در عالی اثر بگذارد. نظام سفلی و مخصوصا اراده و خواست و عمل انسان بلکه اختصاصا اراده و خواست و عمل انسان میتواند عالم علوی را تکان بدهد و سبب تغییراتی در آن بشود؛ و این عالی ترین شکل تسلط انسان بر سرنوشت است. گمان میکنم تا کنون در حال پرستش خدای دیگری بودهام. کنجکاو شدم بیشتر در مورد این مفهوم بدانم. کتاب به ادبیات برخی دعاها میپردازد و از ادب آنها حرف میزند. مطالب مطرح شده در آن بیش از این هاست. بیشتر از این اشاره تیتروار هم میسر نیست. حالا اشکالش کجاست؟ همان طور که گفتم، رویکرد عرفانی دارد. نه آن قدر فلسفی است و برای مطالبش استدلال و دلیل عقلی آورده، و نه تلاشی کرده تا ادعاهایش را با دلایل نقلی محکم کند. بیش از این که از آیات و روایات نقل کرده باشد، در آن اشعار مولوی به چشم میخورد. شاکلهاش اساسا بر مبنای مثنوی است و گاهی رسما به آن استناد کرده. به گمان من چنین رویکردی جا را برای سلیقه باز میگذارد و ادبیات، بستر متقنی برای بنا کردن اندیشه نیست. در مجموع برای منی که ندرتا به خواندن برخی از دعاها میپرداختم که درکی ازشان نداشتم، کمک کرد تا کمی در مورد معنا و جایگاه دعا فکر کنم. https://khoshi.net/prayer.html 0 0 محمدحسین خوشمهر 1402/3/13 درک یک پایان جولیان بارنز 3.7 25 https://khoshi.net/the-sense-of-an-ending.html از بحثهای فلسفی حول خودکشی و چیزهای دیگر، شخصیت جذاب ایدرئین و طنزِ موجود در نثر حرفی نمیزنم. غیر از اینها، کتاب از ابتدا دارد هشدار میدهد که هر روایت و هر روایتگری قابل اعتماد نیستند. تمام تلاشش را میکند تا با پر رنگ کردن ضعف حافظه، برداشتهای شخصی و بحثهای فلسفی در مورد روایتگران بگوید که نمیشود به تاریخ اعتماد کرد. «باید به عقب برگردم و نگاهی به چند حادثه بیندازم که حالا به صورت حکایت واقعی درآمدهاند، به صورت خاطرههایی شبیه به واقع که زمان آنها را تغییر شکل داده و به قطعیت مبدل کرده است. اگر هم دیگر نتوانم از چیزهایی که واقعا رخ داد مطمئن باشم، دست کم میتوانم نسبت به تأثیرات ذهنی بر جا مانده از آنها صادق باشم. بیش از این از من ساخته نیست.» «تاریخ یقینیست که در نقطه تلاقی نارسایی حافظه و نابسندگی مدارک حاصل میشود.» «به نظر من، این آغازی بر پایان رابطه ما بود. یا شاید من این جور به خاطر سپردهام که این طور به نظر برسد، و تقصیر را به گردن او بیندازم؟» «باز هم تاکید کنم که این استنباطِ اکنون من از چیزیست که آن وقت اتفاق افتاد. یا بهتر بگویم، یادماندهٔ من از استنباط آن روزم از رخدادِ آن زمان است.» به این حرفهای گنگ در مورد حافظه بسنده نمیکند و تمام روایت خودش را هم زیر سوال میبرد: «شاید این حرف به نظرتان یاوه بیاید. یاوهای موعظهمانند و خودتوجیهگر. چه بسا عقیده داشته باشید که رفتار من با ورونیکا مانند همه مردانِ بیتجربه بود، و «نتیجهگیری»هایم همه آب برمیدارد. برای مثال، «پس از آن که قطع رابطه کردیم شبی را با من گذراند» را میتوان به آسانی برگرداند به «پس از آن که شبی را با هم گذراندیم، از او جدا شدم». و نیز شاید فکر کنید که فوردها خانوادهای از طبقه متوسط عادی انگلیسی بودند و من دارم خصمانه تئوریهای قلابی آسیبدیدگی را به آنها میچسبانم؛ و خانم فورد مدبرانه دلواپس من نبود، بلکه به دخترش وقیحانه حسادت میکرد.» این بند را که خواندم، خواندن را متوقف کردم. با آن همه هشدارهای قبلی، من باز هم حرفهای راوی را تمام و کمال پذیرفته بودم؟ چرا من همهٔ روایتهای اول شخص در همهٔ داستانها را بی چون و چرا میپذیرفتم؟ در کتابهای غیر داستانی کمی با شک به حرفها نگاه میکنم اما روایتهای شخصی تماما درست در نظر گرفته میشوند. مگر منبع دیگری هم هست که بخواهم گفتههای گوینده را با آن بسنجم؟ آیا این نشان دهندهٔ اعتماد بیش از حد من به روایت خودم از حقیقت است؟ این جا برگشتم و دوباره از اول فصل خواندم. با شک و تردید بیشتر. شاید بشود تمام داستانها را دوباره خواند؛ این بار با در نظر گرفتن قصد و غرضِ پنهان راوی، یا بیماریاش یا هر دلیل دیگری که راوی را زیر سوال میبرد. قبلا در کتاب همزاد با راویِ نامطمئن مواجه شده بودم، اما آن هم باعث نشده بود که من اعتمادم را به اول شخصِ قضیه از دست بدهم. قصد و غرض پنهان من از روایتی که از داستان زندگیام دارم چیست؟ چقدر میتوانم به خودم اعتماد کنم؟ بعد از این که مشکل در فصل اول مطرح شد، فصل دوم میخواست ابعاد آن را نشان دهد و اگر بتواند، درمانش کند. با ضربههای پشتِ هم تلاش میکرد تا بالاخره جا بیافتد. هر بار که ویکتوریا به تونی میگفت «تو حالیات نیست، هیچ وقت حالیات نبود.» من تلاش میکردم به خودم نگیرم اما غافلگیریهای داستان را نمیشد نادیده گرفت. تا آن ضربهٔ نهایی که ویکتوریا مستقیم در چشمانم خیره شد و با قطعیت گفت:«تو هنوز حالیات نیست. هیچ وقت حالیات نبود، هیچ وقت هم نخواهد بود. پس بیخود به خودت زحمت نده.» واقعا حالیام نخواهد شد؟ پینوشت: ترجمه هم خوب بود. 0 1 محمدحسین خوشمهر 1402/3/13 خداحافظ سالار: خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسر سرلشکر شهید حاج حسین همدانی حمید حسام 4.4 66 روایت کتاب از زمستان سال ۹۰ شروع میشه. همسر و دو دختر شهید همدانی قراره برن سوریه دیدن پدر. صبح تو تهرانن. یه روز معمولی مثل روزهای دیگه. و عصر تو دمشق؛ صدای تیر و انفجار و ویرانیهای جنگ. روایت از زبون همسر شیهده. کاری به بیان دلتنگی و روحیهٔ این زن و دختراش تو اون وضعیت ندارم. شهید زن و بچههاش رو میرسونه به یه خونه و خودش میره دنبال کارش. همون شب کار به جایی میکشه که محل اسکان اینا محاصره میشه و درگیری به قدری نزدیکه که حتی گلوله وارد خونه میشه! همهٔ این اتفاقا تو چند صفحهٔ اول میافته. من تا همین جا خونده بودم؛ در حالی که تو یه روز معمولی تو تهران کتاب رو دستم گرفته بودم، بدنم یخ کرده بود. اصلا باورم نمیشد این تغییر سریع وضعیت رو. حتی از دست شهید عصبانی بودم که برداشته زن و بچههاش رو برده وسط منطقه جنگی. که چی آخه؟ چه فایدهای تو این کار بوده؟ اونم جنگی که توش ممکنه بلاهایی بدتر از مرگ سر زن و بچه بیاد... خوندن رو متوقف کردم و به فکر فرو رفتم. دیدم من به شدت از جنگ میترسم. و لحن کتاب خیلی عادی برخورد کرده بود با این موضوع. همون طوری که راحت از غذا پختن و زیارت کردن تعریف میکرد، از درگیری مسلحانه هم تعریف میکرد. من با خوندن این روایت بیشتر از اون زنی که اون جا وسط درگیری بود ترسیده بودم. چرا؟ چرا اسم جنگ این قدر ترسناک شده برای من؟ چرا ترس از جنگ برام فلجکنندهتر از خود جنگه برای بعضیای دیگه؟ اونی که فکر میکنه راهش درسته، امنیت و جنگ براش فرقی نمیکنه. تو هر وضعیتی دنبال اینه که ببینه وظیفهش چیه و امتحانش چیه. اما این راحتطلبی کلا نگاه من رو به زندگی تغییر داده. این کتاب تلنگر کوچیکی بود. که ببینم واقعا چرا این همه از جنگ میترسم؟ <a href="https://khoshi.net/khodahafez-salar.html">یکم بیشتر.</a> پ.ن.: قطعا من طرفدار جنگ نیستم. اما با ترس از جنگ هم موافق نیستم. 0 0