محمدحسین خوش‌مهر

محمدحسین خوش‌مهر

@khoshi

5 دنبال شده

32 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
        این کتاب شرح مختصری از کتاب عصر سکولار از چارلز تیلور هست؛ یه کتاب ۹۰۰ صفحه‌ای از یه فیلسوف، که توسط یه استاد دانشگاه خلاصه شده. پس خلاصه کردن این کتاب این جا دیوانگیه. سعی می‌کنم یکم سوال اصلی کتاب رو توضیح بدم و از تجربه‌م تو زمان خوندنش بگم.

تو این کتاب (و احتمالا کتاب اصلی، به ادعای این کتاب)، بحث در مورد دوران معاصره که تیلور بهش عنوان عصر سکولار رو داده. البته تعریفش از سکولار (تو این ترکیب) با چیزی که به عنوان سکولار می‌شناسیم متفاوته. ویژگی اصلی این عصر تو این کتاب، «فشار قیچی‌وار»عه. میگه فرقی نداره شما تو این دوران به چیزی ورای ماده اعتقاد داشته باشید یا نه، در هر حال آروم نمی‌گیرید. از تغییراتی توی جامعه و نگاه عموم ایجاد شده که دیگه دین‌داری به راحتی گذشته نیست و آدمِ دین‌دار، هر روز شخصا با سوالاتِ اساسی‌ای مواجه میشه، و از طرفی آدم بی‌دین هم اگه دنیا رو تماما مادی ببینه، باز هم جای خالی یه چیزی که نمی‌دونه چیه رو حس می‌کنه. این کتاب هم در نهایت جوابِ متقنی برای این سردرگمی نداره ولی سعی می‌کنه پیشینه و نحوهٔ شکل‌گیری این وضعیت رو بیان کنه و ظرافت‌هاش رو بگه. کمک می‌کنه تا بهتر بتونیم درکش کنیم؛ سوالات اساسی، رو بیاد و جواب‌های ضعیف به اونا پس زده بشه. خوندن کتاب حوصله می‌خواد و باید با تأمل و دقت جلو رفت. می‌تونه تغییراتی تو نحوه نگاه آدم به دنیا ایجاد کنه.

کتاب پر از ارجاعات به اسامی و مفاهیمِ فلسفهٔ غربه و اگه مثل من با این حوزه آشنایی ندارید، یا خوندن کتاب به شدت کند و تقریبا نشدنی میشه، یا با یه فهم سطحی از روی خیلی از ظرافت‌های بحث عبور می‌کنید. شانسی که من داشتم این بود که این کتاب رو (به کُندی) با یه جمعی هم‌خوانی کردیم که توش یه نفر با این مباحث آشنا بود. خوندن کتاب خیلی طول کشید ولی در مورد خیلی از ارجاعات توضیحات مبسوطی داده می‌شد و خیلی از مثال‌های کتاب که برای کشور‌های غربی و مسیحیت بود، به مثال‌های داخلی ترجمه می‌شدن.

یکی از قسمت‌های جالبش، اون جاست که توضیح میده لیبرالیسم خودش یه دین‌عه و اتفاقا ریشه در بستر قبلیش، یعنی مسیحیت داره. این که لیبرالیسم هم نوعی ایدئولوژیه رو قبل‌تر هم باهاش مواجه شده بودم ولی تو این کتاب خیلی روشن و واضح ابعاد این قضیه رو نشون میده.

جمع‌خوانی کتاب خیلی با خوندن یه کتاب فرق داره. اگه فرصتش رو داشتید حتما تجربه‌ش کنید. از این که برداشت یه نفر دیگه از پاراگراف یکسانی که هر دوتون خوندید چقدر می‌تونه متفاوت باشه شگفت‌زده میشید. و دیدن بحث از نگاه افراد مختلف به فهم عمیق‌تر کمک می‌کنه. مخصوصا کتابی مثل این.

در مورد ترجمه: من بخش‌هایی از کتاب رو به زبان اصلی هم خوندم تا بتونم متوجه بشم. تو همون مواجهه محدود با متن اصلی، مشخص بود که ترجمه این کتاب کار سختیه. یکی از دلایلش اینه که نویسنده عبارات و کلماتی که نیاز داشته رو خلق کرده ولی تو فارسی ساختن کلمه مثل انگلیسی نیست. مترجم هم مشخصا سعی کرده به متن کاملا وفادار باشه؛ ولی این باعث شده که فهم متن سخت بشه. خیلی از جملات بود که اگه مترجم یکم از متن اصلی فاصله می‌گرفت، منظور نویسنده خیلی راحت‌تر منتقل میشد. در کل ترجمهٔ بد نیست، ولی خوب هم نیست.

https://khoshi.net/how-not-to-be-secular.html
      

2

        بخش‌هایی از فصل اول کتاب در مورد نیاز به فهم همگانی و عمومی و انس جامعه با متن و تفسیر قرآن:

فهم و تبیین قرآن در هدایت عمومی جامعه و همچنین در هدایت فردی و کمال فردی هر شخصی دارای تأثیر بسزایی است؛ یعنی در جامعه ی اسلامی اگر مردم با قرآن آشنا باشند با قرآن انس بگیرند و از راهنماییهای قرآن استفاده بکنند هم به حرکت عمومی جامعه به سمت اهداف اسلامی کمک خواهد شد و هم هر فردی به خودی خود در درون خود در ذهن و روح و قلب خود به آن کمالی که اسلام برای شخص مسلمان معین کرده نزدیک تر خواهد شد. منهای حرکت عمومی جامعه، هر فردی موظف است که خود را به کمال انسانی برساند؛ یعنی تعالی در روح خود ایجاد بکند و رابطه ی خود را با خدا و کیفیت یافتن خود را در جهت اهداف الهی روز به روز افزایش بدهد این به برکت قرآن حاصل خواهد شد؛ با قرآن اگر انس داشته باشیم خود ما به عنوان یک فرد و یک شخص، روحاً كیفیت پیدا میکنیم تعالی پیدا میکنیم، به خدا نزدیک میشویم اخلاق انسانی و اخلاق الهی در ما تقویت خواهد شد.
این در مورد شخص این در حرکت عمومی جامعه هم اثر میگذارد که قرآن در جامعه در انحصار افراد خاصی نباشد بلکه همه ی افراد جامعه، جوانها گروه های سنی مختلف و مجموعه های مختلف در جامعه همه با قرآن آشنا باشند و بتوانند از هدایت قرآنی بهره بگیرند و این هدایت قرآنی و نورانیت قرآن همان چیزی است که در خود قرآن بر روی آن زیاد تکیه شده؛
...
نکته ی دیگر این است که ما نیاز به تفسیر قرآن داریم. البته در مورد جامعه ی فارسی زبان یک چیز اضافه هم هست که بعد عرض میکنم. همه ی جوامع مردم مسلمان - زبانشان هر چه باشد، ولو زبانشان عربی باشد که زبان قرآن است - احتیاج دارند به تفسیر و به تبیین؛ قرآن باید برای مخاطبین تبیین بشود. اینجا یک نکته ی ظریفی هست؛ توجه کنید. این به معنای این نیست که قرآن دور از فهم عمومی مردم نازل شده یا فهمیدن قرآن برای آحاد مردم اگر زبان قرآن را بدانند، ممکن نیست؛ نه قرآن برای عموم مردم نازل شده و پیغمبر اکرم هم که قرآن را تلاوت میکرد همان عربهای معمولی زمان پیغمبر قرآن را می شنیدند و میفهمیدند؛ در این بحثی نیست لکن در اینجا دو نکته وجود دارد دو مطلب وجود دارد که ایجاب میکند قرآن به وسیله ی کسانی که با معرفت قرآنی آشناتر هستند برای مردم تبیین بشود؛ برای گروه های خاص مردم و برای عامه ی مردم تبیین بشود.
...
معمولاً در این قرنهای متوالی دسته های مختلف از علما تفاسیر گوناگونی به سبکهای مختلفی از قرآن کرده اند. مثلاً فقها تفسیر قرآن را از لحاظ مطالب فقهی مورد توجه قرار داده اند و آیاتی را که اشاره ی به احکام فقهی دارد تفسیر کرده اند؛ مثلاً ذهن فلاسفه در تفسیر قرآن بیشتر رفته است به مطالب حکمی و فلسفی سعی کرده اند معارف فلسفی را در قرآن جستجو کنند و پیدا کنند؛ عرفا مثلاً حقایق عرفانی و ریزه کاری های عرفانی را در قرآن جستجو کرده اند و سعی کرده اند آیاتی را که مناسبتی با این مطالب داشته پیدا کنند و از آنها چیزهایی را به دست بیاورند؛ و همین طور دسته های مختلف منتها گاهی این بزرگان - بسیاری از اینهایی هم که اشاره کردیم جزو بزرگان هستند - دچار شدند به یک خطائی در فهم از قرآن و در معامله ی با قرآن و آن خطا این است که به جای اینکه از قرآن استفاده کنند و مطلب را از قرآن به دست بیاورند آنچه در ذهن خودشان بوده به عنوان پیش داوری بر قرآن تحمیل کردند. یک چیزی از طریق فلسفه یا عرفان یا فقه یا حدیث یا کلام فهمیده اند و در درک خودشان به یک نتیجه ای رسیده اند و سعی کرده اند این نتیجه را از قرآن به هر قیمتی است به دست بیاورند گاهی مجبور شده اند آیات قرآن را حتی از ظواهرش منصرف کنند که به این میگویند تفسیر به رأی و چیز بسیار خطرناکی است.
      

0

        «نفرین ابدیت»
شاید همهٔ کتاب رو بشه تو همین دو کلمه خلاصه کرد. اگه خیلی از ما ها بخوایم در مورد همچین ایده‌ای صحبت کنیم نتیجه‌ش چی میشه؟ یه دل‌نوشتهٔ کوتاه؟ یه پست تو وبلاگ؟ و احتمالا خیلی زود بین میلیون‌ها حرف دیگه گم میشه. اما نویسنده اونقدر این ایده رو پرورونده و پر و بال داده که نتیجه‌ش فقط «حرف» نیست، که بخواد گم بشه و نادیده گرفته بشه. کتاب این ایده رو به تصویر کشیده؛ کاری کرده که بتونیم حسش کنیم، ببینیمش و به خاطر بسپریمش.

بله، کتاب نسبتا طولانیه، همون طور که گفتم خیلی کوتاه‌تر هم می‌تونست باشه، یا اصلا نباشه! اما همون جزئیاتشه که باعث تمایزش میشه.  
راستش من خودم از تطویل و زیاده گویی خیلی بدم میاد. وقتی یه موضوع برای بار دوم بهم گفته میشه، عصبی میشم. پس چرا داستان‌های عشقی تکراری، فتوحات تکراری، یأس‌ها و امیدهای تکراری توی این کتاب به جای این که من رو عصبانی کنه، بیشتر مشتاقم کرد؟  
فکر می‌کنم اولین برخورد ما با یه اثر خیلی مهمه. اگه اولش ازش خوشمون بیاد، از اون به بعد اشکالاتش رو نادیده می‌گیریم، و اگه بدمون بیاد، بر علیه تک تک ویژگی‌هاش می‌تونیم موضع بگیریم و خوبی‌هاش رو هم تصادفی حساب کنیم.  

علاقه‌منم به این کتاب همین طوری بود. شاید تو زمان مناسب شروع به خوندن کتاب کردم. من آخرین باری که از خودِ مرگ ترسیدم رو یادم نمیاد. این احتمال که با مردن همه چیز تموم میشه و یه زمانی میاد که هیچ یاد و اثری از ما نیست، ذره‌ای من رو اذیت نمی‌کنه. چیزی که ازش وحشت دارم، ابدیته.  
سرآغاز کتاب من رو گرفت و ول نکرد. از روزی که کتاب رو شروع به خوندن کردم، تقریبا هر روز یاد فوسکا (شخصیت اصلی داستان) می‌افتم و کمی از زاویه دید اون به دنیا نگاه می‌کنم. حتی گاهی تکه کلام‌هاش ناخواسته به دهنم جاری میشه.

کتاب طوری نبود که دستم بگیرمش و نتونم زمین بذارمش؛ یا دلم نخواد تموم بشه (من این رو تا حالا تجربه نکردم!). اتفاقا طولانی بودن کتاب به چشم منم اومد و وسطاش داشتم به جایی می‌رسیدم که خسته بشم و سرسری بخونمش که صرفا تیک‌اش رو بزنم. اما با اون شروعی که داشت، و با اون ایدهٔ طلایی‌ش، دلم نیومد.  
یکم سرعت خوندن رو اوردم پایین و سعی کردم بیشتر با کتاب ارتباط برقرار کنم. سعی می‌کردم تک تک توصیفات رو تو سرم مجسم کنم؛ منظره‌ها، صداها، بوها. بعضی از مکالمات رو تو سرم با دو تا لحن و صدا می‌خوندم. و این کتاب قابلیت این رو داشت که همهٔ حواس من رو درگیر خودش کنه. منم این اجازه رو بهش دادم. اگه کتاب ۵ ستاره شده، یه کار مشترک بوده. منم زحمت کشیدم براش؛ و راضی‌ام.

https://khoshi.net/all-men-are-mortal.html
      

10

        تو مقدمه کتاب گفته میشه که فمنیسم یه تعریف واضح و مشخص نداره که بشه تو چند جمله خلاصه‌ش کرد و همه با اون تعاریف موافق باشن. بعضا ممکنه دو تا فمنیست، حرفشون کاملا ضد هم‌دیگه باشه. اینم به خاطر بی‌عرضگی زنان تو شکل دادن یه مکتب فکری نیست! این پدیده تو همهٔ مکاتب دیده میشه. همون قدر که آراء متفاوت تو اندیشمندان سوسیالیست یا لیبرال وجود داره، این جا هم هست.
با این وجود نویسنده به طور خیلی کلی میگه: «فمینیسم را می‌توان مکتبی دانست که بر هویت انسانی و ارزش مستقل زنان تاکید می‌کند و در مورد آنان به توانایی و شایستگی‌ای دست‌کم هم‌ارز با مردان باور دارد.»

کتاب توی ۳ بخش اول، تو هر کدوم یکی از مکاتب لیبرالیسم، رمانتیسم و اگزیستانسیالیسم رو توضیح داده و در ادامهٔ هر بخش، از این صحبت کرده که زنان چطوری از اون مکتب الهام گرفتن و سعی کردن مباحث مطرح شده توی هر کدوم رو به طور ویژه در مورد خودشون به کار بگیرن. برای مثال تو بخش مربوط به لیبرالیسم میگه که یه زمانی جامعهٔ طبقاتی خیلی مرسوم بوده و مثلا اشراف و رعایا تو دو تا دستهٔ مختلف بودن و وجود این طبقات از طرف هر دو گروه پذیرفته شده بود. بعدا تو جریان لیبرالیسم این مطرح میشه که حق طبیعی همه یه چیزه و همه انسان هستن و این طبقات باید از بین بره. و اتفاقی که در نهایت می‌افته این بوده که یه گروهی از رعیت‌ها یه سری حق و حقوق رو می‌تونن برای خودشون بگیرن. اما این حق و حقوق به معنی برابری همهٔ انسان‌ها نبوده. همون زمان بعضی از مطرح‌ترین لیبرال‌ها، حق رای زنان یا منع برده‌داری رو چیز مسخره‌ای می‌دونستن. اصلا هم فکر نمی‌کردن که تناقضی توی حرفاشون هست. بعد کتاب میاد دربارهٔ کسایی که اولین بار با الهام گرفتن از شعار‌های اصلی لیبرالیسم، در مورد حقوق زنان صحبت کردن حرف می‌زنه و میگه جنبش اینا چی می‌گفت و به چی دست پیدا کرد.

تو بخش چهارم در مورد فمنیسم رادیکال صحبت می‌کنه. اینا به طور مشخص از یه مکتب الهام نگرفته بودن، صرفا نظراتشون نسبت به چیزی که الان تو جامعه هست، خیلی متفاوت و غیرقابل تصور به نظر می‌رسه(می‌رسید؟). از کسایی که کلا تمایز بین زن و مرد قبول ندارن، تا کسایی که فکر می‌کنن وجود خانواده دلیل بدبختی زنانه و حتی نظراتی که میگه زنان باید جدا شن برن جامعهٔ خودشون رو درست کنن.

تو این بخش‌ها نویسنده به طور خوبی سعی کرده طیف وسیعی از فمنیسم‌ها رو پوشش بده و بی‌طرفانه نظر اون افراد رو بیان کنه. ادبیات کتاب هم شیوا و قابل فهمه؛ فقط تو قسمت اگزیستانسیالیسم چند بندی بود که من نتونستم باهاش ارتباط بگیرم و منظورش رو متوجه بشم. آخر کتاب یه نتیجه‌گیری داره که خیلی خلاصه در مورد نظرات گفته شده تو کتاب صحبت می‌کنه و توش نظر شخصی نویسنده هم در مورد هر کدوم تا حدی معلومه. مثلا مشخصا طرفدار فمنیسم لیبراله اما به نظرش فمنیسم رمانتیک تغییر خاصی ایجاد نکرده.

به خیلی از استدلال‌ها نقد داشتم، اما در کل برای آشنایی کتاب بدی نبود. هرچند که تا این جا این کتاب تنها منبع من برای شناخت فمنیسم بوده. اگه اشتباه معرفی کرده باشه هم متوجه نمیشم!
      

11

        من قبلا ۴ تا فیلم از مکدونا دیده بودم. حتی یه تئاتر هم دیده بودم. برای همین با فضای کاراش آشنایی داشتم و تا حدی با آمادگی قبلی اومدم سراغ این کتاب. ولی این لعنتی تاریک‌تر از چیزی بود که انتظارش رو داشتم.
نمی‌دونم چه چیزی توی کاراش هست که من رو کشونده. یه حسیه که بیانش سخته. طنز تلخ یا کمدی سیاه اصطلاحات درستی نیستن. حق مطلب ادا نمیشه.
یه جاهایی تو رو با طنز حساب شده‌ش به خنده وا می‌داره و در حالی که نیشت باز شده و گاردت رو اوردی پایین، با یه ضربهٔ کاری شوکه‌ت می‌کنه. حتی فرصت نمی‌کنی موقع وارد شدن شوک، خنده‌ت رو تموم کنی. یه حال عجیبیه اون زمان. یا گاهی برعکس، تو رو می‌ذاره تو سیاه‌ترین شرایطی که نمیشه تصورشم کرد، بعد همون جا که همهٔ عضلاتت منقبض شدن و از اوج سنگینیِ فضا هیچ احساسی نمی‌تونی بروز بدی، شروع می‌کنه ریز ریز قلقلکت میده. اول نمی‌فهمی داره چی کار می‌کنه. همون طوری مبهوت بهش نگاه می‌کنی. ولی گاهی هم ممکنه خنده‌ت بگیره. اتفاقی که اون موقع می‌افته شاید از بیرون شبیه خنده باشه، ولی از تو یه چیز دیگه‌س. اسم این وضعیت چیه؟

اگه از قبل با کارهاش آشنایی ندارید، به نظرم خودتون رو در معرض این کتاب قرار ندید. یکی از فیلم‌هاش رو ببینید، اگه یه مرضی تو وجودتون بود و تونستید با فیلماش ارتباط بگیرید، بعد بیاید سراغ این کتاب.

فیلم اجرای ایرانیش هست. اون رو نبینید. یه اجرای انگلیسی ازش هست که خیلی بهتره.
      

13

        یه سری از اتفاقات مهم از زمان مرگ معاویه تا واقعه کربلا گفته میشه و کنار هر اتفاق یه بخش ادبی‌طور هست که نگاه نویسنده به اون اتفاق رو میگه. یه کتاب تاریخی نیست و نباید توقع داشت که به همهٔ وقایع مهم پرداخته باشه. از طرفی طبق چیزی که تو مقدمه اومده، این کتاب کامل نشده بوده و یه سری یادداشت بوده. شاید وقایع دیگه‌ای هم بوده که شهید آوینی می‌خواسته بهشون بپردازه اما فرصت نشده. با این همه قسمت‌های تاریخی مستند و حساب شده به نظر می‌رسه. من منابع رو نرفتم چک کنم ولی انگار به نقل‌های محکم‌تر ارجاع داده شده و اگه جایی از نقلی که اعتبار کمتری داره چیزی اومده یا نقل‌های متفاوتی بوده، صریحا تو متن اومده.

جالب‌تر از اون، عمق نگاه شهیده. فقط به تعریف وقایع نپرداخته و سعی کرده یه سطح عمیق‌تر به اتفاقات نگاه کنه و حرفایی زده که بعضا برای من جالب بود. مثلا در مورد دعوت‌نامه‌های کوفیان به امام (ع) میگه اینا همهٔ دعوت کننده‌ها شیعه و دوستدار امام نبودن. بعد از این که مرکز حکومت از کوفه به شام منتقل میشه، اینا به نوعی به حاشیه رفته بودن. حالا خیلی از اینا می‌خواستن دوباره یه جوری جایگاه قبلی‌شون رو پیدا کنن و حس می‌کردن با این قیام دوباره به قدرت می‌رسن. بعد هم که در اثر ترس از شایعات در مورد سپاه شام، حس کردن زورشون نمی‌رسه و نظرشون تغییر کرده. یا حتی ممکنه یه عده از همون اول، هم‌زمان هم برای امام (ع) دعوت‌نامه فرستاده بودن و هم با شام در حال مکاتبه بودن که اگه هر کدوم جور شد سر اینا بی‌کلاه نمونه.

کتاب از نظر ادبی هم ارزشمنده. این اولین برخورد من با هنر شهید آوینی بود. (البته به جز جمله‌های روی سنگ قبر شهدای گمنام.) قلمش که بعضا برام جالب بود. بعضی جمله‌ها تکراری بودن که فکر کنم به خاطر اینه که کتاب ویرایش نهایی نشده بوده؛ البته به اندازه‌ای نبود که آزار دهنده باشه.
اما نکتهٔ جالبش برای من، نگاه شهید به کلیت مسئلهٔ عاشورا بود. شاید پررنگ‌ترین حرف کتاب، «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» بود. تو تمام کتاب روی این نکته تاکید میشد که قضیه تموم نشده. این نیست که یه اتفاقی افتاده باشه و تموم شده باشه و دیگران فقط تماشاچی این اتفاق باشن. همه به نوعی درگیر این امتحان هستن و نمیشه ازش فرار کرد. این فقط یه داستان نیست که ما الان وظیفه‌مون نشستن و گریه کردن برای امام (ع) و یارانش باشه. چه بسا همون زمان هم بودن کسانی که به موقع‌ش دست به کار نشدن اما بعدش به گریه و زاری پرداختن. حالا هم هنوز قضیه تموم نشده. همین الان هم میشه به «هل من ناصر» امام (ع) لبیک گفت و به یاران امام پیوست و به همون درجات رسید. همون طور که میشه الانم درگیر دنیا شد و سستی کرد و حتی مسیر امام (ع) رو سد کرد. این نگاهِ جاری بودنِ واقعهٔ کربلا تو زمان و مکان، هم امیدوار کننده‌س، هم مسئولیت‌آفرین و دلهره‌زا. حالا من هر چی بگم نمی‌تونم منظور رو برسونم، باید خود کتاب رو بخونید تا بفهمین چی میگم.

«و تو، ای آن که در سال شصت و یکم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده‌ای و اکنون، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت، پای به سیاره زمین نهاده‌ای، نومید مشو، که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده‌ات بگشایی و از خود و دلبستگی‌هایش هجرت کنی و به کهف حَصینِ لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان، خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی...  
یاران! شتاب کنید، قافله در راه است. می گویند که گناهکاران را نمی پذیرند؟ آری، گناهکاران را در این قافله راهی نیست ... اما پشیمانان را می پذیرند.»

https://khoshi.net/fathe-khoon.html
      

6

        کتاب نمی‌خواد یه حرف جدید و منسجمی بزنه. بیشتر جمع‌آوری یه سری نکات در مورد عزاداریه. گیر پراکنده‌گویی نیافتاده و این طوری نیست که هر حرفی که هر جایی در مورد عزاداری بوده رو بخواد بهش اشاره کنه. به جاش نکات به هم مربوطن و یه خط سیر مشخص داره. کتاب جمع و جوریه و حتی اگه حرفاش برامون جدید نباشه، یادآوری این نکات قبل از ایام عزاداری می‌تونه مفید باشه.  
اول کتاب نکاتی در مورد آداب عزاداری گفته میشه. این که عزاداری چطوری باعث رشد ما میشه و چطور می‌تونیم بهره بیشتری ازش ببریم.این که تو مجلس عزاداری ما باید خودمون در محضر اهل بیت (ع) ببینیم. و این که نتایج این نگاه چی میشه.  

پارسال تو پیاده روی اربعین بین یه سری از هم‌سفرها بحث بود که مسافت بیشتری رو پیاده بریم بهتره، یا این که تو کاروان بتونیم با بقیه همراه باشیم و همراه بمونیم؟ اصلا ما چرا اومدیم این جا؟ قراره به چی برسیم؟ که خیلی از این سوالا به این می‌رسید که اصلا زیارت چی هست و هدفش چیه؟ با این که تو خیلی از منبرها از فواید زیارت شنیده بودم، اما یادم نمیاد کسی خود زیارت رو تعریف کرده باشه برام. برای همین دیدن تعریف زیارت تو این کتاب برام جالب بود:  
«زیارت از ریشه «زَور» به معنای انحراف و عدول از چیزی و مایل شدن به چیز دیگری است، مشتق شده است. و زیارت اهل بیت (ع) به معنای منصرف شدن از ظواهر عالم مادی و متوجه شدن به حقیقت باطنی اهل بیت (ع) است. به زائر از آن جهت زائر می‌گویند که وقتی به زیارت می‌آید، از غیر شخص زیارت شده عدول کرده و روی برگردانده است، لذا زیارت به معنای قصد و توجه است. اینکه به ملاقات اولیاء اطلاق زیارت شده است، از آن جهت است که این کار، فاصله گرفتن از جریان مادّی و ظاهری و عدول از عالم طبیعت و توجه به عالم باطن و روحانیت است. در عین حال که زائر در محیط طبیعی استقرار دارد و حیات جسمانی خویش را حفظ می‌کند.»
  
کتاب تو نگاه فردی و این که چطور هیئت بریم که صواب بیشتری برامون بنویسن نمی‌مونه. خیلی زود میره سراغ جایگاه اجتماعی هیئت. این که اولین قدم برای ایجاد محبت به اهل بیت (ع)، ایجاد محبت بین مومنین، و ارتباط اونا با همه. و به این می‌پردازه که عزاداری چطوری تو جامعه حرکت ایجاد می‌کنه.  
تو این نگاه هیئت مقصد نیست. ما خلق نشدیم که بیشتر و بهتر گریه کنیم. بلکه هیئت مبدأ مسیره و اشک قراره نیروی محرکه ما باشه.  
«گریه بر اباعبدالله (ع) و مصائب ایشان، مقدمه گریه بر فراق امام زمان (عج) است.»

https://khoshi.net/adab.html
      

9

        هم از قوت متن و روایت میشه نوشت، هم از محتوا و فضای تاریخی و جغرافیایی‌ای که کتاب توصیف می‌کنه. بعضی جمله‌ها به تنهایی کلاس نویسندگی بودن. داستان باورپذیر با شخصیت‌هایی که در عین نمادین بودن، کاملا واقعی‌ان.

اما کتاب برای من بیشتر یه تلخیِ کش‌دار و بی‌پایان بود،  بیش از حد تحمل. اون قدر تاریک که چشم بهش عادت می‌کنه.
ذهن ما زود خودش رو با شرایط وفق میده. ترس و دلهره و هیجان و عشق و رنج و امید و احساسات دیگه، ابزارهایی هستن که راوی می‌تونه ازشون تو داستان استفاده کنه. منتها چیزی که رو ما تاثیر می‌ذاره، تغییر تو این احساساته. یکنواختی باعث میشه که عادت کنیم و دیگه چیزی حس نکنیم. سکانس اکشن آخر لئون مارو بیشتر از بکش بکش های جان ویک میخ‌کوب می‌کنه. ما به حماقت والتر وایت و جسی پینکمن تو زمان کشیدن یه بشکه روی زمین بیشتر می‌خندیم تا جک‌های رگباری کمدی‌های جدید. این کتاب به خوبی از بعضی احساسات استفاده می‌کنه. قوت گرفتن و پس زدن علاقه مادرانه مرگان یه بچه‌هاش رو ما حس می‌کنیم؛ یا شادی کوتاه بچه‌ها اول بهار، به خوبی رومون تاثیر می‌ذاره و لبخند به لبمون میاره. اما حس می‌کنم نویسنده تو استفاده از رنج و غم اسراف کرده. ۱۰۰ واحد غم وقتی بشه ۱۰۱ واحد هیچ تاثیری نداره. من رسما سِرّ شده بودم و دیگه دردناک‌ترین اتفاقات کتاب رو با بی‌تفاوتی می‌خوندم. وقتی علی گناو دست مرگان رو تو قبرستون گرفت، من بیشتر دردم اومد تا جایی که مرگان میره دنبال مزد بچه‌ش.
      

28

        شاعر این اثر عاشقه
«تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد موافق شده است
عاشق نشدی وگرنه می‌فهمیدی
پاییز بهاری‌ست که عاشق شده است»

و عاشق طبیعت
«چشمت شده غرق رود جاری در باغ
دستت شده مست آبیاری در باغ
ای مجتهد عشق، حلالت باشد
آواز غنایی قناری در باغ»

اما در شهر زندگی می‌کنه و با این که نگاهش هم‌چنان به طبیعته
«پوشانده به تن قبای رسمی در صف
دنبال کمی هوای رسمی در صف
ده بود و درخت‌های عاشق در رقص
شهر است و درخت‌های رسمی در صف»

دل خوشی از شهر نداره.
«شب مانده و چشم‌ها پُر از شبنم‌ها
در حال عبورند دمادم غم‌ها
در شهر شلوغ ما تماشا دارد
تنهایی دسته‌جمعی آدم‌ها»

چیزی که بیشتر از اینا نظرم رو جلب کرد، نگاهش به مرگه. مرگ رو ساده می‌بینه
«فردا که شود، فراغتی خواهم داشت
دیدار و سکوت و حیرتی خواهم داشت
از زندگی شلوغ چون برگردم
در مرگ حیات خلوتی خواهم داشت»

اما نه مثل خیام
«تا کی به وجود خود ستم خواهی کرد؟
از عمر خودت چقدر کم خواهی کرد؟
آدم تو به جاودانگی محکومی
تا چند تظاهر به عدم خواهی کرد؟»

و قطعا این نگاه ریشه در دین داره
«ابریم که ارث پدریمان اشک است
مشق شب و درس سحری‌مان اشک است
هر کس به زبان خود سخن می‌گوید
ما نیز زبان مادری‌مان اشک است»
      

21

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

ارتداد
          کتاب ارتداد داستان پیروز نشدن انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ است. امروز برای ما این کتاب، قصه و خیال است ولی واقعا ممکن بود این طوری نباشد. شاید حتی بتوان گفت برای آنها که در متن مبارزه بودند پیروزی انقلاب شگفت‌آور بود. به نظرم باید در این رابطه زیاد صحبت کنیم تا شاید قدر ایران امروز را بدانیم.

تصویری که از آینده ایران بعد از شکست انقلاب در این کتاب ساخته شده، برای من باورپذیر است. در مورد آن آینده محقق نشده نمی‌توان دقیق نظر داد، ولی خب اگر همچنان در حکومت طاغوت بودیم، احتمالا اوضاع استقلال، آزادی و تمامیت ارضی در کشور ما تأسف‌بار بود.

از قضای روزگار، سه روز قبل «سیدحسن نصرالله» شهید شد. فردی که این دستور را داد، احتمالا فکر می‌کرد که دارد تاریخ را تغییر می‌دهد. ما هم البته نمی‌دانیم تقدیر الهی چطور است و اختیار ما تا کجاست. نمی‌دانیم که این مصیبت شروع اتفاقات ناگواری بعدی است یا اینکه قرار است به این ترتیب، جهان روشن شود. ما فقط به رحمت خدا امید داریم.

پ.ن. من با عاشقانه‌های کتاب زیاد همراه نشدم. صحبت شخصیت‌ها با همدیگر بسیار شعاری بود. طوری که انگار جدال درونی یک متفکر با خودش را می‌شنویم. 
        

3

Drive: the surprising truth about what motivates us
          مدیریت سنتی سعی می‌کند با پاداش و مجازات در افراد انگیزه ایجاد کند. نویسنده می‌گوید این روش، فقط برای فرد انگیزه بیرونی ایجاد می‌کند. انگیزه بیرونی باعث می‌شود علاقمندی فرد به خود کار از بین برود، خلاقیت کاهش پیدا کند، نگاه فرد نزدیک‌بین شود و به طور خلاصه فرد فقط به دنبال گرفتن پاداش باشد.

نگاه علمی جدید، این است که افراد برای کار کردن، انگیزه‌های درونی بسیار قوی دارند. فرد وقتی به صورت خودجوش کاری را انجام می‌دهد که در انجام آن اختیار داشته باشد، به مرور زمان تسلط بالاتری بدست بیاورد و هدف انجام کار برای او با اهمیت باشد. منظور از اختیار این است که فرد در مورد موضوع کار، زمان و روش انجام آن و همچنین همکاران خود، تصمیم بگیرد. 

نویسنده می‌گوید اینکه بعضی از افراد انگیزه درونی دارند و بعضی انگیزه بیرونی، تابعی از محیط و قابل اصلاح است و کسی با این ویژگی‌ها متولد نمی‌شود. به نظرم در مورد این موضوع می‌شود بیشتر تحقیق کرد!

این نکات در کتاب جالب بودند:
+ میمون‌هایی که حل کردن معما را دوست داشتند و وقتی برای این کار، جایزه گرفتند، عملکردشان ضعیف‌تر شد.
+ وقتی که به اهدا کنندگان خون برای این کار پول دادند، اهدا کم شد. تا قبلش افراد هدف بالاتری داشتند.
+ مجازاتی که باعث شد خانواده‌ها برای بردن فرزندشان از مهد کودک، بیشتر تاخیر داشته باشند.
+ انتظار جایزه مالی روی مغز تاثیری مشابه مواد مخدری مثل کوکائین می‌گذارد.
+ کارهای بدون خلاقیت و غیر جذاب با جایزه سریع‌تر انجام می‌شوند.
+ پاداش‌های غیرمنتظره و گه‌گاه، اثرات منفی کمتری دارند و باعث نمی‌شوند پاداش تبدیل به هدف شود.
+ بازخورد وقتی که در مورد کار و تلاش باشد و نه در مورد نتیجه، باعث تقویت انگیزه درونی می‌شود.
+ اهدافی که برای خودمان می‌گذاریم از روی انگیزه درونی هستند ولی وقتی دیگران اهداف ما را مشخص می‌کنند، دیگر این حس را نداریم.
+ پول برای افرادی که انگیزه بیرونی دارند، مسأله اصلی است و افرادی که انگیزه درونی دارند، در صورتی که به نظرشان شرایط عادلانه باشد، به پول فکر نمی‌کنند.
+ افراد بدبین در وکالت موفق‌تر هستند و وکلا معمولا حس خوبی ندارند.
+ اگر مبنای محاسبه حقوق، زمان کار باشد، افراد زمان کار را تحویل می‌دهند و نه نتیجه را.
+ در آمریکا حدود ۵۰ درصد کارمندان درگیر کار نیستند. در بعضی از کشورها فقط ۳ درصد از کارمندان درگیر کار هستند.
+ حالت «فلو» شرایط ایده‌آل کار است. در این حالت، هدف مشخص است و خودت دوست داری که به سمت آن بروی و وقتی می‌روی نزدیک‌تر می‌شوی و این کار خیلی سخت یا آسان نیست.
+ ۵۶ درصد از دانش‌آموزان رشته مدیریت کسب‌وکار گفته‌اند که مرتبا تقلب می‌کنند.
+ بعضی از کارکنان از ضمیر «ما» برای توصیف شرکت استفاده می‌کنند و بعضی از ضمیر «آنها».
+ رسیدن به هدفهای مادی ما را خوشحال‌تر نمی‌کند ولی تعقیب آنها برایمان اضطراب می‌آورد.
+ فرایند مرسوم ارزیابی عملکرد، برای ارزیابی کننده و ارزیابی شونده احساس بسیار بدی ایجاد می‌کند و افتضاح است. از طرف دیگر، وقتی بعد از ۶ ماه در مورد چیزی بازخورد دریافت کنیم، چطور می‌توانیم آن را اصلاح کنیم.
+ وقتی کسی نمی‌داند که چرا کاری را انجام می‌دهد، چطور ممکن است برای آن انگیزه داشته باشد.
+ نحوه درست حقوق دادن این‌طور است که افراد کلا به حقوق فکر نکنند. حقوق باید در مقایسه با درون و بیرون شرکت، عادلانه باشد و شرکت‌هایی موفق‌تر هستند که بالاتر از متوسط، حقوق دهند.
+ سقراط می‌گوید که آدم به اندازه تسلط بر نفسش، آزاد است و افرادی که بر خود مسلط نیستند، دیگران بر آنها حکومت می‌کنند.
+ هر کس باید مدیر خود باشد و مشخص کند که روی چه موضوعی تمرکز می‌کند و برای چه نتایجی پاسخگو است و چقدر طول می‌کشد تا این نتایج بدست بیایند.
+ تلاش برای انگیزه دادن به افراد بیهوده است. باید آدمهای با انگیزه را پیدا کنیم و تلاش کنیم که انگیزه‌شان کم نشود.
        

15

بر کرانه شرح چهل حدیث امام خمینی (ره)

3

وداع با اسلحه
          به نام او

عزیزی از من پرسید که چرا بعضی از کتابها یا رمانها را بیش از یکبار می‌خوانی؟ گفتم که وقتی تو به مسافرت، مثلا شمال می‌روی و طبیعت و منظره‌هایش را می‌بینی. همان یکبار برای تو کافی‌ست اگر برای بار دوم یا چندم بروی برایت ملال‌انگیز است؟ گفت که نه. یک اثر ادبی خوب هم همین است آن را باید بیش از یکبار خواند آن‌هم در فواصل زمانی متفاوت. اول‌بار که در بیست و یکی دوسالگی «وداع با اسلحه» را خواندم تجربه زیستی و همچنین تجربه کتابی، یعنی کتابهایی که تا آن‌موقع خوانده بودم، بسیار اندکتر از الان بود. پس این کتاب آن کتابی که آن روزها خواندم نیست. داستان همینگوی در گوش من زنگ و صدای دیگری دارد. و همین‌که بعد از این‌همه سال و با تجربه‌هایی که عرض کردم نه تنها در چشم من ساده و یا معمولی نشده بلکه باشکوه‌تر جلوه می‌کند نشان می دهد در انتخاب این کتاب به‌عنوان یک شاهکار ادبی اشتباه نکرده‌ام.

پیش از این گمان می‌کردم کتابهایی که ساختاری پیچیده دارند مثلا رمان‌هایی که مربوط به گونه رئالیسم جادویی هستند یا روایت آنها بر مبنای جریان سیال ذهن است مناسب معرفی کردن به خوانندگان تازه‌کار و نوجوان نیست. مثلا هنوز هم عقیده دارم نمی‌شود در یکی دو سال اولِ رمان‌خوانی فرد، «صد سال تنهایی» را به او معرفی کرد. الان که خاطراتم را مرور می کنم حس می‌کنم از آن‌طرف هم برخی کتابهایی را که بسیار ساده نوشته شده و در نظر اول پیچیدگی داستانی خاصی ندارد، هم نباید معرفی کرد چرا که آن فرد تازه‌کار از عهده درک عمق و عظمت داستان برنمی‌آید. خاطرم هست «مرگ ایوان ایلیچ»ِ تالستوی و «پیرمرد و دریا»ی همینگوی برای من که آنها را در هفده هجده‌سالگی خواندم چنین حالتی داشت با خودم می‌گفتم این داستان که خیلی ساده بود چرا به آن شاهکار ادبی می گویند. الان هم که برخی از مرورهایی را که دوستان جوان‌تر بر این کتابها یا همین «وداع با اسلحه» نوشته‌اند، می‌خوانم می‌بینم که آنها هم همین حس آن‌سال‌های مرا دارند.

من این‌بار «وداع با اسلحه» را با ترجمه خانم نازی عظیما خواندم. اول‌بار با قلم سحرانگیز مرحوم دریابندری خوانده بودمش. ولی این‌دفعه بعد از آن تجربه شیرینی که از خواندن «پیرمرد و دریا» با ترجمه خانم عظیما داشتم با خودم عهد کردم برای دیدن حاصل کار خانم عظیما هم که شده این رمان را بار دیگر بخوانم. باید بگویم از این به بعد مرددم که کدام ترجمه را به دوستانم معرفی کنم. در اینکه نجف حرف ندارد و تمام کتابهایش خواندنی‌ست بحثی نیست ولی به نظر من خانم عظیما در رسیدن به لحن ساده و شیوای همینگوی موفق‌تر عمل کرده. البته اینکه ایشان حاصل کار نجف را دیده و کتاب را سالها بعد (چاپ اول این ترجمه برای سال 96 است) ترجمه کرده و زبانش به زبان ما در این روزگار نزدیک‌تر است در موفقیت او بی‌تاثیر نیست. ولی اینکه بتوانی بر روی بیست کسی چون دریابندری بیست و یک بیاوری کار بزرگی کرده‌ای که تنها از مترجمی دانا و توانا برمی‌آید.

کوتاه سخن اینکه «وداع با اسلحه» را بخوانید با دنیای ساده و در عین حال پیچیده همینگوی در این رمان و دیگر آثارش آشنا شوید و از زندگی لذت ببرید. من کتاب را به‌تازگی تمام کرده‌ام و هنوز تحت تاثیر پایان‌بندی شاهکار آنم و نه دوست دارم و نه می‌توانم درباره خود داستان سخنی بگویم.
        

33

کتاب آه: بازخوانی مقتل حسین ابن علی (ع)

8

دو امام مجاهد: امام حسن و امام حسین (ع): شش گفتار از آیت الله العظمی خامنه ای (مدظله العالی) در تحلیل مبارزات سیاسی حسنین (ع)
          رهبر انقلاب سال ۱۳۵۱ در سخنرانی، آیه‌ای از قرآن را می‌خوانند که می‌گوید نباید در جنگ با دشمن روی برگردانید مگر برای اینکه ضربه دیگری وارد کنید و این مقدمه است برای اینکه بگویند نمی‌توان با دشمنان اسلام صلح کرد. در واقع پیامبر (ص) و امام حسن (ع) هم صلح نکردند و فقط آتش‌بس برقرار کردند.

وقتی حکومت به امام حسن (ع) رسید، سپاه ایشان آماده جنگ با معاویه بود. سپاهی که حضرت علی (ع) آن را آماده کرده بود. با این حال شرایط جنگ مهیا نبود. تا جایی که معاویه به فرمانده سپاه امام که قبلاً دو فرزند او را کشته بود، رشوه داد و او از سپاه امام رفت. پس از این وقایع است که معاویه صلح‌نامه را به صورت کاغذی سفید و امضا شده برای امام حسن (ع) می‌فرستد تا ایشان هر شرطی می‌خواهند بنویسند و فقط حکومت را تحویل بدهند.

در مورد آماده نبودن شرایط برای جنگ با معاویه دلیل دیگری هم مطرح می‌شود و آن این است که صلح با معاویه در سال ۴۱ هجری انجام شده و امام حسن (ع) در سال ۵۰ هجری شهید شده‌اند. یعنی امام حسین (ع) از سال ۵۰ تا ۶۱ هجری در زمان معاویه زندگی کردند و در این مدت قیام نکردند.

رهبری می‌گویند که شیعه یعنی حزب امام علی (ع). طرفداران این مکتب در زمان خود حضرت به صورت علنی فعال بودند. بعد از ایشان و پیروزی معاویه، امام حسن (ع) تشکیلات پنهانی شیعه را پایه‌گذاری می‌کنند و شروع به تربیت نیرو می‌کنند. به این ترتیب موجب می‌شوند که این فکر زنده بماند و در طول تاریخ فعالیت بکند تا برسد به امروز ما.
        

3