شمعدانی ها: گزینه رباعی (1383 - 1398)

شمعدانی ها: گزینه رباعی (1383 - 1398)

شمعدانی ها: گزینه رباعی (1383 - 1398)

4.1
8 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

12

خواهم خواند

4

شابک
9786000334451
تعداد صفحات
196
تاریخ انتشار
1400/1/2

توضیحات

کتاب شمعدانی ها: گزینه رباعی (1383 - 1398)، شاعر میلاد عرفان پور.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به شمعدانی ها: گزینه رباعی (1383 - 1398)

یادداشت‌ها

          کتاب شمعدانی ها گزیده ای از رباعیات میلاد عرفان پور شاعر دهه شصتی معاصر. حاصل ۱۶ سال شاعری عرفان پور شاعری که به حق رباعی سرایی تمام قد است. استاد بهاءالدین خرمشاهی در نقد کتاب گفته است که: 
«كتاب بی‌مانند «شمعدانی‌ها» را لاجرعه سركشیدم و خمار چندصدشبۀ مرا شكست.»
مشتمل بر ۱۷۷ رباعی است که قبلا در ۱۱ دفتر شعر دیگر میلاد عرفان پور منتشر شده بود و حالا اینبار بهترین ها را برای رباعی دوستان در یک کتاب آورده است. نویسنده در مقدمه این کتاب ۱۹۶ صفحه ای در مورد جایگاه رباعی در شعر فارسی صحبت به میان می آورد. 
شاید مشهور ترین رباعی او که عنوان یکی از دفاتر شعر او نیز بیت آخرش است این رباعی باشد:
تلخ است که لبریز حقایق شده است / زرد است که با درد موافق شده است
عاشـق نشـدی وگرنه می فـهمیدی / پاییز بهاری‌ست که عاشق شده است
شعری که هشتک مورد توجه کاربران شبکه های مجازی است. اما من اولین بار و تکان دهنده ترین شعری که از او شنیدم و موجب جلب توجهم به سمت این شاعر شد (در کلاس درس المپیاد فلسفه پزشکی از استاد انجو دکترای اخلاق پزشکی)  و این رباعی بود: 
دل ها کاش که سرد و سنگین نشوند / جان ها چو ابرهای چرکین نشوند
کاش آدمیان که از بهشت آمده اند / در گوشه ی کارخانه ماشین نشوند
از ویژگی ها و مضامین شعری که میلاد در رباعیاتش به آن به خوبی به آن پرداخته است نوعی خاصی از جانبخشی به اشیا و بهره بردن از عناصر طبیعی برای انتقال پیام است. نکته ای که استاد خرمشاهی نیز در نقد کتاب به آن پرداخته است و تحت عنوان مهارت شاعر در «به‌كارگیری حسن‌تعلیل آمیخته با تشبیه» و به این علت عرفان پور را مورد ستایش قرار داده است. این نکته همواره موجب ایجاد شور در من میشود و علت علاقه ام به شاعر همین نکته است. جایی که شاعر تنها ۴ مصراع و دو بیت فرصت دارد:
غمگین نشد از اینکه به او تاخته‌اند / یا اینکه به جانش تبر انداخته‌اند
وقتی جگر انار خون شد که شنید / از شاخۀ او چوب فلک ساخته‌اند 
برای من خواندن رباعیات این شاعر به خوبی همراهی مضامینی از جمله تنهایی، عشق / حیا و مرگ را معنا بخشید. معنایی دوباره با نگاهی بدیع و تازه که در عین حال که با پس زمینه های قبلی ام سازگارا و همدم است و به دلم نشست موجبات تامل و تنبه و بازفکری را در من نیز ایجاد نمود.
مهمان منی که مثل من تنهایی / هم صحبت تنهایی آدم هایی
بشکن دل خسته را ولی آهسته / ای غم! به کسی نگفته ام اینجایی
***
سرگرم مناجاتم و سرمست امشب / از هرچه جز او کشیده ام دست امشب
دیر آمدی ای رفیق! دیر آمده ای / تنهایی من سرش شلوغ است امشب
***
شب مانده و چشم‌ها پر از شبنم ها / در حال عبورند دمادم غم ها
در شهر شلوغ ما تماشا دارد / تنهایی دسته جمعی آدم ها
***
ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من! / ای حسرت روزهای شیرین در من!
بی مهری انسان معاصر در توست / تنهایی انسان نخستین در من
***
گفتی به چه دلخوشی؟سوالت خوب است / گفتی که غریب...احتمالت خوب است
از شهر، دلم گرفته...برخواهم گشت / ای تنهایی! سلام! حالت خوب است؟
***
نا رس بودی، حیا شکوفایت کرد / ایمان تو نامدار دنیایت کرد
یک سکه بی رواج بودی ای ماه! / این چادر شب بود که زیبایت کرد
***
آن مست همیشه با حیا چشم تو بود / آن آینه ی رو به خدا چشم تو بود
دنیا همه شعر است به چشمم اما / شعری كه تكان داد مرا چشم تو بود
***
اینجا فوران زندگی... آنجا مرگ / مانده‌ست در انتظار انسان‌ها مرگ
یک روز به دیدار شما می‌آیم / این نامه برای زنده‌ها، امضا: مرگ
***
صاحب نظران در نقد این کتاب بسیار گفته و نوشته اند که جستجویی ساده دسترسی به برخی از این محتواها را ممکن میکند. بنظر من رباعی های این شاعر طیف وسیعی از مخاطبان معاصر و حتی آینده را دارد و اگر دوستدار شعر و خصوصا رباعی هستید خواندن این کتاب را حتما پیشنهاد میکنم.
        

0

          شاعر این اثر عاشقه
«تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد موافق شده است
عاشق نشدی وگرنه می‌فهمیدی
پاییز بهاری‌ست که عاشق شده است»

و عاشق طبیعت
«چشمت شده غرق رود جاری در باغ
دستت شده مست آبیاری در باغ
ای مجتهد عشق، حلالت باشد
آواز غنایی قناری در باغ»

اما در شهر زندگی می‌کنه و با این که نگاهش هم‌چنان به طبیعته
«پوشانده به تن قبای رسمی در صف
دنبال کمی هوای رسمی در صف
ده بود و درخت‌های عاشق در رقص
شهر است و درخت‌های رسمی در صف»

دل خوشی از شهر نداره.
«شب مانده و چشم‌ها پُر از شبنم‌ها
در حال عبورند دمادم غم‌ها
در شهر شلوغ ما تماشا دارد
تنهایی دسته‌جمعی آدم‌ها»

چیزی که بیشتر از اینا نظرم رو جلب کرد، نگاهش به مرگه. مرگ رو ساده می‌بینه
«فردا که شود، فراغتی خواهم داشت
دیدار و سکوت و حیرتی خواهم داشت
از زندگی شلوغ چون برگردم
در مرگ حیات خلوتی خواهم داشت»

اما نه مثل خیام
«تا کی به وجود خود ستم خواهی کرد؟
از عمر خودت چقدر کم خواهی کرد؟
آدم تو به جاودانگی محکومی
تا چند تظاهر به عدم خواهی کرد؟»

و قطعا این نگاه ریشه در دین داره
«ابریم که ارث پدریمان اشک است
مشق شب و درس سحری‌مان اشک است
هر کس به زبان خود سخن می‌گوید
ما نیز زبان مادری‌مان اشک است»
        

21