یادداشتهای مهدی نجف پور (40) مهدی نجف پور 1404/2/2 ■بعضی از کتابارو که میخونی، خوشحال میشی که هنوز قدرت ادبیات اونقدر زیاده که تاثیرش از دیدنِ فیلمها و سریالها هم فراتر میره و اثرش رو توی تو چنان باقی میگذاره که مدتها بهش فکر کنی. "غریبه" برای من جزو چنین آثاری بود. اثری که اتفاقا نه برای خیلی وقت پیش، بلکه برای ۴ یا ۵ سال قبل هستش. خوندنش لذتبخش و در عینحال مور مور کننده بود. چیزهایی که توی متنِ داستان میخونی یک داستان ساینسفیکشن رو ارائه میدن اما در فرامتن و زیرمتن داستان، ما با چیزهایی روبهروییم که حتی اگر چشمهامون رو به روشون ببندیم نمیتونیم مانعِ متوجه شدنشون بشیم. داستانِ "غریبه" برای شککردن نوشته شده. داستانی که توش دنیا آخرالزمانیه، پیشرفت بشر مثلِ برق و باد سریعه و دنیا اونقدر در حال تغییره که برای کرکترای داستان بسترِ نقطهایه که باید دقت کنن چیزی که فکر میکنن هستن یا نه؟ روایتِ ایان رید از ماجرا جوریه که از همون اول متوجه میشی که یه چیزی سرِ جاش نیست و داره بهت سرنخ میده تا دچار شک بشی اما هرچقدر هم شککنی، خیلی دشواره که سیلی محکمی که اواخر داستان قراره بهت بخوره رو پیشبینی کنی و این برای یک نویسندهی امروزی خیلی کار سختیه چون مخاطبهاش هم از یک هوش نسبی برخورد دارن که اگر خوب با کارتات بازی نکنی دستت رو میخونن. ■همراه شدن با داستانِ "غریبه" اونقدر سادهست که باورت نمیشه داری انقدر راحت در طول صفحات پیشروی میکنی. همهی اینها برمیگرده به هنرِ ایان رید در نوشتنِ اثری چنین گیرا و همراه کننده. پیش از این ایان رید به جستار نویسی و مموآر نویسی مشغول بوده و خب مشخصه که چرا انقدر میتونه مخاطب رو برای خودش نگه داره و همراه داستانش پیش ببره. چون کسی که جستار یا مموآر مینویسه یک بخشِ هنرش ایجادِ روایتِ جذاب از چیزهای معمولی و حوصله سر بره و این به شدت توی اثری مثل "غریبه" حائز اهمیته. در یک دنیای آخرالزمانی که دنیا سراسر خاکستری شده، در حاشیهی شهر توی یک خونهی قدیمی چه اتفاقاتی ممکنه رقم بخوره که بشه با جزئیات بهشون پرداخت؟ خوردن، خوابیدن، ریدن و سکس... همین و بس. اما ایان رید دست روی همین مسائل میذاره و اونهارو در داستانش جوری دچار اهمیت و ارزش میکنه که تو به جای سر رفتن حوصلهت، احساس نزدیکی میکنی با داستان. پیشتر دربارهی خلاصهی غریبه حرف زدم، اینکه شما همزمان با کاراکتر اصلی داستان دچار یک نبرد میشید تا برای حفظ موقعیت و مرزهای انسانی/اخلاقیتون بجنگید هنر بینظیر نویسنده به حساب میاد. ■این کتاب برای من یادآورِ هرسانگیز دنیا بود. چه دشواره که چیزهایی که واقعا هستیم رو با مدرک بهمون ثابت کنند نیستیم و چه دشواره که نتونیم مرز بینش رو ببینیم تا زمانی که کار از کار گذشته باشه. ■در کل، اثری مثل غریبه نورهای روشنی هستن در دنیای ادبیات این روزها. ادبیاتی که وقتی همه فکر میکنند تیره و تاره شده، اثری اینچنینی میاد و میدرخشه و انصافا هم خوب میدرخشه. به شدت توصیه میکنم بخونیدش. از سهلخوانترین کتابهای امسال بود برام. امتیاز: ۴ از ۵. (اگر قرار رو بر سختگیری نمیذاشتم، ممکن بود حتی ۵ بگیره) *جا داره که از مترجم هم بابت ترجمهی خوبش تشکر کرد. من واقعا راضی بودم. 0 23 مهدی نجف پور 1404/1/30 درباب شازده احتجاب باید بگویم که این روایت سیال و ترکیبش با چنین فضای داستانیای برایم به شدت زیبا بود. اما فرای بخش تکنیکی چیز جذاب این کتاب روایتِ گفتمان بازی است که گلشیری به خوبی آن را به اجرا در میآورد. در تک تک بخش های روایی داستان این مخاطب است که تصمیم گیری میکند با کدام بخشِ محتمل همراه شود و داستان خودش را بسازد. شازده احتجاب مردیست روانپریش، پارانوییک و در گیر و دار التهابات روانیای که جستا و گریخته به فروید میتوان آنها را متصل نمود. نماد های جنسی، اِلِمان های هیستریک، عقدههای مختلف جنسی و غیره و غیره. به شخصه دوست داشتم داستان شازده احتجاب را یک رستگاری ببینم. رستگاریای که با نابودی تمام میشود. با این خوانش میتوانم تمامی اِلِمان های مختلف داستان را به خوبی در ذهن خود مرتبط کنم و تجربهای لذت بخش را دریافت نمایم. اما این گفتمان باز بودن کتاب به مخاطب اجازهی هر برداشتی را میدهد و همین کتاب را خواندنی تر میکند. شازده احتجاب را حتمن توصیه میکنم که بخوانید. اما نه در ابتدای مسیر کتاب خواندنتان. بهتر این است که با فاکنر و قلم او آشنایی داشته باشید و سپس به این کتاب مراجعه کنید. 0 0 مهدی نجف پور 1404/1/30 خوشا نوشتن از اثری اینچنینی که نیاز به گفتن ندارد چه گرانبهاست. اولین مواجهه من با تولستوی به حساب میآمد و خدای من عجب اثری. برای من این اثر بیش از هرچیز، این کشمکشهای چند بخشِ آخر جذابیت داشت. اینکه شک بنمایی به تمامیتِ چیزی که بودهای یا سعی کردهای باشی. چه عبث است زندگی، وقتی هیبتِ مرگ را مقابل چشمان دیدن. چه عبث است هر کرده و هر ناکرده و چه عبث است بودن، وقتی نبودن مسئلهی حتمیست. اینکه تولستوی با هر بخش از داستانِ ۱۰۰ و چند صفحهایاَش نشان میدهد مرگ از همهچیز حتی خدا هم نزدیکتر است، چیزیست بِکر و خاص چرا که در زیر و فرای چنین معنیای (مرگ) چیزهای زیادی نهفتهست. اول از همه زیر سوال بردن آن چه که مینمایی تا بودنت به حساب آید. آیا درست آن بود که تو کردهای؟ آیا آنچه که میپنداری شایستهاست واقعا تناش به نادرستی و ناشایستی نمیخورَد؟ دوم، مُردن که بیاید چگونه خواهی بود؟ بهسانِ ایوان ایلیچ که کودکانه زار میزند و با حال نزارش میل به بودنش را ناممکن میبیند، یا به روشنی برایش آنچنان آمادهای که با آرامشِ بودنش هر ترسی برایت رنگ میبازد. چه ترسی والاتر از نبودن؟ چه ترسی سَهمگینتر از مُردن؟ سوم، چه تنهاست آنکس که میمیرد. چه غریبانه ریقِ رحمت را سَر باید کشید. تو میمیری. من میمیرم و آنکس که حالا مُرده، مُرده. چه خوشایند است که ما او نیستیم. اما چه فریبی... خدای من. چه فریبی! کدام ولینعمتی را میتوان یافت که از مرگ بهسویش گُریزان شد؟ کدام جایِ جهان از مرگ مُبراست؟ من هم تمام میشوم تو هم تمام میشوی. چنان که ایوان ایلیچ تمام شد. با تضرع و زاری و در صباحهایِ آخر با آسودگی. او که تمام شده. هرکدام متفاوت تمام میشویم اما، چیزی که مُحرز است، این است که تمام میشویم. به آن چقدر اندیشیدهای؟ اصلا به آن میاندیشی؟ ایوان ایلیچ که نیاندیشیده بود. چه سرنوشتی. مرگ را مقابلت ببینی آنهم وقتی که هیچ خیال مردن را نکردهای. چهارم، آیا چگونه مردن مهم است؟ اصلا مگر چیزی مهم است وقتی قرار است هیچ شوی؟ برای ایوان ایلیچ که بود. آنقدر مهم که همهچیز برایش رنگ باخت و رنگی تاریک به خود گرفت. یک درخشش سیاه که بر زندگیاش حاکم شد. یک کلمه: شَک. آیا چگونگی مهمتر است یا چرایی؟ چه فیلسوفی جواب این پاسخ را میداند؟ پنج و آخر، چه مظلومیم به هنگام مرگ، از بدترین و ناپاکترینمان (منظور انسانهاست) گرفته تا با شرافتترینِ میانمان. همه و همه در قرابتِ مرگ بهسانِ نوزادی تازه متولد شدهایم که زار میزند و گریه سر میدهد. مظلومیتی بیقید و شرط. مهم نیست که چه کنی یا چقدر برایش آماده باشی یا نباشی، مرگ که به سراغت آید، عمیقا بچه میشوی. و مظلوم، چنان که بیپناهترین عنصر جهان باشی. جوری که تمامِ تنت تلاش میکند تا تمام نشود اما، زنهار که مرگ را هیچ چارهای نیست. نظرم درباره کتاب، خیلی دوسش داشتم. خیلی. عمیق بود. گیرا بود. غنای ادبی زیادی داشت. تمثیلِ ایوان ایلیچ تا آخر با من میمونه. قلم تولستوی رو به یک فرد که مانند مهندس همهچیز رو برنامه ریزی شده و پله پله ساخته تشبیه کردن. من اما معتقدم که تولستوی در این اثر خیلی شورانگیز نوشت. منتها نه شوری از خوشی یا غم. بلکه شوری از مرگ. تولستوی مرگ رو انگار لمس کرد و انقدر زیبا مرگ رو لمس کرد که در ایوان ایلیچ تجلیاش داد. قبل از این اصلا فکر نمیکردم که میشه زوال رو زیبا روایت کرد. اما تولستوی جوری با ایوان ایلیچش زوال رو به خوردت میده که تو از این ملغمهی عجیب هراس و امید بس لذت میبری. مرگِ ایوان ایلیچ یک آینه میشه برای هر فردی که اون رو بخونه و بتونه عمیقا لمسش کنه. آینهای که برات همواره یه سوالِ ضروری رو یادآوری میکنه. که خبر داری خواهی مُرد؟ و این فرای ترسناک بودن، کمک کننده و چه بسا جرعت بخشه. اگر قرار است بمیریم پس بگذار جوری که دلمون میخواد زندگی کنیم. جوری که میمیریم رو بسپاریم دست مرگ. ترجمهی سروش حبیبی هم بسی دلنشین بود. 0 0 مهدی نجف پور 1404/1/30 امتیاز: ۳ از ۵. این کتاب جزو اولین کتابهای داستایفسکی به حساب میاد و هرچند که خوندنش خالی از لطف نیست اما هیچوقت نزدیکِ آثار بینظیر داستایفسکی هم نمیشه. تلاش داستایفسکی برای پرداخت به مسائلی مانند فقر و فلاکت واقعا تاثیر گذاره و خوندن کتاب به صورت یک کله رو واقعا سخت میکنه. چون بدبختی موج میزنه. اما، در زمینه شخصیت پردازی، واقعا داستایفسکیای نیست که بعدا در کتابهایی بینظیر و شاهکاری مانند یادداشتهای زیرزمینی یا برادران کارامازوف قلمش غوغا میکنه. به شخصه، احساس میکنم که داستایفسکیِ جوان خیلی کمتر رنج کشیده و شاید چیزی مثل فقر اینچنین براش سوژهگی داشته. در کل، خوندن چنین داستانی بابِ آشنایی با قلم داستایفسکی یا صرف کنجکاوی و عمیق شدن در آثار این نویسنده جالب و خوب هستش و اگر نخونید هم اونقدر ضرر نکردید. در اصل چیز خاصی رو از دست ندادید. بعد از پاراگرافهای بالا میخوام دربارهی این هم صحبت کنم، که کتاب به صورت مکاتبه نوشته شده. مکاتبهی یک مرد میانسال و یک دختر جوان. و متاسفانه، کرکترها جز فرم نوشتارشون(که در کتاب به اسم سبک ازش یاد میشه) تفاوتی ندارن چون بدبخت و بیچارهاند. و واقعا نمیشه از روی مکاتبات، انتظار شخصیت پردازی عمیقی داشت. و در نهایت، بیچارگان کمی بیشتر از یک اثر معمولیه. پایانش هم همونطوریه که چنین اثری میتونه به پایان برسه. مطمئنن از خوندنش پشیمون نمیشید اما اینجوری هم نمیشید که ایول خوب شد خوندمش. 0 28 مهدی نجف پور 1404/1/17 امتیاز: ۱ از ۵ این روزها به این نتیجه رسیدم که خیلی از تلاشهای مذبوحانه برای خلقِ چیز جدید واقعا نالازمه. حداقل برای من چیز جدید دیگه جذاب نیست. در آستانهی ۲۱ سالگی دنیارو اونقدر بزرگ میبینم که ترجیح میدم چیزهایی که میدونم چی هستن رو عمیقتر بشناسم و تجربه کنم تا اینکه چیزهارو سطحی ببینم و سراغ چیزهای جدید برم. دون ژوانهای قبلی رو نخوندم اما به واسطهی این کتاب متوجه شدم که شخصیتی اسطورهای و ساختهی قرون وسطاست که تمایل و توانایی جذب زنان در اون بسیار زیاد هستش. اما در این اثر هانتکه تلاش داره که این اسطوره رو آشنایی زدایی کنه و بگه که دون ژوان من دون ژوانی واقعی هستش نه برای بقیه. فارغ از اینکه این ایده چقدر جذابه یا چقدر میتونه معانی مختلفی همراهش داشته باشه و بازآفرینی معنارو برای ما به ارمغان بیاره، هانتکه دست به کاری میزنه که از نظر من اصلا خوشایند نیومد. و اون هم نابود کردن فرم راوی و ایجاد یک مه بزرگ در تمام روایت بود. همهجا داستان تکهتکه و محو روایت میشد، دنیا به نظر بیاهمیت میاومد و روایتی نبود که راویای باشه. دون ژوانی که هانتکه میسازه بیشتر از اینکه یک کرکتر واحد و نو باشه یا حتی بازآفرینیِ دون ژوانهای قبلی باشه، شباهت زیادی به تصویر دون ژوان اسطورهای در آینهای شکسته داره. نامفهوم و در عینحال قابل تشخیص. هانتکه تلاش میکنه که داستان را موجز و جذاب و کنجکاوانه پیش ببره اما به شدت خوندن اثر رو نه از لحاظ غنایی بلکه از لحاظ همراهی باهاش سخت میکنه. به این شکل که تو دوست داری داستان رو و حتی میخوای بدونی هدف نویسنده چیه اما خوشایند نیست برات خوندن. بیشتر معذبی، احساس آشفتگی میکنی و میلت به همراهی برای ادامه به شدت کاهش پیدا میکنه. چون راویای نیست که بهش اعتماد کنید. بیشتر مجموعهای از اخبار به صورت نامفهوم و تصاویر آمیخته با اوهام برای شما ساخته میشه که لزوما نه جذابند و نه بودنشون قابل درک. بازیِ هانتکه با مفاهیم مختلفی از جمله اندوه و سوگ در کرکتر دون ژوان و تلاش برای اینکه چرایی و چیستی نفسِ انسان رو به چالش کشیدن من رو وادار میکنه که این اثر رو محترم بشمارم. اما به عنوان یک فرد که در ادبیات روایت و فرم روایت و در کل راوی خیلی نقطهی مهمی براش به حساب میاد اصلا از این اثر لذت نبردم و نه خوشحالم از خوندنش. چون فرای کار بزرگی که هانتکه میخواسته بکنه و کرده، من با نفسِ کارش مشکل دارم. اینهمه تلاش برای گریز از روایت و اینهمه تلاش برای استعاره زدایی مفاهیم قبلی و استعارهی جدید پدید آوردن رو هم. قبل از امتیاز دادن به کتاب به این سوال فکر کردم که چه چیز دون ژوانِ هانتکه مجذوب کننده بود که بعدا به یادش بیفتم و پاسخ هیچی بود. اتفاقا، بر خلاف تلاش هانتکه و با توجه به اینکه من فقط دون ژوان هانتکه رو خوندم، بیشتر از اینکه دون ژوان هانتکه رو در آینده به یاد بیارم، دون ژوانی رو به یاد میارم که زنبارهست و هیز هستش و به شدت توانا در بدست آوردن زنان و معاشقه باهاشون. دون ژوانی که اسطورهای هستش. برخلاف دون ژوان اندوهگین و همیشه در فرار و ناجی زنانی که هانتکه ساخت و تاکید داشت که بپذیرم دون ژوان واقعی همینی هست که بهم دربارهش گفته. 0 30 مهدی نجف پور 1404/1/7 بهتون پیشنهاد میکنم خودتون برید و در دل داستان این اثر غرق بشید. این اثر عجیب موجز و تواناست در همراهی کردن شما. مدتها دنبال خوندن چنین کتاب بودم. خوشحالم که خوندمش. خیلی این کتاب رو دوست داشتم. خیلی زیاد. خوندنش خیلی لذید بود. مطمئنم از پل استر بیشتر خواهم خوند. وقتی که از پل استر چیزی میخونم یه لحن خاص و یک صدای خاص توی ذهنم شکل میگیره. راویای که استر برای آثارش انتخاب میکنه انگار همچین ویژگیای دارن. جالب اینه که با ترجمههای مختلف و از نشرهای مختلفی کتابهاش رو خوندم ولی همچنان راوی آثارش برام خاص و یکتاست. انگار یک کاراکتر خاصِ راوی مانندی ایجاد کرده در ذهنم. کتاب دست به دهانش رو خوندم که روایت زندگی خودش بود و باز هم همین احساس رو داشتم. یک راوی، مردی میان سال. ۴۵ ساله شاید. خسته ولی با چشمانی که برق میزنند و کلی حرف که قراره ازش بشنوی و همراه داستانهای مختلف بشی. هنوز پرفکت امسالم رو پیدا نکردم که بهش ۵ بدم. شاید در آثار دیگرش. 0 1 مهدی نجف پور 1404/1/4 توصیه میکنم بدون اینکه هیچی بدونید بشینید و کتاب رو بخونید. این یک تجربهی بدیع و خاصه. اثری عمیقه و ارزش فکر کردنهای بسیار رو داره. کتاب لزوما دربارهی یک جنایت نیست، به مثالی عمیقتر دامن میزنه. مسائلی که گاهی در کتاب مستقیم بهشون اشاره میشه و گاهی تو باید خودت برداشت شخصی خودت رو ازشون ارائه بدی. مفاهیم کتاب ساده نوشته شدن اما اصلا ساده نیستن. رفتار کرکترها خیلی عادیه و انگار نرماله و همین، دنیای مارو بیرحمانه نشونمون میده و ترسناکتر جلوهش میده. کتاب اصلا برای این نیست که شما منتظر یه اتفاق یا یک معجزه باشید، در تجربهی خوندن من این کتاب مطالعهی روان و رفتار آدمهاست. به طور کلی در یک طرف فردی جانی و طرفِ دیگه قربانی. این کتاب میتونه کیس استادی بسیار خوبی برای آشنایی با روانشناسی جنایی باشه. متوجه شدم که خیلیها بخش دوم کتاب رو نخوندن. با جرعت میشه گفت که این کار توهین به کتابه. توهین به تمام افرادی که در اون شرایط بودن و شما به خاطر اینکه حوصلهی خوندن وقایع از دید اونهارو ندارید ازشون میگذرید و عبور میکنید. ماهیت این کتاب انتقال یک تجربهست. هرچند سخت، هرچند غمگین و حتی حوصلهسر بر. باید خوندش، باید لمسش کرد و باید بررسیش کرد. جایی از کتاب به این برداشت خندهدار رسیدم که این کتاب میتونه یک تلنگر برای یاد گرفتن یک ورزش رزمی باشه. ترجمهی خاکسار بد نیست. نسخه انگلیسی رو دیدم، چندتا جا یک تلاشهای مذبوحانهای برای سانسور نکردن داشت که متن رو گنگ میکرد. از طرفی، برندگی و نوع نوشتن فاولز کمی تفاوت داره با شکل ترجمه خاکسار. و اینکه به تفاوتهای میان بخش اول و دوم خیلی نگاه کنید. نوع نوشتن، نگارش، زاویههای دید و... بینشون خیلی فرق داره. چون دوتا آدم متفاوت اینهارو نوشتن. دوتا آدم که هیچ رقمه به هم کوچکترین نزدیکی یا شباهتی ندارن. به شدت پیشنهادش میکنم. 0 1 مهدی نجف پور 1403/12/29 اتفاقی که در این داستان توسط ساباتو رقم میخورد این است که شما کرکتر داستان یعنی خوآن پابلو کاستل را میفهمید اما او را درک نمیکنید. اثری که شایان ستایش است. اگر کتابهایی مانند بیگانه از کامو یا یادداشتهای زیرزمینی از داستایفسکی را خواندهاید و برایتان تجاربی خوب به حساب میآیند، این کتاب به همان اندازه برایتان دلپذیر خواهد بود. پ.ن: شباهتی عجیب میان کاراکتر این کتاب و دو کتاب مذکور وجود دارد. کامو را میدانم که کتابِ تونل را خوانده و ممکن است بیگانه تحت تاثیر این کتاب باشد. جایی در همین کتاب هم ساباتو از کتابهای داستایفسکی نام میبرد. تکامل چنین شخصیتی در تاریخِ ادبیات بسیار انسان را به شگفت میآورد. 0 1 مهدی نجف پور 1403/4/9 فارغ از محتوای داستان از قلم و نوع نگارش همینگوی حزِ تمام بردم. به عنوان اولین مواجهه با آثار همینگوی به شدت گیرا و جذاب بود، هرچند که محتوای اثر و چند و چون آن به طور کامل باب میل بنده نیست. اما قطعا و یقینن این اثر خواندنیست. برخلاف سایرین برایم اصلا خسته کننده و حوصله سر بر هم نبود. و عجب ترجمهای. بینظیر بود و در خور تشویق فراوان؟ لذت خواندن کتاب با این ترجمه واقعا بیشتر شد. شخصِ مترجم با ادای احترام به نازی عظیما و نجف دریابندری در انتهای کتاب قیاسی انجام داده و دلیل ترجمهی مجدد خود را به تفصیل توضیح داده که از نظرم به شدت منطقی و قابل درک است. توصیه میکنم پیرمرد و دریا را با این ترجمه بخوانید. 0 0 مهدی نجف پور 1403/4/9 دنیای سوفی کتابیست که فلسفه را آموزش میدهد،همراه با داستانی اسرار آمیز. گردر در آموزش فلسفه خوب عمل میکند اما در روایت داستان موازی با هدف اصلی کتاب کمی لنگ میزند. پیچش های الکی،نخ نما بودن،گنگ و گاهی غیرقابل لمس بودن شخصیت های کتاب حوصله سر بر است. در کل بستگی به هدف مخاطب از خواندن این کتاب دارد،اگر میخواهید با فلسفه برای اولین بار آشنا شوید کتاب برایتان مناسب خواهد بود اما در صورتی که با فلسفه و فلاسفه آشنایی نسبی دارید بهتر است سراغ این کتاب نیایید. ترجمه حسن کامشاد روان و مناسب است اما همچنان با گذشت تجدید چاپ های بسیار ویراستاری نامناسب توی ذوق میزند. 0 0 مهدی نجف پور 1403/4/9 لحن **کالویناس.هال** روان و رواییست فارغ از هرگونه سوگیری کتاب حاضر اثرِ خوب و مناسبی در جهت آشنایی و کمی یادگیری اندیشه فروید و روانکاوی میباشد. به کسانی که میل به آشنایی با فروید دارند پیشنهاد میکنم. .... ضمنن ترجمه با کیفیت و خواندنی انجام شده بود. 0 3 مهدی نجف پور 1403/4/9 شاید روزی وقتی که آنچه میخواهم باشم را از کارتنِ موزها در آوردم برای این اثر چند خطی نوشتم. فعلا ملولم و خسته و بیخواب. 0 5 مهدی نجف پور 1403/4/9 اثر زیبا و تمیزی بود. امتیاز درست تر شاید ۳.۵ باشه. از نظرم انگیزهی قتل و دلایل روانشناختی پشتش نیازمند پرداخت بهتری بود. هرچند که میشه اینطور در نظر گرفت که نویسنده تصمیم داشته ادامه رمز و راز هارو مخاطب توی سرش حل کنه اما برای منِ انسانِ معاصر خیلی دیگه دنبال رمز و راز گشتن پدیدهیِ مورد علاقه نیست. خصوصا اینکه نخنما باشه و قابل حدس. دوستان زیادی منباب این اثر نوشتهاند و جز همین جملات، چیز جدیدی بری نوشتن ندارم. این اثر رو به طرفداران آثار مرموز و جنایی و کسانی که میخوان نمایشنامهخوانی رو شروع کنند پیشنهاد میکنم. 0 2 مهدی نجف پور 1403/4/9 همه اون خانوم چاقه هستن رفیق. 0 0 مهدی نجف پور 1403/4/9 کتاب روایت مواجه های مختلف با زبان است. قلم تاوادا بخش زیادی از رضایت من را شامل میشد نه موضوعات و محتوای جستار ها. به شخصه در تلاش بودم که میان نکات جزئی در جستار های گوناگون این مجموعه اشتراکاتی را جستجو کنم تا ارتباطی بهتر و بیشتر بگیرم. هرچند کم اما کتاب رضایت مرا در معدود دفعاتی به بار آورد. اما بخش با ارزش از جستار ها صرفا نوع نگاه تاوادا و روایت گری جذابش بود که به صورت مکتوب در اختیار خواننده قرار میگرفت. از این رو کتاب انتظار مرا به عنوان یک مجموعه جستار منباب زبان، ترجمه و غیره برآورده نکرد. اما کم لطفیست اگر بگویم که از چندین جستار این کتاب لذت نبردهام. فارغ از این قلم تاوادا برایم خیلی گیرا و قابل فهم بود. این شد که خواندن کتاب اصلا طول نمیکشید و در هر لحظهی خواندن جستار ها لذت کافی را از روان بودن کتاب بردهام. این کتاب را به کسی پیشنهاد نمیکنم. اما اگر روزی قصد خواندنش را داشتید توصیه میکنم خیلی سختگیر نباشید و به شکل جملات یک بغل دستی در اتوبوس نگاهش کنید. یعنی نکات حائز اهمیتش را بردارید و از لحن زیبایش لذت ببرید. باقی هرچه که بود بماند برای خودش. اینجوری مطمئنن کتاب برایتان عزیز و فرصتی برای ایده پردازی خواهد بود. 0 0 مهدی نجف پور 1403/4/9 کتاب روایت آدم های مختلف با جریان های فکری گوناگون ذهنیشان در باب حادثهی تازه رقم خورده است. با ورق زدن هر چپتر از کتاب با هر شخصیت و جریان فکری(تمدن) به نحوی جذاب آشنا میشویم و هربار از دیدگاه دیگریهای مختلف مسائل را بازبینی میکنیم. هنر نویسنده و فرم انتخابی او برای روایت آنچنان غنی و جذاب بود که کتاب را لایق یکبار خوانده شدن میدانم. کتاب دلنشین، غنی و سرشار از تفاوت هاست. و این برای مخاطب آوردگاهیست برای آموزش قوهی قضاوت که میتوان مسائل را از چند جهت مختلف دید. شیرینی های قلم نویسنده و روایت کشش دار آن باعث شد که کتاب تا انتها جذاب بماند. اثری کوتاه که شما را با عمق شخصیت ها آشنا میکند. آن هم در چند صفحه و این هنر بدیع نویسنده است. داستان دربارهی گزارشات بعد از رقم خوردن قتل در یک مجموعه است که از دیدگاه ساکنان به کم و کاست ماجرا میپردازد. مقتول به نام گلادیاتور منفور ترین کاراکتر داستان است و آمدئو مظنون به قتل، محبوب ترین انسان مجتمع میباشد. در این بین نظرات هر یک از شخصیت ها باعث شناخت ما از شخصیت های دیگر هم میشود که این تیکه های پازل را بیشتر با هم چفت میکند. کتاب بیشتر به کشمکش مهاجرانی که هنوز گذشتهی خود را با خود دارند و مقیمانی که درباب نحوه برخورد با مهاجران سردرگمند میپردازد و این شدیدا کتاب را برایم خواندنی تر میکرد. خواندن این کتاب برای کسانی که شوق مهاجرت کردن دارند خالی از لطف نیست. 0 3 مهدی نجف پور 1403/4/9 یه دوست عزیزی ریویو نوشته که کامل و به شدت مشابه نظر منه. به اون ریویو مراجعه کنید. 0 0 مهدی نجف پور 1403/4/9 مجموعه ای زیبا و شکیل از شعر های روسی "ترجمه" شده. ترجمه آتش بر آب روان بود و تا حد توان ترجمه لذت شعر خواندن را ارائه میداد. گاهی اشعار به سمت منثور شدن پیش میرفتند که با توجه به ترجمه بودن میتوان از این موضوع چشم پوشی کرد. در وهلهی بعدی اواسط کتاب بود که کمی حوصله سر بر شد اما اوایل و اواخر کتاب بسیار اشعار خوب و تا حد کمالی را ارائه میداد. به هر حال من این کتاب رو به خاطر فهمیدن این موضوع که شاعرای یک اقلیم که نویسندگانش انقدر پر احساس مینویسند چقدر میتونند خوش قریحه باشند که تا حدودی به هدفم رسیدم. اگر از این هدفا دارید بخونید لذت ببرید. 0 0 مهدی نجف پور 1403/4/9 بخور و نمیر یک اثر خود زندگینامهمحور است. اثری که در آن پل اُستر به مسیری میپردازد که به چاپ اولین کتابش منتهی میشود. یک خودزندگینامهیِ(اوتوبیوگرافی) جذاب با روایت روان و طنازی هایی که مخاطب را در اَوان روایت شکستها به خنده وامیدارد. به شخصه مراحل طی شده توسط پل اُستر را در همین سالهای ابتدایی زندگیام تا حدی لمس کردهام و از این رو به عنوان کسی که تلاش دارد برای علایقش زمان بگذارد و تمرکز خود را بر این دسته از فعالیتها قرار دهد، کتاب برایم یک سیلی محکم بود. کتاب تلخ اما به جایی که اگر در ذهنتان آرزوی پرداخت به علایق خود را دارید حتما باید آن را مطالعه کنید. اُستر به شکستها میپردازد، به موفقیتهای کوچک، به لحظات نزدیک شدن به خوشحالی و نرسیدن، به لحظاتی که رخوتانگیزند اما در بطن آنها سراسر احساس و هیجان نهفته است، به روزهای تنگدستی و دوام برای یک روز دیگر اتصال خود را با دنیا برقرار نگه داشتن. اگر تصور این را دارید که تصمیمهایتان در لحظهی انتخاب بهترین ممکنشان هستند این کتاب به شما یک راز بزرگ را میگوید و آن این است که هیچ تصمیم درستی وجود ندارد. این کتاب مثل زنجبیل میماند.. گزنده و ناخوشایند اما مفید و پیشگیرانه. به جوان ها، به کسانی که سودای نوشتن دارند یا آنها که در ابتدای مسیر بزرگسالیشان قرار دارند با شدت تمام توصیه میکنم که این کتاب را بخوانند. *ترجمهی دیگری از این کتاب در دست هست با نام دست به دهان(نشر چشمه/ترجمه بهرنگ رجبی) که هر دو ترجمه کاربردی و کیفیت مناسب را دارند. فقط ترجمه نشر افق(بخور و نمیر) حق کپی رایت را در اختیار دارد. 0 2 مهدی نجف پور 1403/4/9 زیبا جذاب و به شدت کیوت. 0 0