یادداشت‌های فاطمه کاردانی (45)

            هر صبح می میریم خیلی زود و در همان چند صفحه اول، عنوان روی جلدش را لو می‌دهد.کتاب روایت یک متهم در بند اعدامی‌هاست که خواننده را با افکارش همراه می‌کند.نگفته پیداست که افکار آدمی که قرار است چند روز بعد بمیرد چگونه است!
از افکار احمد،همان زندانی اعدامی که بگذریم کش دادن صحنه‌ها با بیان جزء به جزء  آنچه در آن تصویر است بسیار زجرآور است. مثلا وقتی احمد به انفرادی می‌رود و در آن تاریکی مطلق خودش را لای پتوی زبر و کثیف و بوگندوی روی زمین می‌پیچید،با توصیفات نویسنده کاملا خود را در آن موقعیت احساس می‌کنیم و حتی سوسک‌های مرده و له شده را روی پوست بدنمان حس میکنیم!
نویسنده در بیان این تصاویر بسیار موفق عمل کرده است اما آنچه در آن توفیقی نداشته اصل ماجراست!شما حدودا ۱۰۰ صفحه از ۲۰۰ صفحه را که بخوانید تازه متوجه می‌شوید احمد چرا در زندان است!یا نسیم چه کسی‌ست؟ متاسفانه تا آخر کتاب هم متوجه نمی‌شوید که ضیا،دانیال  و باقی هم‌بندی‌های احمد دقیقا کی هستند!در واقع باید گفت شخصیت پردازی اثر ضعیف است. 
در آخر باید گفت بنده خواندن این کتاب را برای افرادی که روحیه حساس دارند توصیه نمیکنم.
          
یادم نمی‌آ
                یادم نمی‌آید که تا به حال کتابی پیرامون دفاع مقدس به این قدرت خوانده باشم.
ناصر راوی داستان است و در طول کتاب با علی،رسول،مسعود و.. چند نفر دیگر همراه هستیم. علی به دنبال ناصر می‌آید و او را در فصل امتحاناتش به جبهه می‌برد.آنها به همراه دیگر رزمندگان در یک عملیات بسیار سنگین که تا سرحد محاصره هم کشیده می‌شود شرکت می‌کنند.اوج ماجرا قسمت شروع عملیات و لحظات محاصره است.
چقدر مُردن ترسناک است!
نویسنده حاشیه نمی‌رود و از اغراق پرهیز می‌کند.استفاده از جزئیات بسیار و به اندازه در تصویری شدن ماجرا در ذهن خواننده کمک کننده است.و در انتها این ناصر است که با تنی خسته و مجروح به خانه برمی‌گردد.
به نظرم تلخ‌ترین قسمت ماجرا آنجایی بود که ناصر به خاطر صدمه‌ای که می‌بیند از خط به عقب برمی‌گردد و به خاطر عمق جراحتش به شهر اهواز اعزام می‌شود.رزمنده‌ای که تا ساعاتی پیش چند روزی در معرکه مبارزه و جهاد بوده و شهادت و مجروحیت افراد زیادی از هم‌گردانی‌هایش را دیده حالا با صورتی مجروح به همراه مجروحین دیگر وقتی در شهر رفت وآمد می‌کند، دیدن مردها و زنهایی که در خیابان به دنبال  زندگی عادی خود هستند و بی توجه از کنار آنها می‌گذرند برایش بسیار تعجب برانگیز و برای خواننده غم‌انگیز است.
خواندن کتاب را که تا اندازه زیادی مردانه است،فارغ از هر جنسیتی توصیه میکنم.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            راستش را بخواهید من تا پیش از خواندن کتاب ،این دو نویسنده عزیز را اصلا نمی‌شناختم.نه اینکه نشناسم در واقع آنها برایم کسانی بودند همچون دیگر نویسندگان نامی ایران و جهان.مدیرمدرسه،زن زیادی،سووشون،خسی در میقات و الخ را خوانده بودم.
فروردین ۱۴۰۲ به همت دوست عزیزی قرار شد کتاب "نامه‌ها.." را در طی یک سال به همراه چند کتاب دیگر بخوانیم.همین شد شروع آشنایی واقعی من با جلال آل احمد و سیمین دانشور.خواندن روزنوشت‌های جلال و سیمین شناخت نسبتا روشنی از آنها به من داد. تا اندازه‌ای با روحیات و خلقیات آنها آشنا شدم.قلم جلال در "نامه‌ها.." با آنچه در در آثارش می‌بینیم بسیار متفاوت است. در "نامه‌ها.." او خودش است، خود واقعی‌اش.مردی جدی،بدقلق،رک،حسابگر،بی اعصاب،احساساتی،دل‌نازک و عاشق.اوایل خواندن کتاب "نامه‌ها.." او را ازخودراضی هم میپنداشتم اما به مرور زمان باید بگویم که جلال خان آل احمد باید هم از خود راضی می‌بود.
تنها مساله اذیت کننده‌ای که کتاب دارد این است که ماجرایی در نامه هر دو عزیز نقل میشود که جریان آن تا پایان سفر ادامه دارد و نامه‌ها ادامه دارد اما وقتی سفر تمام می‌شود و نامه نگاری بین این دو عزیز هم متوقف میشود،خواننده از سرانجام آن مساله برای همیشه بی خبر میماند!
حالا من آقای جلال آل احمد را همچون یک دوست محترم می‌دانم و دوستش می‌دارم. هر چند که بعد از خواندن "نامه‌ها.."بیشتر شیفته سیمین خانم شده‌ام و باید اعتراف کنم که قطعا بعد از این دلم برایشان تنگ می‌شود.
روح هر دو عزیز شاد♡♡