معرفی کتاب پاییز آمد؛ خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی اثر گلستان جعفریان

پاییز آمد؛ خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی

پاییز آمد؛ خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی

4.4
230 نفر |
95 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

22

خوانده‌ام

377

خواهم خواند

128

شابک
9786000350048
تعداد صفحات
242
تاریخ انتشار
1400/1/2

توضیحات

        شهدا را همیشه کلیشه‌ای معرفی کرده‌اند و هروقت حرف از خاطرات زندگی آن‌ها می‌شود توقع می‌رود یک موجود خیالی، دست‌نیافتنی و ازآسمان‌آمده معرفی شود که انگار هیچ‌وقت زندگی عادی و روزمره نداشته است، برای همین تصور جامعه از شهید یک شخص معصوم عاری از هر گناه و اشتباه است، درحالی‌که چنین نیست و شهدا هم مثل سایر آدم‌های شهر زندگی عادی داشته و در روزمرگی کاملاً معمولی به سر می‌بردند، شاید خیلی‌هایشان حتی اهل نماز شب یا مستحبات نبودند و در همین کوچه‌وبازار زندگی می‌کردند، آرزوهایی داشته‌و اشخاصی بریده از دنیا و مادیات نبوده‌اند. در کتاب «پاییز آمد» به زندگی خصوصی خانم موسوی و شهید یوسفی، آشنایی و عشق آن‌ها پرداخته می‌شود، اتفاقی که در کتاب‌های مشابه کمتر رخ می‌دهد.

در شانزدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت از تقریظ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر کتاب «پاییز آمد» رونمایی شد. متن تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر این کتاب به شرح زیر است:

«بسمه‌تعالی

عشقی آتشین، عزمی پولادین، و ایمانی راستین چهره‌نگار زندگی این دو جوان است که با نگارشی زیبا و رسا در این کتاب تصویر شده است. این نیز از همان روایات صادقانه است که شنیدن و خواندن آن امثال این حقیر را خجالت‌زده می‌کند و فاصله‌ی نجومی‌شان با این مجاهدان واقعی را آشکار می‌سازد.»
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به پاییز آمد؛ خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به پاییز آمد؛ خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی

نمایش همه

یادداشت‌ها

          به نام خدا
۱
«شب‌به‌خیر فخر‌السادات خانوم»!
اولین دیالوگ شهید احمد یوسفی به همسرش فخرالسادات موسوی، وقتی عقدشان را مرحوم هاشمی رفسنجانی می‌خواند، آن هم دو نفری، بدون حضور بزرگترها، و شب، برمی‌گردند خانه‌ای در تهران، موقع خواب، وقتی برای اولین‌بار تنها می‌شوند، از شرم، دور از هم، در یک اتاق، پشت به هم می‌خوابند و این، اولین دیالوگ صمیمی بین آن‌هاست.
۲
کتاب، روایت زندگی کوتاه مشترک سرکار خانوم فخرالسادات موسوی با شهید احمد یوسفی است. خب! ولی اگر با خواندن این اسامی و عناوین، گمان دارید با یک روایت مستندِ اتوکشیده سازمانی مواجهید بگویمتان خیر. سرکارخانوم گلستان جعفریان، با طبع زنانه خودش، خوب بلد بوده از روایت این زندگی مشترک چیزی دربیاورد که به قلب یک زندگی زناشویی با همه رازهای بگو و مگویش نزدیک شود و سکانس‌هایی را تحویل من و توی مخاطب بدهد که معمولاً اسیر ممیزی‌های پنهان ذهن اکثر نویسندگان می‌شود و همین کتاب را پر از حس و احساس کرده.
۳
کتاب خوشخوان است و احتمالاً بتوانید یک‌نفس توی دوسه‌روز تمامش کنید و اگر قلب رقیقی داشته باشید، متاثرتان می‌کند: روایت دختری زنجانی-مشهدی، هفده‌هیجده‌ساله، شوخ و شنگ و شیطان که با پاسداری جدی و بذله‌گو و نجیب ازدواج می‌کند. در احوالات این دختر همین بس که در روزهای اول ازدواج، همسرش را مجبور می‌کند او را ببرد خانه پدری تا بتواند دوشنبه‌ها شاعت پنج کارتون ببیند😊
روایت سادگی، صداقت، محبت، آرمان، روایت مردم. خودِ خودِ مردم.
۴
حیف این کتاب، سریال یا فیلم نشود. حیف‌تَر در ساختش اسیر محافظه‌کاری شود.
        

39

          اول اینکه #پاییز_آمد یک کتاب خوش‌فرم از آب درآمده. قلم خانم گلستان جعفریان مثل همیشه روان است، قصد خودنمایی و جلوه‌فروشیِ ادبی ندارد و لذتِ خواندنِ خاطراتِ همسر شهید را چندبرابر می‌کند. لحن روایت یک‌دست است و اتفاقات با روند خوبی پیش می‌روند. ریتم #پاییز_آمد با زندگی پرجنب‌وجوشِ راوی‌اش منطبق است و سرجمع آخرین اثر خانم جعفریان یک اثر استخوان‌دار است. یک کتاب خوب.

دوم اینکه راویِ #پاییز_آمد یک زن جسور، قدرتمند و البته احساساتی است. زنی که تجربه‌های عمیقش در روزهای نخست انقلاب حتی برای بیشترِ پسرانِ نسل‌های بعد از خودش دست‌نیافتنی است. فخرالسادات‌بانو زنی مستقل، خودساخته و کاملاً اجتماعی است که نه حضور فعالش در جامعه مانع همسرداری و مادری‌کردنش می‌شود و نه آن‌چه برای خانواده انجام می‌دهد او را از نقش‌آفرینی اجتماعی محروم می‌کند. من متخصص حوزه‌ی زنان نیستم اما به‌نظرم سبک زندگیِ خانم فخرالسادات موسوی شباهت زیادی به آن چیزی دارد که به نام #الگوی_سوم از سخنان رهبر انقلاب در این حوزه استنباط شده است.

سوم اینکه یک ستونِ مهمِ #پاییز_آمد خودِ شهید است. احمدآقای یوسفی با معیارهای امروز هم یک حزب‌اللهیِ روشنفکر به حساب می‌آید و شیوه‌ی آشنایی‌اش با خانم موسوی و روندی که منجر به پیوند آن‌ها می‌شود حتی در روزگار ما هم برای برخی خانواده‌های مذهبی پذیرفته‌شده نیست. جمع‌شدنِ همزمانِ روحیات نظامی، عاشق‌پیشگی و آرمان‌گرایی در احمد یوسفی، از او یک #قهرمان واقعی ساخته؛ مردی که نشانِ قهرمانی را قبل از هرکسی، اول از دست همسرش گرفته.

چهارم اینکه #پاییز_آمد به‌معنای زمینیِ کلمه یک کتاب عاشقانه است. نویسنده تا آن‌جایی که راویِ کتاب اجازه داده، وارد لحظه‌های پر از محبتِ زندگیِ فخرالسادات‌خانم و احمدآقا شده و عشقِ پاکیزه‌ی آن‌ها را همراه با ملزوماتش روایت کرده. البته که نویسنده در این لحظاتِ دلبرانه گیر نمی‌افتد و از آن‌ها نجیبانه عبور می‌کند؛ اما خب خانم جعفریان در دام خودسانسوری هم نیفتاده و عاشقانه‌های این زن‌وشوهر را تا جایی که می‌شده، درست و واقعی تعریف کرده. شاید برای همین است که رابطه‌ی فخرالسادات‌خانم و احمدآقا دلنشین از آب درآمده و برای مخاطب باورکردنی است.

آخر هم اینکه #پاییز_آمد را باید خواند. یکی از بهترین‌های #سوره_مهر در سال‌های اخیر است. این روایت شیرین و لطیفِ آمیخته به عشق، موسیقی، آرمان و شعر، یکی از بهترین روایت‌هایی است که می‌تواند احوالاتِ مردان و زنانی را نشان دهد که اگرچه عاشق زندگی، اما به باورهایشان عاشق‌تر بودند.
        

8

          خیلی از ما هنوز هم که هنوز است با کلیشه‌هایی نگفته و ننوشته در ذهن خود زندگی می‌کنیم. صاحبان بعضی مشاغل را آدم‌هایی سرد و بی‌احساس می‌دانیم یا آن‌هایی که ظاهر خیلی مذهبی دارند را نمی‌توانیم عاطفی و اهل محبت بدانیم. اگر اهل ماموریت رفتن باشند هم دیگر هیچ! به راحتی قضاوتشان می‌کنیم که لابد از سر رفع تکلیف شرعی ازدواج کرده و خانواده برایشان اولویت اول نیست و برایشان مهم نیست دختر مردم به هزار امید عروس خانه اینها شده و راحت می‌گذارندش پشت سر با تنهایی و بچه و هزار راه نرفته.
«پاییز آمد»، به خوبی خواننده را با واقعیت‌های پشت این کلیشه‌ها مواجه می‌کند. البته نه به شکل گل‌درشت و هنجارشکن. اتفاقا بسیار نرم و لطیف و قدم به قدم!
کتاب، خاطرات همسر شهید است، خاطرات همسر شهید احمد یوسفی. شاید اگر این توضیح را درباره‌اش بخوانید گمان کنید با فضایی شبیه سایر خاطرات همسران شهدا مواجه می‌شوید. یعنی کتابی با محوریت شهید و سبک زندگی او در خانه و بیرون خانه. اما «پاییز آمد» ماجرای متفاوتی دارد!



همسر شهید، به واسطه برادرش و فعالیت‌ها و مبارزات او در دوران انقلاب، از سن خیلی کم تفکرات انقلابی‌‌اش شکل می‌گیرد و وقتی هنوز ۱۶ ساله هم نشده مورد اعتماد مسؤولین بسیج و سپاه تازه تاسیس قرار می‌گیرد. دختری از یک خانواده پرجمعیت که مادری بسیار با سلیقه، کدبانو و به تعبیر شهید یوسفی، سوسول(!) دارد و به معنای واقعی کلمه روی پر قو بزرگ شده است و هیچ‌وقت آب در دلش تکان نخورده و حتی کار خانه بلد نیست، در ۱۷ سالگی، داوطلبانه و با رضایت قلبی، عروس خانه مردی می‌شود که برای خواستگاری به او این‌چنین می‌گوید: «من به جز همین لباس پاسداری هیچ چیز دیگری ندارم. کشور ما در حال جنگ است و من یک پاسدار هستم. ممکن است شهید بشوم یا مجروح یا قطع نخاع، و یک عمر زحمتم بیفتد گردن شما. به همه این چیزها خوب فکر کن! با من وارد زندگی راحت و بی‌دغدغه‌ای نمی‌شوی.»
مادر فخری، فخرالسادات همسر شهید و راوی کتاب، تا چند سال بعد ازدواج غصه ساده‌زیستی و خانه کوچک و شرایط سخت زندگی دخترش را می‌خورد اما آنچه در کتاب با آن مواجه می‌شویم این است که این دختر جوان نازپرورده، از طرفی چنان دلباخته شوهرش است که در زندگی با او وصف حالش «ما رایت الا جمیلا» است و از طرف دیگر عقاید انقلابی‌اش از پس مطالعات و مشاهداتش آنچنان واقعی و قلبی می‌شود که از سبک زندگی‌اش به معنای واقعی رضایت دارد!
«پاییز آمد»، یک عاشقانه صمیمی است که ما را به سفری پر اضطراب می‌برد. سفری به کوچه پس‌کوچه‌های ذهنی یک دختر جوان که عاشق می‌شود. همسرش را در جای‌جای این کتاب با صفات پسندیده‌ای مثل قوی و پشت‌وپناه توصیف می‌کند و خبری از توصیفات صورتی در کتاب نیست. قبل از ازدواج او و احمد، ما شاهد رشد و بلوغ عقلی و منطقی‌اش هستیم و بعد از ازدواج، بلوغ عاطفی‌اش را نظاره می‌کنیم.
شاید بد نباشد خواندن «پاییز آمد» را به فمینیست‌ها پیشنهاد کنید! همان‌ها که اصرار دارند زن ایرانی بعد از انقلاب و به واسطه تفکرات و اعتقادات انقلابی و مذهبی سال‌ها به عقب رانده شده و خانه‌نشین شده و شان و شخصیتی درجه دو پیدا کرده است. فخرالسادات موسوی به خوبی تلاش آنها برای چسباندن این مسائل به انقلاب و اسلام را نقش بر آب می‌کند. دختری که با وجود سن کم، اجازه داشته پابه‌پای مردان فعالیت انقلابی داشته باشد. خواستگارش را خودش به خانواده می‌قبولاند، فعال اجتماعی است و حتی با وجود داشتن دو فرزند کوچک، همسرش او را تشویق می‌کند به سرکارش برگردد، همسری که صفر تا صد کارهای خانه را با او شریک می‌شود و چه بسا سخت‌ترین کارها را به عهده می‌گیرد، مثل پروانه دور او می‌چرخد و طوری در خانه و حتی بیرون خانه به همسرش خدمت و محبت می‌کند که این زن سیراب از عشق، لبریز از اعتماد به نفس و مملو از عزت و کرامت می‌شود. سختی‌ها و مشکلات همسرش را درک می‌کند، برایش وقت می‌گذارد و کار به جایی می‌رسد که مامان لعیا، مادر فخرالسادات و نگران‌ترین مادر دنیا برای حال و روزگار دخترش، عاقبت دل‌آرام می‌شود و چندبار به زبان می‌آید و او را می‌ستاید.
در کنار همه آنچه از متن و بطن کتاب گفته شد، لازم است به نقش پررنگ و تاثیرگذار قلم گلستان جعفریان هم اشاره کرد که به شکلی هنرمندانه و حرفه‌ای داستان این زندگی عاشقانه و انقلابی را به رشته تحریر درآورده است. نه آنقدر شخصی و صورتی که خواننده دلزده شود و حس رمان‌های عامه‌پسند به او دست بدهد و نه آنقدر سانسور شده و خشک که از شهید، چیزی جز اسم و عنوان و عملیات منجر به شهادتش چیز دیگری ندانیم. همه چیز در این کتاب در جای خودش است: به اندازه، روان و دوست‌داشتنی.
        

22

تقریظ رهبر
          تقریظ رهبری به این کتاب باعث شد که آن را برای خواندن انتخاب کنم. مدت ها بود که کمتر سراغ کتاب های عاشقانه به خصوص خاطرات همسران شهدا رفته بودم دلیل آن هم فانتزی های ذهنی که این کتاب ها در ذهن از زندگی ایجاد می‌کند که ممکن است در زندگی واقعی محقق نشود. در خواندن این کتاب ها باید توجه داشت سختی ها و شیرینی های زندگی را با هم دید وگرنه وارد مقایسه ای غیرواقعی خواهیم شد.
فضای خانوادگی فخرالسادات تا حدودی با فضای خانواده های آن زمان متفاوت است از تاکید مادر بر شیک پوشی و اشتغال دخترانش تا حضور در باشگاه افسران مرا یاد فضای حاکم در کتاب «چراغ ها را من خاموش می‌کنم» از زویا پیرزاد می‌اندازد. البته در ادامه جا به جایی محل کار یا بهتر است بگوییم تبعید پدرِ ارتشی فخرالسادات مخالفت او با رژیم را نشان می‌دهد. 
شجاعت فخرالسادات در همراهی با کار های انقلابی، احساس تکلیف او نسبت زلزله زدگان ، حقیقت جویی و روح بزرگش در گذشتن از علایقش در راه خدا او را به انسان بزرگی در ذهنم تبدیل کرده است. احساس می‌کنم کتاب ظرفیت تبدیل شدن به فیلم را دارد .

        

0

م گ

م گ

1403/12/9

        فخرالسادات موسوی را برادرش علا ه راه می‌اندازد. دختر مادری بسیار حساس خانه‌دار و اهل زندگی. مادری که به گفته فخرالسادات شبی او را بدون لباس خواب ندیده که بخوابد و حتی در حال خواب هم آداب زن بودن .زیبا بودن را تمام و کمال انجام می‌داده. دست زمانه فخرالسادات را به سمت وره‌های آموزشی نظامی ی‌کشاند تا جایی که یکی از فرماندهان نظامی آموزشی  فخرالسادات گمان می‌کرده متاهل بوده از او توسط یکی از دوستان همسرش خواستگاری می‌کند فخرالسادات احمد را مردی با ابهت املاً نظامی و مقتدر می‌دیده همان اول به او می‌گوید که پدرم راضی به ازدواج دخترش با یک نظامی نخواهد شد اما احمد  او می‌خواهد تا کار را شروع کند تا هرچه که خدا می‌خواهد پیش بیاورد خرالسادات دو بار با احمد در خانه دوستش گفتگو می‌کند بار دوم ر جلسه به احمد تذکر می‌دهد که تا حالا اینطور واضح و و مستقیم  او نگاه نکرده احمد سرش را پایین می‌اندازد و جلسه را تمام می‌کند اما فخرالسادات مصمم می‌شود تا این راه را تا آخر برود ر جلسه خواستگاری پدر مخالفت می‌کند اما علا برادر فخرالسادات له امام را باز می‌کند چند دقیقه‌ای نگاه به آن می‌اندازد و بعد احمد را راهی می‌کند تا تاریخ عقد کارهایش را انجام بدهد گرچه به درد در آن جلسه به احترام اعلا چیزی نمی‌گوید اما بعد از رفتن خواستگار راحتی در خانه‌شان درست می‌شود با این حال احمد و فخرالسادات تنها با یک ماشین راهی تهران می‌شوند تا خطبه عقد خوانده شود شهید دانش یل می‌شود و آقای رفسنجانی خطبه عقد آن دو را می‌خواند. در این داستان فخرالسادات از زیبایی‌ها و ظرافت‌های روحی احمد می‌گوید از لباس شستن‌های سه ساعته‌اش از غذا درست کردن‌هایش از دست کشیدن روی موهای زیبا و بلند فخرالسادات. اولین فرزندشان پسر دومی هاجر ه البته بعد از مدتی از دنیا می‌رود و سومی هم پسر میشود.
گلستان جعفری زیبا و جذاب این داستان را پرورده و بزرگ کرده به رشد رسانده و قلم او را دوست دارم لحظات نابی را با این کتاب سپری کردم
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

          بسم رب شهداء
آمار کشته‌های جنگ همیشه غلط بوده است
هر گلوله دو نفر را از پا در می‌آورد
سرباز و دختری که در سینه‌اش می‌تپد …🙂

به قدری قلم خانم جعفریان روان و خوشخوان بود که تمام مدت زندگی عاشقانه‌ی فخرالسادات خانم و آقا احمد در ذهنم مثل فیلم ساخته می‌شد و من با فخرالسادات خانم زندگی می‌کردم:)

اما نکته‌ای که توجهم رو جلب کرد:
اگر "کتاب دختر شینا" رو خونده باشید متوجه مقداری شباهتش با "کتاب پاییز آمد" می‌شید برای مثال در دختر شینا، قدم‌خیر خانم در برف سنگین، برف‌های پشت‌بام رو پارو زدن و کمرشون دچار مشکل شد و حاج ستار سخت دلخور شدن؛ و فخرالسادات خانم با جابه‌جایی فرش‌های خیس کمرشون دچار مشکل شد و آقا احمد شرمنده و ناراحت شدن؛ و یا رفتار پدر هر دو بزرگوار در کودکی آنها مثل هم بود.
از این نکته میخوام نتیجه گیری کنم که اگر با خاطرات "کتاب دختر شینا" ارتباط گرفتید قطعاً با "کتاب پاییز آمد" هم ارتباط خیلی خوبی برقرار می‌کنید.
و در آخر قطعا جزو کتاب‌هایی‌ست که به دیگران معرفی میکنم.
        

61

          من چند روزی با فخرالسادات زندگی کردم. با او در غم هایش گریستم و با خنده هایش خندیدم. همیشه کتابهایی که از زبان زنان روایت میشود بر دلم مینشیند و مرا به خواندن مدام وا میدارد. تمام احساسات و افکارشان را با عمق وجودم درک میکنم. آن لحظه که فخری ای که احمد را از دست داده بود تنها در خانه اش سرگردان بود  دلم برایش سوخت. لحظه ای که جسم بی جان احمد را صدا زد و جوابی نشید برایش اشک ریختم. احساس میکنم فخری هنوز هم در بند عشق احمد است و احمد هم.
در فصل چهارم پدر فخرالسادات به او گفت: دست از آرمان گرایی بردار دختر عاقل باش! جمله عجیبی بود. آیا آرمان گرایی کار عاقلانه ای نیست ؟! آیا از نظر عوام مردم انسان عاقل نباید آرمان گرا باشد؟!  به هر حال مرا به فکر فرو برد. 
در فصل سوم درمورد سپاهی که تازه تأسیس بود و هر کس به قدر نیاز از صندوق حقوق برمی‌داشت، نگاه بالا به پایین نبود و مدینه فاضله ای بوده برای خودش ذهنم را درگیر کرد. چرا از آن مدینه فاضله فاصله گرفتیم؟! 
در کل کتاب دلنشینی بود و شهید احمد یوسفی و فخرالسادات موسوی معنای واقعی جمله ان الحیاة عقیدة و جهاد را نمایش دادند.
        

7