پاییز آمد: خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی

پاییز آمد: خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی

پاییز آمد: خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی

4.1
34 نفر |
18 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

66

خواهم خواند

30

کتاب پاییز آمد: خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی، نویسنده گلستان جعفریان.

لیست‌های مرتبط به پاییز آمد: خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی

یادداشت‌های مرتبط به پاییز آمد: خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی

            به نام خدا
۱
«شب‌به‌خیر فخر‌السادات خانوم»!
اولین دیالوگ شهید احمد یوسفی به همسرش فخرالسادات موسوی، وقتی عقدشان را مرحوم هاشمی رفسنجانی می‌خواند، آن هم دو نفری، بدون حضور بزرگترها، و شب، برمی‌گردند خانه‌ای در تهران، موقع خواب، وقتی برای اولین‌بار تنها می‌شوند، از شرم، دور از هم، در یک اتاق، پشت به هم می‌خوابند و این، اولین دیالوگ صمیمی بین آن‌هاست.
۲
کتاب، روایت زندگی کوتاه مشترک سرکار خانوم فخرالسادات موسوی با شهید احمد یوسفی است. خب! ولی اگر با خواندن این اسامی و عناوین، گمان دارید با یک روایت مستندِ اتوکشیده سازمانی مواجهید بگویمتان خیر. سرکارخانوم گلستان جعفریان، با طبع زنانه خودش، خوب بلد بوده از روایت این زندگی مشترک چیزی دربیاورد که به قلب یک زندگی زناشویی با همه رازهای بگو و مگویش نزدیک شود و سکانس‌هایی را تحویل من و توی مخاطب بدهد که معمولاً اسیر ممیزی‌های پنهان ذهن اکثر نویسندگان می‌شود و همین کتاب را پر از حس و احساس کرده.
۳
کتاب خوشخوان است و احتمالاً بتوانید یک‌نفس توی دوسه‌روز تمامش کنید و اگر قلب رقیقی داشته باشید، متاثرتان می‌کند: روایت دختری زنجانی-مشهدی، هفده‌هیجده‌ساله، شوخ و شنگ و شیطان که با پاسداری جدی و بذله‌گو و نجیب ازدواج می‌کند. در احوالات این دختر همین بس که در روزهای اول ازدواج، همسرش را مجبور می‌کند او را ببرد خانه پدری تا بتواند دوشنبه‌ها شاعت پنج کارتون ببیند😊
روایت سادگی، صداقت، محبت، آرمان، روایت مردم. خودِ خودِ مردم.
۴
حیف این کتاب، سریال یا فیلم نشود. حیف‌تَر در ساختش اسیر محافظه‌کاری شود.
          
            اول اینکه #پاییز_آمد یک کتاب خوش‌فرم از آب درآمده. قلم خانم گلستان جعفریان مثل همیشه روان است، قصد خودنمایی و جلوه‌فروشیِ ادبی ندارد و لذتِ خواندنِ خاطراتِ همسر شهید را چندبرابر می‌کند. لحن روایت یک‌دست است و اتفاقات با روند خوبی پیش می‌روند. ریتم #پاییز_آمد با زندگی پرجنب‌وجوشِ راوی‌اش منطبق است و سرجمع آخرین اثر خانم جعفریان یک اثر استخوان‌دار است. یک کتاب خوب.

دوم اینکه راویِ #پاییز_آمد یک زن جسور، قدرتمند و البته احساساتی است. زنی که تجربه‌های عمیقش در روزهای نخست انقلاب حتی برای بیشترِ پسرانِ نسل‌های بعد از خودش دست‌نیافتنی است. فخرالسادات‌بانو زنی مستقل، خودساخته و کاملاً اجتماعی است که نه حضور فعالش در جامعه مانع همسرداری و مادری‌کردنش می‌شود و نه آن‌چه برای خانواده انجام می‌دهد او را از نقش‌آفرینی اجتماعی محروم می‌کند. من متخصص حوزه‌ی زنان نیستم اما به‌نظرم سبک زندگیِ خانم فخرالسادات موسوی شباهت زیادی به آن چیزی دارد که به نام #الگوی_سوم از سخنان رهبر انقلاب در این حوزه استنباط شده است.

سوم اینکه یک ستونِ مهمِ #پاییز_آمد خودِ شهید است. احمدآقای یوسفی با معیارهای امروز هم یک حزب‌اللهیِ روشنفکر به حساب می‌آید و شیوه‌ی آشنایی‌اش با خانم موسوی و روندی که منجر به پیوند آن‌ها می‌شود حتی در روزگار ما هم برای برخی خانواده‌های مذهبی پذیرفته‌شده نیست. جمع‌شدنِ همزمانِ روحیات نظامی، عاشق‌پیشگی و آرمان‌گرایی در احمد یوسفی، از او یک #قهرمان واقعی ساخته؛ مردی که نشانِ قهرمانی را قبل از هرکسی، اول از دست همسرش گرفته.

چهارم اینکه #پاییز_آمد به‌معنای زمینیِ کلمه یک کتاب عاشقانه است. نویسنده تا آن‌جایی که راویِ کتاب اجازه داده، وارد لحظه‌های پر از محبتِ زندگیِ فخرالسادات‌خانم و احمدآقا شده و عشقِ پاکیزه‌ی آن‌ها را همراه با ملزوماتش روایت کرده. البته که نویسنده در این لحظاتِ دلبرانه گیر نمی‌افتد و از آن‌ها نجیبانه عبور می‌کند؛ اما خب خانم جعفریان در دام خودسانسوری هم نیفتاده و عاشقانه‌های این زن‌وشوهر را تا جایی که می‌شده، درست و واقعی تعریف کرده. شاید برای همین است که رابطه‌ی فخرالسادات‌خانم و احمدآقا دلنشین از آب درآمده و برای مخاطب باورکردنی است.

آخر هم اینکه #پاییز_آمد را باید خواند. یکی از بهترین‌های #سوره_مهر در سال‌های اخیر است. این روایت شیرین و لطیفِ آمیخته به عشق، موسیقی، آرمان و شعر، یکی از بهترین روایت‌هایی است که می‌تواند احوالاتِ مردان و زنانی را نشان دهد که اگرچه عاشق زندگی، اما به باورهایشان عاشق‌تر بودند.
          
            خیلی از ما هنوز هم که هنوز است با کلیشه‌هایی نگفته و ننوشته در ذهن خود زندگی می‌کنیم. صاحبان بعضی مشاغل را آدم‌هایی سرد و بی‌احساس می‌دانیم یا آن‌هایی که ظاهر خیلی مذهبی دارند را نمی‌توانیم عاطفی و اهل محبت بدانیم. اگر اهل ماموریت رفتن باشند هم دیگر هیچ! به راحتی قضاوتشان می‌کنیم که لابد از سر رفع تکلیف شرعی ازدواج کرده و خانواده برایشان اولویت اول نیست و برایشان مهم نیست دختر مردم به هزار امید عروس خانه اینها شده و راحت می‌گذارندش پشت سر با تنهایی و بچه و هزار راه نرفته.
«پاییز آمد»، به خوبی خواننده را با واقعیت‌های پشت این کلیشه‌ها مواجه می‌کند. البته نه به شکل گل‌درشت و هنجارشکن. اتفاقا بسیار نرم و لطیف و قدم به قدم!
کتاب، خاطرات همسر شهید است، خاطرات همسر شهید احمد یوسفی. شاید اگر این توضیح را درباره‌اش بخوانید گمان کنید با فضایی شبیه سایر خاطرات همسران شهدا مواجه می‌شوید. یعنی کتابی با محوریت شهید و سبک زندگی او در خانه و بیرون خانه. اما «پاییز آمد» ماجرای متفاوتی دارد!



همسر شهید، به واسطه برادرش و فعالیت‌ها و مبارزات او در دوران انقلاب، از سن خیلی کم تفکرات انقلابی‌‌اش شکل می‌گیرد و وقتی هنوز ۱۶ ساله هم نشده مورد اعتماد مسؤولین بسیج و سپاه تازه تاسیس قرار می‌گیرد. دختری از یک خانواده پرجمعیت که مادری بسیار با سلیقه، کدبانو و به تعبیر شهید یوسفی، سوسول(!) دارد و به معنای واقعی کلمه روی پر قو بزرگ شده است و هیچ‌وقت آب در دلش تکان نخورده و حتی کار خانه بلد نیست، در ۱۷ سالگی، داوطلبانه و با رضایت قلبی، عروس خانه مردی می‌شود که برای خواستگاری به او این‌چنین می‌گوید: «من به جز همین لباس پاسداری هیچ چیز دیگری ندارم. کشور ما در حال جنگ است و من یک پاسدار هستم. ممکن است شهید بشوم یا مجروح یا قطع نخاع، و یک عمر زحمتم بیفتد گردن شما. به همه این چیزها خوب فکر کن! با من وارد زندگی راحت و بی‌دغدغه‌ای نمی‌شوی.»
مادر فخری، فخرالسادات همسر شهید و راوی کتاب، تا چند سال بعد ازدواج غصه ساده‌زیستی و خانه کوچک و شرایط سخت زندگی دخترش را می‌خورد اما آنچه در کتاب با آن مواجه می‌شویم این است که این دختر جوان نازپرورده، از طرفی چنان دلباخته شوهرش است که در زندگی با او وصف حالش «ما رایت الا جمیلا» است و از طرف دیگر عقاید انقلابی‌اش از پس مطالعات و مشاهداتش آنچنان واقعی و قلبی می‌شود که از سبک زندگی‌اش به معنای واقعی رضایت دارد!
«پاییز آمد»، یک عاشقانه صمیمی است که ما را به سفری پر اضطراب می‌برد. سفری به کوچه پس‌کوچه‌های ذهنی یک دختر جوان که عاشق می‌شود. همسرش را در جای‌جای این کتاب با صفات پسندیده‌ای مثل قوی و پشت‌وپناه توصیف می‌کند و خبری از توصیفات صورتی در کتاب نیست. قبل از ازدواج او و احمد، ما شاهد رشد و بلوغ عقلی و منطقی‌اش هستیم و بعد از ازدواج، بلوغ عاطفی‌اش را نظاره می‌کنیم.
شاید بد نباشد خواندن «پاییز آمد» را به فمینیست‌ها پیشنهاد کنید! همان‌ها که اصرار دارند زن ایرانی بعد از انقلاب و به واسطه تفکرات و اعتقادات انقلابی و مذهبی سال‌ها به عقب رانده شده و خانه‌نشین شده و شان و شخصیتی درجه دو پیدا کرده است. فخرالسادات موسوی به خوبی تلاش آنها برای چسباندن این مسائل به انقلاب و اسلام را نقش بر آب می‌کند. دختری که با وجود سن کم، اجازه داشته پابه‌پای مردان فعالیت انقلابی داشته باشد. خواستگارش را خودش به خانواده می‌قبولاند، فعال اجتماعی است و حتی با وجود داشتن دو فرزند کوچک، همسرش او را تشویق می‌کند به سرکارش برگردد، همسری که صفر تا صد کارهای خانه را با او شریک می‌شود و چه بسا سخت‌ترین کارها را به عهده می‌گیرد، مثل پروانه دور او می‌چرخد و طوری در خانه و حتی بیرون خانه به همسرش خدمت و محبت می‌کند که این زن سیراب از عشق، لبریز از اعتماد به نفس و مملو از عزت و کرامت می‌شود. سختی‌ها و مشکلات همسرش را درک می‌کند، برایش وقت می‌گذارد و کار به جایی می‌رسد که مامان لعیا، مادر فخرالسادات و نگران‌ترین مادر دنیا برای حال و روزگار دخترش، عاقبت دل‌آرام می‌شود و چندبار به زبان می‌آید و او را می‌ستاید.
در کنار همه آنچه از متن و بطن کتاب گفته شد، لازم است به نقش پررنگ و تاثیرگذار قلم گلستان جعفریان هم اشاره کرد که به شکلی هنرمندانه و حرفه‌ای داستان این زندگی عاشقانه و انقلابی را به رشته تحریر درآورده است. نه آنقدر شخصی و صورتی که خواننده دلزده شود و حس رمان‌های عامه‌پسند به او دست بدهد و نه آنقدر سانسور شده و خشک که از شهید، چیزی جز اسم و عنوان و عملیات منجر به شهادتش چیز دیگری ندانیم. همه چیز در این کتاب در جای خودش است: به اندازه، روان و دوست‌داشتنی.
          
            #پاییز_آمد

امروز وقتی چشمانم را باز کردم با خانه ای روبه رو شدم که نیمی از آن را آب رادیاتور فرا گرفته بود با عمقی حدود سه چهارسانت.همسرم خانه بود.فرش ها را جمع کرد.زمین را تی کشید.کارها را سر و سامان داد.با قالیشویی هماهنگ کرد عصر بیایند برای بردن فرش و موکت های خیس.فقط سختی من نگهداشتن بچه ها در خانه خالی از فرش بود.همان را هم تا کمی از ظهر گذشته با پدرش هماهنگ کرد و پسر بزرگم به خانه پدربزرگش رفت.

امروز از صبح ساعت ده تا حدود پنج عصر، کتاب «پاییز آمد » را به صورت صوتی گوش دادم.خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی.کتاب آنقدر جالب بود و جذبم کرد که نتوانستم نیمه رهایش کنم.خاطرات دختر نازپرورده ای که با دیدن شور و اشتیاق برادر جوانش که به خیل مبارزان انقلاب پیوسته بود و با مطالعه کتاب های اعتقادی فراوان،انقلابی و عضو سپاه شد.در همان روزهای کار و اوایل جنگ دلباخته پاسداری جوان که به خواستگاری اش آمده بود میشود و علیرغم مخالفت خانواده با هم ازدواج میکنند.داستان روزهای عاشقانه شان،ماجرای پر از غم دخترشان،نامه های پر از مهر و آموزنده شان،اخلاص و ایمان و اعتقاد قوی شان،صبوری فخرالسادات و درک بالای احمد همه و همه آنقدر زیبا به تصویر کشیده شده است که روح نا آرام را به نوشیدن معجون آرامش نهفته در زندگی پرتلاطمشان دعوت میکند.

بعد از خواندن کتاب لحظه ای خودم را جای فخرالسادات گذاشتم.مخصوصا آن قسمت کتاب که خانه و زندگیش پر از آب شده بود.اگر امروز وقتی با خانه‌ای پر آب روبه رو میشدم و همسرم نبود چه میخواستم بکنم؟اگر روزهایی که باردار بودم یا روزهایی که فرزندانم بیمار بودند همسرم کنارم نبود چه میکردم؟همسران جوان شهدا تمام روزهای جوانی که جان میل بودن با یار دارد چگونه دوری را تاب آوردند؟تمام روزهای زندگی که بی وجود همسر و یاور سخت است و نمی‌گذرد، برای این زنان صبور با ایمان با چند فرزند کوچک چگونه گذشت؟چقدر ما مدیون این مردان از جان گذشته و همسران صبور و فرزندان درد بی پدری کشیده شان هستیم...

این کتاب را خیلی دوست داشتم.واژه واژه اش در جانم نشست.اشک هایم را روان کرد.عاشقانه ای پاک پر از ایمان و اعتقاد.به تمام کسانی که دوست دارند کتابی در رابطه با همسران شهدا بخوانند «پاییز آمد» را پیشنهاد میکنم.از دستش ندهید.

#پاییز_آمد
#شهید_احمد_یوسفی
#فخرالسادات_موسوی
#گلستان_جعفریان
#کتاب_خوب_بخوانیم 
#با_کتاب_قد_بکش 

🌸سایه🌸

@sayeh_sayeh
          
            بسم الله

جالب است که شهدا هرکدام سیره‌ای داشته‌اند، هرکدام مَنِشی و هرکدام رفتاری منحصر به خودشان، به آن اندازه انحصاری که با خواندن کتاب خاطرات هرکدام بوی جدیدی استشمام می‌کنی، شهید احمد یوسفی هم این‌گونه بوده است و همسرش چه زیبا، خالصانه، دوست داشتنی، خالص و عاشقانه این روایت را نقل کرده است.

این کتاب را با تمام جزئیاتش باید دوست داشته باشی، جزئیاتی که شاید در کتاب‌های دیگر کمتر خوانده باشی، جزئیاتی عاشقانه و ریز و دقیق، این حجم از دقت در نقل روایت را باید از دستان نویسنده‌ای ریزبین توقع داشت که ظاهراً خانم جعفریان این‌گونه هستند.

کتاب را بیش از نوشته‌هایش و شهیدش به خاطر جزئیات زندگی شان دوست دارم، شهیدی که عاشق خواندن همسرش است، همسرش را عاشقانه بغل می‌کند، به دوش می‌کشد، همسرش را نوازش می‌کند، موهای او را می‌بندد، در لحظه های سخت، آرامش به او می‌دهد و کمک کارش است، از ظرف کثیف شستن تا شستن کهنه بچه، از فقط با همسر غذاخوردن تا دقت به اینکه این دختر در خانه پدر نازپرورد بوده و باید بیش از یک دختر معمولی حواسش به او باشد.

این‌ جزئیات در دل این کتاب مغتنم است و دلنشین...
زاویه دیگری از زندگی یک شهید و مسائل مهم زندگیش...

جالب‌تر آن است که ما در کنار شهید با همسری روبه‌رو هستیم که پا به پای شهید در دل جریانات مربوط به جنگ و... در پشت جبهه‌ها فعالیت دارد و همین فعالیت‌ها نقطه آغاز رابطه او با همسرش است.

همسری که زندگی در خانواده نظامی را تجربه کرده و حالا خود با یک نظامی ازدواج می‌کند، اقتضائات این زندگی را می‌داند اما جسورانه پا به میدان چنین خطری می‌نهد و خسته نمی‌شود، همه او را نهی می‌کند اما او با ایمان پیش می‌رود و اعتقاداتش او را تا پایان همراهی می‌کند تا خسته‌گی از این حجم تلاطم او را از پا در نیاورد.

حقیقتا به هر گوشه کتاب که نگاه کنی سادگی می‌بینی و ظرافت، پس منتظر یک اتفاق خارق‌العاده در دل کتاب نباشید، خارق‌العاده آدم های ساده این کتابند با همه نازک طبعی و نازک بینی شان...
و همین برای این کتاب کافی است، مگر ما از زیست تجربه‌ها چه توقعی بیش از این داریم؟
          
            اینم اضافه شد به فهرست کتابای دفاع مقدسی که نتونستم دوستشون داشته باشم...
البته بیشتر این فهرست شامل کتابایی میشه که از زبان همسران شهدا نوشته شده و منم کلا با این سبک مشکلات بنیادینی دارم...

با این حال توصیف حس و حال ملت بعد از انقلاب برام خیلی جالب بود...

مثلاً اینکه شهرداری می‌خواست فلان جا رو آسفالت کنه یه مشت دختر و پسر خودجوش می‌رفتن براش بیل می‌زدن و جاده رو صاف می‌کردن!!! واقعا تصور کنید! همچین چیزی الان تصورش هم خنده‌داره...
یا اینکه می‌رفتن تو روستاها و برای کمک به کشاورزا محصولاتشون رو درو می‌کردن! 
یعنی کسایی که این انقلاب رو واقعا از خودشون می‌دونستن و براش از جون و دل مایه می‌ذاشتن.
نمی‌گم این چیزا دیگه نیست، فقط حس می‌کنم ماهایی که هنوز به این انقلاب دل‌بسته‌ایم یه حالت خوش‌خوشانی پیدا کردیم، حداقل بعضیامون... یه حالتی که حالا زیر باد کولر بشین و لم بده و دو تا پست بذار و سر انقلاب از صدر تا ذیلش منت بذار 🤷‍♀️ (توجه کنید که دارم کسایی رو می‌گم که هنوز این انقلاب رو قبول دارن، کسی نگه این چیزی که الان هست دیگه ارزش فداکاری نداره 😅)

اینم جالب بود که انگار واقعا فرقی بین زن و مرد تو اینکه چه کاری می‌تونن انجام بدن نبود... نمیگفتن مثلا کارای نظامی مردونه‌ست. و یا اینکه انگار هیچ نگاه جنسی وجود نداشت، واقعا چطور میشه؟ شایدم این از اثرات انقلاب به معنای عامه، یعنی یه تحول و دگرگونی واقعی که یه دفعه همه نگاه‌ها رو می‌بره رو افق‌های خیلی دورتر و این چیزا دیگه پیش اون اهداف اهمیتشون رو از دست میدن... نمی‌خوام نتیجه‌گیری کنم یا بگم این رویکرد درسته، صرفا به نظرم جای فکر داره...