پاییز آمد: خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی

پاییز آمد: خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی

پاییز آمد: خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی

4.2
75 نفر |
38 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

124

خواهم خواند

65

شابک
9786000350048
تعداد صفحات
242
تاریخ انتشار
1400/1/2

توضیحات

کتاب پاییز آمد: خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی، نویسنده گلستان جعفریان.

لیست‌های مرتبط به پاییز آمد: خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی

نمایش همه

یادداشت‌ها

          به نام خدا
۱
«شب‌به‌خیر فخر‌السادات خانوم»!
اولین دیالوگ شهید احمد یوسفی به همسرش فخرالسادات موسوی، وقتی عقدشان را مرحوم هاشمی رفسنجانی می‌خواند، آن هم دو نفری، بدون حضور بزرگترها، و شب، برمی‌گردند خانه‌ای در تهران، موقع خواب، وقتی برای اولین‌بار تنها می‌شوند، از شرم، دور از هم، در یک اتاق، پشت به هم می‌خوابند و این، اولین دیالوگ صمیمی بین آن‌هاست.
۲
کتاب، روایت زندگی کوتاه مشترک سرکار خانوم فخرالسادات موسوی با شهید احمد یوسفی است. خب! ولی اگر با خواندن این اسامی و عناوین، گمان دارید با یک روایت مستندِ اتوکشیده سازمانی مواجهید بگویمتان خیر. سرکارخانوم گلستان جعفریان، با طبع زنانه خودش، خوب بلد بوده از روایت این زندگی مشترک چیزی دربیاورد که به قلب یک زندگی زناشویی با همه رازهای بگو و مگویش نزدیک شود و سکانس‌هایی را تحویل من و توی مخاطب بدهد که معمولاً اسیر ممیزی‌های پنهان ذهن اکثر نویسندگان می‌شود و همین کتاب را پر از حس و احساس کرده.
۳
کتاب خوشخوان است و احتمالاً بتوانید یک‌نفس توی دوسه‌روز تمامش کنید و اگر قلب رقیقی داشته باشید، متاثرتان می‌کند: روایت دختری زنجانی-مشهدی، هفده‌هیجده‌ساله، شوخ و شنگ و شیطان که با پاسداری جدی و بذله‌گو و نجیب ازدواج می‌کند. در احوالات این دختر همین بس که در روزهای اول ازدواج، همسرش را مجبور می‌کند او را ببرد خانه پدری تا بتواند دوشنبه‌ها شاعت پنج کارتون ببیند😊
روایت سادگی، صداقت، محبت، آرمان، روایت مردم. خودِ خودِ مردم.
۴
حیف این کتاب، سریال یا فیلم نشود. حیف‌تَر در ساختش اسیر محافظه‌کاری شود.
        

25

          خیلی از ما هنوز هم که هنوز است با کلیشه‌هایی نگفته و ننوشته در ذهن خود زندگی می‌کنیم. صاحبان بعضی مشاغل را آدم‌هایی سرد و بی‌احساس می‌دانیم یا آن‌هایی که ظاهر خیلی مذهبی دارند را نمی‌توانیم عاطفی و اهل محبت بدانیم. اگر اهل ماموریت رفتن باشند هم دیگر هیچ! به راحتی قضاوتشان می‌کنیم که لابد از سر رفع تکلیف شرعی ازدواج کرده و خانواده برایشان اولویت اول نیست و برایشان مهم نیست دختر مردم به هزار امید عروس خانه اینها شده و راحت می‌گذارندش پشت سر با تنهایی و بچه و هزار راه نرفته.
«پاییز آمد»، به خوبی خواننده را با واقعیت‌های پشت این کلیشه‌ها مواجه می‌کند. البته نه به شکل گل‌درشت و هنجارشکن. اتفاقا بسیار نرم و لطیف و قدم به قدم!
کتاب، خاطرات همسر شهید است، خاطرات همسر شهید احمد یوسفی. شاید اگر این توضیح را درباره‌اش بخوانید گمان کنید با فضایی شبیه سایر خاطرات همسران شهدا مواجه می‌شوید. یعنی کتابی با محوریت شهید و سبک زندگی او در خانه و بیرون خانه. اما «پاییز آمد» ماجرای متفاوتی دارد!



همسر شهید، به واسطه برادرش و فعالیت‌ها و مبارزات او در دوران انقلاب، از سن خیلی کم تفکرات انقلابی‌‌اش شکل می‌گیرد و وقتی هنوز ۱۶ ساله هم نشده مورد اعتماد مسؤولین بسیج و سپاه تازه تاسیس قرار می‌گیرد. دختری از یک خانواده پرجمعیت که مادری بسیار با سلیقه، کدبانو و به تعبیر شهید یوسفی، سوسول(!) دارد و به معنای واقعی کلمه روی پر قو بزرگ شده است و هیچ‌وقت آب در دلش تکان نخورده و حتی کار خانه بلد نیست، در ۱۷ سالگی، داوطلبانه و با رضایت قلبی، عروس خانه مردی می‌شود که برای خواستگاری به او این‌چنین می‌گوید: «من به جز همین لباس پاسداری هیچ چیز دیگری ندارم. کشور ما در حال جنگ است و من یک پاسدار هستم. ممکن است شهید بشوم یا مجروح یا قطع نخاع، و یک عمر زحمتم بیفتد گردن شما. به همه این چیزها خوب فکر کن! با من وارد زندگی راحت و بی‌دغدغه‌ای نمی‌شوی.»
مادر فخری، فخرالسادات همسر شهید و راوی کتاب، تا چند سال بعد ازدواج غصه ساده‌زیستی و خانه کوچک و شرایط سخت زندگی دخترش را می‌خورد اما آنچه در کتاب با آن مواجه می‌شویم این است که این دختر جوان نازپرورده، از طرفی چنان دلباخته شوهرش است که در زندگی با او وصف حالش «ما رایت الا جمیلا» است و از طرف دیگر عقاید انقلابی‌اش از پس مطالعات و مشاهداتش آنچنان واقعی و قلبی می‌شود که از سبک زندگی‌اش به معنای واقعی رضایت دارد!
«پاییز آمد»، یک عاشقانه صمیمی است که ما را به سفری پر اضطراب می‌برد. سفری به کوچه پس‌کوچه‌های ذهنی یک دختر جوان که عاشق می‌شود. همسرش را در جای‌جای این کتاب با صفات پسندیده‌ای مثل قوی و پشت‌وپناه توصیف می‌کند و خبری از توصیفات صورتی در کتاب نیست. قبل از ازدواج او و احمد، ما شاهد رشد و بلوغ عقلی و منطقی‌اش هستیم و بعد از ازدواج، بلوغ عاطفی‌اش را نظاره می‌کنیم.
شاید بد نباشد خواندن «پاییز آمد» را به فمینیست‌ها پیشنهاد کنید! همان‌ها که اصرار دارند زن ایرانی بعد از انقلاب و به واسطه تفکرات و اعتقادات انقلابی و مذهبی سال‌ها به عقب رانده شده و خانه‌نشین شده و شان و شخصیتی درجه دو پیدا کرده است. فخرالسادات موسوی به خوبی تلاش آنها برای چسباندن این مسائل به انقلاب و اسلام را نقش بر آب می‌کند. دختری که با وجود سن کم، اجازه داشته پابه‌پای مردان فعالیت انقلابی داشته باشد. خواستگارش را خودش به خانواده می‌قبولاند، فعال اجتماعی است و حتی با وجود داشتن دو فرزند کوچک، همسرش او را تشویق می‌کند به سرکارش برگردد، همسری که صفر تا صد کارهای خانه را با او شریک می‌شود و چه بسا سخت‌ترین کارها را به عهده می‌گیرد، مثل پروانه دور او می‌چرخد و طوری در خانه و حتی بیرون خانه به همسرش خدمت و محبت می‌کند که این زن سیراب از عشق، لبریز از اعتماد به نفس و مملو از عزت و کرامت می‌شود. سختی‌ها و مشکلات همسرش را درک می‌کند، برایش وقت می‌گذارد و کار به جایی می‌رسد که مامان لعیا، مادر فخرالسادات و نگران‌ترین مادر دنیا برای حال و روزگار دخترش، عاقبت دل‌آرام می‌شود و چندبار به زبان می‌آید و او را می‌ستاید.
در کنار همه آنچه از متن و بطن کتاب گفته شد، لازم است به نقش پررنگ و تاثیرگذار قلم گلستان جعفریان هم اشاره کرد که به شکلی هنرمندانه و حرفه‌ای داستان این زندگی عاشقانه و انقلابی را به رشته تحریر درآورده است. نه آنقدر شخصی و صورتی که خواننده دلزده شود و حس رمان‌های عامه‌پسند به او دست بدهد و نه آنقدر سانسور شده و خشک که از شهید، چیزی جز اسم و عنوان و عملیات منجر به شهادتش چیز دیگری ندانیم. همه چیز در این کتاب در جای خودش است: به اندازه، روان و دوست‌داشتنی.
        

15

          اول اینکه #پاییز_آمد یک کتاب خوش‌فرم از آب درآمده. قلم خانم گلستان جعفریان مثل همیشه روان است، قصد خودنمایی و جلوه‌فروشیِ ادبی ندارد و لذتِ خواندنِ خاطراتِ همسر شهید را چندبرابر می‌کند. لحن روایت یک‌دست است و اتفاقات با روند خوبی پیش می‌روند. ریتم #پاییز_آمد با زندگی پرجنب‌وجوشِ راوی‌اش منطبق است و سرجمع آخرین اثر خانم جعفریان یک اثر استخوان‌دار است. یک کتاب خوب.

دوم اینکه راویِ #پاییز_آمد یک زن جسور، قدرتمند و البته احساساتی است. زنی که تجربه‌های عمیقش در روزهای نخست انقلاب حتی برای بیشترِ پسرانِ نسل‌های بعد از خودش دست‌نیافتنی است. فخرالسادات‌بانو زنی مستقل، خودساخته و کاملاً اجتماعی است که نه حضور فعالش در جامعه مانع همسرداری و مادری‌کردنش می‌شود و نه آن‌چه برای خانواده انجام می‌دهد او را از نقش‌آفرینی اجتماعی محروم می‌کند. من متخصص حوزه‌ی زنان نیستم اما به‌نظرم سبک زندگیِ خانم فخرالسادات موسوی شباهت زیادی به آن چیزی دارد که به نام #الگوی_سوم از سخنان رهبر انقلاب در این حوزه استنباط شده است.

سوم اینکه یک ستونِ مهمِ #پاییز_آمد خودِ شهید است. احمدآقای یوسفی با معیارهای امروز هم یک حزب‌اللهیِ روشنفکر به حساب می‌آید و شیوه‌ی آشنایی‌اش با خانم موسوی و روندی که منجر به پیوند آن‌ها می‌شود حتی در روزگار ما هم برای برخی خانواده‌های مذهبی پذیرفته‌شده نیست. جمع‌شدنِ همزمانِ روحیات نظامی، عاشق‌پیشگی و آرمان‌گرایی در احمد یوسفی، از او یک #قهرمان واقعی ساخته؛ مردی که نشانِ قهرمانی را قبل از هرکسی، اول از دست همسرش گرفته.

چهارم اینکه #پاییز_آمد به‌معنای زمینیِ کلمه یک کتاب عاشقانه است. نویسنده تا آن‌جایی که راویِ کتاب اجازه داده، وارد لحظه‌های پر از محبتِ زندگیِ فخرالسادات‌خانم و احمدآقا شده و عشقِ پاکیزه‌ی آن‌ها را همراه با ملزوماتش روایت کرده. البته که نویسنده در این لحظاتِ دلبرانه گیر نمی‌افتد و از آن‌ها نجیبانه عبور می‌کند؛ اما خب خانم جعفریان در دام خودسانسوری هم نیفتاده و عاشقانه‌های این زن‌وشوهر را تا جایی که می‌شده، درست و واقعی تعریف کرده. شاید برای همین است که رابطه‌ی فخرالسادات‌خانم و احمدآقا دلنشین از آب درآمده و برای مخاطب باورکردنی است.

آخر هم اینکه #پاییز_آمد را باید خواند. یکی از بهترین‌های #سوره_مهر در سال‌های اخیر است. این روایت شیرین و لطیفِ آمیخته به عشق، موسیقی، آرمان و شعر، یکی از بهترین روایت‌هایی است که می‌تواند احوالاتِ مردان و زنانی را نشان دهد که اگرچه عاشق زندگی، اما به باورهایشان عاشق‌تر بودند.
        

6

کوثر یوسفی

2 روز پیش

          پاییز آمد اولین کتابی بود که در پاییز شروع و به پایان رسید .. بدلیل آمدن نیرو منابع انسانی ودجا کلاس آخر تشکیل نشد . علاقه ای به شرکت در مراسم نداشتم‌. دنبال استخدام در ودجا نبودم و نیستم هرچند تصمیم تقدیر تا اطلاع ثانوی بمدت دوسال مرا دانشجوی وزرات خواسته . آمدم خوابگاه بعد یک استراحت کوتاه تصمیم گرفتم در این روزهای آخر آبان این چند صفحه کم کتاب را تمام کنم. 
کتاب الکترونیک خوانده بودن را خیلی وقت بود بعد اتمام اشتراک بینهایتی که با اعظم خریدیم تجربه نکرده بودم زندگی در تهران مجبورم کرد دوباره به کتابهای الکترونیک روی بیاورم.
پاییز آمد در مسیر رفت و آمد مترو و دقیقا در دل پاییز شروع به خواندنش کردم. 
حرفهای در کتاب با آن مواجه میشدم که در کمتر کتاب شهدایی دیده بودم البته که ناگفته نماند خیلی وقت بود کتاب شهدایی نخوانده بودم . 
از اینکه در آن زمان آن هم یک فرد سپاهی اینقدر نگرش بازی داشته واقعا لذت بردم و خب شخصیت فخری برایم دوست داشتنی بود با او دویدم، با او اضطراب گرفتم، با او درد کشیدم، با او گریستم، با او نامه نوشتم 
قلم نویسنده شیوا بود . کتاب را وقتی می‌خواندم مشخصا سو بالا میزد که نویسنده این روایت یک زن است و ما داریم داستان را از زاویه نگاه یک زن می‌خوانیم جزییاتی که کمتر کسی شاید به آن توجه میکرد. با آنجای متن تفریظ رهبر درباره این کتاب موافقم : عشقی آتشین، عزمی پولادین، و ایمانی راستین چهره‌نگار زندگی این دو جوان است که با نگارشی زیبا و رسا در این کتاب تصویر شده است. این نیز از همان روایات صادقانه است که شنیدن و خواندن آن امثال این حقیر را خجالت‌زده میکند و فاصله‌ی نجومی‌شان با این مجاهدان واقعی را آشکار میسازد.
روایت عاشقانه این کتاب واقعا بی‌نظیر بود با چاشنی مزاحهای نمکین دلنشین و البته ایشان اگر خجالت کشیدند که بهتر است من بروم سر به بیابان بگذارم بعد خواندن کتاب 
و البته صحبت زهرا نجاری عزیز که گفت کلا از زن های در خانه ننشین خوشم می آید. باید بگویم من هم عمیقاً همینطور (!)
یک جمله از احمد هم بنظرم نیاز هست به آن بیشتر فکر کنم. 
جمله ای که تابستان گذشته وقتی آذین به ایران آمده بود یک مسیر کامل خیابان انقلاب را درباره اش بحث کردیم و حرف زدیم 
احمد می‌گفت : جمهوری اسلامی جمهوری تامین دنیای ما نیست، جمهوری تامین ایمان است. جمهوری امتحان الهی است برای جوان‌ها. 
باید بیشتر فکر کنم ....
۲۹ آبان ۰۳
        

4

          بسم الله

جالب است که شهدا هرکدام سیره‌ای داشته‌اند، هرکدام مَنِشی و هرکدام رفتاری منحصر به خودشان، به آن اندازه انحصاری که با خواندن کتاب خاطرات هرکدام بوی جدیدی استشمام می‌کنی، شهید احمد یوسفی هم این‌گونه بوده است و همسرش چه زیبا، خالصانه، دوست داشتنی، خالص و عاشقانه این روایت را نقل کرده است.

این کتاب را با تمام جزئیاتش باید دوست داشته باشی، جزئیاتی که شاید در کتاب‌های دیگر کمتر خوانده باشی، جزئیاتی عاشقانه و ریز و دقیق، این حجم از دقت در نقل روایت را باید از دستان نویسنده‌ای ریزبین توقع داشت که ظاهراً خانم جعفریان این‌گونه هستند.

کتاب را بیش از نوشته‌هایش و شهیدش به خاطر جزئیات زندگی شان دوست دارم، شهیدی که عاشق خواندن همسرش است، همسرش را عاشقانه بغل می‌کند، به دوش می‌کشد، همسرش را نوازش می‌کند، موهای او را می‌بندد، در لحظه های سخت، آرامش به او می‌دهد و کمک کارش است، از ظرف کثیف شستن تا شستن کهنه بچه، از فقط با همسر غذاخوردن تا دقت به اینکه این دختر در خانه پدر نازپرورد بوده و باید بیش از یک دختر معمولی حواسش به او باشد.

این‌ جزئیات در دل این کتاب مغتنم است و دلنشین...
زاویه دیگری از زندگی یک شهید و مسائل مهم زندگیش...

جالب‌تر آن است که ما، در کنار شهید، با همسری روبه‌رو هستیم که پا به پای شهید در دل جریانات مربوط به جنگ و... در پشت جبهه‌ها فعالیت دارد.

همسری که زندگی در خانواده نظامی را تجربه کرده و حالا خود با یک نظامی ازدواج می‌کند، اقتضائات این زندگی را می‌داند اما جسورانه پا به میدان چنین خطری می‌نهد و خسته نمی‌شود، همه او را نهی می‌کند اما او با ایمان پیش می‌رود و اعتقاداتش او را تا پایان همراهی می‌کند تا خسته‌گی از این حجم تلاطم او را از پا در نیاورد.

حقیقتا به هر گوشه کتاب که نگاه کنی سادگی می‌بینی و ظرافت، پس منتظر یک اتفاق خارق‌العاده در دل کتاب نباشید، خارق‌العاده آدم های ساده این کتابند با همه نازک طبعی و نازک بینی شان...
و همین برای این کتاب کافی است، مگر ما از زیست تجربه‌ها چه توقعی بیش از این داریم؟
        

2

FaMoSa

1403/5/27

          #مرور_نویسی

کتاب پاییز آمد، در مورد زندگی فخرالسادات موسوی هست که از دوران شیرین کودکی در زنجان شروع میشه و دوران نوجوانیش انقلاب میشه که او با وجود سن کم با کمک و راهنمایی‌های برادرش سید علا موسوی با ایدئولوژی انقلاب اسلامی آشنا میشه و نقش موثری رو در به ثمر رسیدن انقلاب ایفا می‌کند.
در این میان یکی از موارد خیلی خیلی جالب که از آن دوران نقل میکند شرایطی هست که بسیجی‌ها در آن کار می‌کنند شرایطی که در آن همگی کار می‌کنند اما کسی حقوق نمی‌گیرد! فقط بعد از مدتی صندوقی تشکیل میدهند که هر کسی خواست به آن میزانی که نیاز دارد از آن صندوق برمی‌دارد!
جالبیش اینجاست که قبلا شنیده بودم این حالت در زمان امام زمان عج رخ خواهد داد که همه به قدری به همدیگر اعتماد دارند و روحیه همکاری بالاست که یکی از جیب دیگری به مقداری که نیاز دارد برمی‌دارد و طرفین کاملا راضی هستند!
پیشترها در مورد اینکه این حالت در زمان جنگ آنهم در جبهه‌ها پیش آمده بود شنیده بودم اما میان بسیجی‌ها و قبل از جنگ خیر که الحمدلله به واسطه این کتاب برام روشن و مستند شد!
بریده‌ای از کتاب:
«ایدئولوژی من تو سپاه کامل شد اونجا هر چی خونده بودم عملا دیدم. مردهای جوونی که اونجا کار میکردن برای کارشون حقوق نمی‌گرفتند! وقتی به اصرار سپاه فیش حقوقی صادر شد صندوقی درست کردند که افراد به مقدار نیازشون از حقوق پرداختی برمی‌داشتند و بقیه رو به همون صندوق می‌دادند تا صرف کمک به محرومان بشه.
مسئول رده بالا اگر میدید استکانی در آبدارخانه کثیفه آستین بالا میزدو ظرف می‌شست. نگاه از بالا اصلا وجود نداشت. فقط انجام کار مهم بود. حرمت و احترام آدمها حفظ می‌شد.
مردهای جوونی که قدرت و جسارت تو وجودشون موج میزد چشم تو چشم پرسنل خانم نمی‌شدند.
همه کنار هم کار می‌کردند. محدودیتی برای کار زنها نبود اما هیچ احساس ناامنی یا حس‌های جنسیتی  وجود نداشت. خوندن کتاب و مجله و روزنامه جز برنامه هر روز بود. به روز بودن مثل مشق هر روزشون تکرار میشد. پویایی همه جا موج می‌زد اونجا که بودی خیالت راحت بود زندگیت به پوچی و روزمرگی نمی‌گذره.»
خدای من! وقتی این توصیفات رو خوندم دیدم دقیقا همون مدینه‌ی فاضله‌ای هست که من آرزوشو دارم و در به در دنبالشم... کاش من هم عضوی از این مجموعه انسان‌های بهشتی و فرازمینی بودم کاش الانم همینطوری بود!
کاش تمام ایرانیها خودشون رو موظف میدیدند که به همین صورت رفتار کنند!
 فخری دختریست که به کارهای نظامی علاقه زیادی دارد و کتابخوان است دختری که از روی فکر و مطالعه راه زندگیش را انتخاب می‌کند نه تقلیدهای کورکورانه و دائم به فکر ارتقاء پیدا کردن و پیشرفت هست.
در ادامه جریان زندگی عاشقانه‌ش روایت می‌شود زندگی با همسری که او را نه تنها شوهر و تکیه گاهش بلکه استاد خودش نیز می‌داند.
تا قبل از این کتاب شهید احمد یوسفی را نمی‌شناختم ولی نثر روان و زیبای این کتاب مرا نه تنها با شهید بلکه ناگفته‌هایی از شهدا آشنا کرد که تا حالا در هیچ کتاب دفاع مقدسی نخوانده بودم. همیشه دیده و شنیده‌ایم که شهدا پا به پای همسرشان کار می‌کردند و هر وقت فرصت داشتند از کمک کردن در کار خانه دریغ نمی‌کردند. اما هیچ وقت نشنیده بودم که پاسداری به همسرش در حالیکه دو فرزند دارند پیشنهاد بدهد که برگردد سر کار! یعنی نه تنها مانع کار کردن همسرش نمی‌شود بلکه حتی پیشنهاد هم می‌دهد!!  همه اینها در حالی است که خود شهید احمد یوسفی بیکار نیست که قصد بیگاری کشیدن از همسرش را داشته باشد. بلکه برعکس چون همسرش را توانا می‌بیند به قدری که حضورش را سرکار واجب می‌داند برای حفظ آرمانها و پیشبرد  انقلاب به او پیشنهاد می‌دهد که برگردد سرکار و او در خانه داری مثل همیشه کمک می‌کند!
و فخری فعال، از پیشنهاد شوهرش استقبال می‌کند.
اول کتاب نویسنده اشاره می‌کند که در تمامی جلسات مصاحبه، همسر شهید یوسفی گریه می‌کردند! به نظرم عجیب اومد! چون لحظات شاد زیادی تو کتاب هست که در کنار شهید یوسفی خوشحال و سرمست بودن ولی وقتی همه کتاب رو گوش کردم فهمیدم چرا.
جدای از تحمل سختی‌های طاقت فرسایی که هر مادر و همسری را ممکن است از پا دربیاورد. وقتی خودم را جای فخرالسادات موسوی گذاشتم دیدم حقا بازگو کردن لحظات خوشی در کنار عزیزانی که می‌دانم از دستشان دادم و چه جوری از دستشان دادم مثل زندگی کردن دوباره همان لحظات، انقدر رنج آور هست که با اشکهایم فرو بریزم.
حسرت دیدن دوباره‌شان و بدتر از آن حسرت جا ماندن از آن‌ها واقعا رنج‌آور است.
در خصوص ادبیات و لحن نویسنده یه نکته‌ای تمام مدت آزارم داد آن هم اینکه چرا پیکر شهدا را جنازه خطاب میکند؟! چرا در نحوه خطاب کردن دقت نشده است؟ البته که ادب و فرهنگ از قوم به قوم که هیچ از آدم به آدم فرق می‌کند اما رعایت ادب در مورد شهدا یکیست و بدیهی‌ست.
 و این را نه تنها مسلمانها بلکه مردم سایر ادیان و فِرَق نیز می‌فهمند، درک می‌کنند و صد البته رعایت می‌کنند. همه‌ی افراد دنیا صرف نظر از اینکه در چه جبهه‌ای و یا در کدام کشوری بوده‌اند به قهرمانان آزاده‌ای که برای دفاع از خود و سرزمینشان جنگیده و کشته شده‌اند، احترام می‌گذارند. حتی اگر آن قهرمان متعلق به کشور خودشان نباشد به قهرمانان سایر کشورها که برای مردم آن خطه محترم و عزیزند احترام می‌گذارند. و نام این ادب است. ادب.
نحوه خطاب کردن بدن کسی که در راه خدا برای دفاع از خود و خانواده‌اش و سرزمینش کشته شده است فرق میکند با کسی که متجاوز و لئیم بوده و در راه شر و شیطان به درک واصل شده است!
آنرا پیکر و یا حتی بدن خطاب می‌کنند و این را جنازه، جسد و حتی لش مرده!
چه خوب بود اگر در زندگینامه نویسی شهدا و نقل خاطرات از ایشان به این مهم توجه می‌شد و مورد دقت قرار می‌گرفت‌.
گوینده زهراسادات خلیلی بود که بسیار حرفه‌ای خوند هر چند صداسازی نداشت ولی روان و بدون غلط بود. در خصوص این کتاب صوتی که بعضی جملاتش به زبان ترکی (یا آذری) هست درست این بود که ترجمه فارسی آن نیز خونده می‌شد. 
        

0

          [چهارده از صد] 

بین کتاب‌هایی که از زندگی همسران شهدا خوانده بودم، این‌یکی چند ویژگی بارز داشت. یکی اینکه برخلاف برخی، زن عاشق همسرش بود ولی در او ذوب نشده بود. 
تقلای دوست‌داشتن و دلبسته‌نشدن را صادقانه تصویر کرده بود. 
نویسنده رابطه‌‌ی فخرالسادات با همسرش را کلیشه نزده بود و فردیت راوی را حس می‌کردی.
کتاب به معنای درست کلمه  «زندگی خصوصی» فخرالسادات موسوی و همسر شهیدش بود. این حس را به تو می‌داد که داری از یک گوشه‌ای نگاهشان می‌کنی و نگاهت روی راوی آنقدری سنگین نیست که زندگی‌اش را برایت سانسور کند و هیچ‌چیزش را نشانت ندهد. 
 نویسنده هم مطلقاً از متن بیرون نمی‌زد و در خلال قصه این را باور می‌کردی که دختر مشهدی ساکن زنجان دارد این‌ها را روایت می‌کند. 
شخصیت جفتشان را هم دوست داشتم، اما می‌دانم توصیف‌کردنشان روایت کتاب را حیف می‌کند. 

من نسخه‌ی صوتی‌اش را شنیدم و راضی‌ام. البته خیلی باکیفیت نبود و گوینده کمی شل و بی‌فراز و فرود می‌خواند اما غیر از همان اوایل، من را اذیت نمی‌کرد. 


امتیاز: ۴ از ۵ (یک نمره برای بعضی عاشقانه‌های لوسشان کم کردم که جا داشت بهتر روایت شود. :)) 

#کتاب_های_1403


📖: پاییز آمد، گلستان جعفریان، سورهٔ مهر
        

4