معرفی کتاب پاییز آمد؛ خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی اثر گلستان جعفریان

پاییز آمد؛ خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی

پاییز آمد؛ خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی

0.0
221 نفر |
84 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

26

خوانده‌ام

339

خواهم خواند

117

شابک
9786000350048
تعداد صفحات
242
تاریخ انتشار
1400/1/2

توضیحات

        شهدا را همیشه کلیشه‌ای معرفی کرده‌اند و هروقت حرف از خاطرات زندگی آن‌ها می‌شود توقع می‌رود یک موجود خیالی، دست‌نیافتنی و ازآسمان‌آمده معرفی شود که انگار هیچ‌وقت زندگی عادی و روزمره نداشته است، برای همین تصور جامعه از شهید یک شخص معصوم عاری از هر گناه و اشتباه است، درحالی‌که چنین نیست و شهدا هم مثل سایر آدم‌های شهر زندگی عادی داشته و در روزمرگی کاملاً معمولی به سر می‌بردند، شاید خیلی‌هایشان حتی اهل نماز شب یا مستحبات نبودند و در همین کوچه‌وبازار زندگی می‌کردند، آرزوهایی داشته‌و اشخاصی بریده از دنیا و مادیات نبوده‌اند. در کتاب «پاییز آمد» به زندگی خصوصی خانم موسوی و شهید یوسفی، آشنایی و عشق آن‌ها پرداخته می‌شود، اتفاقی که در کتاب‌های مشابه کمتر رخ می‌دهد.

در شانزدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت از تقریظ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر کتاب «پاییز آمد» رونمایی شد. متن تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر این کتاب به شرح زیر است:

«بسمه‌تعالی

عشقی آتشین، عزمی پولادین، و ایمانی راستین چهره‌نگار زندگی این دو جوان است که با نگارشی زیبا و رسا در این کتاب تصویر شده است. این نیز از همان روایات صادقانه است که شنیدن و خواندن آن امثال این حقیر را خجالت‌زده می‌کند و فاصله‌ی نجومی‌شان با این مجاهدان واقعی را آشکار می‌سازد.»
      

لیست‌های مرتبط به پاییز آمد؛ خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی

نمایش همه

یادداشت‌ها

          به نام خدا
۱
«شب‌به‌خیر فخر‌السادات خانوم»!
اولین دیالوگ شهید احمد یوسفی به همسرش فخرالسادات موسوی، وقتی عقدشان را مرحوم هاشمی رفسنجانی می‌خواند، آن هم دو نفری، بدون حضور بزرگترها، و شب، برمی‌گردند خانه‌ای در تهران، موقع خواب، وقتی برای اولین‌بار تنها می‌شوند، از شرم، دور از هم، در یک اتاق، پشت به هم می‌خوابند و این، اولین دیالوگ صمیمی بین آن‌هاست.
۲
کتاب، روایت زندگی کوتاه مشترک سرکار خانوم فخرالسادات موسوی با شهید احمد یوسفی است. خب! ولی اگر با خواندن این اسامی و عناوین، گمان دارید با یک روایت مستندِ اتوکشیده سازمانی مواجهید بگویمتان خیر. سرکارخانوم گلستان جعفریان، با طبع زنانه خودش، خوب بلد بوده از روایت این زندگی مشترک چیزی دربیاورد که به قلب یک زندگی زناشویی با همه رازهای بگو و مگویش نزدیک شود و سکانس‌هایی را تحویل من و توی مخاطب بدهد که معمولاً اسیر ممیزی‌های پنهان ذهن اکثر نویسندگان می‌شود و همین کتاب را پر از حس و احساس کرده.
۳
کتاب خوشخوان است و احتمالاً بتوانید یک‌نفس توی دوسه‌روز تمامش کنید و اگر قلب رقیقی داشته باشید، متاثرتان می‌کند: روایت دختری زنجانی-مشهدی، هفده‌هیجده‌ساله، شوخ و شنگ و شیطان که با پاسداری جدی و بذله‌گو و نجیب ازدواج می‌کند. در احوالات این دختر همین بس که در روزهای اول ازدواج، همسرش را مجبور می‌کند او را ببرد خانه پدری تا بتواند دوشنبه‌ها شاعت پنج کارتون ببیند😊
روایت سادگی، صداقت، محبت، آرمان، روایت مردم. خودِ خودِ مردم.
۴
حیف این کتاب، سریال یا فیلم نشود. حیف‌تَر در ساختش اسیر محافظه‌کاری شود.
        

34

          خیلی از ما هنوز هم که هنوز است با کلیشه‌هایی نگفته و ننوشته در ذهن خود زندگی می‌کنیم. صاحبان بعضی مشاغل را آدم‌هایی سرد و بی‌احساس می‌دانیم یا آن‌هایی که ظاهر خیلی مذهبی دارند را نمی‌توانیم عاطفی و اهل محبت بدانیم. اگر اهل ماموریت رفتن باشند هم دیگر هیچ! به راحتی قضاوتشان می‌کنیم که لابد از سر رفع تکلیف شرعی ازدواج کرده و خانواده برایشان اولویت اول نیست و برایشان مهم نیست دختر مردم به هزار امید عروس خانه اینها شده و راحت می‌گذارندش پشت سر با تنهایی و بچه و هزار راه نرفته.
«پاییز آمد»، به خوبی خواننده را با واقعیت‌های پشت این کلیشه‌ها مواجه می‌کند. البته نه به شکل گل‌درشت و هنجارشکن. اتفاقا بسیار نرم و لطیف و قدم به قدم!
کتاب، خاطرات همسر شهید است، خاطرات همسر شهید احمد یوسفی. شاید اگر این توضیح را درباره‌اش بخوانید گمان کنید با فضایی شبیه سایر خاطرات همسران شهدا مواجه می‌شوید. یعنی کتابی با محوریت شهید و سبک زندگی او در خانه و بیرون خانه. اما «پاییز آمد» ماجرای متفاوتی دارد!



همسر شهید، به واسطه برادرش و فعالیت‌ها و مبارزات او در دوران انقلاب، از سن خیلی کم تفکرات انقلابی‌‌اش شکل می‌گیرد و وقتی هنوز ۱۶ ساله هم نشده مورد اعتماد مسؤولین بسیج و سپاه تازه تاسیس قرار می‌گیرد. دختری از یک خانواده پرجمعیت که مادری بسیار با سلیقه، کدبانو و به تعبیر شهید یوسفی، سوسول(!) دارد و به معنای واقعی کلمه روی پر قو بزرگ شده است و هیچ‌وقت آب در دلش تکان نخورده و حتی کار خانه بلد نیست، در ۱۷ سالگی، داوطلبانه و با رضایت قلبی، عروس خانه مردی می‌شود که برای خواستگاری به او این‌چنین می‌گوید: «من به جز همین لباس پاسداری هیچ چیز دیگری ندارم. کشور ما در حال جنگ است و من یک پاسدار هستم. ممکن است شهید بشوم یا مجروح یا قطع نخاع، و یک عمر زحمتم بیفتد گردن شما. به همه این چیزها خوب فکر کن! با من وارد زندگی راحت و بی‌دغدغه‌ای نمی‌شوی.»
مادر فخری، فخرالسادات همسر شهید و راوی کتاب، تا چند سال بعد ازدواج غصه ساده‌زیستی و خانه کوچک و شرایط سخت زندگی دخترش را می‌خورد اما آنچه در کتاب با آن مواجه می‌شویم این است که این دختر جوان نازپرورده، از طرفی چنان دلباخته شوهرش است که در زندگی با او وصف حالش «ما رایت الا جمیلا» است و از طرف دیگر عقاید انقلابی‌اش از پس مطالعات و مشاهداتش آنچنان واقعی و قلبی می‌شود که از سبک زندگی‌اش به معنای واقعی رضایت دارد!
«پاییز آمد»، یک عاشقانه صمیمی است که ما را به سفری پر اضطراب می‌برد. سفری به کوچه پس‌کوچه‌های ذهنی یک دختر جوان که عاشق می‌شود. همسرش را در جای‌جای این کتاب با صفات پسندیده‌ای مثل قوی و پشت‌وپناه توصیف می‌کند و خبری از توصیفات صورتی در کتاب نیست. قبل از ازدواج او و احمد، ما شاهد رشد و بلوغ عقلی و منطقی‌اش هستیم و بعد از ازدواج، بلوغ عاطفی‌اش را نظاره می‌کنیم.
شاید بد نباشد خواندن «پاییز آمد» را به فمینیست‌ها پیشنهاد کنید! همان‌ها که اصرار دارند زن ایرانی بعد از انقلاب و به واسطه تفکرات و اعتقادات انقلابی و مذهبی سال‌ها به عقب رانده شده و خانه‌نشین شده و شان و شخصیتی درجه دو پیدا کرده است. فخرالسادات موسوی به خوبی تلاش آنها برای چسباندن این مسائل به انقلاب و اسلام را نقش بر آب می‌کند. دختری که با وجود سن کم، اجازه داشته پابه‌پای مردان فعالیت انقلابی داشته باشد. خواستگارش را خودش به خانواده می‌قبولاند، فعال اجتماعی است و حتی با وجود داشتن دو فرزند کوچک، همسرش او را تشویق می‌کند به سرکارش برگردد، همسری که صفر تا صد کارهای خانه را با او شریک می‌شود و چه بسا سخت‌ترین کارها را به عهده می‌گیرد، مثل پروانه دور او می‌چرخد و طوری در خانه و حتی بیرون خانه به همسرش خدمت و محبت می‌کند که این زن سیراب از عشق، لبریز از اعتماد به نفس و مملو از عزت و کرامت می‌شود. سختی‌ها و مشکلات همسرش را درک می‌کند، برایش وقت می‌گذارد و کار به جایی می‌رسد که مامان لعیا، مادر فخرالسادات و نگران‌ترین مادر دنیا برای حال و روزگار دخترش، عاقبت دل‌آرام می‌شود و چندبار به زبان می‌آید و او را می‌ستاید.
در کنار همه آنچه از متن و بطن کتاب گفته شد، لازم است به نقش پررنگ و تاثیرگذار قلم گلستان جعفریان هم اشاره کرد که به شکلی هنرمندانه و حرفه‌ای داستان این زندگی عاشقانه و انقلابی را به رشته تحریر درآورده است. نه آنقدر شخصی و صورتی که خواننده دلزده شود و حس رمان‌های عامه‌پسند به او دست بدهد و نه آنقدر سانسور شده و خشک که از شهید، چیزی جز اسم و عنوان و عملیات منجر به شهادتش چیز دیگری ندانیم. همه چیز در این کتاب در جای خودش است: به اندازه، روان و دوست‌داشتنی.
        

21

          اول اینکه #پاییز_آمد یک کتاب خوش‌فرم از آب درآمده. قلم خانم گلستان جعفریان مثل همیشه روان است، قصد خودنمایی و جلوه‌فروشیِ ادبی ندارد و لذتِ خواندنِ خاطراتِ همسر شهید را چندبرابر می‌کند. لحن روایت یک‌دست است و اتفاقات با روند خوبی پیش می‌روند. ریتم #پاییز_آمد با زندگی پرجنب‌وجوشِ راوی‌اش منطبق است و سرجمع آخرین اثر خانم جعفریان یک اثر استخوان‌دار است. یک کتاب خوب.

دوم اینکه راویِ #پاییز_آمد یک زن جسور، قدرتمند و البته احساساتی است. زنی که تجربه‌های عمیقش در روزهای نخست انقلاب حتی برای بیشترِ پسرانِ نسل‌های بعد از خودش دست‌نیافتنی است. فخرالسادات‌بانو زنی مستقل، خودساخته و کاملاً اجتماعی است که نه حضور فعالش در جامعه مانع همسرداری و مادری‌کردنش می‌شود و نه آن‌چه برای خانواده انجام می‌دهد او را از نقش‌آفرینی اجتماعی محروم می‌کند. من متخصص حوزه‌ی زنان نیستم اما به‌نظرم سبک زندگیِ خانم فخرالسادات موسوی شباهت زیادی به آن چیزی دارد که به نام #الگوی_سوم از سخنان رهبر انقلاب در این حوزه استنباط شده است.

سوم اینکه یک ستونِ مهمِ #پاییز_آمد خودِ شهید است. احمدآقای یوسفی با معیارهای امروز هم یک حزب‌اللهیِ روشنفکر به حساب می‌آید و شیوه‌ی آشنایی‌اش با خانم موسوی و روندی که منجر به پیوند آن‌ها می‌شود حتی در روزگار ما هم برای برخی خانواده‌های مذهبی پذیرفته‌شده نیست. جمع‌شدنِ همزمانِ روحیات نظامی، عاشق‌پیشگی و آرمان‌گرایی در احمد یوسفی، از او یک #قهرمان واقعی ساخته؛ مردی که نشانِ قهرمانی را قبل از هرکسی، اول از دست همسرش گرفته.

چهارم اینکه #پاییز_آمد به‌معنای زمینیِ کلمه یک کتاب عاشقانه است. نویسنده تا آن‌جایی که راویِ کتاب اجازه داده، وارد لحظه‌های پر از محبتِ زندگیِ فخرالسادات‌خانم و احمدآقا شده و عشقِ پاکیزه‌ی آن‌ها را همراه با ملزوماتش روایت کرده. البته که نویسنده در این لحظاتِ دلبرانه گیر نمی‌افتد و از آن‌ها نجیبانه عبور می‌کند؛ اما خب خانم جعفریان در دام خودسانسوری هم نیفتاده و عاشقانه‌های این زن‌وشوهر را تا جایی که می‌شده، درست و واقعی تعریف کرده. شاید برای همین است که رابطه‌ی فخرالسادات‌خانم و احمدآقا دلنشین از آب درآمده و برای مخاطب باورکردنی است.

آخر هم اینکه #پاییز_آمد را باید خواند. یکی از بهترین‌های #سوره_مهر در سال‌های اخیر است. این روایت شیرین و لطیفِ آمیخته به عشق، موسیقی، آرمان و شعر، یکی از بهترین روایت‌هایی است که می‌تواند احوالاتِ مردان و زنانی را نشان دهد که اگرچه عاشق زندگی، اما به باورهایشان عاشق‌تر بودند.
        

8

          پائیز آمد را در زمستان خواندم. نیت کرده بودم  کتاب را بخرم اما هنوز نیت‌ام عملی نشده هدیه گرفتمش. عادت دارم نظرات مردم را درباره کتاب می‌خوانم؛ یکی تقسیم بندی جالبی کرده بود: دختر مجرد بخواند فلان، پسر مجرد بخواند میسان، مرد متاهل بخواند بهمان و ...
راستش تعجب کردم چطور از ارشاد مجوز گرفته؛ این را نمی‌گویم که مشتاق خواندنش شوید؛ واقعا بعضی جاها می‌ترسیدم بعدش چه می‌شود ولی چیزی نمی‌شد نگرانی‌ام بی‌جا بود. 
طرح روی جلد جذاب است مخصوصا وقتی دیدم برشی از یک عکس واقعیست. شک ندارم از روی این کتاب فیلم یا سریال می‌سازند، شاید نسخه بدون سانسور و با سانسور هم دربیاورند ازش.
انتظارم از کتاب خیلی بیشتر از چیزی بود که خواندم؛ نمی‌دانم مصادف شدنِ خواندنم با کلاس معماری روایت، این انتظار را ایجاد کرده بود؛ یا به‌به و چه‌چه‌های مربوط به کتاب؛ یا تقریظ عشقی آتشین با ذکرِ نگارشِ زیبا.
هر جمله که کمی شاعرانه و ادبی بود می‌گذاشتم جلوی این سوال: شما اینطوری حرف می‌زنید؟ و بعد که جواب نه می‌دادم یک ستاره از امتیاز کتاب کم می‌کردم.  جمله‌های اینطوری کم نبودند برای همین می‌توانم با اطمینان بگویم نثر کتاب از زبان معیار شفاهی خیلی فاصله داشت.  منطق توزیع محتوایش هم یک جاهایی لنگ میزد، مثلا دو صفحه فقط از شهادت احمد نوشته بود و شاید ده صفحه از فکرِ از دست دادن احمد. قبل از انقلاب چند فصل بود ولی پیروزی و انقلاب و ورود امام سهمی در کتاب برای پرداختن نداشت. تاریخ‌ها درست و حسابی مشخص نبودند و بیشتر احساس می‌کردی یک رمان میخوانی تا یک کتاب تاریخ شفاهی که سی ساعت مصاحبه داشته. خواننده حق داشت از شهادت احمد بیشتر بداند؛ از چرایی دست‌های قطع شده‌اش؛ از تاریخ شهادتش.
برای من غم‌انگیزترین قسمت کتاب فصل نهم بود، جمله‌های مربوط به هاجر ؛ احساس کردم راوی تحمل شرح و بسط این قسمت را نداشته و نویسنده هم خیلی به آن نپرداخته؛ فصلی که خودش به اندازه یک کتاب جایِ حرف داشت.
چیزی که به من اضافه شد از این کتاب، نگاه متفاوت یک مرد مذهبی بود برای حضور همسرش در اجتماع و سفارش و تاکیدش به قرآن، به مهمانی دادن و اطعام. در مورد کهنه‌شستن‌هایش در خانه خیلی تعجب نمی‌کردم چون یک نسخه‌اش را خودم دارم ولی برای ده روز نقاهت زایمانش کمی حسودی‌ام شد.
من از گلستان تا به حال چیزی نخوانده بودم، حتی نمی‌دانستم گلستان اسم است چه برسد به اینکه نویسنده هم باشد. راستش با خواندن این کتاب هم خیلی مشتاق خواندن بقیه کتاب‌هایش نشدم، شاید همه این‌ها برگردد به همان انتظاری که اول متن اشاره کردم.
عقد فخرالسادات هم خیلی برایم غریبانه بود مخصوصا اینکه بین راه  غذا نخوردند.
من پائیز آمد را فقط به مخاطب مرد متاهلِ با جنبه که در ذهنش فانتزی نمی‌سازد پیشنهاد می‌کنم به خواندن؛ تا کمی با اجازه شهید سرک بکشد به زندگی خصوصی‌اش  و همسرش را تشویق کند به حضور در اجتماع نه منع از آن.
پی‌نوشت: چرا پای فخرالسادات را روی جلد هاشور نزدند؟
        

7

          اینم اضافه شد به فهرست کتابای دفاع مقدسی که نتونستم دوستشون داشته باشم...
البته بیشتر این فهرست شامل کتابایی میشه که از زبان همسران شهدا نوشته شده و منم کلا با این سبک مشکلات بنیادینی دارم...

با این حال توصیف حس و حال ملت بعد از انقلاب برام خیلی جالب بود...

مثلاً اینکه شهرداری می‌خواست فلان جا رو آسفالت کنه یه مشت دختر و پسر خودجوش می‌رفتن براش بیل می‌زدن و جاده رو صاف می‌کردن!!! واقعا تصور کنید! همچین چیزی الان تصورش هم خنده‌داره...
یا اینکه می‌رفتن تو روستاها و برای کمک به کشاورزا محصولاتشون رو درو می‌کردن! 
یعنی کسایی که این انقلاب رو واقعا از خودشون می‌دونستن و براش از جون و دل مایه می‌ذاشتن.
نمی‌گم این چیزا دیگه نیست، فقط حس می‌کنم ماهایی که هنوز به این انقلاب دل‌بسته‌ایم یه حالت خوش‌خوشانی پیدا کردیم، حداقل بعضیامون... یه حالتی که حالا زیر باد کولر بشین و لم بده و دو تا پست بذار و سر انقلاب از صدر تا ذیلش منت بذار 🤷‍♀️ (توجه کنید که دارم کسایی رو می‌گم که هنوز این انقلاب رو قبول دارن، کسی نگه این چیزی که الان هست دیگه ارزش فداکاری نداره 😅)

اینم جالب بود که انگار واقعا فرقی بین زن و مرد تو اینکه چه کاری می‌تونن انجام بدن نبود... نمیگفتن مثلا کارای نظامی مردونه‌ست. و یا اینکه انگار هیچ نگاه جنسی وجود نداشت، واقعا چطور میشه؟ شایدم این از اثرات انقلاب به معنای عامه، یعنی یه تحول و دگرگونی واقعی که یه دفعه همه نگاه‌ها رو می‌بره رو افق‌های خیلی دورتر و این چیزا دیگه پیش اون اهداف اهمیتشون رو از دست میدن... نمی‌خوام نتیجه‌گیری کنم یا بگم این رویکرد درسته، صرفا به نظرم جای فکر داره...
        

6