نوشابه زرد

نوشابه زرد

نوشابه زرد

3.9
67 نفر |
29 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

109

خواهم خواند

86

ناشر
مون
شابک
9786225914322
تعداد صفحات
216
تاریخ انتشار
_

توضیحات

        «کانادا» یا همان «کانادا درایِ» امروزی یکی از قدیمی‌ترین مارک‌های نوشابه‌ای‌ست که وارد ایران شد و نسل‌های کمی قبل‌تر خاطرات زیادی با آن دارند. کشور کانادا هم احتمالاً از آن کشورهایی‌ست که اگر هر ایرانی به آن سفر کند، خیلی احساس غریبگی نخواهد کرد، چرا که تعداد مهاجران ایرانیِ مقیم کانادا خیلی زیاد هستند و روزبه‌روز هم بیشتر می‌شوند. منصور ضابطیان با اتکا به این حقایق و با همین لحن طنز به‌سراغ کتاب جدیدش، که سفرنامۀ شخصی او به کشور کاناداست، رفته است. او ابتدا از دردسرهایش برای سفر به کانادا می‌گوید و پس از معرفی مختصر فرهنگ‌های مختلف این کشور، به ارتباط‌های نوستالژیک ایرانی‌ها و کانادایی‌ها می‌پردازد. در این میان از فصول جذابی مثل قوانین این کشور در رابطه با ماری‌جوآنا، واکنش مردم به مرگ ملکه الیزابت دوم، ماجرای شرلوک هولمز و درنهایت آبشار نیاگارا هستند، نباید غافل شد.

      

لیست‌های مرتبط به نوشابه زرد

نمایش همه

یادداشت‌ها

          نوشابه زرد کتابی از نوشته ها و عکسهای سفر به کاناداست. منصور ضابطیان در مسافرتی به شهر تورنتو از دیده ها و شنیده های خود می‌گوید. تا جای ممکن  عکسها به صورت رنگی در ابتدای کتاب و به صورت سیاه و سفید در متن آورده شده است. او در 22 فصل به موارد مختلف پرداخته است: مهاجران ایرانی و سایرکشورها ، کلاهبرداری‌های رایج در کانادا، غذاها ی مختلف و معروف بین شهروندان کانادایی، قانون مصرف ماری جوانا، وضع زنان و باورهای جنسیتی، قوانین سرسختانه، مرگ ملکه الیزابت دوم، موزه ها، آبشار نیاگارا، وضعیت بومیان سرخ پوست و....از بخشهایی است که در این اثر به بررسی آن پرداخته شده است.

کانادا کشوری است که مقصد و قبله آمال بسیاری از ایرانیان خصوصا جوانان تحصیل کرده است. کانادا با وجود فاصله زیاد و سرمای شدید منطقا نباید زیاد برای ایرانیان محبوب باشد ولی شرایط کار و تحصیل مناسبی که به مهاجران ارائه می‌دهد علاوه بر  ناکامی های اقتصادی  و بی توجهی داخلی به سرمایه های انسانی سبب شده است موج بزرگی از ایرانیان طالب مهاجرت به آنجا شوند. حکومت کانادا نیز بر صید مغزهای ایرانی تمرکز کرده است و سعی می کند خدمات خوبی برای مهاجران ارائه دهد تا بتواند این نخبگان کاری یا تحصیلی را تبدیل به تبعه‌ی دائمی آن کشور کند.
نویسنده در این کتاب به مطلب مذکور توجه کرده است و سعی کرده با دید منصفانه ای از مزایا و معایب این کشور بگوید.

ولی در این اثر چنان که مخاطب انتظار دارد با کشور مقصد آشنا نمی‌شود. همه چیز در سطح مانده است و مخاطب جز یک شهر و برشهایی از چند مکان، دریافت بیشتری ندارد. کتاب در صحبت از آزادی مصرف ماری جوانا و سخن از قانون فراجنسیتی حرفهایی دارد که شاید برای مخاطب تازه باشد. 

از طرف دیگر زمانی که ضابطیان برای سفر کانادا از ایران دور بود وقایع پاییز 1401 رخ می‌دهد و او گاهی مستقیم و گاه به کنایه حکومتها را مورد ملامت قرار می‌دهد و اثرش  تبدیل به کاری با تاریخ انقضا می‌شود. او در ابتدای کتاب شرح داده است که از وقایع ایران کامش تلخ است و در چند جایی که از ایدئولوژی حکومتها صحبت می‌شود، خواننده با وجود اینکه مستقیما حکومت ایران مورد خطاب قرار نگرفته است، درک می کند . منظور نگارنده چیست.

در آخرین صفحه کتاب نیز در مورد مهاجرت  نویسنده می‌گوید:

" گاهی وقتها رفتن به خاطر این نیست که کسی به شما بگوید برو اما وقتی کسی هست که با لبخند و با آغوشی به اندازه تو میگویدبیا آدم پایش سست می‌شود غم غربت را می خرد و می رود."

سوالم اینجاست که هرجا آغوشی گرم‌تر از آغوش مادر باز باشد، باید رفت؟!!
در مجموع با توجه به مصداق‌هایی که اینجا فرصت گفتن آن نیست، جهان بینی مادی و غربی و تعریف نویسنده از خوشبختی  مردم کانادا و تعریف دغدغه از نظر نویسنده، کتاب مطلوبی نبود زیرا با دلایل ساده می‌شد منطق نویسنده را زیر سوال برد.

        

12

          به تازگی با منصور ضابطیان آشنا شده ام. قبلا تصویرش را جاهای مختلفی از جمله صدا و سیما دیده بودم ولی نمی دانستم که اهل نوشتن سفرنامه است. اولین کتابی بود که از ایشان خواندم. به نظرم کتاب فضای کانادا را تقریبا به خوبی توصیف کرده بود؛ به خصوص که به جز خاطره نویسی، اطلاعات تاریخی خوبی را هم درباره کانادا به خواننده می داد. تقریبا تمام خاطره ها همراه با عکس و تصویر بود و این مسئله کتاب را جذاب می کرد.  به نظرم کتاب هایی که با موضوع سفرنامه نوشته می شوند، بهتر است به اندازه کافی دارای تصاویر مستند باشند. این ارزش مستندگونه سفرنامه را افزایش می دهد. 
یک مورد دیگری که باید اضافه کنم، این است که متن کتاب خیلی عمق نداشت و مخاطب را با خودش همراه نمی کرد. ظاهرا سبک نویسندگی ضابطیان  به این صورت است. یعنی کتاب حاوی خرده روایت هایی است از ضابطیان از سفر خودش به مخاطب ارائه می کند. تعداد زیادی داستان و روایت کوتاه از سفر در کتاب آمده که به هم متصل نیستند. اما باز هم باید اعتراف کنم که این حرف ها چیزی از جذابیت کتاب کم نمی کند. حداقل این که علاقمند شدم بقیه کتاب های منصور ضابطیان را هم بخوانم...
        

1

          کتاب نوشابه‌ی زرد، دهمین سفرنامه‌ی منتشر شده از منصور ضابطیان است؛ کسی که مرا به فرم سفرنامه نویسی علاقه‌مند کرد.
این کتاب، گزارشی از سفر چند هفته‌ای ضابطیان به کاناداست که حاوی مطالب فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، آداب و رسوم و... می‌باشد.
این کتاب دو گزارش بسیار جالب برای من داشت:
۱- در سال ۱۹۹۲ حدود ۱۲ هزار کودک مونترالی، آرزوها و درد و دل ها و پیام‌هایشان برای نسل‌های بعد را روی کاغذ نوشتند و داخل محفظه‌ای فلزی روی قله‌ای در کوه قرار دادند. قرار شد تا سال ۲۱۴۲ کسی سراغ این نامه‌ها نرود.
به نظرم جذاب است که ببینیم در صد و پنجاه سال گذشته، کودکان ما چه دغدغه‌هایی داشتند، در چه فضایی زندگی می‌کردند و با چه موانعی رو به رو بودند. این اهمیت در خاطره نویسی شخصی هم نمود پیدا می‌کند. به گمانم نوشتن خاطرات و مرور آن‌ها پس از سی سال گذر عمر، فوق العاده جذّاب باشد.
۲- خوردن غذا در رستوران ONoir تورنتو که تجربه‌ی بدیعی را در زندگی پدید می‌آورد؛ تجربه‌ی ندیدن و نداشتن چشم. شما باید در فضایی تاریک که هیچ نوری ندارد مشغول غذا خوردن شوید و برای ساعاتی، حس و حال کسانی که کور هستند را  تجربه کنید. ضابطیان می‌نویسد که این تجربه تا چندین وقت مرا درگیر کرده بود چون احساس جدیدی در آن لحظات داشتم. بیش از پیش روی دیگر حواسم از جمله چشایی تمرکز می‌کردم و نکات جدیدی را تجربه می‌نمودم.
امیدوارم بتوانیم این نوع رستوران‌ها را در ایران نیز تجربه کنیم.
        

23

ساجده جعفری

ساجده جعفری

4 روز پیش

          علاقه ی آقای ضابطیان‌ به آشپزی در این کتاب هویداست.‌دیدار با انواع رستوران‌ها و غذاها و آشپزها.
نگاه فراجنسیتی  کانادا به شهروندان با گذاشتن گزینه های x ,f, m در کارت شناسایی ها مرا باد یکی از آرزوهام‌ انداخت .‌
روزی که پسرم می خواست به اردوی‌ پدر پسری برود و پدرش نمی توانست همراهش باشد، آرزو کردم ای کاش دکمه ی تغییر جنسیت‌ داشتم‌  و  می توانستم در این مواقع از آن استفاده کنم. 
البته که از دگرباشان جنسی متنفرم. 
خیلی خنده دار است که کانادا هنوز هم‌مستعمره ی انگلیس است و ارتش ندارد.
ایده ی پخت ته دیگ به شکل کیک و همبرگر و پیتزا و گل و بستنی، برایم جذاب بود.‌ 
مشخص است که موزه های زیبا و درس آموز در کشورهای با تاریخ چندهزارساله موجودند مثل ایران نه کانادا. 
نویسنده بازدید خود از موزه های مزخرف کانادا را هدر رفت پولش دانسته که قطعا همین است.
تکنولوژی صفحه ی نمایشگر ۳۶۰‌درجه ای  موزائیکی که  دنیا را از چشم‌ حشرات نشان می دهد مرا یاد ساخت اتوموبیل توسط انسان انداخت که‌چون خودش دو تا چشم در جلوی سر دارد ، برای ماشین هم دو تا چراغ در جلو تعبیه کرده. احتمالا اگر چشم‌ شبیه حشرات داشتیم دایره ای از چراغهای لانه زنبوری برای ماشین می گذاشتیم.
آموزنده ترین قسمت کتاب مربوط به رستوران نابینایان در تورنتو بود. قطعا باید مشابه آن در ایران ایجاد شود. تجربه ی نویسنده به ما می فهماند که منشا بسیاری از غمها،  حسادتها ، چاپلوسی ها نعمت بینایی است. اینکه می بینیم دیگران زیباتر یا پولدارتر هستند اما وقتی نمی بینیم ، همه ی آدمها را مثل هم می دانیم و دوست داریم و براساس اخلاقشان قضاوت می کنیم. 
نبودن بینایی سبب پیشرفت ۴ حس دیگر در کورها می شود و علاوه بر آن قدرت تجسم فضایی و حافظه در آنها بالا می رود طوری که فقط با استفاده از این قدرت می توانند جای هر فرد در رستوران را بدانند. 
همچنین ما در ارتباط با دیگران با چشمان و حرکات صورتمان به آنها ، مقصودمان را می فهمانیم‌ درحالی که نابینایان  فقط می توانند حرف بزنند.
کانادایی ها nice هستند، به تو لبخند می زنند و احترام می گذارند اما حتی ذره ای بخشش ندارند برعکس ایرانی ها که kind هستند و ممکن است جواب لبخند تو را با نگاه آزارنده بدهند اما سر موقع به کمکت بیایند. 
نویسنده می گوید نمی دانم کدام بهتر است؟ 
از نظر من داشتن هردو عالی است اما اگر قرار باشد فقط یکی را انتخاب کنیم من ترجیح می دهم طرف مقابلم kind باشد و در بزنگاه ها کمکم کند. لبخند خشک و خالی به چه درد می خورد؟ 
وحشیانه ترین اقدام دولت کانادا، جدا کردن اجباری کودکان بی گناه بومیان کانادا از مادرانشان و فرستادن آنها به کلیسا ها تحت عنوان رستگار کردن آنها بود. به طوریکه کودکان بی گناه زیادی در اثر شکنجه و گرسنگی در این کلیساها جان باختند و در گورهای دسته جمعی دفن شدند و نسل بومیان هم رو به انقراض رفت پاپ هرگز عذرخواهی نکرد. 
درحال حاضر دولت کانادا روز نارنجی را به بزرگداشت این کودکان اختصاص داده‌ . 
این جریان مرا یاد غزه می اندازد. احتمالا در صورت پایدار ماندن اسرائیل و کشتار تمام مردم غزه، چندسال بعد اسرائیل هم روزی را به یادبود غزه ای ها اختصاص می‌دهد انگار که بیگانگانی از خارج ، در این فاجعه دست داشته اند!! 
فرهنگ چیزی هست که غربت هم نمی تواند از آدم اصیل آن را بگیرد. 
        

11