یادداشتهای Maryam 🌱 (38)
1404/6/31 - 21:46
اره درسته ادعا کردم که بعد از اخگری در خاکستر دیگه هیچ کتابی منو به اوج نمی رسونه... ولی خب این کتاب منو به اوج نزدیک کرد:))) فانتزیش؟ فوق العاده عاشقانه ش؟ بی همتا قلمش؟ کم نظیر داستانش؟ پرسیدن داره؟؟🙄🤌🏻 ولی خب یهو یه ریلز دیدم تو اینستا و برام اسپویل شد..:((( جیمسون؟ بله وارث چرا کاپلا باید برام لو برنننن ولی خب ببین چقدر داستان قویه که حتی با اسپویل هم خوندمش›››› واقعا مرسی از نویسنده این کتاب✨
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/6/24 - 11:59
خب این کتاب هم لذت بخش بود... آنی واقعا پستی ها و بلندی های واقعی رو پشت سر گذاشت مثل از دست دادن جویس کوچولو که خیلی به روحیه ش صدمه زد. اما باز هم تونست روابطی رو پایدار نگه داره که هر کس دیگه ای بود ازش دست میکشید و اینه که شخصیت آنی رو خیلی خاص میکنه:))))
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/6/19 - 22:10
آنی شرلی باز هم تجربه های خوب و بد جدید کسب کرده کرده و بزرگتر شده. با مشکلات روبه رو شده و سربلند بیرون اومده. کلی دوست جدید پیدا کرده و روی افراد زیادی تاثیر گذاشته... و از همه مهمتر قراره با گیلبرت بلایت ازدواج کنه...🤭✨🤌🏻 فک میکنم برای یادداشت کتاب بعدی به جای آنی شرلی باید بنویسم خانم بلایت... :)))
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/6/11 - 19:41
و اما پایان خوشی که قلبمو اکلیلی کرد...🥹🤌🏻 واقعا خیلی لذت بخش بود. چیزی که من از مجموعه آنی شرلی خیلی دوست دارم اینه که با اینکه داستان رو راوی داره بیان میکنه اما خواننده میتونه خیلی راحت خودشو جای کاراکتر ها بزاره :)) واقعا از عاشقانه ش خیلی لذت بردم. اصلا چه قدر میتونه زیبا باشه که گیلبرت مریض باشه ولی یهو شب حالش خوب بشه🤭 حالا چرا؟ چون اون موقع آنه فهمیده بود که قلبا عاشق گیلبرته:))) اصلا میزان زیباییش قابل توصیف نیست❤️🩹🙂
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/6/4 - 13:53

آسمان پس از توفان جلد 4
4.7
20
«میدان نبر عبادتگاه من است؛ نوک شمشیر کشیش من است؛ رقص مرگ دعای من است؛ ضربه مرگبار آزادی بخش من است.» و بالاخره لایا اهل سرا و الایس ویتوریس میتونن آسمون بعد از طوفان و رو کنار هم مشاهده کنن. آسمان آبی رنگ و زیبای خوشبختی رو...❤️🩹🌱 شاید داستان همیشه اونجوری که میخوایم پیش نمیره شاید اشک هایی که برای مرگ یکی از شخصیت ها میریزیم مسیر داستان و احساست ما رو منحرف میکنه. اما در نهایت داستان به هدفش میرسه...!! همیشه فکر میکردم یا پایانش خیلی بده و همه چی تموم میشه و منم درد و غم پایان داستان رو حس میکنم؛ یا هم اینکه میبینم همه زنده ن و خوش و خرم دارن کنار هم زندگی میکنن و اجازه میدن منم در لحظه های شادشون شریک باشم. اما این نشد. بعد از پایان داستان احساس خلأ احساسات رو در درون خودم حس میکردم. اینکه انگار دیگه هیچ داستانی نمیتونه منو به اوج برسونه. من هر نوع احساسی رو با این کتاب ها تجربه کردم. شادی، غم، امید و ناامیدی، هیجان و اضطراب، عشق، نفرت، فقدان... من همه رو با این کتاب ها تجربه کردم.من همه اینا رو وقتی که الایس عاشق لایا شد احساس کردم. وقتی که کینان به لایا خیانت کرد احساس کردم. وقتی که هلین خانواده ش رو از دست داد حس کردم. وقتی که الایس از روحش گذشت تا لایا رو نجات بده؛ وقتی که هلین از ماسکش دست کشید؛ وقتی که کارینا دنبال عزیزکش میگشت؛ وقتی که ایزی مرد؛ وقتی که آویتاس عاشق هلین شد؛ وقتی که موسی، نیکلا رو از دست داد؛ وقتی که رحمت پیش مهریا برگشت؛ وقتی که الایس دوباره به یاد اورد؛ وقتی آویتاس اسم «هلین» رو به عنوان آخرین کلماتش برگزید؛ وقتی که یتیم در گلریزان خون بها داد...وقتی که طوفان همه چیز رو بلعید... وقتی که محبوب از نو متولد شد... من اونجا بودم... من همه چیز رو دیدم و حس کردم. و همه اونها رو یهو با پایان داستان از دست دادم... خلأ درونم:) اما با اومدن اون خلأ حالا همیشه یادم میمونه همیشه اون احساسات اون لحظه ها اون مکان ها و اون آدم ها یادم میمونه اون داستان یادم میمونه و یکی از مهم ترین چیزهایی که یادم نمیره شعاریه که باهاش شروع کردم و الایس برای لایا اونها رو تغییر داد: «تو عبادتگاه منی؛ کشیش منی؛ دعای منی؛ آزادی منی...» 🙂❤️🩹✨
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/6/4 - 13:38
آنه کوچولوی ما حالا بزرگ شده... :)))) حالا یه آنه ۱۷ ساله س که ۶ ساله تو اونلی و گرین گیبلز ساکنه. هر روز ماجراجویی های خودش رو با ماریلا و دوقلو ها داره. شاید دیگه خیلی به مرگ متیو اشاره نشه. اما نبود اون در تک تک صفحات کتاب حس میشه🙂❤️🩹🖤 این کتاب شاید یکم متفاوت تر از جلد اول بود اما به همون اندازه زیبا. هنوزم بعد از خوندن هر بخش میتونی احساسات شخصیت های کتاب رو حس کنی و باهاشون زندگی کنی و این یه جورایی انگار داره بهت امید میده برای ادامه زندگی. آنه هنوزم دختر شادیه ولی کم حرف تر. هنوز پر از امیده ولی با تجربه تر. و در پایان شاید این جرقه های عشق باشه که بین آنه شرلی و گیلبرت بلایت داستان جلد سوم رو قراره جذاب کنه:)))! 🥹✨🤌🏻
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/5/21 - 10:44

مرگ پشت دروازه ها جلد 3
4.6
20
مرگ پشت دروازه ها، شاید این اتفاقی بود که قرار بود رخ بده برای لایا برای الایس یا برای هلین؛ اما رخ نداد... یا شاید آروم تر رخ داد. مثلا شایدمرگ اونها خیلی وقت پیش وقتی که پشت دروازه های بلک کلیف با هفت سال سن حبس شدن اتفاق افتاد... تکه ای از روحشون پشت اون دروازه ها مرد و تکه ای جدید از روحشون بهشون اعطا شد. تکه ای که هلین با دریافتش هیچ وقت فکر نمی کرد روزی این تکه رو هم از دست بده... وقتی که خودمو جای هلین گذاشتم ماسک درونم میگفت این کارو نکن بهش اعتماد نکن اما در نهایت دیدم که هلین تکه ای از روحش رو داد. کاری که اگر من واقعا یک ماسک تربیت شده پشت دروازه های بلک کلیف بودم انجام نمیدادم... جلد سوم این مجموعه با همه فراز و نشیبی که داشت غم عجیبی رو درون خودش حبس کرده بود که فقط با خوندنش میتونستی به عمقش پی ببری. محقق شدن تراژدی عاشقانه لایا و الایس. جرقه ای بین هلین و آویتاس که نمیدونم میشه اسمش رو عشق گذاشت یا نه... تولد یک امپراتور وسط جنگ و خونریزی و در نا امنی کامل. به نظرم حتما نباید مرگ رو تجربه کنی و روحت به آسمون بره بلکه شاید همه این اتفاقات خودش یک نوع مرگ باشه؛ مرگ پشت دروازه ها. پشت دروازه های خوشبختی...
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/5/21 - 10:31

مشعلی در برابر شب جلد 2
4.5
32
هلین آکوئیلا، مشعلی در برابر شب... ادامه دنیای الایس و لایا اهل سرا، مواجه شدن با خطر ها درک غم ها شادی ها و گاهی اوقات هیجان زده شدن بخاطر اتفاق رخ داده. از دیدگاه من مشعلی در برابر شب متفاوت بود چون پرده از راز های برداشته شد که فکرش رو هم نمی کردیم و خدا میدونه چه راز های در کتاب بعدی منتظرمونه:)))!!!
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/5/21 - 10:26
روزی که تصمیم گرفتم این مجموعه چهارجلدی رو بخونم واقعا فک نمی کردم که گاهی اوقات دنیای واقعی هم میتونه خیلی راحت با دنیای فانتزی آمیخته بشه. افسانه های که ما فکر میکردیم فقط یه افسانه ان؛ اما در اصل بیانگر حقیقت بودن. و فکر میکنم این مهم ترین چیزی بود که من از این داستان یاد گرفتم. اینکه باور کنم شاید افسانه هام بتونن واقعی باشن. اما درباره کتاب باید بگم که اینکه کتاب از زبان شخصیت ها بود و راوی نداشت خیلی خوب بود باعث میشد حس کنی که خودت الان اون کاراکتر هستی و ماجرا رو بهتر درک میکردی و این یه نقطه قوت بزرگ بود به نظرم. اما در کل به نظرم داستانی بود که می ارزید وقتت رو براش بزاری و واقعا بعضی جاها سورپرایز میشدی و میدیدی که ارزشش رو داره که ادامه بدی. و در پایان ممنونم از خانم صبا طاهر که مجموعه نوشته شده توسط ایشون باعث شد که ما تراژدی های عاشقانه، تصمیم های سرسختانه، فداکاری ها، غم ها شادی ها و دنیای لایا اهل سرا و الایس رو درک کنیم و مدتی رو با اونها زندگی کنیم...✨🙂💛 و شاید هم باید تشکر کنم از اخگری در خاکستر که داستان زندگیش رو با ما به اشتراک گذاشت!!! ممنونم لایا، اهل سرا یا بهتره بگم اخگری در خاکستر:)))
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.