معرفی کتاب آسمان پس از توفان اثر صبا طاهر مترجم مریم رفیعی

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
3
خواندهام
70
خواهم خواند
52
توضیحات
جنهای شبآور که قرنها زندانی بودند، دست به حمله زدهاند و روستاها و شهرها را به خاک و خون کشیدهاند. اما برای شبآور، انتقام از دشمنان انسانش تازه شروع ماجراست. فرمانده کریس ویتوریا خود را امپراتوریس اعلام کرده و هر کسی را که از اطاعت از او سرپیچی میکند، از سر راه برمیدارد. و چه کسی در راس این فهرست قرار دارد؟ سنگچشم خونی و اعضای باقیماندهی خانوادهاش. لایای اهل سرا که اکنون با سنگچشم خونی متحد شده، در تلاش است فقدان دو عزیزش را پشت سر بگذارد. او که مصمم است جلوی تهدیدی که میتواند کل دنیا را به نابودی بکشاند بگیرد، تمام وقت و انرژیاش را صرف نابودی شبآور میکند و در این بین قدرتی باستانی را بیدار میکند که میتواند او را به پیروزی یا عذابی غیرقابل تصور برساند. و در اعماق مکان انتظار، روحگیر فقط به فکر فراموش کردن زندگی و عشقی است که پشتسر گذاشته. با این حال این کار به معنای نادیده گرفتن ردپای قتلهای بهجامانده از شبآور و جنهایش است. روحگیر برای حفظ سوگند خود و محافظت از جهان انسانها در برابر موجودات ماوراءطبیعی، باید از مرزهای سرزمین خود فراتر رود. او باید ماموریتی را برعهده بگیرد که میتواند همهی چیزهایی را که میشناسد نجات دهد… یا برای همیشه نابود کند.
بریدۀ کتابهای مرتبط به آسمان پس از توفان
نمایش همهلیستهای مرتبط به آسمان پس از توفان
نمایش همه3 روز پیش
6 روز پیش
1404/2/19
پستهای مرتبط به آسمان پس از توفان
یادداشتها
1403/2/7
1404/4/19
1404/3/30
1403/8/19
1403/6/24
و پایان مجموعه ای که با لحظه به لحظه ش زندگی کردم. واقعا نمیدونم چی بگم، حقیقتا این کتاب رفت ته ته قلبم و از اونایی شد که هیچوقت فراموشش نمیکنم. با اینکه باهاش حرص خوردم، گریه کردم و اعصابم خورد شد واقعا از دوست داشتنی ترین چیزایی بود که خوندم. تقریبا همه شخصیتای مورد علاقم کشته شدن و واقعا نمیدونم نویسنده چطوری میتونه یکاری کنه آدم احساس پوچی کنه. دلم براشون تنگ میشه و احتمالا تا یه مدت زیادی برمیگردم و تیکه های مورد علاقمو دوباره میخونم. و هلین، شخصیت مورد علاقم:) هیچوقت به چیزی که لیاقتش بود نرسید و کلا در طول کتاب قلبش شکست ولی باز قوی موند. واقعا بهش افتخار میکنم و از ته قلبم دوسش دارم، و تاحالا به اندازه اون برای کسی دلم نسوخته:( ولی واقعاااا نمیدونم ضرورت کشتن هارپر این وسط چی بودددد. بچه بیچاره داشت زندگیشو میکرد:( افسرده شدم براش. برای دارینم همینطور. ولی با داستانشون زندگی کردم و زندگی خواهم کرد. خوشحالم که این کتابو خوندم
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/4/6
فراموش شدهای از گرین گیبلز :)
1403/6/25
من این کتاب رو فقط تا صفحه ۳۸۵ خوندم باهاش احساسات متفاوتی رو تجربه کردم و حسم به شخصیت ها این کتاب اینکه از لایا و الایس بدم میاد چون به هم رسیدم ولی موسی هلین ؟ اصلا دلم نمیخواست مهریا و هارپر و دارین بمیرن برا همین ادامه ندادم و به نظرم اصلا حقشون نبود که بعد از چهار جلد بدبختی و پشت سر گذاشتن هزارتا مصیبت نتونن به خوشبختی برسن ولی کتاب رو دوست داشتم
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/6/4
«میدان نبر عبادتگاه من است؛ نوک شمشیر کشیش من است؛ رقص مرگ دعای من است؛ ضربه مرگبار آزادی بخش من است.» و بالاخره لایا اهل سرا و الایس ویتوریس میتونن آسمون بعد از طوفان و رو کنار هم مشاهده کنن. آسمان آبی رنگ و زیبای خوشبختی رو...❤️🩹🌱 شاید داستان همیشه اونجوری که میخوایم پیش نمیره شاید اشک هایی که برای مرگ یکی از شخصیت ها میریزیم مسیر داستان و احساست ما رو منحرف میکنه. اما در نهایت داستان به هدفش میرسه...!! همیشه فکر میکردم یا پایانش خیلی بده و همه چی تموم میشه و منم درد و غم پایان داستان رو حس میکنم؛ یا هم اینکه میبینم همه زنده ن و خوش و خرم دارن کنار هم زندگی میکنن و اجازه میدن منم در لحظه های شادشون شریک باشم. اما این نشد. بعد از پایان داستان احساس خلأ احساسات رو در درون خودم حس میکردم. اینکه انگار دیگه هیچ داستانی نمیتونه منو به اوج برسونه. من هر نوع احساسی رو با این کتاب ها تجربه کردم. شادی، غم، امید و ناامیدی، هیجان و اضطراب، عشق، نفرت، فقدان... من همه رو با این کتاب ها تجربه کردم.من همه اینا رو وقتی که الایس عاشق لایا شد احساس کردم. وقتی که کینان به لایا خیانت کرد احساس کردم. وقتی که هلین خانواده ش رو از دست داد حس کردم. وقتی که الایس از روحش گذشت تا لایا رو نجات بده؛ وقتی که هلین از ماسکش دست کشید؛ وقتی که کارینا دنبال عزیزکش میگشت؛ وقتی که ایزی مرد؛ وقتی که آویتاس عاشق هلین شد؛ وقتی که موسی، نیکلا رو از دست داد؛ وقتی که رحمت پیش مهریا برگشت؛ وقتی که الایس دوباره به یاد اورد؛ وقتی آویتاس اسم «هلین» رو به عنوان آخرین کلماتش برگزید؛ وقتی که یتیم در گلریزان خون بها داد...وقتی که طوفان همه چیز رو بلعید... وقتی که محبوب از نو متولد شد... من اونجا بودم... من همه چیز رو دیدم و حس کردم. و همه اونها رو یهو با پایان داستان از دست دادم... خلأ درونم:) اما با اومدن اون خلأ حالا همیشه یادم میمونه همیشه اون احساسات اون لحظه ها اون مکان ها و اون آدم ها یادم میمونه اون داستان یادم میمونه و یکی از مهم ترین چیزهایی که یادم نمیره شعاریه که باهاش شروع کردم و الایس برای لایا اونها رو تغییر داد: «تو عبادتگاه منی؛ کشیش منی؛ دعای منی؛ آزادی منی...» 🙂❤️🩹✨
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.