معرفی کتاب A Sky Beyond the Storm اثر صبا طاهر

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
3
خواندهام
70
خواهم خواند
53
توضیحات
Prepare for the jaw-dropping finale of Sabaa Tahir's beloved New York Times bestselling An Ember in the Ashes fantasy series, and discover: Who will survive the storm? Picking up just a few months after A Reaper at the Gates left off... The long-imprisoned jinn are on the attack, wreaking bloody havoc in villages and cities alike. But for the Nightbringer, vengeance on his human foes is just the beginning. At his side, Commandant Keris Veturia declares herself Empress, and calls for the heads of any and all who defy her rule. At the top of the list? The Blood Shrike and her remaining family. Laia of Serra, now allied with the Blood Shrike, struggles to recover from the loss of the two people most important to her. Determined to stop the approaching apocalypse, she throws herself into the destruction of the Nightbringer. In the process, she awakens an ancient power that could lead her to victory--or to an unimaginable doom. And deep in the Waiting Place, the Soul Catcher seeks only to forget the life--and love--he left behind. Yet doing so means ignoring the trail of murder left by the Nightbringer and his jinn. To uphold his oath and protect the human world from the supernatural, the Soul Catcher must look beyond the borders of his own land. He must take on a mission that could save--or destroy--all that he knows.
بریدۀ کتابهای مرتبط به A Sky Beyond the Storm
نمایش همهلیستهای مرتبط به A Sky Beyond the Storm
پستهای مرتبط به A Sky Beyond the Storm
یادداشتها
1403/5/27
1403/6/24
این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
و پایان مجموعه ای که با لحظه به لحظه ش زندگی کردم. واقعا نمیدونم چی بگم، حقیقتا این کتاب رفت ته ته قلبم و از اونایی شد که هیچوقت فراموشش نمیکنم. با اینکه باهاش حرص خوردم، گریه کردم و اعصابم خورد شد واقعا از دوست داشتنی ترین چیزایی بود که خوندم. تقریبا همه شخصیتای مورد علاقم کشته شدن و واقعا نمیدونم نویسنده چطوری میتونه یکاری کنه آدم احساس پوچی کنه. دلم براشون تنگ میشه و احتمالا تا یه مدت زیادی برمیگردم و تیکه های مورد علاقمو دوباره میخونم. و هلین، شخصیت مورد علاقم:) هیچوقت به چیزی که لیاقتش بود نرسید و کلا در طول کتاب قلبش شکست ولی باز قوی موند. واقعا بهش افتخار میکنم و از ته قلبم دوسش دارم، و تاحالا به اندازه اون برای کسی دلم نسوخته:( ولی واقعاااا نمیدونم ضرورت کشتن هارپر این وسط چی بودددد. بچه بیچاره داشت زندگیشو میکرد:( افسرده شدم براش. برای دارینم همینطور. ولی با داستانشون زندگی کردم و زندگی خواهم کرد. خوشحالم که این کتابو خوندم
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1402/10/4
فراموش شدهای از گرین گیبلز :)
1403/6/25
این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
من این کتاب رو فقط تا صفحه ۳۸۵ خوندم باهاش احساسات متفاوتی رو تجربه کردم و حسم به شخصیت ها این کتاب اینکه از لایا و الایس بدم میاد چون به هم رسیدم ولی موسی هلین ؟ اصلا دلم نمیخواست مهریا و هارپر و دارین بمیرن برا همین ادامه ندادم و به نظرم اصلا حقشون نبود که بعد از چهار جلد بدبختی و پشت سر گذاشتن هزارتا مصیبت نتونن به خوشبختی برسن ولی کتاب رو دوست داشتم
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/6/4
این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
«میدان نبر عبادتگاه من است؛ نوک شمشیر کشیش من است؛ رقص مرگ دعای من است؛ ضربه مرگبار آزادی بخش من است.» و بالاخره لایا اهل سرا و الایس ویتوریس میتونن آسمون بعد از طوفان و رو کنار هم مشاهده کنن. آسمان آبی رنگ و زیبای خوشبختی رو...❤️🩹🌱 شاید داستان همیشه اونجوری که میخوایم پیش نمیره شاید اشک هایی که برای مرگ یکی از شخصیت ها میریزیم مسیر داستان و احساست ما رو منحرف میکنه. اما در نهایت داستان به هدفش میرسه...!! همیشه فکر میکردم یا پایانش خیلی بده و همه چی تموم میشه و منم درد و غم پایان داستان رو حس میکنم؛ یا هم اینکه میبینم همه زنده ن و خوش و خرم دارن کنار هم زندگی میکنن و اجازه میدن منم در لحظه های شادشون شریک باشم. اما این نشد. بعد از پایان داستان احساس خلأ احساسات رو در درون خودم حس میکردم. اینکه انگار دیگه هیچ داستانی نمیتونه منو به اوج برسونه. من هر نوع احساسی رو با این کتاب ها تجربه کردم. شادی، غم، امید و ناامیدی، هیجان و اضطراب، عشق، نفرت، فقدان... من همه رو با این کتاب ها تجربه کردم.من همه اینا رو وقتی که الایس عاشق لایا شد احساس کردم. وقتی که کینان به لایا خیانت کرد احساس کردم. وقتی که هلین خانواده ش رو از دست داد حس کردم. وقتی که الایس از روحش گذشت تا لایا رو نجات بده؛ وقتی که هلین از ماسکش دست کشید؛ وقتی که کارینا دنبال عزیزکش میگشت؛ وقتی که ایزی مرد؛ وقتی که آویتاس عاشق هلین شد؛ وقتی که موسی، نیکلا رو از دست داد؛ وقتی که رحمت پیش مهریا برگشت؛ وقتی که الایس دوباره به یاد اورد؛ وقتی آویتاس اسم «هلین» رو به عنوان آخرین کلماتش برگزید؛ وقتی که یتیم در گلریزان خون بها داد...وقتی که طوفان همه چیز رو بلعید... وقتی که محبوب از نو متولد شد... من اونجا بودم... من همه چیز رو دیدم و حس کردم. و همه اونها رو یهو با پایان داستان از دست دادم... خلأ درونم:) اما با اومدن اون خلأ حالا همیشه یادم میمونه همیشه اون احساسات اون لحظه ها اون مکان ها و اون آدم ها یادم میمونه اون داستان یادم میمونه و یکی از مهم ترین چیزهایی که یادم نمیره شعاریه که باهاش شروع کردم و الایس برای لایا اونها رو تغییر داد: «تو عبادتگاه منی؛ کشیش منی؛ دعای منی؛ آزادی منی...» 🙂❤️🩹✨
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.