یادداشت‌های بُشـریٰ؛ (20)

بُشـریٰ؛

بُشـریٰ؛

1404/7/24 - 16:26

        زمان دقیقش دستم نبود
اما 
فکر می کنم دو سه ساعته تمام شد.
[حالا با ۳۰ دقیقه پس و پیش شاید!]
و همین کافیه برای اثبات روان و خوش خوان بودنش.
اما چندتا نکته؛
۱. چرا لحن دیالوگ ها این قدر ادبی بود؟
یه مقدار من رو اذیت می کرد این صحبت های به زبان معیار و استفاده از جملات و کلمات ادبیِ یک مقدار کلیشه ای!!
مثلا گفتنِ «بمان! نزدیک، همیشه...» به پدرش.
مخصوصا که به فضای کلی داستان و شخصیت ها هم نمی اومد این جملات و کلمات

۲. دقیقا ماجرای اون زن غریبه چه تاثیری توی داستان داشت؟
روایت های موازی توی داستان رو زیاد دیدم و خوندم اما این یکی خیلی خوب پردازش نشده بود. 
به شخصه انتهای داستان گفتم «خب که چی!»

۳. گرهِ اصلی داستان کجاست؟ ماجرای زن غریبه ست؟ 
به نظرم اون درگیری اصلی، توی داستان اصلا وجود نداشت انگار
و اگر هم بود خیلی الکی شروع و تمام شد! 

۴. شخصیت پردازی کمی ضعیف بود..
ما اون قدری که باید نه هادی رو شناختیم، نه خانوادش، نه بهار
انگار فقط یه تکه از زندگی هادی رو نوشته بودن.
به شخصه دوست داشتم ارتباط و اتفاقاتی بین هادی و خانوادش یا خانواده بهار پیش بیاد. انگار که اصلا وجود خارجی ای نداشتن.[به جز اون تکه آخر حضور پدر هادی] و این داستان رو یه مقدار از واقعیت زندگی دور می کرد.

۵. علاوه بر پردازش شخصیت ها، پردازش موقعیت هم ضعیف بود 
مثلا برای عروسی٫عقد هادی و بهار 
اصلا احساس نمیشد عروسی ای در پیشه
یه برو بیایی ، خریدی، حضور مادری خواهری چیزی!
یهو افتادیم توی صبح عروسی و حتی همون هم غیر طبیعی روایت شد.

۶. داستان اضافه زیاد داشت.
معرفی شخصیت ابراهیم[دوست امنیتی هادی]، گم شدن موتور اون طلبه هه، ماجرای عقد اون پسره اول داستان، دزدی توی چایخونه و ... اینا هیچ کدوم چیزی به داستان به اون حد اضافه نکردن. فقط صفحه پر کردن!

اما درکل، سوژه ی انتخابی شون سوژه ی بسیار خوبی بود. خیلی ظرفیت ها داشت که متأسفانه بهش توجه نشد و واقعا احساس کردم خیلی می تونست بهتر روش کار بشه. به شخصه با وجود تمام این نکات هم جان بها و هم دل سوز به دلم نشستن و امیدوارم باز هم در آینده از آقای موسوی بخونیم. البته قوی و جذاب تر!
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

بُشـریٰ؛

بُشـریٰ؛

1403/7/12 - 07:37

3

بُشـریٰ؛

بُشـریٰ؛

1403/3/6 - 16:09

          نامه های یحیی به حانیه
_در شرح زندگی حضرت فاطمه زهرا (س)_
که ظاهراً برای تحصیل به نیویورک مهاجرت کرده است.

قلم شیوا، روان و طبع شاعرانهٔ آقای حامدعسکری
همیشه مورد پسند من بوده و هست!
و طبعا زیبایی قلم آقای عسکری در این کتاب هم واضح و پیداست.
خواندن کتاب، با توجه به روان بودنش برای یک (نوجوان/جوان) امروزی
که شاید کمتر از چیزی که فکر می کند، از حضرت فاطمه(س) می داند، می تواند مفید باشد!

از بهترین نقاطِ‌قوت کتاب، می توان اشاره کرد به:
_همه فهم بودن متن.
_کلمات،جملات لطیف و زیبای ادبی.
_شرح خطبهٔ فدک به صورت روان.
_برقراری ارتباط بین احساس خواننده و متن حین خواندن.
_شعرِ انتهای کتاب!

و البته همیشه کتاب ها خالی از نقاط‌ِضعف نیستند!
گرچه در سطح انتقاد نیستم اما چند نکته ای که به ذهن می رسید:
_به عنوان یک منبع برای شناخت سیره و شخصیت حضرت فاطمه(س) اصلا کتاب مناسبی نیست. البته که علت نگارش کتاب هم این مسئله نبوده و این نوشته ها به گفته ی خود نویسنده عرض ارادتی ست به حضرت!
_بعضی ها اسم داستان روی کتاب می گذارند، در حالی که یک مجموعه نامه است! اگر بخواهیم به چشم داستان نگاهش کنیم، می توانیم به عدم انسجام متن و پردازش کم شخصیت ها ایراد وارد کنیم.

در کل!
حانیه به عنوان [یک‌مجموعه‌نوشته‌ی‌ادبی] فوق العاده زیباست.
اما نمی توانیم به عنوان کتابی که حضرت زهرا را روایت می کند رویش حساب کنیم!
        

3