بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

ارمیا

ارمیا

ارمیا

3.8
352 نفر |
77 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

901

خواهم خواند

169

لیست‌های مرتبط به ارمیا

یادداشت‌های مرتبط به ارمیا

 محتشم

1401/02/09

            « مصطفي با آن عينك مي توانست طول وجودت را اندازه بگيرد . مي توانست بيايد داخل بدنت . نه مثل راديولوژيستي كه از كليه عكس رنگي بگيرد . مصطفي فقط عكس سنگ كليه را نمي گرفت . سنگ شكن بود . كليه ات را دياليز مي كرد ...»
ياد نگاه اولشان در مسجد افتاد . اواخر سال 66 بود . همان هنگامي كه صورتش از ديدن قامت بلند مصطفي ، سرخ شده بود . فكر نمي كردند همان ديدار ، مسير زندگي شان را به كلي عوض كند . تازه 6 ماه بود كه همديگر را مي شناختند ولي به راحتي مي توانستند افكار هم را هضم كنند و همين ، رابطه ي اين دو را عجيب كرده بود .
داستان درباره ي پسري 19 ساله از خانواده اي ثروتمند در شمال شهر ، به نام ارميا است . ارميا دوستي به نام مصطفي دارد كه دقيقا برعكس او در جنوب شهر زندگي مي كند و تعمير كننده ي راديو و تلويزيون است .
محتواي جديد و جالبي داشت . در ژانر دفاع مقدس ، نسبت به بقيه ي كتاب هايي كه خوانده بودم ، خلاقيت و ابتكاري در قلم نويسنده ديده مي شد .
شروع كتاب كمي گنگ و نامفهوم بود . من به شخصه تا قسمتي كه درباره ي ريش هاي ارميا صحبت نكرده بود ، درباره ي جنسيت او شك داشتم كه مرد است يا زن ؟ به خاطر اسم ارميا كه اسم زن هم هست ، در بخش اول كتاب ، به چادر گل دار پوشيدن سر نماز اشاره كرده بود ، سرخي چهره ارميا در اثر ديدن مصطفي ، باعث شد چند صفحه ي اول دچار گيجي شوم . به طور كلي اما اين نامفهوم بودن ، خوب بود . شوق و ترغيبي براي ادامه دادن كتاب ، در خواننده ايجاد مي كرد .  براي اينكه بخواند تا گره ها را باز كند .
توصيف هاي كتاب خيلي عالي بود . توصيف هاي فضا و مكان به گونه اي بود كه كاملا مي توانستيم خودمان را در آن محيط قرار دهيم و دركش كنيم . به خصوص از اين جهت قوي تر هم حساب مي شود كه زمان داستان مربوط به گذشته ( دوران دفاع مقدس ) است و بسياري از خوانندگاني كه دركي از آن زمان ندارند و نبودند ، مي توانند كاملا با آن دوره آشنا شوند . بهترين توصيف كتاب هم به نظرم صحنه ي تشييع و خاكسپاري امام خميني (ره) بود كه علاوه بر زيبايي توصيف ، تاثيرگذار هم بود و در احساسات آدم تاثير مي گذاشت .
در كنار توصيف خوب كردن ، يكي ديگر از حسن هاي اين بخش ، استفاده از آرايه ها بود . در متن داستان صرفا وصف خالي اتفاق نیفتاده بود و از تشبيه ، جان بخشي و ... هم استفاده شده بود كه متن را زيبا و براي خواننده جذاب تر مي كرد . مثل : تشبيه ترك ديوار به لبخند ، حس كردن مزه ي شوري اشك توسط پوتين ها و...
همچنين احساسات شخصيت اصلي يعني ارميا ، خيلي خوب وصف شده بود . به طوري كه خواننده مي توانست خودش را جاي او بگذارد و دركش كند . به خصوص زماني كه مصطفي به شهادت رسيد ، گيجي و غم او خيلي محسوس بود .
شخصيت پردازي هاي داستان هم خوب بودند . هم از نظر باطني و هم از نظر ظاهري ، مي توانستيم كليتي از آنها در ذهنمان بسازيم . ايمان خيلي قوي به خدا و معنوي بودن ارميا ، چشم هاي مشكي و ريش هاي پر پشتش ، قد بلند و عينك مصطفي و حتي بو مثل بوي عطر ياسي كه مصطفي هميشه مي داد .
از ساختار كه بگذريم ، از نظر ظاهري جلد كتاب خيلي عجيب بود . مي توانست قشنگ تر باشد . براي هر كسي چه كتاب را خوانده باشد چه نخوانده باشد ، تصوير جذابي نيست . جا داشت رنگ هاي زيباتر و به طور كلي طرح قشنگ تري داشته باشد . نام كتاب هم كليشه اي بود و نويسنده اسم شخصيت اصلي را گذاشته بود و چيز جديدي نبود اما ايراد هم به حساب نمي آيد .
در كل كتاب پر معنا ، جذاب و ترغيب كننده اي بود . نويسنده با اينكه اولين كتابش بود ، داستان زيبايي را خلق كرده بود . جالبي كتاب در اين بود كه مثل خيلي از ديگر كتاب هاي دفاع مقدس ، فقط به آن زاويه ي پشت سنگر ها توجه نشده بود و از زواياي ديگري هم به جنگ توجه شده بود . در اصل بيشتر كتاب خاطراتي بود كه ارميا به ياد مي آورد .
« همان طور كه بالاي بالا بودن يا پايين پايين بودن خيلي سخت است ، وسط وسط بودن هم خيلي سخت است »
          
            نمی‌دونم چی بگم. آیا واقعا لازمه که حرفی بزنم؟ از تجربه و حس واقعیم میگم. چندین سال بود که منتظر شرایطی بودم که بتونم این اثر معروف رو از نویسنده دوست داشتنیم بخونم. اما مواجهه من با این کتاب خیلی خوشایند نبود. دلیلش این بود که ارتباط گرفتن با شخصیت‌های داستان برام سخت بود.
فکر میکنم نویسنده مخاطب نسل جدیدش رو خیلی جدی نگرفته بود، چون اگر اینطور می‌بود بیشتر سعی میکرد که شخصیت‌ها و فضای زمان جنگ رو برای ما توجیه کنه. واقعیتش اینه که شاید فقط حدود سی سال گذشته باشه اما تفاوت نگرش و باورهای ما خیلی فرق کرده.
خوندن این کتاب برام مثل خوندن داستان‌های اساطیری بود.  نه خوندن یک تجربه و خاطره واقعی.
می‌خوام بگم داستان و شخصیت‌های داستان میتونستن خیلی تاثیرگذار تر باشن اگه میتونستیم قبل قضاوت کردنشون در ابتدای داستان اونهارو‌ بهتر بشناسیم.
اعتراف میکنم که به جز بخش کمی از ابتدای کتاب نتونستم تا آخر بخونمش، چون هرچی جلو تر میرفتم جذابیتش کمتر میشد.
          
                به عنواپ اولین کتاب نویسنده بسیار جذاب و قوی هست.
البته من این کتاب رو بعد از کشف امیرخانی در کتاب من او ، خواندم و قلمش برام راحت‌تر بود و خبری از خط الرسم مخصوص نویسنده نبود، یا کمرنگ بود.
کتابی هست که بعد از سال‌ها هنوز بعضی صحنه‌هاش مثل ماهی شدن ارمیا در سیل جمعیت، برایم تازه است و به آن‌ها فکر می‌کنم.

        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            ارمیا

باید نوشت...
باید دقیقا بعد از پایان هر کتاب با گرد و غبارِ بلند شده و‌نشسته از آن بر کالبد جان نوشت. مخصوصا اگر پایان کتاب با غمِ از دست دادنِ ... بگذریم. (رجوع به جلد سومِ «سه دیدار»)
مسلما در تاریخ ارمیاهایی بوده و خواهند بود. اما این «ارمیا» را رضا امیرخوانی خلق کرده است. و برای آن که نشان دهد خالقش کیست، ردپای ارمیا را در کتاب «بیوتن» و «رهش»َش نیز آورده.
او با هنرمندی تمام مردی را در نقش «ارمیا» به تصویر کشیده که بعد از خوراندن جام زهر به حضرت امام (ره)، جبهه و‌جنگ را به اکراه رها کرده و به شهر و دیار خود باز‌می‌گردد.
و‌ چه بازگشتنی...
او می‌شود بیگانه‌ای در میان آشنایان. به دنبال راهیست که از این زندانِ بدون حصار و محافظ رهایی پیدا کند.
اما چگونه؟
کتاب، برخلاف برخی از نوشته‌های امیرخوانی برخوردار از متنی روان و خوش‌خوان می‌باشد. برای من‌ی که یک لکه‌ی سیاه از رهشِ او در ذهن به یادگار داشتم (مجبور بودم دو تا در میان اصطلاحات و واژگان را حدس بزنم)، این کتاب به تعبیری؛ «راحت الحلقوم» تالیفاتش بود.
تصویرسازی هایش یک «کُن فیکون» تا به واقع تبدیل شدن کم داشت. در دلِ خواننده «حَوِّل حالنا»یی برپا میکند که تا «احسن الحال» شدن نمیتواند کتاب را رها کند.
رضا امیرخوانی نیاز به تعریف و تمجید ندارد. اما حس هرکس بعد از خواندن آثار او دیدنی و تعریف کردنی‌ست.

محمدامین رنجبری
۲۳ تیر ۱۴۰۱