یادداشت محتشم
1401/2/9
3.8
111
« مصطفي با آن عينك مي توانست طول وجودت را اندازه بگيرد . مي توانست بيايد داخل بدنت . نه مثل راديولوژيستي كه از كليه عكس رنگي بگيرد . مصطفي فقط عكس سنگ كليه را نمي گرفت . سنگ شكن بود . كليه ات را دياليز مي كرد ...» ياد نگاه اولشان در مسجد افتاد . اواخر سال 66 بود . همان هنگامي كه صورتش از ديدن قامت بلند مصطفي ، سرخ شده بود . فكر نمي كردند همان ديدار ، مسير زندگي شان را به كلي عوض كند . تازه 6 ماه بود كه همديگر را مي شناختند ولي به راحتي مي توانستند افكار هم را هضم كنند و همين ، رابطه ي اين دو را عجيب كرده بود . داستان درباره ي پسري 19 ساله از خانواده اي ثروتمند در شمال شهر ، به نام ارميا است . ارميا دوستي به نام مصطفي دارد كه دقيقا برعكس او در جنوب شهر زندگي مي كند و تعمير كننده ي راديو و تلويزيون است . محتواي جديد و جالبي داشت . در ژانر دفاع مقدس ، نسبت به بقيه ي كتاب هايي كه خوانده بودم ، خلاقيت و ابتكاري در قلم نويسنده ديده مي شد . شروع كتاب كمي گنگ و نامفهوم بود . من به شخصه تا قسمتي كه درباره ي ريش هاي ارميا صحبت نكرده بود ، درباره ي جنسيت او شك داشتم كه مرد است يا زن ؟ به خاطر اسم ارميا كه اسم زن هم هست ، در بخش اول كتاب ، به چادر گل دار پوشيدن سر نماز اشاره كرده بود ، سرخي چهره ارميا در اثر ديدن مصطفي ، باعث شد چند صفحه ي اول دچار گيجي شوم . به طور كلي اما اين نامفهوم بودن ، خوب بود . شوق و ترغيبي براي ادامه دادن كتاب ، در خواننده ايجاد مي كرد . براي اينكه بخواند تا گره ها را باز كند . توصيف هاي كتاب خيلي عالي بود . توصيف هاي فضا و مكان به گونه اي بود كه كاملا مي توانستيم خودمان را در آن محيط قرار دهيم و دركش كنيم . به خصوص از اين جهت قوي تر هم حساب مي شود كه زمان داستان مربوط به گذشته ( دوران دفاع مقدس ) است و بسياري از خوانندگاني كه دركي از آن زمان ندارند و نبودند ، مي توانند كاملا با آن دوره آشنا شوند . بهترين توصيف كتاب هم به نظرم صحنه ي تشييع و خاكسپاري امام خميني (ره) بود كه علاوه بر زيبايي توصيف ، تاثيرگذار هم بود و در احساسات آدم تاثير مي گذاشت . در كنار توصيف خوب كردن ، يكي ديگر از حسن هاي اين بخش ، استفاده از آرايه ها بود . در متن داستان صرفا وصف خالي اتفاق نیفتاده بود و از تشبيه ، جان بخشي و ... هم استفاده شده بود كه متن را زيبا و براي خواننده جذاب تر مي كرد . مثل : تشبيه ترك ديوار به لبخند ، حس كردن مزه ي شوري اشك توسط پوتين ها و... همچنين احساسات شخصيت اصلي يعني ارميا ، خيلي خوب وصف شده بود . به طوري كه خواننده مي توانست خودش را جاي او بگذارد و دركش كند . به خصوص زماني كه مصطفي به شهادت رسيد ، گيجي و غم او خيلي محسوس بود . شخصيت پردازي هاي داستان هم خوب بودند . هم از نظر باطني و هم از نظر ظاهري ، مي توانستيم كليتي از آنها در ذهنمان بسازيم . ايمان خيلي قوي به خدا و معنوي بودن ارميا ، چشم هاي مشكي و ريش هاي پر پشتش ، قد بلند و عينك مصطفي و حتي بو مثل بوي عطر ياسي كه مصطفي هميشه مي داد . از ساختار كه بگذريم ، از نظر ظاهري جلد كتاب خيلي عجيب بود . مي توانست قشنگ تر باشد . براي هر كسي چه كتاب را خوانده باشد چه نخوانده باشد ، تصوير جذابي نيست . جا داشت رنگ هاي زيباتر و به طور كلي طرح قشنگ تري داشته باشد . نام كتاب هم كليشه اي بود و نويسنده اسم شخصيت اصلي را گذاشته بود و چيز جديدي نبود اما ايراد هم به حساب نمي آيد . در كل كتاب پر معنا ، جذاب و ترغيب كننده اي بود . نويسنده با اينكه اولين كتابش بود ، داستان زيبايي را خلق كرده بود . جالبي كتاب در اين بود كه مثل خيلي از ديگر كتاب هاي دفاع مقدس ، فقط به آن زاويه ي پشت سنگر ها توجه نشده بود و از زواياي ديگري هم به جنگ توجه شده بود . در اصل بيشتر كتاب خاطراتي بود كه ارميا به ياد مي آورد . « همان طور كه بالاي بالا بودن يا پايين پايين بودن خيلي سخت است ، وسط وسط بودن هم خيلي سخت است »
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.