یادداشت‌های مهرناز بهروش (19)

          نمیدونم چرا همه از این کتاب تعریف کردن در حالی‌که واقعا افتضاح بود! به زور تمومش کردم و تقریبا آخرای کتاب باورم نمیشد که نویسنده چنین خزعبلاتی ساخته و به اسم داستان جنایی به خورد ملت داده!!!! واقعا دلم میخواد داستان رو اسپویل کنم که کسی وقت نذاره بخونتش.
البته داستان دیگه نویسنده "نیمه شب" خیلی خیلی قشنگ و متفاوت بود و همین باعث شد بیام این یکی کتابشو بخونم.
داستان درباره‌ی کیسی فلچره، یه بازیگر مشهور که بعد از یه تراژدی یعنی غرق شدن شوهرش توی دریاچه، به الکل پناه برده و حالا مادرش اونو فرستاده خونه‌ی دم دریاچه تا از جلوی چشم انظار دور باشه (سوتی اول، مادر آدم چقدر میتونه بی‌احساس باشه که تو رو بفرسته همونجایی که شوهرت توش غرق شده، اونم تنهایی!) بعد کیسی یه روز کاترین همسایه خونه‌ی اونور دریاچه رو از غرق شدن نجات میده و از سر کنجکاوی با دوربینی که شوهر مرحومش خریده بوده خونه‌ی این همسایه رو هی دید میزنه. خونه شیشه‌ایه و قسمت‌های زیادیش پیداست تا اینکه کم‌کم شک میکنه که شوهر همسایه که اتفاقا زنش سوپرمدل هم هست، قصد داره واسه پول بکشتش و ...
        

8

          عجب کتابی! چه داستانی...
چند روز خواب و خوراک رو ازم گرفت! سریع کارهامو تموم می‌کردم بیام سراغش، حقیقتا بی‌نظیر بود.
این نویسنده جنایی نویسه اما این‌که عوامل ماوراالطبیعی رو با داستان‌هاش قاتی کرده، یه جذابیت خاصی به داستان بخشیده بود.
این کتاب داستان دخترانی هستش که توی جامعه پذیرفته نشدن چون در زمان خودشون تابوها رو شکستن و داستان یه خبرنگار کنجکاو که تا پیدا کردن حقیقت دست برنمیداره.
داستان در ورمونت رخ میده و شایعه شده مدرسه شبانه روزی آیدل‌وایلد جن‌زده‌ست. توی این مدرسه دختران دردسرساز یا نامشروع آدم‌های کله‌گنده درس میخونن. داستان میاد به زمان حال و به فیونا میرسه؛ روزنامه‌نگاری که چند سال پیش جسد خواهرش رو توی زمینای این مدرسه که حالا متروکه شده پیدا کردن و قتل رو گردن دوست پسرش انداختن اما فیونا حس میکنه ماجرا فراتر از این‌هاست. وقتی فیونا میفهمه قراره این مدرسه بازسازی بشه، تصمیم میگیره داستانی در موردش بنویسه و به طرز تکان دهنده‌ای متوجه میشه که این بازسازی به اسرار گذشته‌ی این مدرسه مربوطه.
چقدر دلم برای مظلومیت قربانی‌های داستان سوخت! به‌علاوه این‌که نویسنده اشاره‌ای هم به جنایت نازی‌ها توی داستانش کرده و کتاب حقیقتا بی‌نظیر شده. اصلا خوندنش رو از دست ندید، پشیمون نمی‌شید
        

6

          یه کتاب معمایی طولانی اما بسیار جذاب و خوش‌خوان که معماش صفحه به صفحه شما رو کنجکاوتر می‌کنه و پُر از شخصیت‌های جالب و دیالوگ‌های دوست داشتنی‌ایه. نویسنده کمی هم عناصر ماوراالطبیعه به داستان اضافه کرده که همین خیلی کتاب رو واسه من جذاب‌تر کرد.
خلاصه داستان:
میدان هملاک یه محله‌ی آروم و ساکته که تمام ساکنین اون هم رو میشناسن و بهم اعتماد دارن. این محله در حاشیه‌ی جنگل قرار داره و با موسسه‌ی هاثورن کمی فاصله داره، موسسه‌ای که ورود بهش ممنوعه، ملک خصوصیه. داستان از گم شدن پسر بچه‌ای ده ساله به نام بیلی شروع میشه. بیلی و ایتن توی حیاط پشتی خونه‌ی ایتن و توی چادر خوابیدن و صبح بیلی توی چادر نیست. چادر از یک طرف شکافته شده ولی نه ایتن و نه هیچکدوم از افراد محل صدایی نشنیدن و حالا بیلی آب شده و رفته توی زمین. ۳۰ سال از گم شدن بیلی میگذره و هیچکس هنوز نمیدونه چه بلایی سرش اومده تا این‌که ایتن بعد سال‌ها برمیگرده به خونه‌ی والدینش تا مدتی رو اونجا سپری کنه و اتفاقاتی باورنکردنی براش میفته که شاید بالاخره کمکش کنه بفهمه سی سال پیش چه بلایی سر صمیمی‌ترین دوستش اومده!
        

13

          باید بگم برای یه کتاب معمایی و جنایی زیادی طولانی بود و یک جاهایی کمی اضافی بود. داستان از دیدگاه چند شخصیت و دو زمان روایت میشه، ۱۱ سال قبل و زمان حال.
ماجرا مربوط به گم شدن یه زن و دخترش میشه. داستان از جایی شروع میشه که دختری توی زیرزمین زندانی‌ایه و ظاهرا پس از سال‌ها موفق میشه از اونجا فرار کنه. اون خودش رو دلیلا معرفی می‌کنه، یعنی همون دختر گمشده که همه ۱۱ ساله دنبالش میگردن. اما هیچ خاطره‌ای نداره و نمیدونه چه اتفاقی دقیقا برای خودش و مادرش افتاده.
طولانی بودن داستان باعث می‌شد با شخصیت‌ها بهتر و راحت‌تر ارتباط برقرار کنی. حس تعلیق داستان خیلی خیلی بالاست و امکان حدس زدن آخر تقریبا غیرممکنه.
من از این داستان فهمیدم که توی زندگی نباید همیشه زیادی ساده و صادق باشی‌.
فهمیدم که باید همیشه نسبت به همسرت ساپورتیو باشی تا مجبور نباشه برای استقلالش بهت دروغ بگه چون بی‌اطلاعی جاش از وضعیت همسرش مریدت بود که  گم شدن زن و دخترش رو به شدت پیچیده کرد.
مهم‌تر از همه این داستان بهم یاد داد که به نزدیک‌ترین آدم زندگیمم نباید اعتماد کنم و اگر هر اتفاقی میفته در لحظه به ترسم غلبه کنم و کار درست رو انجام بدم.
اگر داستان با حال‌وهوای تعلیق و معمایی دوست دارید، حتما بخونیدش.
        

7