یادداشت‌های مهدی فاتحی زاد (17)

          «حرف هایی که باید با شما در میان می گذاشتم» 

همیشه در زندگی به دنبال این بودم بتوانم حس یا هیجاناتم  را تفکیک کنم  دوست داشتم کسی چیزی وجود می داشت تا به من با مثال کمک کند که دلسوزی و همدلی و همدردی چه تفاوتی با هم دارد. 
یا ارتباط شرم و احساس گناه و تحقیر و خجالت در چه چیز هایی میتواند باشد  آیا به هم مربوط اند؟  تفاوت هاشان در چیست؟ 
و اصلا این هیجانات و انبوهی بسیار آن ها تعریف مشخص شان چیست؟ 
کتاب در سیزده فصل و هر فصل تقریبا پنج تا شش هیجان را  با مثال آسان و قابل لمس واکاوی می کند.  

این کتاب شما را متوجه   احساساتی که بیشتر روز را با آنها سر و کار دارید می کند. 
راه حل های شناخت را که بلد باشید توان برخورد تان نیز بهبود پیدا میکند. 
 در طول روز ما ده ها حس را تجربه میکنیم  شاید خشمگین باشیم و  اغلب برایمان مهم نیست که چرا خشمگین هستیم ولی تشخیص درست احساس پشت خشم یا چند احساس پشت آن نتنها به تصمیم گیری نوع واکنش ما کمک می کند بلکه در غلبه و  فرو نشاند آن نیز  موثر است. 

برای من کتاب کمی کسل کننده بود چون مثال داستانی نداشت 
اما این از حجم ارادتم به آن نمی‌کاهد، واقعا مفید بود و پر از آموزش. 

        

30

          حرف هایی ک دوست دارم با شما در میان بگذارم. 

تا به چه اندازه باید در مسیر خواسته های والدین کمر خم کرد؟ 

مسلما بسته به نوع ارتباط والد فرزندی در خانواده ها جواب این سوال متفاوت خواهد بود.  

تازه است و به یاد دارم که پدرم چگونه درباره اشتباهات پدرش با افتخار صحبت کرده و می کند، درباره روی پا خود ایستادن و عدم توجه او به تربیت فرزندان چگونه درباره سردی رفتارش در زندگی حرف میزند گویی این رویه درست است گویی اگر به آن خورده گرفته شود از الوهیت مقام آن مرحوم کم خواهد شد و همینطور وقتی پدربزرگ از پدرش می‌گفت. 

شاید بسط دادن این موضوع اشتباه باشد که بگوییم ما در جامعه ای پدر سالار زندگی کردیم ولی خیلی راحت می توانم بگویم من در خانواده ای بزرگ شده ام که پدران و پسران مقامی به شدت قابل تقدس داشته اند و اعمالشان بدون توجیه خاصی دارای ارزش و اعتبار  خاص بوده است. 

پس میتوانم بگویم مضامین کتاب سمفونی مردکان را با تمام وجود درک میکنم.  

آیدین پسر بزرگ خانواده که شاعر مسلک و آگاه و آزاده است را میشناسم. 
مادری که مقام مرد را مثل خدایی کوچک میپرستد و میترسد. 
خانواده ای که انگار زن در آن درجه دو است انگار زن وسیله ای است در میان دیگر وسیله ها. 
و پدر و اشتباهات آن. دوستی و دهن بینی پدر  رویکرد اشتباه اش با تک تک فرزندان و خودکامگی و خودکامگی،  دیکتاتور کوچولویی که دنیای کوچکی را اداره میکند، دنیایی که فکر میکند جدا از تصمیمات او از هم خواهد پاشید.  
کتاب را یک سال پیش خواندم و هر آنچه که از این به بعد میگویم چکیده است که از آن در من مانده است. 
کتاب درباره  خانواده ای در اردبیل است متشکل از شش عضو 
ما بیشتر با پسر دوم سر و کار داریم و پسر کوچک. 
پسری که زندگی را در کتاب ها می جوید یعنی آیدین و برادر کوچکش که عاشق بازار و پول و کار خانوادگی شان است کسی که انگار فاقد احساسات است و برای رسیدن به مقاصدش حاضر است تلاش های زیادی در مسیر منفی بکند قلبی ک اگر از سنگ نباشد قطعا از ذغال است سیاه و  سوزان. 
پدر، حاجی بازاری  است با قوانین سختگیرانه  که گویی هر قانون را به اصل موجودیت خود گره زده که هیچ در پی  تغییر نگرشش به زندگی نیست. 
آیدین یک دوقولو دارد،  دختری زیبا .  نیازی به گفتن ندارد که جایگاه آخر خانواده برای اوست  دختری محجوب به حیا که در گاوصندوق نگه داری نشده اما نتنها از دیگران پنهان می شود بلکه در خود خانواده ام چنان به چشم دیگران نمی آید(البته که به چشم آیدین می آید) 
آیدین خیلی صاف است با تمام افراد به نرمی و درستی برخورد میکند حتی با کسانی که قلب او را شکسته اند. 
آیدین صبور تنها و ساده است خیلی ساده  با درد و سختی آشناست سعی دارد با گوشه گیری از تصمیمات پدر دوری کند از میزان نفوذ او در زندگیش بکاهد اما نه نمیشود چون برای پدر او جز از دارایی هایش است که هر کار بخواهد با او میشود کرد چون آیدین راه را بلد نیست و به دلیل سادگی ممکن است به غلط برود پس باید از راهنمایی های پدر استفاده کند، چرا؟
چون صرفا راهی که آیدین انتخاب کرده است مطابق امیال پدر نبوده  چون پدر بجز خیر و صلاح چه چیزی از برای فرزند میخواهد صلاحی که از منظر تنگ دانسته کوچک یک دیکتاتور  انتخاب شده و جز آینده ای روشن او را به چه سمت سوق میدهد؟  شاید به سوی تباهی افسردگی. 
و مادر 
مادر عزیز دل 
مادر، گیره نگه دارنده زندگی 
مذهبی و بی نهایت مطیع است
نمی دانم اما برای من اینطور بوده انگار همیشه آدم های پاک مذهبی مطیع تر هم هستند. 
شما در چهار مومان 
داستان را از زبان سه نفر خواهید شنید 
که یکی از این افراد عشق آیدین است بله این داستان همه چیز دارد 
یک زندگی کامل است.  
حتی عشقی که به مرور  به زیر پوست پسر و دختر میرود را خواهید دید. 
اگر خوب توضیح ندادم به  زمان زیادی از خواندن آن گذشته ببخشایید. 
امیدوارم بخوانید تا با لذت رمان ایرانی خوب خواندن آشنا بشوید. 
        

28

حرف هایی ک
          حرف هایی ک  دوست دارم با شما در میان بگذارم. 

کتاب درباره دوره ای از زندگی مردی ((راویک))  در جست و جو زندگی در زمان ساعتی قبل از شلیک اولین گلوله جنگ جهانی دوم است.

مواجه او با آوارگی پناهندگی،  عشق، انتقام، آدم های متعصب و تعصب ب هر آنچه ک فکرش را بکنید و شاید جنگ. 

نوشته  بر پایه زندگی شهری  است و تعاریف از مکان های آن دوره  آن هم چه شهری؟(پاریس)  

رویداد ها گویی اتفاق نمی افتاند بلکه از قبل افتاده اند و ما با واکنش های  افراد در مواجه با اتفاق انجام شده رو ب رو هستم. 

داستان یک پزشک پناهنده آلمانی ک زیر سایه مخفیانه در حال زندگی است تب عشق دختری ناگهان جان او را فرا میگرید راویک انسانی زیادی انسان است
ک کمک ب هم نوع  را  وظیفه میداند.  
اما چرا از آلمان فرار کرده؟  چ داستانی را ب دوش میکشد؟  
آیا میتواند انتقام خود را از این دنیا از آن لعنتی ک او را بی خانواده و  کسی ک او را بی وطن  کرده بگیرد؟
راستی وطن کجاست؟  
راویک در پاریس زندگی کردن  را خوش می دارد اما گویی  بدون پاسپورت  بودن بی هویت بودن است (با تمرکز بر روی این مسئله برای من  یادی از فروغ عزیز زنده می شود «خود را به نامی درون یک شناسنامه مزین کردم/و هستیم به یک شماره مشخص شد...») البته ک برای انسان های آزاده ای مثل راویک مسئله ای نبود و نیست اما... 
 او با این ک دکتر است و ب همه کمک میکند اما باز برای خیلی ها داشتن یک برگه ک نشان دهد ملیت ات چیست تا بتوانند با توجه آن با تو برخورد کنند این ک ب تو نزدیک بشنود یا از تو دوری کنند تو را تحویل پلیس بدهند یا ب خانه شان دعوت کنند مهم است:)
با گذر از این موضوع در راویک    آتش عشق  زبانه نمی کشد بلکه شعله ای کوچک شروع به افروختن میکند ک رفته رفته بزرگ و روشن تر می شود. عشق براش شما ب چه معناست؟  برای راویک تعهد و احترام اما این قابل قبول است؟این کافی است؟ 
        

12

          «بپذیر و عبور کن.» 
والدین رکن اصلی خانواده یک کودک یا حتی بزرگسال است،  و گره ای ابدی ازلی در  نوع شکلگیری شخصیت و زندگی کودکان. 
ولی این باعث نمی شود اگر هر یک از والد ها به شما بدی های جبران ناپذیر  کرد،  به طوری ک واقعا از آن ها متنفر شدید و ارتباط با آنها باعث زجر و عذابتان  شد، فقط و فقط بنابر اصل استوار  بیشتر ادیان و فرهنگ ها به خاطر احترام گذاشتن به آنها   تصمیم به بخشیدنشان بگیرید؛ نه. نیازی نیست. 
چرا؟ چون ب هر ترتیب ما ز آنهاییم و جوهری از وجودشان؟ 
این امر  دیوانگی صرف خواهد بود چون: 
 اگر ببخشایید مطمئن باشید، بدن شما تاب و تحمل این دوگانگی واقعیت موجود و واقعت رقم خورده را ندارد و  توسط (بیماری)  طغیان میکند.

در کتاب ما شاهد نمونه هایی هستیم ک خانم میلر گلچین کردند 
زندگی افراد معروف مثال زده برای من خیلی جذاب بود چون تا حدودی با آنها توسط آثارشان آشنا بودم یا حداقل اسمشان ب گوشم خورده بود 
داستایفسکی
چخوف
کافکا
نیچه
ویرجینیا وولف
و... چندین هنرمند دیگر  
متن کتاب حاوی درد زیادی هست  و همچنین حاوی آگاهی،  پس حتما تجربه اش کنید.


من معمولا نمی دانستم نسبت به این موضوع باید چه کنم؟ 
اما اکنون متوجه شدم  باید بپذیرم و عبور کنم؛ 
بجای این که ببخشم و رها:)) 

یک جمله از کتاب ک بررسی نامه ای از مارسل پروست بود را اینجا می آورم. 
سر تیتر فصل پروست هست «عشق خفه کننده مادر» 
واقعیت این است به محض اینکه حال من خوب میشود، شما همه چیز را خراب میکنید تا حال من دوباره بد شود، زیرا آن زندگی ک ب من آرامش میدهد،  باعث خشم شما میشود... اما خیلی غم انگیز است ک من نمی توانم  همزمان، عشق شما و سلامتی ام را داشته باشم. 

پروست فهمیده است ک هر وقت تن به خواسته های مادرش بدهد ((ک از طرفی در تضاد با   خواسته های خود است ))  حال جسمانی  اش رو ی وخامت می رود. 
اما با این وجود تصمیم   دیوانه وار پروست در نامه ای دیگر هویدا میشود: 
ترجیح میدهم این حمله ها ب من دست دهد و شما را خوشنود کنم تااین حمله ها نباشد و شما ناراحت«*منظور خوشنود شدن برای بیماری نیست،  بلکه بخاطر برآورده کردن خواسته های مادرش خواسته هایی که ضدیت زیادی با شخصیت و امیال پروست داره و به همین شکاف ایجاد شده بین آنچه ک میخواهد باشد و هر آنچه که مادر از او انتظار دارد باشد به او حمله های آسم دست میده*» 


        

14

          یادداشتی بر آشنایی من با کتاب فروغ: 
سال اول یا دوم دبیرستان داشتم از مدرسه بر میگشتم  در کتابفروشی دست دو  لب خیابون پهلوی  طرفای جایی ک الان کافه شمس هست  ایستادم   

این شد اولین مواجه من با فروغ  کتاب افست بود ((مسلما این کتاب نبود))  چند دقیقه فقط عکسش و نگاه کردم  
من تو نگاه اول از تصویر فروغ خوشم آمد ((اون زمان ها من نه رمان میخوندم ن شعر حتی درس های مدرسه رو هم به زور این ک بزارن برم باشگاه میخوندم)) 
بازش کردم  نوشته بود چاپ آلمان،  اواسط کتاب باز کردم از شعرش خوشم نیومد((یعنی به حال هوای پر شر و شور زمان نوجونی ک فکر میکنه دنیا به کام ش  هست نمی خورد)) 

داخل دانشگاه ک شروع کردم ب خوندن ادبیات 
اولین کتاب شعری ک خریدم  دیوان کامل فروغ بود همون افست چاپ آلمان ک نامه هاش و داره همون ک عاشق عکسش شدم  
و این دفعه دیگه با برگ برگش گریستم🙂

****فرروغ عصیان زنانگی شعر پارسی بود ****

کسی ک در جامعه پدر سالار اون زمان یه بابای سرهنگ ژاندارم  داشت شبیه اینه تو جی تی ای چهار ستاره باشی ولی فکر میکنید 
فروغ آروم مینشست تو خونه!؟  :))))  معلوم ک ن دلبرکم 
هر کاری ک فکر میکنید کرده تو زمامی ک طلاق تابو بود این بت و شکونده جایی ک شعر نو هنوز نو پا بود جز اولین خانم های شاعر نو گرای ایرانی بوده مستند ساخته با گلستان (لنتی)  رابطه عاشقانه داشته و همه اینا رو در عین بی پولی انجام میداده 
بعد ما همیشه میشنیم میگیم پول نداریم فلان کار و بکینم:) 

        

5