گتسبی بزرگ کتابی است که شاید در نگاه اول از او و داستانش سر سری بگذرید و آن را یک داستان عاشقانه و ساده ببینید ولی در همین داستان سراسر معنا و درس است .
اسکات فیتزجرالد نویسنده ی این کتاب در واقع کمی از زندگی خود و عشقی که به جینورا کینگ داشت که موقعیت اجتماعی بالاتری از اسکات داشته و جینورا او را «در حد خود» نمیدید الهام گرفته است.
در گتسبی بزرگ این را نشان میدهد که اگر یک انسان از طبقه ی پایین جامعه باشی حتی اگه به مال و دارایی برسی ولی اصل و نسب نداشته باشی آدم حسابت نمیکنند و زیر پایشان خردت میکنند و در نهایت با خوردن یک جوجه ی سرخ کرده سرد و آبجو سعی میکنند خود را از ناراحتی خارج کنند ، اگر خطایی کنند حتی کسی را بکشند «بابایی پولدارشان» با مقامات صحبت میکند و کسی را که از لحاظ طبقاتی پایین تر از خودشان است به کشت میدهند!
تام بیوکنن بر گتسبی برتری داشت زیرا ثروت و مقام خانوادگی اش بالاتر از گتسبی بود و به همین دلیل دیزی بار دیگر اورا انتخاب کرد و بیچاره گتسبی که آن همه تلاش برای رسیدن با جایی که بود کرده بود ولی در نهایت آدم هایی با «بابایی پولدار» هستند که برنده میشوند!