معرفی کتاب بازگشت اثر بلیک کراوچ مترجم سیدرضا حسینی

بازگشت

بازگشت

بلیک کراوچ و 2 نفر دیگر
4.4
64 نفر |
27 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

89

خواهم خواند

54

ناشر
آموت
شابک
9786003841574
تعداد صفحات
472
تاریخ انتشار
1399/7/29

توضیحات

        وقتی قربانیان یک بیماری مرموز و ناشناخته خاطرات زندگی هایی را به یاد می آورند که هرگز تجربه نکرده اند. یک کارآگاه اداره پلیس نیویورک تلاش می کند پرده از راز این بیماری بردارد. او در تلاش برای حل «معمای خاطره های کاذب» با زنی دانشمند آشنا می شود که با اختراع دستگاهی حیرت انگیز، ناخواسته زمان را به گسست دچار و واقعیت را متزلزل و بی ثبات کرده است. آن ها همراه و هم قسم می شوند و زندگی های زیادی را کنار یکدیگر سپری می کنند تا نگذارند جهان به سرنوشت شومی که در انتظارش است دچار شود. اما وقتی هر لحظه واقعیت در معرض تغییر و جابه جایی قرار دارد، نجات جهان از فرجام دهشتناکش به مأموریتی ناممکن بدل می شود؛ تا اینکه... .
      

لیست‌های مرتبط به بازگشت

پست‌های مرتبط به بازگشت

یادداشت‌ها

Nia

Nia

1403/7/28

          چه شاهکاری...
اخرین باری که تونستم قبل از این کتاب از یه داستان سفر در زمانی لذت ببرم، تجربم از تماشای سریال دارک بود که بی نقص بود و یه داستان بدون باگ از سفر در زمان رو نشون میداد و تمام اثرات پارادوکس پدربزرگ رو نشون میداد‌. بعد از اون هر اثری رو تجربه کردم همیشه یه اشکالی داشتن و یه چیزی رو از قلم انداخته بودن که توی داستان باگ های بزرگی درست میکرد و منم انقدر به این قضایا توجه میکردم که هیچ وقت نتونستم از داستانای سفر در زمانی دیگه لذت ببرم تا رسیدم به این کتاب. روایتی از سفر در زمان که تونسته بود پارادوکس پدربزرگ رو دور بزنه. وای از مغز بلیک کراوچ. این مرد واقعا خیلی خیلی جلو تر از زمانه خودش مینویسه. 
احتمالا در آینده خیلی بیشتر قراره آثارش مورد توجه قرار بگیره. مثل آسیموف یا آرتور سی کلارک.
این کتاب شاهکار علمی تخیلیه واقعا. اگر یه داستان واقعی از سفر در زمان میخواید باید برید سراغ این کتاب. هر معمایی که توی ذهنتون شکل بگیره و هر جایی که بگید اینجای داستان ایراد داره خیلی زود بلیک کراوچ برطرفش میکنه و نشون میده هیچ حفره ای توی این داستان وجود نداره. 
خلاصه که طرفدارای این ژانر 
بخونید و لذت ببرید.
        

22

          کتاب بازگشت از بلیک کراوچ رمانی‌ست که در ژانر علمی-تخیلی نوشته شده و مثل رمان دیگه‌ای که از کراوچ خونده بودم یعنی ماده‌ی تاریک، تمرکزش روی زمان هست. در این کتاب با دو شخصیت اصلی همراه هستیم، یکی «بری ساتن» کارآگاه پلیس نیویورک که در ابتدای داستان در حال منصرف کردن یک زن جوان از خودکشی هست که متوجه میشه اون هم دچار بیماری نوظهور در نیویورک هست یعنی سندرم خاطرات کاذب (FMS). خلاصه بعد از این اتفاق توجه کارآگاه بری ساتن به این بیماری جلب میشه و شروع می‌کنه به تحقیق راجع به این زن و بیماری‌اش. شخصیت دیگه‌ی کتاب یک خانم دانشمند هست که روی عصب و مغز و خاطرات کار می‌کنه و هدف‌ش اینه که بیماری مادرش رو درمان کنه یعنی آلزایمر.  تحقیقات این دانشمند منجر به کشفی میشه که زمان رو به بازی می‌گیره اما یک بازی خطرناک. کتاب از نظر ایده و موضوع هرچند شبیه به کتاب قبلی، اما همچنان جالب و جذابه. کتاب روایت روان و جذابی داره مخصوصا در دو سوم ابتدایی، اما در یک سوم پایانی خیلی کند پیش میره و تکرار زیادش باعث خستگی میشه. در مجموع به نظرم کتابی بود که ارزش وقت گذاشتن داشت با اینکه اگر حجم یک سوم پایانی کمتر میشد خیلی راضی‌تر بودم.

        

34

Ana

Ana

1403/7/18

          و پایان این کتاب عجیب و ترسناک!
این کتاب از اونایی بود که به خاطر حجم بالاش استرس داشتم برای خوندنش اما نویسنده تونسته بود یکنواختی رو تا جای ممکن به داستانش نیاره که البته اخرای داستان یکم تکراری بود این هرسری بیدار شدن و فراموش کردن ماجراها و اینا ولی خب قابل چشم پوشیه
تصمیم گرفتم کتابهای دیگه ای رو از این نویسنده بخونم چون تحت تاثیر تخیل و مهارتش قرار گرفتم
این کتاب استرسی جدید به من وارد کرد که آرزو کنم قبل از پیشرفت خطرناک علم بمیرم و چیزایی که توی کتاب گفته بود رو نبینم و تجربه نکنم
علت اینکه امتیاز کامل ندادم دو دلیل بود
یکی اینکه شاید تقریبا ۱۰۰ صفحه زیاد بود توی کتاب و نویسنده میتونست با مهارتی که در جهت های مختلف به خرج داده بود اینجاهم با استفاده از روند تند تری سرعت ببخشه به داستان و اینکه اخراش همون طور که گفتم یکم کند بود
دوم اینکه شاید باید این کتاب رو یکی دوسال دیگه می خوندم که بتونم ارتباط بهتری باهاش برقرار کنم و لذت بیشتری ببرم چون یجاهایی این جابجا شدن خاطرات و زندگی ها و رفتن از این زندگی به اون زندگی منو گیج میکرد و اینکه سعی می کردم یسری موقعیت هایی رو که متوجه نمیشدم درک کنم از لذت داستان کم کرد
ولی خب در کل ایده ی داستان واقعا جالب و همچنین شوکه کننده و ترسناک بود و به شخصه به عنوان کسی که این ژانر و این سبک داستان رو خیلی می پسنده این کتاب برام ارزشمند و لذت بخش بود و بهتون پیشنهادش میکنم.
        

8

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        کمی طول کشید که بتونم با ماجرای کتاب همراه بشم و در حدی که تعریفش رو شنیده بودم برای من جذاب نبود‌. بنظرم دلیلش این میتونه باشه که داستان‌های سفر در زمان دیگه مثل چندسال قبل جذابیت اولیه خودش رو نداره
ولی از لحاظ شخصیت‌پردازی و سیر داستانی خیلی خوب بود و برای کسی که به این موضوعات علاقه داره میتونه کتاب خیلی خوبی باشه 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

JYS

JYS

1403/2/21

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

1

Taha. b

Taha. b

1404/4/16

سومین اثری
          سومین اثری که از کراوچ میخوندم و  از دوتای قبلی بیشتر دوستش داشتم 

به جرات میتونم بگم بلیک کراوچ در ایده نابغه است و با همون جرات میتونم بگم اصلا نویسنده خوبی نیست و درست از ظرفیت ایده و شخصیت پردازی و فضا سازی استفاده نمیبره 
ایده های کراوچ از بس شاهکارند که به دست هر نویسنده حتی نابلد هم این ایده ها بیفتن کتاب بدی تحویل مخاطب نمیده 
ولی فکر کنید اگر همین ایده به دست کاردانش بیفته چه ابر رمانی قراره بخونیم؟ 
کراوچ در همه کتاب هاش از ایده های فوق‌العاده اش تغذیه میکنه و با اینکه قلم آنچنان قوی ای نداره و نمیتونه شخصیت هارو بسازه ولی در پایان به دلیل همین ایده هاش لایق سر پا ایستادن و دست زدنه 
و موضوع سفر در زمان هم که به خودی خود جذاب و معمولا پیچیده هست و این کتاب هم نه به پیچیدگی سریال دارکه که رشتهٔ داستان از دست در بره و نه اونقدر داستان ساده ای داره که یکنواخت و خسته کننده بشه 
بر خلاف دو کتاب قبلی این کتاب توضیحات علمی خیلی کمتری داده و به نظرم توی این قضیه لنگ میزنه چون من هنوزم که هنوزه چگونگی طرز کار دستگاه رو به صورت شفاف علمی متوجه نشدم و با اینکه توی کتاب ارتقا بسیار عالی توی دادن اطلاعات عمل میکنه به نظر میاد اینجا درحال شانه خالی کردنه 
اواسط کتاب هیجان بسیار بالاست و کشش بسیار زیادی ایجاد میکنه ولی در پایان افت میکنه و کمی کسل کننده میشه و این بماند که پایان کتاب به نظر من غیر منطقی و پر از باگه 

🔴 « ادامه یادداشت داستان کتاب را افشا میکند »  

در ادامه به چندتا حفره داستانی که برای خودم به شخصه جای سوال بود اشاره میکنم 
۱) پایان کتاب بری از زبان اسلید چگونگی پایان این چرخه و به یاد نیاوردن خط های زمانی توسط دیگران رو میفهمه و متوجه میشه که باید به یک خاطرهٔ مرده و اولین خط زمانی بازگرده و ما از زبان اسلید میشنویم که خودشون در آزمایش ها به این قضیه پی بردن و خودش به اولین خط زمانی برگشته و مانع شده بقیه راه حل رو به یاد بیارن اینجا باگ شروع میشه، در خط زمانی اولیه اسلید یک زیر دست ساده آزمایشگاهه و هلنا رو میکُشه ، حالا چگونه اسلید به خط زمانی اولیه برمیگرده و طوری سناریو رو میچینه که دیگه هلنا و بقیه یادشون نیاد چطور میشه از به یاد آوری خط زمانی جلوگیری کرد؟ درحالی که هلنا مرده و اسلید یک دستیار سادست؟ هلنایی اصلا وجود نداره و کلا عدمه پس چطوری اسلید خط زمانی رو دوباره به همون آزمایشگاه بزرگ توی اون جزیره کشونده و حافظه هلنا رو از راه حل پاک کرده ؟ اصلا فرض کنیم اسلید به خط زمانی اصلی برمیگرد و با صندلی به گذشته بر میگرده و دوباره میشه همون اسلید مشهور و پول دار ( که الظاهر باید همین باشه) پس دیگه چه نیازی به هلنا داره؟ وقتی خودش طرز ساخت دستگاه بازسازی خاطره رو کامل با تمام جزئیات بلده، چرا باید دوباره به سراغ هلنا بره؟ 
--------
۲ ) از اینکه چرا برخلاف چندین دفعه قبل بری حرف های خودش و اسلید که پایان خط زمانی قبل بوده رو خیلی دیر بیاد میاره بگذریم این سوال رو باید بپرسم که بری چطور به خط زمانی اصلی برگشت درحالی که منطقی این بود که به دلیل خاطرهٔ کشته شدن به دست اسلید که فقط در اولین خط زمانی وجود داره و فقط مختص به خط زمانی اولیه ست فقط هلنا میتونست به خط زمانی اصلی دسترسی پیدا کنه  ولی بری دقیقا سر از خط زمانی اصلی در میاره با خاطره ای که اصلا مختص به خط زمانی اولی نیست ولی با ناباوری تمام با یاداوری خاطره سالگرد تولد فرزندش دقیق به خط زمانی اصلی برمیگرده، درحالی که این خاطره مختص به خط زمانی اصلی نیست و میتونست از خط های زمانی دیگه سردربیاره مثل خط زمانی ای که اسلید پس از کشتن هلنا ایجاد میکنه و به گذشته بر میگرده و پولدار میشه یا به خط زمانی ای که هلنا ایجاد میکنه برای فرار از اسلید اما دقیقا با یاداوری این خاطره سر از خط زمانی اصلی در میاره که به نظرم باگ بزرگیه 
--------
۳) یک بار روی اون فرد معتاد بازگشت به یک خاطرهٔ مرده رو امتحان کردن و انجام نشد و اون فرد مرد و خود اسلید هم در پایان موقع اعتراف به بری اذعان میکنه که خیلی کار سخت و پیچیده ایه و یک نقشهٔ دقیق نورونی و چه و چه و چه نیاز داره ولی بری در سی دقیقه مونده به پایان خط زمانی حرف اسلید یادش میاد و درحالی که با قرص خودکشی کرده و احتمالا درحال ورود به خلسه است ( درحالی که تو خط زمانی قبلی دیده بودیم هلنا از زدن مورفین امتناع میکنه چون باعث اختلال در ترشح اون ماده در مغز میشه ) با این حال بازسازی خاطره انجام میشه اونم نه به همین خط زمانی فعال بلکه به یک خط زمانی مرده! 

در کل کتاب هیجان انگیز و جذابی بود و طوری کشش داره که میشه در مدت زمان کوتاهی کتاب رو تموم کرد 
به هرحال کتابی با این چنین موضوعی کاملا بدون حفره نمیتونه باشه و نمیشه از این بابت سرزنشش کرد 
        

23

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

به نام خدا
        به نام خدا
اگر بگویم در اواخر کتاب قلوپ قلوپ اشک ریختم اغراق نکردم بیایید اینگونه تصویر سازی کنیم... در هوای معتدل بهاری سال ۱۴۰۴ وقتی کمی باران میبارد یک نفر را روبه روی خودتان تجسم کنید که آدرنالینش در بیشترین حالت قرار داره و با چشم های گرد شده؛ درحالی که دست هایش را در هوا تکان می‌دهد و تند تند نفس می‌کشد این تجربه را برایتان بازگو می‌کند...

نبوغ و خلاقیت نویسنده قبل از آنکه به نیمه کتاب برسم مثل یک سیلی محکم در گوشم خورد و تا رسیدن به کلمه پایان؛ درد، هیجان و شوک آن همراهم بود انگار داشتم یکی از فیلم های نولان را زندگی می‌کردم!
حتی می‌توانستم در برخی از قسمت ها، آهنگ های حماسی زیمر را بشنوم
کراوچ به جز خلاقیت، سطح معلومات خوبی در زمینه تاریخ، سیاست، فلسفه(حرف های ارسطو و افلاطون تاااا جان لاک)، نجوم، فیزیک، کیان شناسی،  عصب شناسی و جهان های موازی داشت! و از کنار هم قرار دادن پازلی از این ها صدها گره ذهنی در داستان ایجاد کرد که نمیتونم بگم کدومش قله بود!
تقریبا در همه جای آن نفسم بند می‌آمد واااای شاید فکر کنی دیوانه شدم(البته بعید نیست) در نیمه دوم کتاب یک دمنوش گل‌گاوزبان کنار دستم بود و مدام به خودم یادآوری میکردم اینها واقعی نیست🤦🏻‍♀️
حتی... حتی خاطرم هست از ترس اینکه هلنا، دانشمند عصب شناسی و مخترع صندلی تعلیق خاطره، بری ساتن پلیس و کاراگاهی در نیویورک را از دست بدهند؛ مدتی ادامه ندادم و می‌خواستم در همان فصلی که آن دو برای اولین بار کنار هم بودند داستان را رها کنم تا همیشه کنار هم بمانند البته قبل از اینکه به ۱۶ آوریل ۲۰۱۹ برسند...

اوه بله بگذار خلاصه بگویم هلنا برای نجات مادرش از آلزایمر میخواست صندلی‌ای بسازد که خاطرات را حتی اگر فرد اراده نکند برایش یادآوری کند اما اختراع او فراتر از یک یادآوری پیش می‌رود و می‌تواند افراد را در یک خط زمانی بِکُشد و به خط زمانی فرعی بفرسد به شرط آنکه خاطره انتخابی قوی و پر جزئیات باشد تا اینکه فاجعه رخ می‌دهد و به علت ایجاد خط های زمانی فرعی بسیار و تلاقی آنها در زمان خاص، خاطرات همه‌ی خطوط زمانی به یک باره در زمان کوتاه به ذهن ساکنان زمین یادآوری می‌شود و مثلاً کسی که در دو خط زمانی قبل در انفجار هسته‌ای مرده و یا تیر خورده با خلا روبه رو می‌شود و نمی‌داند خوداگاهش در کدام خط زمانی به خود واقعی او تعلق دارد و او دقیقا کدام است... و در نهایت هلنا و بری پس از سختی های زیاد و جدایی های ناراحت کننده این مسائل را حل می‌کنند
فقط یک مسئله ناراحت کننده در داستان من رو  رنجوند...اره...زبونم لال، خدا وجود نداشت): یا به تمسخر گرفته می‌شد یا خدا اون کاراکتر بد فرعی بود درحالی که نویسنده ساختار و قوانین دنیا رو جدی نمی‌گرفت و علت و معلولش رو تا حدی به تمسخر گرفت اما در انتهای داستان جمعش کرد..امیدوارم اشتباه برداشت کرده باشم.
در واقع بشر چون توضیح و درکی از وقایع نداشت فکر می‌کرد کار خداست و مردم در یک خط زمانی به سمت کلیسا ها رفتند که از دید خواننده که می‌دانست علت و معلول ها چیست خدا و ادیان به تمسخر گرفته شده بودند... اماااا در اواخر کتاب هلنا اعتراف کرد که بشر نباید وارد این مسائل جهان موازی بشود چون از درک و فهم او خارج هست و به خاطر حرص و طمع برای همه دردسر ایجاد میکنه و  نباید خودشان و تصمیماتشان را "همه چیز" بدانند چون ناکافی و محدود هستند...و در پایان
 حمد و سپاس آفریدگاری را که این خاک ناچیز را در حلقه‌ی زمردین حیات،
حتی در خطوط بی‌کران زمانه‌ها حفظ می‌کند💚
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

7

        خیلی برام من خوندنش راحت و سریع بود و یکی از کتاب هایی بود که خیلی سریع خوندمش .در دو بخش جداگانه نویسنده کار کرده بود یکی روی بخش تحقیقات علمی و علمی بودن رمان ( همون علمی تخیلی )، یکی هم داستان یک زوج، که بخش علمی و رابطه عاطفی خوب بود ولی نمیشد  توی کاراکتر ها  عمیق شد و باهاشون سفر کنی ،و یک موضوعی رو من هنوز نتونستم کامل درمورد کتاب متوجه بشم، این بود که داستان سفر در زمان کامل توضیح داده نشده بود و روش سفر قانع کننده نبود ( خب البته علمی تخیلی هستش ) اما به صورت دقیق توضیح نداده شده بود و توی روایت های سریع وپشت سر  هم این موضوع قایم شده بود و تا اخرای کتاب به صورت خیلی زیادی مجهوله و جوری نیست که مجهول بودنش کشش ایجاد کنه مثل یک حفره بود .در کل هیجان انگیز و جالب بود ولی برای من شاهکار نبود.رمان های علمی تخیلی بهتری قبلا خوندم که انقدر دقیق دنیاسازی کردن و منطق سازی که میشه توی اون دنیاها سفر کرد و چندی زندگی کرد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4