بودنبروک ها (زوال یک خاندان)

بودنبروک ها (زوال یک خاندان)

بودنبروک ها (زوال یک خاندان)

توماس مان و 1 نفر دیگر
4.7
12 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

18

خواهم خواند

46

ناشر
ماهی
شابک
9789647948029
تعداد صفحات
784
تاریخ انتشار
1398/12/12

توضیحات

        بودنبروک ها اولین رمان توماس مان است که در 1901 منتشر شد. او نوشتن این رمان را در 22 سالگی آغاز کرد و در 26 سالگی به پایان رساند. بودنبروک ها درباره ی زوال و فروپاشی خانواده ی ثروتمند بودنبروک است که در شهر لوبک، شهری که مان در آن زاده شده بود، به تجارت مشغولند. داستان وقایع چهار نسل این خانواده را دربرمی گیرد و شخصیت های آن مابه ازای بیرونی دارند. درونمایه ی رمان بودنبروک ها افول و زوال فرهنگی آلمان در آستانه ی گذار از قرن نوزدهم به قرن بیستم است و نویسنده در آن جامعه ی بورژوای آلمان قرن نوزدهم را در طول چندین دهه تصویر می کند. سبک جزئی نگر مان در این رمان، که برایش جایزه ی ادبیات نوبل 1929 را به ارمغان آورد، به خوبی مشهود استعلی اصغر حداد در 24 اسفند در محله ی راه کوشک قزوین متولد شد. تا سال های اول دبیرستان در قزوین درس خواند و پس از گذراندن کلاس هشتم دبیرستان با خانواده اش به تهران مهاجرت کرد. پس از اخذ دیپلم و پایان خدمت سربازی به آلمان رفت و مدرک فوق لیسانس را در رشته ی جامعه شناسی در برلین غربی اخذ کرد. سال 1359 به ایران بازگشت و به کار تدریس زبان آلمانی و ترجمه ی آثار ادبی آلمانی زبان مشغول شد.بیشتر آثاری که حداد به فارسی ترجمه کرده از جمله آثار برجسته ی ادبیات آلمانی زبان است. او تمام آثار کافکا (محاکمه، قصر، امریکا، داستان های کوتاه) را مستقیماً از آلمانی به فارسی ترجمه کرده است و علاوه بر آن ترجمه ی بودنبروک ها، اشتیلر، بازی در سپیده دم و رؤیا، مرده ها جوان می مانند و... را در کارنامه دارد..
      

لیست‌های مرتبط به بودنبروک ها (زوال یک خاندان)

رنج های ورتر جوانسال های شاگردی ویلهلم مایسترفاوست

سیر خوانش آثار توماس مان

23 کتاب

۱- مان نویسنده سختی است، پس اگر هنوز رمان خوانی حرفه‌ای نیستند فعلا دست نگهدارید! ۲- اندیشه او بسیار مدرن است و اگر از جریانات اندیشه‌ای قرن بیستمی -بالاخص روانکاوی فرویدی- اولیاتی نمی‌دانید، سر درآوردن از داستان‌هایش دشوار است. ۳- گاهی مان از زولا و پیروانش هم ناتورالیست‌تر میشود. برای همین اگر توصیفات زیاد حوصله‌تان را سر میبرد فعلا سمتش نروید. ۴- قبل از مان حتما باید حداقل چند اثر از گوته بخوانید. ۵- ابتدا آثار داستانی لیست شده، ولی میتوانید بین آثار داستانی و غیر داستانی در رفت و آمد باشید ( یعنی در سیر خواندن آثار، لزوما آثار داستانی اولویت ندارند گرچه بهتر پیش رفتن با ترتیب لیست است.) ۶- در پایان آثاری که در شرح و تفسیر او به فارسی ترجمه شده آورده میشود. ۷- بعضی از آثار مان که در بهخوان ثبت شده؛ یا به خاطر اعتماد نداشتن به ترجمه در لیست ذکر نشد ( مثل یوسف و برادرانش ) و یا به دلیل ناموجود بودن در بازار نشر به آنها دسترسی پیدا نکردم و برای همین از محتوایشان اطلاعی ندارم. ۸- چهار کتاب آخر مجموعه داستان‌هایی هستند که تنها یک یا دو داستانشان برای مان است. اگر ترجمه جدیدی منتشر شد و یا کتاب جدید پیدا کردم حتما اضافه خواهم کرد.

118

حماسه گیلگمشافسانه های جهان باستان "ایلیاد و ادیسه"ماهاباراتا

۱۰۰ کتاب برتر جهان؟!.(بعضی هاش هم در ایران نیست)

88 کتاب

بین‌النهرین ۱۸۰۰ ق. م حماسه گیلگمش. یونان ۷۰۰ ق. م ایلیاد و ادیسه . هومر هند ۵۰۰ ق. م مهاباراتا یونان ۴۳۱ ق. م مده آ. ائوریپیدس یونان ۴۲۸ ق. م ادیپ شهریار . سوفکلس فلسطین ۴۰۰ ق. م کتاب ایوب ایران ۴۰۰ ق. م هزار و یکشب هند ۳۰۰ ق. رامایانا . والمیکی ایتالیا ۲۹–۱۹ ق. انئید . ویرژیل ایتالیا ۱۰ ق. م-۱۹ دگردیسی‌ها . اوید هند ۲۰۰ شکونتلا . کالیداس ژاپن ۱۰۰۰ افسانه گنجی موراساکی شیکیبو ایران ۱۲۰۰ بوستان سعدی ایران ۱۲۶۰ مثنوی معنوی مولوی ایسلند ۱۳۰۰ سرگذشت نیال ایتالیا ۱۳۰۸–۱۳۲۱ کمدی الهی . دانته آلیگیری ایتالیا ۱۳۴۸ دکامرون . جووانی بوکاچو انگلیس ۱۳۷۲ حکایت‌های کنتربری جفری چاسر فرانسه ۱۵۳۲ گارگانتوا و پانتاگروئل فرانسوا رابله فرانسه ۱۵۹۲ مقالات میشل دو مونتنی انگلیس ۱۵۹۹–۱۶۰۳ هملت ویلیام شکسپیر انگلیس ۱۶۰۳ اتلو ویلیام شکسپیر انگلیس ۱۶۰۵ لیرشاه ویلیام شکسپیر اسپانیا ۱۶۰۵ دن کیشوت میگوئل سروانتس ایرلند ۱۷۲۶ سفرهای گالیور جوناتان سویفت ایرلند ۱۷۶۰–۱۷۶۷ زندگانی و عقاید آقای تریسترام شندی لارنس استرن فرانسه ۱۷۷۱–۱۷۷۸ ژاک قضا و قدری و اربابش دنیس دیدرو انگلیس ۱۸۱۳ غرور و تعصب جین اوستین آلمان ۱۸۲۸ فاوست یوهان ولفگانگ فون گوته ایتالیا ۱۷۹۸–۱۸۳۷ مجموعهٔ اشعار گیاکومو لئوپاردی فرانسه ۱۸۳۰ سرخ و سیاه استاندال فرانسه ۱۸۳۵ بابا گوریو انوره دو بالزاک دانمارک ۱۸۰۵–۱۸۷۵ داستان‌ها و قصه‌ها هانس کریستیان آندرسن روسیه ۱۸۴۲ نفوس مرده نیکلای گوگول آمریکا ۱۸۰۹–۱۸۴۹ مجموعه داستانها ادگار آلن پو انگلیس ۱۸۴۷ بلندی‌های بادگیر‌ امیلی برونته آمریکا ۱۸۵۱ موبی‌دیک هرمان ملویل آمریکا ۱۸۵۵ برگ‌های علف والت ویتمن فرانسه ۱۸۵۷ مادام بواری گوستاو فلوبر انگلیس ۱۸۶۰ آرزوهای بزرگ چارلز دیکنز انگلیس ۱۸۷۱–۱۸۷۷ میدل مارچ جورج الیوت فرانسه ۱۸۲۱–۸۰ تربیت احساسات گوستاو فلوبر روسیه ۱۸۶۶ جنایت و مکافات فئودور داستایوسکی روسیه ۱۸۶۹ ابله فئودور داستایوسکی روسیه ۱۸۷۲ شیاطین (جن زدگان) فئودور داستایوسکی روسیه ۱۸۸۰ برادران کارامازوف فئودور داستایوسکی روسیه ۱۸۶۹ جنگ و صلح لی یف نیکالاوریج تولستوی روسیه ۱۸۷۷ آنا کارنینا لی یف نیکالاوریج تولستوی روسیه ۱۸۸۶ مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالاوریج تولستوی نروژ ۱۸۷۹ خانه عروسک هنریک ایبسن آمریکا ۱۸۸۴ ماجراهای هاکلبری فین مارک توین نروژ ۱۸۹۰ گرسنه کنوت هامسون آلمان ۱۹۰۱ بودنبروک‌ها توماس مان انگلیس ۱۹۰۴ نوسترومو جوزف کنراد روسیه ۱۸۶۰–۱۹۰۴ مجموعه داستان‌ها آنتون پاولوویچ چخوف ایتالیا ۱۹۲۳ وجدان زنو ایتالو اسوو فرانسه ۱۹۱۳–۱۹۲۷ در جستجوی زمان از دست رفته مارسل پروست آلمان ۱۹۲۴ کوه جادو توماس مان آلمان ۱۹۲۹ برلین، میدان الکساندر آلفرد دوبلین اتریش ۱۹۳۰–۴۳ مرد بدون خاصیت روبرت موزیل چین ۱۹۱۸ دفتر خاطرات مرد دیوانه لو خوان ایرلند ۱۹۲۲ اولیس جیمز جویس انگلیس ۱۹۲۷ به سوی فانوس دریایی ویرجینیا وولف انگلیس ۱۹۲۵ خانم دالوی ویرجینیا وولف آلمان ۱۹۲۳ محاکمه (رمان) فرانتس کافکا آلمان ۱۹۲۴ قصر فرانتس کافکا آلمان ۱۹۲۴ مجموعه داستانهای کافکا فرانتس کافکا یونان ۱۹۴۶ زوربای یونانی نیکوس کازانتزاکیس انگلیس ۱۸۸۵–۱۹۳۰ پسران و عشاق دی. اچ. لارنس پرتغال ۱۹۱۳–۳۴ کتاب دلواپسی فرناندو پسوآ فرانسه ۱۹۳۲ سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین آمریکا ۱۹۲۹ خشم و هیاهو ویلیام فاکنر آمریکا ۱۹۳۶ ابشالوم، ابشالوم ویلیام فاکنر آمریکا ۱۹۲۹ وداع با اسلحه ارنست همینگوی اسپانیا ۱۹۲۸ قصیده‌های کولی‌ها فدریکو گارسیا لورکا آمریکا ۱۹۵۲ پیرمرد و دریا ارنست همینگوی ژاپن ۱۹۴۸ صدایی از کوهستان یاسوناری کاواباتا روسیه ۱۹۵۵ لولیتا ولادیمیر ناباکوف آرژانتین ۱۹۵۱ هزارتوهای بورخس خورخه لوئیس بورخس ایسلند ۱۹۰۲–۱۹۹۸ مردم مستقل هالدور لاکسنس فرانسه ۱۹۰۳–۱۹۸۷ خاطرات آدرین مارگریت یورسنار ایرلند ۱۹۵۱–۵۵ مولی، مالون می‌میرد، بی‌نام ساموئل بکت سوئد ۱۹۰۷–۲۰۰۲ پی‌پی جوراب‌بلنده آسترید لیندگرن برزیل ۱۹۵۶ شیطان در راه گویمارس روزا الجزایر ۱۹۴۲ بیگانه آلبر کامو آمریکا ۱۹۰۸ مرد نامریی رالف الیسون مکزیک ۱۹۱۸–۱۹۸۶ پدرو پارامو خوان رولفو رومانی ۱۹۲۰ - ? اشعار پل سلان نیجریه ۱۹۵۸ همه چیز فرو می‌پاشد چینوآ آچه‌به مصر ۱۹۸۰ بچه‌های محله ما نجیب محفوظ آلمان ۱۹۵۹ طبل حلبی گونتر گراس انگلیس ۱۹۶۲ دفترچه طلایی دوریس لسینگ سودان ۱۹۶۶ موسم هجرت به شمال طیب صالح کلمبیا ۱۹۶۷ صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز ایتالیا ۱۹۷۹ تاریخ(مورانته) الزا مورانته هند ۱۹۸۰ بچه‌های نیمه‌شب سلمان رشدی کلمبیا ۱۹۸۵ عشق در زمان وبا گابریل گارسیا مارکز آمریکا ۱۹۸۷ دلبند تونی موریسون پرتغال ۱۹۹۵ کوری (رمان) ژوزه ساراماگو

15

یادداشت‌ها

          به نام او

بودنبروکها دومین اثری است که از توماس مان نویسنده شهیر آلمانی خواندم. اولین کتاب، داستان بلند مرگ در ونیز بود، اثری که به صورت تام و تمام عظمت این نویسنده بزرگ را نشان می‌دهد و از بس پیچیده است، باید دوباره بخوانمش و حظ مکرر ببرم.
و اما  بودنبروکها اولین رمان توماس مان است که آن را در ۲۶ سالگی منتشر کرده است و همین امر باعث شگفتی‌ست چرا که قلم مان در این اثر کلاسیک چنان پخته و سخته است و رمان چنان از لحظات زیستی مختلف آکنده است که مخاطب لحظه‌ای گمان نمی‌برد که این اثر را یک جوان نوشته است.

در آخر باید به ترجمه بسیار بسیار خوب علی اصغر حداد هم اشاره کنم که با ترجمه آثار مختلف ادبیات آلمان و کشورهای آلمانی‌زبان حق بزرگی بر گردن مخاطبان فارسی زبان دارد و بودنبروکها یکی از بهترین آثار اوست.

بخشی از رمان بودنبروکها 

《گفت: "توم" و توانست به صدای خود که می‌رفت در هق‌هق گریه خفه شود، استحکامی فروخورده و تاثرانگیز ببخشد. "اگر بدانی در این لحظه چه حالی دارم، اگر بدانی. زندگی با خواهر تو سازگار نبود، به من سخت گرفت. هر بلایی که فکر کنی سر من آمد. گناه من چه بود؟ اما من همه سختی‌ها را تحمل کردم، بی آنکه ناامید بشوم. توم! قضیه‌ی گرونلیش، پرمانه‌دِر، واینشنک. من ناامید نشدم، چون هر بار که به اراده‌ی خداوند زندگی‌ام از هم می‌پاشید، در هم نمی‌شکستم، می‌دانستم جایی دارم، سرپناهی مطمئن، خانه‌ای امن که می‌توانم از نامرادی‌های زندگی به آن پناه ببرم. حتا همین اواخر، وقتی همه‌چیز خراب شد و واینشنک به زندان افتاد، باز به همین خانه پناه آوردم. گفتم: مادر، اجازه هست بیایم پیش تو؟ بله، البته. توم، تو یادت می‌آید؟ وقتی بچه بودیم و جنگ‌بازی می‌کردیم، همیشه نقطه‌ای بود، محدوده‌ای مشخص که در اوج درماندگی به آن پناه می‌بردیم. در آن محدوده کسی اجازه نداشت به کسی دست‌درازی کند. آن‌جا می‌توانستیم آرام و آسوده نفس تازه کنیم. در زندگی، خانه‌ی مادر، این خانه، نقطه‌ی امن من بود. توم، و حالا، حالا، فروش" ...》
        

7

          جشنی با شکوه در خانه‌ی جدید « بودنبروک‌ها»  بر پا شده است. ظاهرا خانواده‌ی تجارت‌پیشه‌ی «بودنبروک» با خرید بزرگ‌ترین و زیباترین خانه‌ی شهر آخرین قله‌ی موفقیت، ثروت و قدرت را نیز فتح‌ کرده‌اند. اداره‌ی تجارت‌خانه نیز با موفقیت به سومین نسل خانواده منتقل شده است و نگرانی خاصی در مورد آینده‌ی تجارت‌خانه و خانواده وجود ندارد. جوانی مقید به ارزش‌های خانواده، در تجارت هوشیار و پایبند به اخلاق خاص بازرگانان کلاسیک مسیحی، مبادی آداب، اهل سیاست و جاه‌طلب که تنی سالم دارد و هر روز کت و شلوار می‌پوشد، صورتش را اصلاح می‌کند، عطر می‌زند و سیبلش را مرتب می‌کند، میراث‌دار تجارتخانه‌ای‌ شده است که امروز شوکت و جلال و ثروت دارد. بودنبروک‌ها همچنین در نهادهای سیاسی شهر نفوذ و قدرت دارند و صاحب مقام هستند. در همین حال و احوال است که اعضای خانواده بزرگ می‌شوند، ازدواج می‌کنند و صاحب فرزند می‌شوند و تلاش می‌کنند تا میراث با شکوه خانواده را به نسل چهارم بودنبروک‌ها منتقل کنند. همه‌چیز ظاهرا رو به راه است. اما در همین ‌«ظاهرا» است که چیزی شریر و جهنمی پنهان شده است. لوکاچ می‌گوید: «مان زیر سطح بی‌حرکت و ساکن، عامل‌های نامرئی انهدام را می‌بیند.» 
توماس مان در روایت خود از «زوال خاندان بودنبروک» شتاب نمی‌کند. همچنین عطفی برای دگرگون شدن ناگهانی سرنوشت بودنبروک‌ها ایجاد نمی‌کند یا قرار نیست همچون شیوه‌ای کلاسیک در قصه‌گویی نظمی بر هم بخورد و داستان از آن نقطه شروع شود. همه ‌چیز عادی پیش ‌می‌رود و این «عادی بودن» را توماس مان با «ضرورت و ناگریزی» نیز در هم می‌آمیزد. به این ترتیب خواننده که گویی در حال خواندن روندی «عادی»  از زندگی یک خانواده‌ی متمول است ناگهان خود را همراه با «بودنبروک‌ها» در اعماق چاه تباهی و ورشکستگی می‌یابد. تمام ثروت و شکوه و قدرت «بودنبروک‌ها» را به باد رفته می‌بیند و احتمالا تنها در پایان کتاب است که ذهن خواننده پریشان به دنبال پاسخ این سوال می‌‌رود که شکوه بودنبروک‌ها چگونه دچار زوال و فروپاشی شد؟ اگر به دنبال علتی مشخص از جنس اشتباهی هولناک، تصمیمی خطرناک یا مقصری مشخص باشیم قطعا به بیراهه رفته‌ایم، جستجو به دنبال چنین نقطه‌ی آغازینی بیهوده است از آنجا که توماس مان «زوال» را ترسیم کرده و نه سقوط را و زوال چنان هیولایی شیاد در «زمان» پنهان است. در موفقیت‌ها و جشن‌ها و رستگاری‌ها فریبکارانه پنهان شده است و در بروز خود شتاب نمی‌کند.
«زوال» روندی است که به سقوط منجر می‌شود و سقوط تنها آن لحظه‌‌ پایانی فروپاشی است. در توصیف و تبیین زوال‌های تاریخی هیچ‌گاه توافقی در مورد نقاط آغازین وجود نداشته است و احتمالا جز در منجلاب پاسخ‌های دم‌دستی ایدئولو‌‌ژیک نمی‌‌توان گفت که برای نمونه زوال مناسبات فئودالیستی از چه لحظه‌‌ی مشخصی در تاریخ شروع شد، از رشد جمعیت؟ از ظهور بیماری‌های همه‌گیر؟ از فراگیری پروتستانتیسم؟ جنگ‌های طولانی خانمان‌سوز؟ شکوفایی علم تجربی؟ و یا هزاران علت دیگر، نقطه‌ی آغاز مشخصی وجود ندارد. اما هر چقدر نقطه‌ی شروع ناپیدا است، گویی روند زوال، مستحیل شدن و از بین رفتن، در بینش مان ناگزیر، ناچار و مسلم است. در انتهای داستان و در جستجوی علتی مشخص برای زوال بودنبروک‌ها، تنها با جزئیاتی ظاهرا بی‌اهمیت و بی‌ارتباط به یکدیگر روبرو می‌شویم، خودخواهی‌های شخصی، غرور و اشتباهات تجاری کوچک که هیچ‌کدام از آن قدرت تعیین‌کنندگی، مخرب و اصیل برخوردار نیستند که شکوه خاندان بودنبروک را به تباهی بکشند. با این حال مان هوشمندانه حتی در لحظه‌های سرمستی و شادخواری ابتدایی رمان نیز، نشانه‌ای کوچک از شروع زوال را افشا می‌کند: "ناقوس‌های کلیسای مریم مقدس باشکوه بسیار، اما همچون خروس بی‌محل به صدا در آمدند.". یک دندان‌ خراب در تن سالم توماس(وارث اصلی بودنبروک‌ها در نسل سوم)، ازدواج ناموفق خواهر او و بی‌استعدادی کریستیان، برادر کوچکتر توماس، در تجارت. اما تمام این‌ها نه علت انحطاط که تنها نشانگانی از آن‌اند. آن هیولای شریر که در سیر عادی وقایع و آرامش سطح آب پنهان است، «گذر زمان» است. زمان است که نیروهای تازه به دوران رسیده را به صحنه‌ می‌آورد، قواعد بازی را تغییر می‌دهد، بخت نیک و سعادت را از دستی می‌‌گیرد و به دیگری می‌سپارد و هر چقدر تلاش برای نگه‌داشتن زمان احمقانه به نظر می‌رسد، مقاومت در برابر زوال نیز بیهوده است، چه مثل توماس هنوز بر آداب رفتاری سخت‌گیرانه اشرافی پافشاری کنی و چه مثل کریستیان از آن بگریزی و در سرزمین‌های دور پناه بگیری، زمان در مسیر خود برای پیش‌رفتن، لحظه‌ی حال و حاملان آن را فرسوده می‌کند و از بین می‌برد. به این ترتیب توماس مان نیز ظاهرا با مارکس موافق است که «هر آنچه سخت و استوار است دود می‌شود و به هوا می‌رود» اما نه انقلابی و ناگهانی، که به مرور و تدریجی.
        

0

          اگر رمان ناتورالیستی یعنی چیزی در مایه‌های «بودنبروک‌ها: زوال یک خاندان»، من یکی که دربست نوکرش هستم! جنبه‌های زیادی از اثر در خوانش اولیه، برایم نامکشوف ماند مخصوصاً بخش‌هایی که تضاد باورمندان مذهب کاتولیک و باورمندان مذهب پروتستان مطرح می‌شود و به گمان من کارکردی بنیادین در درک درست کتاب دارد. اگر چه رمان بر اساس سلسله‌ای از ماجراهای واقعی نگاشته شده ولی بعید است انطباق زیادی بین شخصیت‌های و مابه‌ازای واقعیشان وجود داشته باشد و احتمالاً این بودنبروک‌های عجیب و دوست‌داشتنی بیشتر زائیده‌ی ذهن نویسنده هستند تا برخاسته از واقعیت. مثل هر اثر ادبی قابل اعتنای دیگر، «بودنبروک‌ها» ضمن حفظ حال و هوای یک دوران، قابلیت انطباق عجیبی با دوره‌های بعدی دارد. ظاهر قضیه داستان خانواده‌ای بورژوا و ساکن لوبک (زادگاه نویسنده) است که در سه نسل ره زوال می‌پیماید ولی چیزهایی از خود ما و آدم‌های اطرافمان در این آدم‌ها و مناسباتشان وجود دارد. با این‌که همه‌ی شخصیت‌های اصلی رمان می‌میرند یا در انتها چندان خوش‌بخت نیستند، هرگز با اثری غم‌انگیز مواجه نیستیم. اینجا است که ارزش پرداخت ناتورالیستی نویسنده آشکار می‌شود چون سوز و گداز بخشیدن به وقایع می‌توانست شکوهی که شخصیت‌های خاندان بودنبروک -با همه‌ی ضعف‌هایشان دارند- را زایل کند. «بودنبروک‌ها» تا حد زیادی خودبسنده است. بله اگر خواننده از تاریخ آلمان، تفکرات شوپنهاور، مذاهب و فرقه‌های مسیحیت در اروپای قرن نوزده و ... اطلاعاتی داشته باشد، درک خوش‌آیندتری از آن خواهد داشت ولی ندانستنشان باز هم جلو لذت بردن از اثر را نمی‌گیرد. نظری دقیق و بهتر دادن برای این شاهکار بماند برای وقتی که حداقل یک‌بار دیگر خوانده شده باشد.
        

30

زمان زوال
          زمان زوال

یک خانواده‌ی تاجر ورشکسته و به آخر خط رسیده، مجبور می‌شود خانه‌اش را، «زیباترین خانه‌ی شهر» را بفروشد و یک خانواده‌ی تاجر تازه‌به‌دوران‌رسیده و موفق این خانه را می‌خرد و داستان شروع می‌شود. این خانه‌ی بسیار بزرگ آخرین چیزی است که بودنبروک‌ها در کنار تجارت موفق و منصب سیاسی بالا، برای رشد و شکوفایی نیاز دارند. همه چیز برای صعود فراهم است. البته همه چیز، غیر از آن کلمه‌ی «زوال» در عنوان داستان که خواننده را آزار می‌دهد و بر شب جشن آغازین کتاب و موفقیت‌های چشمگیر دو نسل اول خاندان سایه‌ای سنگین می‌اندازد. چگونه ممکن است چنین خاندانی با چنین امکانات و امتیازاتی کارش به زوال بکشد؟ یک اشتباه بزرگ تجاری؟ یک تصمیم خطرناک؟ یک اختلاف مرگبار خانوادگی؟ جنایت؟ گناه؟ خودکامگی؟ همه چیز برای خلق یک تراژدی حماسی فراهم است. البته همه چیز، به غیر از توماس مان بیست و شش ساله که قصد ندارد راه نیاکان تراژدی‌نویس و حماسه‌سرای خود را ادامه دهد: پسران بالاخره روزی از راه پدران خارج خواهند شد.
هیچ خطایی در کار نیست و هیچ مقصری وجود ندارد. از عصبیت‌های ساده، خودشیفتگی‌های سطح پایین، اشتباهات کوچک، بی‌توجهی‌های معمولی و مشکلات کم‌اهمیت روانی که بگذریم، هیچ چیز باعث زوال این خاندان نمی‌شود. البته هیچ چیز به غیر از زمان. زوال در ذات زمان است. هدیه‌ای است که زمان به هستی داده و خواهد داد: یک نویسنده‌ی بدبین، توماس مان نهیلیست. جوانی تحت تأثیر شدید شوپنهاور و نیچه که جهانی را به تصویر می‌کشد که در آن، سرنوشت محتوم هر قانون و ارزشی لاجرم زوال و مرگ است. همان بصیرت باستانی مرموز اما این‌بار با اجرایی مدرن: همه چیز روزی از دست خواهد رفت و جهان در یک دور جاودان بین تازه‌به‌دوران‌رسیده‌ها دست‌به‌دست خواهد شد.
توماس جوان روزی به برادرش هاینریش نوشت: «ادبیات مرگ است و من هیچگاه نخواهم فهمید که انسان چگونه می‌تواند برده‌ی ادبیات شود بی آنکه از آن متنفر باشد». شاید مان هیچگاه به پاسخ این مسئله‌اش نرسیده باشد اما برای ما حداقل یک پاسخ کاملاً روشن است: بودنبروک‌ها. رمانی که مرگ در آن نه صرفاً یک موضوع، که شیوه‌ی بیان و نظرگاه داستان است و با این وصف چنان درخشان که ما با خواندنش احتمالاً تا آخر عمر عاشق ادبیات خواهیم بود. رمانی که یکی از دروازه‌های ورودی قرنی است که در لحظه‌لحظه‌ی آن «باد تغییرات» خواهد وزید. قرنی که «با گاوآهن واردش شدیم و با اینترنت از آن بیرون آمدیم».
        

1

          شاید بتوان گفت که زوال بودنبروک‌ها همان زوال طبقه اشراف در قرن نوزدهم آلمان است. طبقه اشرافی که روزگاری -به استعاره- همزمان با یوهان بودنبروکِ بنیانگذار تجارتخانه، در اوج خود بود ولی در طول چند نسل رو به زوال رفت و در آخر نابود شد و بورژوها جای آن‌ها را گرفتند.
رمان در بستر قرن هجدهم و نوزدهم آلمان در جریان است. توماس مان از همان فصل اول رمان شور و شکوه بودنبروک‌ها را به تصویر میکشد، شور و شکوهی که به هیچ وجه مبتذل و توخالی نیست. همه چیز در بهترین حالت خودش است. خانه، سفره غذا، البسه زنان و ... . در آن روزگار اینکه پدربزرگِ تونی با کالسکه چهار اسبه به مسافرت میرود یک ارزش غیر قابل انکار است که تونی آن را به همه فخر میفروشد. اما هرچه که نسل به جلو میرود همزمان با ضعیف‌تر شدن خانواده -حتی از نظر جسمی- خاندان و سنت‌های اشرافی نیز رو به زوال میرود. 
بودنبروکِ بزرگ در هفتاد یا هشتاد سالگی از دنیا می‌رود اما فرزندان او به ترتیب در سنین پایین‌تر و حتی به مرگ‌هایی سخیف‌تر می‌میرند. اگر اشتباه نکنم پدربزرگ به مرگ طبیعی فوت می‌کند اما پسرش به سکته، نوه‌اش (که از قضا از همه پدران خود بیشتر در بند اشرافیت است) با عفونت دندان و نتیجه‌اش بر اثر حصبه در سنین نوجوانی. مرگ هانو نوجوان و بی‌وارث ماندن خانواده نمادی از اتمام کامل دوران فئودالیسم است.
اما در عوض خاندان هاگن‌اشتر‌م‌ها (که خاندان رقیب هستند و تونی دائما با دیگری سازی آنها، برای خاندان خود هویت تعریف میکند) که بورژوا مسلک و مدرن‌تر هستند، روز به روز هم از نظر ترقی تجارتخانه‌شان و هم از نظر نسلی به پیش میروند (مقایسه شود سلامتی جسمانی هانو بودنبروک و پسران اشترم که مان توصیف میکند). حتی در فصلی خود اشترم خانه اجدادی بودنبروک‌ها را (برای اسکان خانواده خودش که حالا بزرگ‌تر شدند و آن خانه قدیمی برایشان کوچک است) می‌خرد و قسمتی از آن را خراب میکند و مغازه جایش میسازد و قسمت‌های دیگر را هم مدرن میکند. 
قابل ذکر است که دین نیز نقش قابل توجهی دارد. بودنبروک‌ها انسان‌هایی مذهبی‌اند اما اشترم‌ها اگر مذهبی هم هستند هیچگاه در طول رمان از آن یاد نمیشود. به عبارت دیگر یا اصلا دیندار نیستند یا اگر هستند هم آن را از درون خانه به صحنه اجتماع نمی‌آورند.

زوال بودنبرک‌ها زوال یک خاندان به تنهایی نیست، بلکه زوال یک عصر است. عصری که در کشاکش با عصر جدید، دست و پای آخرش را میزند ولی در نهایت با وجود تمام هم و غمی که تونی برای حفظ خاندان دارد، نابود میشود.
شاید در سپیده‌دمان طلوع خاندان، اشرافیت ارزش بود و مان با شکوه آن را توصیف میکرد، اما امروز و در آخرین بخش رمان وقتی تونی از کالسکه پدربزرگ کروگر یاد میکند تنها نیشخند مخاطب نسیبش میشود.
        

13