یادداشت شهاب سامانی

بودنبروک ها (زوال یک خاندان)
        جشنی با شکوه در خانه‌ی جدید « بودنبروک‌ها»  بر پا شده است. ظاهرا خانواده‌ی تجارت‌پیشه‌ی «بودنبروک» با خرید بزرگ‌ترین و زیباترین خانه‌ی شهر آخرین قله‌ی موفقیت، ثروت و قدرت را نیز فتح‌ کرده‌اند. اداره‌ی تجارت‌خانه نیز با موفقیت به سومین نسل خانواده منتقل شده است و نگرانی خاصی در مورد آینده‌ی تجارت‌خانه و خانواده وجود ندارد. جوانی مقید به ارزش‌های خانواده، در تجارت هوشیار و پایبند به اخلاق خاص بازرگانان کلاسیک مسیحی، مبادی آداب، اهل سیاست و جاه‌طلب که تنی سالم دارد و هر روز کت و شلوار می‌پوشد، صورتش را اصلاح می‌کند، عطر می‌زند و سیبلش را مرتب می‌کند، میراث‌دار تجارتخانه‌ای‌ شده است که امروز شوکت و جلال و ثروت دارد. بودنبروک‌ها همچنین در نهادهای سیاسی شهر نفوذ و قدرت دارند و صاحب مقام هستند. در همین حال و احوال است که اعضای خانواده بزرگ می‌شوند، ازدواج می‌کنند و صاحب فرزند می‌شوند و تلاش می‌کنند تا میراث با شکوه خانواده را به نسل چهارم بودنبروک‌ها منتقل کنند. همه‌چیز ظاهرا رو به راه است. اما در همین ‌«ظاهرا» است که چیزی شریر و جهنمی پنهان شده است. لوکاچ می‌گوید: «مان زیر سطح بی‌حرکت و ساکن، عامل‌های نامرئی انهدام را می‌بیند.» 
توماس مان در روایت خود از «زوال خاندان بودنبروک» شتاب نمی‌کند. همچنین عطفی برای دگرگون شدن ناگهانی سرنوشت بودنبروک‌ها ایجاد نمی‌کند یا قرار نیست همچون شیوه‌ای کلاسیک در قصه‌گویی نظمی بر هم بخورد و داستان از آن نقطه شروع شود. همه ‌چیز عادی پیش ‌می‌رود و این «عادی بودن» را توماس مان با «ضرورت و ناگریزی» نیز در هم می‌آمیزد. به این ترتیب خواننده که گویی در حال خواندن روندی «عادی»  از زندگی یک خانواده‌ی متمول است ناگهان خود را همراه با «بودنبروک‌ها» در اعماق چاه تباهی و ورشکستگی می‌یابد. تمام ثروت و شکوه و قدرت «بودنبروک‌ها» را به باد رفته می‌بیند و احتمالا تنها در پایان کتاب است که ذهن خواننده پریشان به دنبال پاسخ این سوال می‌‌رود که شکوه بودنبروک‌ها چگونه دچار زوال و فروپاشی شد؟ اگر به دنبال علتی مشخص از جنس اشتباهی هولناک، تصمیمی خطرناک یا مقصری مشخص باشیم قطعا به بیراهه رفته‌ایم، جستجو به دنبال چنین نقطه‌ی آغازینی بیهوده است از آنجا که توماس مان «زوال» را ترسیم کرده و نه سقوط را و زوال چنان هیولایی شیاد در «زمان» پنهان است. در موفقیت‌ها و جشن‌ها و رستگاری‌ها فریبکارانه پنهان شده است و در بروز خود شتاب نمی‌کند.
«زوال» روندی است که به سقوط منجر می‌شود و سقوط تنها آن لحظه‌‌ پایانی فروپاشی است. در توصیف و تبیین زوال‌های تاریخی هیچ‌گاه توافقی در مورد نقاط آغازین وجود نداشته است و احتمالا جز در منجلاب پاسخ‌های دم‌دستی ایدئولو‌‌ژیک نمی‌‌توان گفت که برای نمونه زوال مناسبات فئودالیستی از چه لحظه‌‌ی مشخصی در تاریخ شروع شد، از رشد جمعیت؟ از ظهور بیماری‌های همه‌گیر؟ از فراگیری پروتستانتیسم؟ جنگ‌های طولانی خانمان‌سوز؟ شکوفایی علم تجربی؟ و یا هزاران علت دیگر، نقطه‌ی آغاز مشخصی وجود ندارد. اما هر چقدر نقطه‌ی شروع ناپیدا است، گویی روند زوال، مستحیل شدن و از بین رفتن، در بینش مان ناگزیر، ناچار و مسلم است. در انتهای داستان و در جستجوی علتی مشخص برای زوال بودنبروک‌ها، تنها با جزئیاتی ظاهرا بی‌اهمیت و بی‌ارتباط به یکدیگر روبرو می‌شویم، خودخواهی‌های شخصی، غرور و اشتباهات تجاری کوچک که هیچ‌کدام از آن قدرت تعیین‌کنندگی، مخرب و اصیل برخوردار نیستند که شکوه خاندان بودنبروک را به تباهی بکشند. با این حال مان هوشمندانه حتی در لحظه‌های سرمستی و شادخواری ابتدایی رمان نیز، نشانه‌ای کوچک از شروع زوال را افشا می‌کند: "ناقوس‌های کلیسای مریم مقدس باشکوه بسیار، اما همچون خروس بی‌محل به صدا در آمدند.". یک دندان‌ خراب در تن سالم توماس(وارث اصلی بودنبروک‌ها در نسل سوم)، ازدواج ناموفق خواهر او و بی‌استعدادی کریستیان، برادر کوچکتر توماس، در تجارت. اما تمام این‌ها نه علت انحطاط که تنها نشانگانی از آن‌اند. آن هیولای شریر که در سیر عادی وقایع و آرامش سطح آب پنهان است، «گذر زمان» است. زمان است که نیروهای تازه به دوران رسیده را به صحنه‌ می‌آورد، قواعد بازی را تغییر می‌دهد، بخت نیک و سعادت را از دستی می‌‌گیرد و به دیگری می‌سپارد و هر چقدر تلاش برای نگه‌داشتن زمان احمقانه به نظر می‌رسد، مقاومت در برابر زوال نیز بیهوده است، چه مثل توماس هنوز بر آداب رفتاری سخت‌گیرانه اشرافی پافشاری کنی و چه مثل کریستیان از آن بگریزی و در سرزمین‌های دور پناه بگیری، زمان در مسیر خود برای پیش‌رفتن، لحظه‌ی حال و حاملان آن را فرسوده می‌کند و از بین می‌برد. به این ترتیب توماس مان نیز ظاهرا با مارکس موافق است که «هر آنچه سخت و استوار است دود می‌شود و به هوا می‌رود» اما نه انقلابی و ناگهانی، که به مرور و تدریجی.
      
2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.