یادداشت سامان
1403/9/30
متاسفانه کتاب تحسین شدهی بودنبروکها؛ زوال یک خاندان رو دوست نداشتم و نتونستم تا انتها بخونم چون : 1-توصیفات زیاد مکان و لباس و فلان و بیسار برای من خوشایند نیست. اگر یک اثر کوتاه بود قابل تحمل بود ولی در یک اثر 780 صفحه ای هی نویسنده بخواد توصیفات زیاد داشته باشه هیچوقت مورد علاقهی من نبوده. من داستان اتفاق محور دوست دارم.وقتی نویسنده ای در یک اثر حجیم کلی توصیفات میاره اولین پیام و پالسی که به من میده اینه که طرح قصه لاغر و ضعیفی در دست داره. منو یاد زخم کاری محمدحسین مهدویان میندازه که میخواد با سکانسهای اسلوموشن زیاد در هر قسمت، ضعفهای فراوان فیلمنامه و منطقهای روایی سریالش رو بپوشونه.. طبعا کسانی که به توصیفات زیاد علاقه دارند، این کتاب یک گزینه خوب و مناسبی میتونه براشون باشه. 2-وقتی یک رمان حجیم که موضوعش زوال یک خاندان در چند دهه است میخونم، انتظار دارم اتفاقات هیجان انگیز و فراز و فرود زیادی تو قصه شاهد باشم، اما بودنبروکها قصهی بی هیجانی داشت و تقریبا از یک خط روایی ساده پیروی میکرد که مطالعه رو برای من سخت میکرد. من مخاطب برای خوندن یک داستان طولانی نیاز به سوخت بیشتری داشتم نه اینکه به دنیا میان و ازدواج میکنن و میمیرن و یه تجارتی هم این وسط میکنند. 3-من در یک سال اخیر رمانهای "خانواده موسکات" و "خانواده تیبو" رو خوندم و از اول شروع این کتاب سایهی سنگین قیاس این اثر با دو اثر اشاره شده وجود داشت. تشابه موضوع کلی هر سه اثر طبیعی بود که زمینه مقایسه رو برای من ایجاد کنه. در حد خانواده تیبو که هرگز و جلد سوم سخت خوان خانواده تیبو رو به این کتاب ترجیح میدم، و حتی برای من خانواده موسکات هم از این اثر، جذابتر و خواندنی تر بود. بی انصافی است اگر به ترجمه خوب جناب حداد اشاره نکنم. ترجمه هیچ نقشی در نیمه تمام گذاشتن این اثر برای من نداشت.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.