یادداشت
1402/4/12
اگر رمان ناتورالیستی یعنی چیزی در مایههای «بودنبروکها: زوال یک خاندان»، من یکی که دربست نوکرش هستم! جنبههای زیادی از اثر در خوانش اولیه، برایم نامکشوف ماند مخصوصاً بخشهایی که تضاد باورمندان مذهب کاتولیک و باورمندان مذهب پروتستان مطرح میشود و به گمان من کارکردی بنیادین در درک درست کتاب دارد. اگر چه رمان بر اساس سلسلهای از ماجراهای واقعی نگاشته شده ولی بعید است انطباق زیادی بین شخصیتهای و مابهازای واقعیشان وجود داشته باشد و احتمالاً این بودنبروکهای عجیب و دوستداشتنی بیشتر زائیدهی ذهن نویسنده هستند تا برخاسته از واقعیت. مثل هر اثر ادبی قابل اعتنای دیگر، «بودنبروکها» ضمن حفظ حال و هوای یک دوران، قابلیت انطباق عجیبی با دورههای بعدی دارد. ظاهر قضیه داستان خانوادهای بورژوا و ساکن لوبک (زادگاه نویسنده) است که در سه نسل ره زوال میپیماید ولی چیزهایی از خود ما و آدمهای اطرافمان در این آدمها و مناسباتشان وجود دارد. با اینکه همهی شخصیتهای اصلی رمان میمیرند یا در انتها چندان خوشبخت نیستند، هرگز با اثری غمانگیز مواجه نیستیم. اینجا است که ارزش پرداخت ناتورالیستی نویسنده آشکار میشود چون سوز و گداز بخشیدن به وقایع میتوانست شکوهی که شخصیتهای خاندان بودنبروک -با همهی ضعفهایشان دارند- را زایل کند. «بودنبروکها» تا حد زیادی خودبسنده است. بله اگر خواننده از تاریخ آلمان، تفکرات شوپنهاور، مذاهب و فرقههای مسیحیت در اروپای قرن نوزده و ... اطلاعاتی داشته باشد، درک خوشآیندتری از آن خواهد داشت ولی ندانستنشان باز هم جلو لذت بردن از اثر را نمیگیرد. نظری دقیق و بهتر دادن برای این شاهکار بماند برای وقتی که حداقل یکبار دیگر خوانده شده باشد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.