یادداشت 𝘔𝘢𝘩𝘴𝘢
2 روز پیش
زندگی خیلی چیزها را در دل انسان نابود میکند،خیلی باورها را به باد میدهد. دیدار دوباره..ای کاش واقعیت داشته باشد. وبالاخره سرگذشت بودنبروک ها از سال ۱۸۳۵ تا ۱۸۷۷ به پایان رسید. داستان با یوهان بودنبروک بزرگ ،مالک تجارتخانه ی بودنبروک شروع شد و با یوهان بودنبروک کوچک نتیجه ی یونان بودنبروک بزرگ به پایان رسید.سرگذشت چهار نسل.چهار نسل متفاوت با اندیشه های متفاوت که تنها اندیشه ی مشترک دربین آنهاحفظ اصالت و نام بودنبروک ها بود.کنار گذاشتن این کتاب بعد از نزدیک سه ماه به شدت سخت است . بودنبروکها در قلب من جاودانه شده اند. چه ها که نکشیدند. از عرش رو به زوال مسیری چهار نسلی را سپری کردند.از چه چیزها که برای خدشه دار نکردن نام بودنبروک نگذشتند .توماس از عشق به دخترک مغازه ی گل فروشی که ۱۸ ماه درگیر آن بود و درقلبش خانه کرده بود گذشت.آنتونی از عشقی که در تابستان با مورتن جوان تجربه کرد گذشته و وارد زندگی سراسر سختی و شکست در ازدواج هایش شد. خیلی غریب است که به دنیا آمدن ، تفکر،احساسات،بزرگ شدن کسی را ببینید و در عین حال شرح جان دادنش را با جزئیات بخوانی واقعا دردناک است .توماس مان هر دفعه و هر فصل از شخصیت های کتابش میکاهد و با مرگ هر کدام «مرگ دردناک» قلبت فشرده میشود کسی که آرزوهایش را و احساساتش را حفظی، جلوی چشمانت جان میدهد. بودنبروکها یک اثر فاخر و شاهکار است که با خواندنش بعد از مدتی حس میکنی تو نیز از بودنبروکهایی!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.