یادداشت‌های بابک (56)

بابک

بابک

13 ساعت پیش

          اولین موضوع وحشتناک در از دست است که  او خودش را از دست داده بود. او زندگى و شگفتى‌هایش، امکانات بى حد و حسابش را از دست داده بود.
انگار فقط حفره کوچکی در شن هستیم که با بیلچه‌ی کودکی ایجاد شده و با موج بعدی از بین می رود. ترجیح می‌دادم یک کوه باشم که همیشه باشکوه وجلال ایستاده.
چطور زندگی کنیم؟ متعهد به زمان حال، اما مشتاق به سفر به مکان ها و زمان‌های دیگر. 
همه‌ی ما نیاز به گریز داریم، گریز از فشارهای کوچک و بزرگ، دل شکستگی ها و ناامیدی های زندگی روزمره.
آینده ام نامحدود و بی پایان نیست، حالا این را میدانم. اما زندگی ام همچنان پر از فرصت است.

هنگام مطالعه کتاب مدام به این فکر می‌کردم که چقدر کتاب نخوانده‌ایم و چقدر کم می‌خوانیم و چه اقیانوس بیکرانی است دنیای ادبیات و دنیای ندانستن ما.
برای اینکه با این کتابهایی که در مورد کتابه ارتباط بگیریم باید کتاب بخش مهمی از زندگیمون باشه و کتاب های زیادی خونده یا شنیده باشیم با این حال من کتاب رو دوست داشتم و امیدوارم شما هم بخوانید و لذت ببرید.

#تولستوی_و_مبل_بنفش
#انتشارات_کوله_پشتی
#نینا_سنکویچ
#لیلا_کردبچه
        

0

بابک

بابک

13 ساعت پیش

          «می‌بینید چه می‌کند؟ درست عکس همان کاری که باید بکند»

سوالی که ابتدای روایت پرسیده می‌شه و قلاب قدرتمندی در ذهن مخاطب می‌انذازه که می‌تونه کتاب رو در یک نشست و بی وقفه بخونه.


شاید جنون ماحصل مصائب بیشمار در زندگی باشه؛
خود سلا بهترین توصیف رو از پاسکوآل در جایی از کتاب میده: «پاسکوآل مثل بره بی آزاری بود که از ترس و عجز، خودش را به در و دیوار می‌کوبید.»


درسته گاها فضای کتاب مشابه جنایت و مکافات میشه و خواننده به احتمال زیاد رفتاری همدلانه با قاتل و راوی نشون میده اما برعکس جنایت و مکافات ما از انگیزه‌ی قتل‌های پاسکوآل به صورت شفاف مطلع نمی‌شیم و بیشتر از اینکه ایدئولوژیک باشه تو فضای روانشناختی اتفاق میفته.
حتی در یکی از قتل‌ها، قاتل تعمدا دست به قتل نمی‌زنه.
کتاب چهارچوب‌ها و اصول اخلاقی رو چالش می‌کشه و پرده از روان ناشناخته و مرموز انسان برمیداره.

از متن کتاب:

•مدتی طول کشید که از او متنفر شوم، واقعا نفرت داشته باشم، چون نه عشق کار یکی دو روز است و نه نفرت.

•چه سرّی در عشق است که درست در آن دم که بیش از همه به آن نیازمندیم، از ما می‌گریزد
        

0

بابک

بابک

13 ساعت پیش

          نوع بشر تنهاست و باید این درد تنهایی را تجربه کند. با این حال زندگی انسان همیشه در بودن کنار  دیگران محقق می‌شود.
-سارتر

از زمانی که متولد می‌شویم، زندگی‌مان با دیگران درهم بافته‌است.در طول زندگی روابط جدید شکل می‌گیرند در حالیکه که قدیمی‌تر ها از هم گسسته می‌شوند. زندگی بشر به شکلی‌است که در آن هرچیز، حتی فردیت مان بسته به روابطمان با دیگران است. بدون روابط فردیت مان از بین می‌رود و فردیت چیزیست که به واسطه با رابطه با دیگران شکل می‌گیرد.
اما همیشه حدودی از تنهایی وجود خواهد داشت و به همین دلیل است که باید آموخت تا تنهایی را تاب آورد و در عین امیدواری بکوشیم که تنهایی‌ای را که از بیرون به فرد تحمیل شده را به خلوت گزینی خودخواسته بدل کنیم.
در تنهایی یک جور نقص و کاستی نهفته است حال که خلوت گزینی بیشتر یک نوع گشودگی بیکران در برابر تجربه ها، افکار و احساسات است اما آنان که در چنگال تنهایی گرفتار شده‌اند و از آن در عذابند چندان میلی به خلوت گزینی ندارند.
دشواری خلوت گزینی در این است که فرد باید با خودش ارتباط برقرار کند و در ارتباط با خود به صلح و آرامش برسد و فقدان چنین  ارتباطی سبب می‌شود که خود را به حواس پرتی سوق دهیم تا از خود دور باشیم. همچنین در خلوت گزینی باید این امکان را همیشه داشته باشیم که بتوانیم به زندگی با دیگران بازگردیم

نکته جالبی دیگه ی این کتاب اثر شبکه های اجتماعی بر تنهایی بود:
کتاب بیان میکنه بر عکس آنجه تصور می‌کنیم اکثر آدمها از حیث اجتماعی منزوی تر از قبل نیستند و برعکس ما بیشتر اجتماعی شدیم.
انسان ها عمدتا از شبکه های اجتماعی برای گسترش شبکه روابط و حفظ ارتباطات و دوستان و اقوام استفاده میکنند که اغلب همدیگر را میبینند. پژوهش ها حاکی از آن است که افرادی در شبکه های اجتماعی فعالند معمولا در خارج از اینترنت هم فعالند، بیشتر دوستانشان را میبینند و شبکه ارتباطات اجتماعی گسترده تری دارند و بیشتر در فعالیت های اجتماعی و سازمان ها مشارکت میکنند که این نظریه را تایید میکند که فضای اجتماعی جای اشکال دیگر معاشرت را نگرفته است.
        

1