بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

آخرین رویای فروغ

آخرین رویای فروغ

آخرین رویای فروغ

سیامک گلشیری و 1 نفر دیگر
2.8
8 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

12

خواهم خواند

4

گفت مرد تعریف می کند که یک سال پیش یک روز عصر با پسرش می آیند آنجا و توی ساحل می نشینند شاید همان اطراف،نزدیک جایی که امیر و دوستانش نشسته بودند. آن وقت مرد به سرش می زند که با پسرش بروند توی آب. لباس های شان را در می آورند و می زنند به آب. همان طور که دست همدیگر را گرفته بودند،چند متری جلو می روند. فکر می کردند حتی تا چند متر جلوتر هم همانطور کم عمق است. به خاطر همین دست همدیگر را رها می کنند و می روند جلوتر. همه چیز تا چند دقیقه خیلی خوب بوده تا اینکه یکدفعه مرد می بیند پسرش نیست. غیب شده بوده ظرف مدت خیلی کوتاهی ناپدید شده بوده. مرد اول فکر می کند پسرش دارد با او بازی می کند اما بعد که می بیند هیچ خبری از او نمی شود بلند بلند صدایش می کند. چند بار می رود زیر آب تا جایی که می توانداز ساحل دور شود.تمام آن اطراف را دیوانه وار شنا می کند،اما دیگر بی فایده بود آب پسر را با خودش برده بود.آن وقت شروع می کند به فریاد زدن.

یادداشت‌های مرتبط به آخرین رویای فروغ

                اولین کتابی که از آقای گلشیری خوندم "تصویر دختری در آخرین لحظه" بود و واقعا بد بود، اضلا دوستش نداشتم و کلی باهاش مشکل داشتم.
اینو که برداشتم بخونم گفتم اگه ازش خوشم نیاد دیگه کتابی از ایشون نمی خونم. خوشبختانه ازش خوشم اومد.
نمیگم عالی و اینا بود ولی معمولی بود. به نظرم با اختلاف بهترین از اون یکی کتاب بود.

بریم سراغ خودِ کتاب، من در یه حد خیلی سطحی با شخصیتا ارتباط برقرار کردم، راستش خیلی برام مهم نبودن. بعضی جاها تکلیفشون با خودشون معلوم نبود. ایده کلی داستانو دوست داشتم ولی یه قسمتاییش رومخم بود. مثلا اینکه تمام مکالمه ها صد بار توسط خودِ شخصیت یا یه اتفاقی قطع میشد و اون یکی نفر همه اش باید می پرسید: خب بعدش چی شد؟ چیکار کردی؟ این اتفاق تو نود درصد مکالمه ها افتاده بود.

از طرف دیگه حرفایی زده میشد که بعدا نقض میشد. مثلا همه اش از اخلاق بیژن می گفتن، اینکه تو نمیدونی چه کارایی ازش برمیاد و اینا. نهایت کارش این بود که با صدای بلند حرف زد و خواست بره که نذاشتن. به نظرم تو اون شرایط یه همچین واکنشی عادی محسوب میشه. از طرف دیگه اگه فروغ انقدر عاشق بود چرا نذاشت آرزو با عشقش ازدواج کنه؟ اگه پول انقدر براش مهم بود چرا بازم خواست آقای پاکزاد رو ببینه؟ استفاده از نماد معمولا خیلی نامحسوس اتفاق میفته اما همون ثانیه اولی که حرف از مارها میشه، کاملا معلوم که نمادن. نماد چی؟ اونو خواننده های مختلف برداشت های مختلفی ازشون دارن.

میدونم خیلی باهاش مشکل داشتم ولی در عین حال بدم نبود و دوست داشتم بخونم برم جلو.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            امتیاز صفر.
خیلی کتاب بدی بود
دیالوگ ها ضعیف. داستان ضعیف

از سیامک گلشیری این انتظار رو نداشتم. معمولا کتاباش نثر خوب و داستان خوبی دارن. ولی این کتاب واقعا افتضاح و پوچ بود. واقعا ناامید شدم.

داستان درباره ی فروغ، زنی کهن سال و بیمار.
فروغ قراری با کسی توی شمال میذاره ولی وقتی میرسه شمال مریض میشه و نمیدونم چرا حافظش رو از دست میده.
همه ی بچهاش میان شمال. تا ببینن چرا فروغ اینجوری شده.
راوی داستان یکی از داماد های فروغِ که همه ازش به عنوان سنگ صبور استفاده میکنن و هرچی حرف تو دلشون هست رو بهش میگن. الا زنش:| انقدر زنش توی ماجرا کم رنگ بود که من اسم طرف رو یادم میرفت.

حالا چرا فروغ اومده شمال؟ یه خاطره ی قدیمی بعد از مرگ شوهرش سرباز کرده بود. میاد به هوای اون خاطره شمال ول مریض میشه و هیچی عوض نمیشه بلکه بدتر هم میشه. عجیب این بود که بچه های فروغ جووووری بااین موضوع بد برخورد میکنن که انگار اگه فروغ کسی رو میکشت بهتر بود.

کتاب رو نخونید، نخونید، نخونید.