یادداشت ماریه رحیمی

        داستان "آخرین رویای فروغ" داستان زن میان‌سالی به نام فروغ است که بعد از ابتلا به یک بیماری، دچار اختلال حواس و فراموشی شده و همزمان از نوه اش، شادی درخواست می کند که او را به ویلای دخترش پروین در شمال ببرد. فرزندان فروغ شامل سه دخترش با نام های پروین، آذر و آرزو و پسرش بیژن همگی با نگرانی به این ویلا آمده تا علت این خواسته‌ی مادر را بفهمند. همزمان، پروین تماسی از فرد ناشناسی با نام آقای پاکزاد دریافت می‌کند که ادعا می‌کند شوهر سابق فروغ است و از او دختری به نام فریبا داشته است. خبری که تاکنون هیچ‌کدام از فرزندان فروغ از آن اطلاع نداشتند.   
حال قرار است فرزندان فروغ در این ویلا با مردی که ادعا می کند شوعر سابق مادرشان است و دختری که خواهر آنها محسوب می شود، ملاقات  کنند. داستان از زبان یکی از دامادهای خانواده، به نام سامان که همسر آذر است روایت می شود. داستان با رسیدن آنها به ویلا آغاز می شود و ملاقات با پروین و مادری که حالا حتی دخترانش را نمی شناسد. حال جسمی فروغ اصلا خوب نیست و این امر به نگرانی آنها دامن زده است. به تدریج شخصیت های دیگر داستان مثل آرزو و همسرش امیر، شادی (نوه فروغ و دختر پروین) و نامزدش حامد و در نهایت بیژن و همسرش نسرین وارد ویلا می شوند... از همان ابتدا روایت داستان از بین مکالمه ها و گفت و گوهای این افراد پیش می رود...
در خلال گفت و گوهای داستان، بقیه شخصیت ها نیز رازهایی از زندگی خود را فاش می کنند و چهره ای که تا کنون از خود پنهان کرده بودند، آشکار می شود... در نهایت اما معمای فروغ فاش می شود و ...
روایت گلشیری در این داستان بسیار ساده، روان و بدون پیچیدگی خاصی است. از همان ابتدا همه می دانند که اتفاق بدی رخ داده و با یک معما مواجه می شوند. داستان خطی با ورود همه شخصیت ها به صحنه (ویلا) ادامه پیدا می کند و با ورود بیژن (پسر خانواده) به نقطه اوج خود می رسد. ماجراهایی که در بین روایت بیان می شود، شبیه ماجراهایی است که در خیلی از خانواده های ایرانی دیده می شود. در حین دیالوگ های دخترها و دامادهاف گره های داستان به تدریج باز می شود و شخصیت ها در حین اینکه در مورد فروغ و رازش در حال گفت و گو و قضاوت می باشند، به تدریج بخش های پنهانی از زندگی خود را نیز برملا می کنند. ...
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.