هنر همچون درمان

هنر همچون درمان

هنر همچون درمان

جان آرمسترانگ و 3 نفر دیگر
3.8
6 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

20

خواهم خواند

27

لیوان و تیزی به خاطر ضعفش عذرخواهی نمیکند.ظرافت و حساسیتش را میپذیرد.آن قدر اعتماد به نفس دارد که خواهان برخوردی ملاحظه کارانه باشد.جهان را به درک این نکته وا می دارد که ممکن است به آسانی آسیب ببیند.شکننده بودنش از روی تصور یا اشتباه نیست،این طور نیست که سازنده اش میخواسته چیزی سخت و محکم بسازد اما به طرز احمقانه ای به چنین چیزی رسیده که به دست یک بچه یا از روی دست و پا چلفتگی ممکن است شکسته شود شکننده است و به راحتی آسیب میبیند چرا که در جست و جوی شفافیت است و در آرزوی پذیرش آفتاب و نور شمع در اعماق خویش.

یادداشت‌های مرتبط به هنر همچون درمان

          از متن کتاب:
امروزه موزه‌ها سعی می‌کنند با ادعای نایابی اشیایی که در مجموعه‌شان دارند بازدیدکننده‌ها را به خود جذب کنند. می‌گویند آن‌چه دارند نه‌تنها خوب که همچنین غیرمعمول و بسیار کمیاب‌اند؛ درحالی‌که ایده‌آل حقیقی موزه‌ها باید این باشد که آن‌چه را خوب و مهم است خیلی معمولی کنند و در اختیار همه قرار دهند. انرژی کسانی که عاشق هنرند نباید وقف اندوختن گنج پشت دیوارهای بلند شود، باید وقف گسترش ارزش‌های آثار هنری به ‌طور گسترده در سراسر جهان شود. مأموریت هنردوستان واقعی باید کاهش اهمیت نسبی موزه‌ها باشد؛ به‌ این معنا که حکمت و بینشی که در حال حاضر آن‌جا جمع شده است نباید این چنین حسودانه محافظت و دچار شیءپرستی شود، باید سخاوتمندانه و بی‌قاعده در سرتاسر زندگی پخش شود. برای هدایت‌‌مان در مسیر این آرزو ممکن است مثال گریت ریتولد،طراح هلندی قرن بیست، را دنبال کنیم. طنزی کنایه‌آمیز در زندگی حرفه‌ای او هست که بسیاری از آثارش در حال حاضر فقط در موزه‌ها یافت می‌شوند؛ به عنوان مثال، اثر افسانه‌ای او، صندلی قرمز آبی، افتخار جایگاهی در گالری طراحی موزه‌ی هنرهای مدرن نیویورک را دارد. 
.....
موزه زمانی نقش مهمی داشت. اشیایی را نگه می‌داشت که در غیر این صورت ممکن بود گم شوند؛ آن‌ها را در دسترس همگان قرار می‌داد و مجموعه‌حقایق موثقی درباره‌ی آثار فراهم می‌کرد؛ اما الان موزه صرفاً مقدمه‌ای است بر یک زندگی خوب زیسته‌شده و نه چکیده‌ی آن. شامل مجموعه‌ای از نکاتی است درباره‌ی این‌که چه‌طور ممکن است زیسته باشیم، اما نهایتاً رابطه‌اش با هنر مانند رابطه‌ی مدرسه با زندگی است؛ در نقطه‌ای خاص باید پا به جهان بیرون بگذاریم و بیاموزیم که همه‌ی راهنماها را با همه‌ی احترامی که برای‌شان قایل‌ایم و سپاس‌گذارشان نیز هستیم کنار بگذاریم. تکمیل مأموریت موزه بستن درهای خودش است تا این‌که اتاق بازی، آشپزخانه، حمام، پارک و دفتر کار بتوانند معبد ارزش‌های ما شوند؛ همان‌قدر که زمانی راهروهای آرام و مرمرین گالری‌ها چنین بودند.
        

2